زمان، فضا و ویروس
آی ویوی، هنرمند چینی در این یادداشت به تغییراتی میپردازد که پاندمی در زندگی، رفتارها و ارزشهای انسان ایجاد کرده است. آی ویوی هنرمند و مؤلف کتاب «انسانیت» است. این متن توسط «پری لینک» از چینی به انگلیسی ترجمه شده و در شماره جولای/آگوست مجله آتلانتیک چاپ شده است.
پاندمی دیدمان را به خودمان تغییر میدهد؛ این یک امر حتمی است. زمان چیست؟ چگونه از آن استفاده میکنیم و آن را خرج میکنیم؟ تماس تلفنی میگیریم، نهار میخوریم، قهوه دم میکنیم، آرایش میکنیم. زمان میتواند مجدداً راهاندازی شود و دوباره از نو آغاز شود. یا میتواند به کل مخفی شود، قطع شود، ناپدید شود. زمان چیزی بیشتر از فاصلهٔ بین این لحظه و لحظهٔ دیگر است و یا هزینهای که برای انجام امری خرج بشود. زمان ریشهٔ خلاقیتمان است، و هنگامیکه در حال جذب خلاقیت هستیم، سرعتش کاهش مییابد. زمان کنش را بهپیش میراند. زمان به چگونگی پیشرفتمان در زندگی و تصمیم به تکمیل آن گره خورده است.
پرستاری از کنار تخت بیمارش میرود، و چند روز بعد درجه تب بیمار پایین میآید و دیگر نیازی به دستگاه اکسیژن ندارد. سپس خارشی در گلوی پرستار ظاهر میشود. تبش بالا میرود و او با وسواس بر طول عمرش تمرکز میکند و ارتباطش با خانواده و جامعهاش را بازنگری میکند.
در هر زمان دیگری سیاستمداران نقش اجتماعیشان را مانند یک ماشین مسابقهای در تلاش برای نگهداشتن تعادلش در پیچ اجرا میکردند، بدون آنکه چپ کنند و یا تصادف کنند.
برای خیلیها “کار بعدی برای انجام” دیگر وجود ندارد. انتظارات را باید به صندوق خاطرات انداخت. تفاوت بین الان و زمان دیگری شروع میکند به محو شدن. زندگی میتواند بدون انجام وظایف و قولها پیش برود. کسانی که شغلشان را از دست دادند، همزمان هم غرور و هم نگرانیهایشان را نیز از دست دادند.
به همین شکل زمان، باورها را هم پاک میکند، دیگر خبری از موعظهخوانی نیست. کلام آخر متوفی وجود ندارد. اجساد دیگر به قبرستانهای تزیین و آرایش شده منتقل نمیشوند. آنها در کامیونهای یخچالدار به پارکینگهای عمومی میروند. آدم باورش را به دولت، به پدر و مادر، به همسایه، به امید برای ادامهٔ زندگی از دست میدهد. چه مدت سبزیجات و میوهها تازه میمانند؟ برنج چطور؟! نودل چه؟! آیا ماه بعدی غذای کافی خواهیم داشت؟ چندین ماه آینده چه؟
درک ما از زمان ازدسترفته است. هوا تاریک شده، ولی لازم نیست به رختخواب برویم. چرخش عقربههای ساعت، تعداد مردگان را میشمرد. تعدادشان فرق بین حال و گذشته است. مرگ یک نوزاد، قبل از تشکیل آگاهی، به معنی رفتن از یک عدم به عدم دیگر است.
دستگاه اکسیژن از کنار یک بیمار مسن به کنار یک بیمار جوان منتقل میشود، زیرا جان کمتری در اوست. تفاوت بین انسان و ویروس، ریزتر و ریزتر میشود. نمایشگر ضربان قلب جایگزین تصویر موج دریا میشود، جایگزین نمودار بازار بورس میشود.
ووهان به اعداد قابلشمارش تبدیل شده: مختصاتش در نقشه، جمعیتش، تعداد کسانی که قبل از قرنطینه از شهر فرار کردند، مقصدشان. ویروس ووهان به تمام نقاط جهان میرسد. تعداد مرگها بهسرعت بالا میرود و سرعت انتقالش مفهوم نظم، علم، نظامهای حکومتی، آزادی و عزت را نابود میکند.
