کوچ شکر از سوپرمارکتها به عمدهفروشها
این روزها مصرفکنندگان در بازار خردهفروشی با کمبود شکر دولتی مواجه هستند و باید برای تهیه این کالای شیرین راهی فروشگاههای بزرگ شوند. در این گزارش با فروشندهها و خریدارهایی صحبت شده که چند وقتی است با کمبود شکر روزگار میگذرانند.
«در تولید گندم، بنزین، گازوئیل، گاز و شکر که خودکفا شدیم، آیا همین بس نبود؟» جملهای که خواندید بخشی از صحبتهای حسن روحانی، رئیس دولت دوازدهم در بهمنماه ۱۳۹۷ بود. حالا از این صحبت حدوداً یک سال و شش ماه گذشته و امروز مردم در بازار خردهفروشی با کمبود شکر دولتی مواجه هستند و باید راهی فروشگاههای بزرگ شوند تا شاید در آنجا خبری از شکر باشد. در این گزارش با فروشندهها و خریدارهایی صحبت کردهام که چند وقتی است با کمبود شکر روزگار میگذرانند.
مغازهدارها سهمیه شکر را به عمدهفروش میدهند
«شکر نه بستهای در سوپرمارکتها پیدا میشود، نه کیلویی.» پاسخ به چرایی این موضوع را اینطور جواب میدهد: «چون ارز دولتیاش را برداشتهاند و دیگِ با ارز دولتی وارد نمیشود.» اما مسئلهای که وجود دارد این است که چرا در برخی از فروشگاههای زنجیرهای بزرگ در سطح شهر شکر پیدا میشود اما در سوپرمارکتها و بقالیهای محلهها شکر نیست. جوابش هم به قول آقای فروشنده ساده است؛ «چون آنها در اولویت توزیع هستند.» پیراهن مردانه زهوار دررفتهای پوشیده است و حرف وقت لب به صحبت باز میکند، یکی از دندانهایش که طلا است در چشم میزند. میگوید: «اتحادیه به من شکر میده ۵۴۰۰ ولی تعهد میگیره که فلان قدر بفروشم. تفاوتش انقدر کمه که پول پلاستیک و کرایه وانت و این چیزهایش در نمیاد. برای همین هم شکر نمیارم چون برام صرف نمیکنه.» انگار خودش با خودش وارد دیالوگ شده و به من توجه چندانی ندارد. رو به من سؤال میکند: «جواز دارا چیکار میکنن؟ یعنی اونایی که دل و جرئت دارن؟» بعد هم تا من به خودم بیام و بخواهم جوابش را بدهم، میگوید: «اون یه تن رو که از صنف میگیره، میفروشه به عمدهفروش و عمدهفروش هم با قیمت بیشتری میده به سوپرمارکتهایی که شکر میخوان. مثلاً ۵ تومن میخرم، در بازار ۹ تومنه، ۸ به عمده میدم.» حالا اما مسئله این است که اگر بازرس اتحادیه بیخبر به مغازه سر بزند چه اتفاقی میافتد؟؛ «بعداً اگه از اتحادیه بیان و ببینن شکر نیست ممکن است جریمه کنن ولی باز هم اونجا راه داره و یارو ۲۰۰ کیلو میزاره توی مغازه و ۸۰۰ کیلوی باقی مونده رو میفروشه. هروقت هم مأمور اتحادیه بیاد میگه بیا شکرها اینجاست و بقیهاش هم در انبار.» اما درباره شکرهای بستهبندیشده که بدون قیمت در بازار موجود است میگوید که «شکر اگر بستهبندی بیاد اینجا و بدون قیمت باشه تعزیرات گیر میده و جریمه میکند.» وقتی از او میپرسم که واکنش مردم به نبود شکر در مغازهاش چیست، خبر میدهد که خیلی از مشتریهایش وقتی در مغازه هستند و کسی جویای شکر میشود به یکدیگر این راهکار را ارائه میدهند که قند بگیرند و آسیاب کنند. بعد هم با نیشخندی میگوید البته اگر بتوانند قند بخرند.
زندگی به سبک خانواده دکتر ارنست
سبیلهای سفیدش به زردی میزند و خسخس گلویش موقع حرف زدن بیشتر از هر چیز دیگری جلبتوجه میکند. سیگار بهمن کوچک و دلستر خریده است. منتظر شاگرد مغازه نمیماند و خودش کیسهای برمیدارد و دستبهکار میشود که خریدهایش را داخل کیسه بگذارد. به شوخی میگویم این خریدها که کیسه پلاستیکی نمیخواهد. میگوید: «میخوام بزارم برای سطل آشغالم. هفتهای یه بار از خونه میام بیرون، یه کیسه گرفتن جای دوری نمیره که.» از او میپرسم که این دلستر و سیگار کفاف یک هفته خانهنشینیاش را میدهد؟ میگوید: «آره آقا جون. کم بخور، همیشه بخور برای این دوره و زمونه به کار میاد.» منم هم شروع میکنم و برایش از گرانی شکر و کمبود این کالا در مغازهها میگویم. تعریف میکند که سالهاست تنها زندگی میکند و با حقوق بازنشستگی لکولکی میکند و میتواند در حد نیازش چیزهایی که میخواهد را تأمین کند. وقتی دارد از مغازه بیرون میرود، برمیگردد سمت من و میگوید «شما سنت به کارتن دکتر ارنست قد میدهد؟ اگه یادت باشه، اونا برای چیزهایی که میخواستند خودشون دست به کار میشدند و اونا رو تهیه میکردن. حالا ما در اوضاعواحوال این روزها به مرحله کمبود شکر رسیدیم و بعید نیست با این دست فرمونی که میریم جلو به سمت کاشت چغندر و استخراج قند هم بریم.»