مردم میخواهند بدانند که یک ویروس به چه اندازه است؟ چه شکلی است؟ چگونه وارد یک سلول زنده میشود؟ از کجا کلید ورود به سلول را پیدا میکند؟ چگونه خودش را تکثیر میکند؟ و چگونه مورد حملهٔ سیستم ایمنی قرار میگیرد؟ و در نهایت چگونه از بین میرود؟ فهمیدن این چیز کوچک (حتی کوچکتر از یک باکتری) به همان سادگی است که فهمیدن زمین و حرکتش در جهان هستی ساده است.
فضا، زمان، مقیاس و زمان زیربنای شناخت از خود هستند. رها کردن منطق منجر به فروریزی میشود که در آن ترس و لذت، خرد و ناآگاهی به باد میروند.
ویروس کرونای جدید همانگونه که زندگی را از این رو به آن رو کرده، باعث شده مردم به سؤالی بربخورند که تابهحال به آن فکر نکرده بودند: ماسک بزنند یا نه؟ از چه نوعی استفاده کنند؟ سری جدید N95 کی آماده و عرضه میشود؟
سرخطهای خبری زیادی وجود دارد ولی برای شخص ماسکی به سبکی پر، تمام وزن ترسها و امیدها و دردها و دلگرمیها را به دوش میکشد. زمانی که همهگیری در چین عقبنشینی کند، باقی دنیا با بحران کمبود ماسک مواجه میشوند. مفهوم ماسک، مفاهیم دیگر ضرورت را پوچ میکند. ماسک بنر تبلیغاتی غرور ملی میشود.
رؤیاپردازیها دیگر به سمت سفر به ماه و یا ماشینهای بدون راننده نمیرود. با قیمت یک هواپیمای تجاری میشود ١٠ میلیون ماسک و هزار دستگاه اکسیژن خریداری کرد. اوضاع اینچنین است.
اما، بههرحال هواپیمایی در آسمان نیست. حتی به بیرون هم نمیرویم. شهرها شبیه مقبرهها و خیابانها شبیه خرابهها هستند. نیویورک، پاریس، لندن، ونیز، بهگونهای هستند که انگار دیروز آخرالزمان بوده. پشت تمام در و پنجرهها این تفکر وجود: “این” مرز من است. بیرون، این پرتگاه، جایی است که هر لحظه ممکن است به من حمله شود، و دیگر وجود نداشته باشم. یا حتی باعث مصیبت دیگران شوم.
یک کاکتوس در گلدان، یک پیانو، یک چراغ رومیزی روشن، یک ماکروفر، تمام اشیاء آشنا برایمان، ناآشنا میشوند. بعضی اشیاء مهمتر میشوند، بعضی پیوندی که با عمق زندگیمان داشتند را از دست میدهند. یک گیاه میمیرد، همانگونه که صاحبش از پا در میآید.
اما گلهای وحشی بدون دغدغه، آن بیرون، شکوفه میدهند. آنها به فجایع انسانی چه اهمیتی میدهند؟ گلها تابهحال به این زیبایی نبودهاند و شبها، ماه خمیده همچنان در آسمان آویزان است. بهار، تنها به این دلیل که کسی به دیدنش نمیرود، آمدنش را به وقفه نمیاندازد. طبیعت بخشنده است، پرشکوه است و تابهحال هوایی به این پاکی ندیدهای. حیوانات وحشی وارد شهرها میشوند و پرسه میزنند. ماهیها و پرندههایی که مدتی است دیده نمیشوند در زیستگاهشان هستند.
انسانها، مانند ویروسها، محیطزیست زمین را ربودهاند، آسیب رساندهاند. بقا، جاهطلبی، تنگنظری، غرور حیرتانگیز (که از ناآگاهی برمیخیزد) انسان را، انسان فانی را مملو از خود کردهاند. انسان نیز، مانند ویروس نیاز به میزبان دارند. زمانی که علم و منطق کلید همه چیز را به ما دادند، شاید همان لحظهای باشد که همه چیز را از دست میدهیم.
عالی بود إنسان رو به فکر می بره شاید ما واقعا ویروسی خطر ناک برای. نیای خود بوده ایم
چه نگاهِ جالبی… شاعرانه ای درباره کرونا.. آفرین میدان