فروشنده مغازه میان صحبتمان میآید و میگوید که از قبل عید شکر توسط هیچ شرکتی توزیع نشده و به صورت آزاد در بازار موجود است که باید بروند و بخرند، اما خب، قیمت آن انقدری بالا است که برای اکثر مغازهدارها صرف نمیکند بخواهند آن را به قیمت بالا بخرند و با سود کمی بفروشند. برای همین هم «نه قند میاریم، نه شکر.»
مملکت صفها
«شاید دور نباشه اون زمانی که برای خرید روغن و شکر هم با کارت ملی بریم توی سایت ثبتنام کنیم و بعد هم بریم صف وایسیم.» پسر جوانی با چهرهای آفتابسوخته است. کنار ریش کمپشتش چندتایی تار موی سفید درآمده است. قبل از اینکه وارد مغازه شود، چند باری به موتورش گاز میدهد و تمام توجه تکوتوک مشتریهای داخل مغازه را به خودش جلب میکند. بهش میخورد ۳۰ – ۳۲ سالش باشد. با مدرک لیسانس پشت موتور مینشیند و کار میکند. با خشم فروخوردهای میگوید: «نه اسنپ باکس و نه الو پیک، خودم برای خودم کار میکنم. آقابالاسر نمیخوام.» زن و بچه دارد و میگوید: «میدونی داداش، من متولد ۶۶ هستم و یه پسر ۸ ساله دارم. از ۱۲ سالگی کار کردم و تا حالا هیچی نفهمیدم از زندگی.» با وجود خستگی و بوی عرق بدنش که مغازه از مشتری خالی شده را پر کرده اما تندتند حرف میزند. میگوید: «هر شب داریم به گرفتاریهای فردامون فکر میکنیم. کنار اینها همین سؤال خودت هم هست. چرا شکر نیست، چرا کره گرون شده، به جای هفتهای یه بار، دو هفته یه بار شیر بخرم و از این بدبختیها.» تعریف میکند که در نبود شکر، چای صبحش را با چندتایی حبه قند شیرین میکند و همسرش هم اگر شکر بخواهد، برایش خاک قند میگیرد که کارش راه بیفتد. البته میگوید که یکی دوباری هم قندها را آب کردند اما آن چیزی که انتظارش را داشتند از آب در نیامد. با خنده میگوید: «تا شب هم داشتم غرغرهای زنمو گوش میکردم که هم قندها رو حروم کردیم، هم اون کیکی که میخواست درست کنه، خراب شد.» فروشنده مغازه پسر متین و موقری است که تا الان در حال ضدعفونی کردن پیشخوان مغازهاش بود. میخندد و میگوید حالا برای اینکه کار شماها به طلاق نکشه من سفارش شکر دادهام. از کجایش را که پیگیر میشوم. میگوید شکر شرکتی سفارش داده است؛ «از این بستههای ۹۰۰ گرمی.» میگوید که ۹۳۰۰ – ۹۴۰۰ تومان میخرند و به قیمتی که رویش نوشته شده میفروشند. کمی فکر میکند و میگوید: «آمارش را که گرفتم ده و نیم میتونیم بفروشیم.» مرد خریدار که خندههای فروشنده را دیده و گهگاهی هم سرکی میکشد تا موتورش را ببیند به او میگوید: «اگر راست میگویی شکر باز بیار که برای مردم بهصرفه ازت بخرن.» من هم جویای چرایی نبود شکر باز در مغازهاش میشوم. میگوید: «برای ما که جواز داریم، والا صرف نمیکند که شکر باز بیاریم.» میگوید تا دو سه ماه پیش شکر باز را اتحادیه به مغازهدارها ۴۶۰۰ تومان میفروخته که مغازهدار باید آن را به مشتری با سود ۳۰۰ تومانی میفروخته است. به قول آقای فروشنده به غیر از هزینه حملش از انبار تا مغازه، همان کیسه پلاستیکیای که باید دو کیلو شکر داخلش میریختیم ۲۵۰ تومان بود. برای همین صفر تا صد این ماجرا برایمان ضرر بود. اما از ماجرای جالبی حرف میزند. ماجرایی که یکی دیگر از مغازهدارها هم به آن اشاره کرده بود. صدای آرامش طوری است که آدم به این فکر میکند چرا این مرد در رادیو کار نمیکند. میگوید: «خیلی از سوپرمارکتها که جواز دارن، شکر را از اتحادیه میخرن. صدکیلو از آن را میزارن داخل مغازه و بقیهاش را به عمدهفروش میفروشن. این وسط سود را عمدهفروش میکند و شکر را کیلویی ۸۵۰۰ تا ۹۰۰۰ هزار تومان میدهد به مغازههایی که جواز ندارد. اونا هم که از اتحادیه ترسی ندارند. میخرند و به خلقالله میفروشند. اما اگه مغازه جوازداری این شکرها را بخرد ولی در مغازهاش موجود نباشد یا با قیمت بالایی بفروشد بازرسها بهطور نامحسوس متوجه این موضوع میشوند و از خجالت طرف در میآیند.» خریداری که تا چند دقیقه پیش با ما در حال صحبت بود، خریدهایش را برمیدارد و میرود. فروشنده هم که انگار از سؤال و جواب کلافه شده، میگوید: «دنبال قاتل بروسلی نباش. همین شکر دولتی را هم سالی یکی دوبار توزیع میکنند. اینطور نیست که هفتهای یک بار یا دوهفته یکبار بیارن تقدیم ماها بکنن. شرکت هفتتپه که اوضاعش خراب است، واردت هم که به خاطر کرونا تعطیل است. بازار بیشتر از همیشه کساد شدهاست.»