skip to Main Content
اسلایدر سیاست

هویت جمعی جنبش‌های دانشجویی در شرق آسیا

از درماندگی تا اعتراض

علی سورچاپ در این یادداشت به عوامل مختلفی می‌پردازد که در ساخت هویت جمعی جنبش‌های دانشجویی در کشورهای شرق آسیا تاثیرگذار بودند.

زمانی که می‌خواستم شروع به نوشتن مقاله‌ای در مورد اعتراضات و جنبش‌های دانشجویی کنم، در حین جست‌و‌جوی‌ نام یکی از فعالین دانشجوییِ هنگ‌کنگی به نام «آلکس چاو»، تصادفاً به دو فرد مختلف رسیدم. نکته‌ی جالب در مورد این دو نفر این بود که نه تنها هر دو آنها هنگ‌کنگی بودند، بلکه همچنین در زمان دانشجوییشان نیز (خواسته یا ناخواسته) تحولات و حوادثی را رقم زده‌اند که می‌توان از آن‌ها به عنوان نقاط عطف جنبش‌های دانشجویی هنگ‌کنگ یاد کرد؛ نقاط عطفی که ماهیت دانشجویان حاضر در آن‌ها هم شبیه‌ به یک‌دیگر هستند و هم متفاوت.
اولین «آلکس چاو» که در فضای مجازی نیز مشهورتر است،  فعال سابق دانشجویی هنگ‌کنگی بوده. دانش‌آموخته‌ی دانشگاه هنک‌کنگ و دبیر سابق فدراسیون دانشجویان هنگ‌کنگ. مهم‌ترین فعالیت وی نیز در دوران دانشجویی‌اش به سال ۲۰۱۴ و جنبش چتر[۱]Umbrella Movement برمی‌گردد. این جنبش که یک جنبش کاملاً صلح‌آمیز و بدون خشونت بوده است برای اعتراض به کمیته‌ی دائمی کنگره‌ی ملی خلق چین[۲]Standing Committee of the National People’s Congress  به دلیل پیشنهاد برخی اصلاحات در سیستم انتخاباتی هنگ‌کنگ به راه افتاده بود. آلکس چاو نقش سخن‌گوی این جنبش را داشته است و به عنوان سخن‌گو به معترضین معرفی شده بود. در همان اعتراض‌ها می‌گفت که: «این یک جنبش دانشجویی نیست، این جنبش هنگ‌کنگی‌هاست.» تا آخر پای اعتراضات ایستاد و زمانی که جنبش چتر یکی از نامزدهای دریافت صلح نوبل سال ۲۰۱۸ اعلام شد، نام وی در کنار برخی دیگر فعالین دانشجویی در رأس جنبش قرار داشت.

دومین «آلکس چاو» نیز اگرچه در جهت‌دهی اعتراض اخیر هنگ‌کنگ اثرگذار بوده، اما به اندازه‌ی «چاو» اول خوش‌شانس نبوده است.
در شب سوم نوامبر ۲۰۱۹ و پس از درگیری عده‌ای از معترضین در حوالی مجموعه‌ای از ساختمان‌های شهرک اقماری «شیانگ کُوان»[۳]Tseung Kwan با پلیس هنگ‌کنگ، بدن نیمه‌هوشیار «آلکس چاو»، دانشجوی دانشگاه علوم و فناوری هنگ‌کنگ، در طبقه‌ی دوم پارکینگِ این مجموعه پیدا شد، و به نظر می‌رسید سقوط از طبقه‌ی سوم پارکینگ علت این سانحه بوده است. آلکس پنج روز بعد در حالی جان خود را از دست داد که معترضان انگشت اتهام را به سمت نیروی پلیس گرفته بودند و ادعا می‌کردند که به سبب مانع‌تراشی‌های پلیس، آمبولانس بیست‌‌‌دقیقه دیرتر به صحنه‌ی حادثه رسیده است و همین بیست‌‌دقیقه‌ی حیاتی کافی بوده که این دانشجو جان خود را از دست بدهد. در ادامه‌ی ماجرا اگرچه دیگر آلکس‌ چاوی در کار نیست، اما مرگش سبب شد که معترضان برای کین‌خواهی‌اش اعتصابی همگانی را در سطح هنگ‌کنگ برای یازدهم نوامبر برنامه‌ریزی بکنند. این اعتصاب که در ابتدا سبب ایجاد اختلال در شبکه‌ی حمل‌و‌نقل شده بود، آرام‌آرام شعله‌ورتر شد، به نحوی که برای اولین‌‌بار پلیس هنگ‌کنگ برای سرکوب معترضین تصمیم به شلیک گاز اشک‌آور، نارنجک‌ اسفنجی و گلوله‌ پلاستیکی به درون محوطه‌ی دانشگاه‌های هنگ‌کنگ گرفت. در دانشگاه چینی هنگ‌کنگ[۴]Youth Pledge، دانشجویان معترض با پرتاب سنگ و کوکتل مولوتوف جواب هجوم پلیس را می‌دادند. اعتراضات در این دانشگاه دو روز به طول انجامید، و همین مدت کافی بود تا پای دیگر دانشگاه‌ها نیز به ماجرا باز شود؛ تا جایی که چند دانشگاه‌ کاملاً توسط معترضین اشغال شد. معترضینی که دیگر به پرتاب سنگ قانع نبودند کم‌کم شروع به ساخت انواع سلاح‌های من‌در‌آوردی و تازه کردند. تا جایی که برخی خبرگزاری‌ها وضع این دانشگاه‌ها را با «کارخانه‌ی اسلحه‌سازی» توصیف می‌کردند. اگرچه چند روز بعد نزدیک به هزار نفر از این معترضان –که در در نقطه‌ی اوج داستانشان توانسته بودند چند نقطه‌ی مهم، از جمله دانشگاه پلی‌تکنیک هنگ‌کنگ و تونل معروف « کِراس هاربر» را نیز تحت کنترل خودشان در بیاورند. –بی‌آنکه بتوانند به مقصود اعتراضات خود برسند، توسط پلیس بازداشت شدند و غائله آرام گرفت؛ اما چگونگی افزایش شدت اعتراضات درون دانشگاهی و تغییر روال نیروهای پلیس در نحوه‌ی سرکوب و محاصره‌ی دانشجویان، و همچنین نحوه‌ی پاسخ‌گویی معترضین، یکی از وقایع برجسته در اعتراضات ۲۰۱۹-۲۰۲۰ هنگ‌کنگ را به وجود آورده است.

در این کشورها لحظه‌های حماسی‌ای که دانشجویان توانسته‌اند پایه‌های یک رژیم را به لرزه در بیاورند یا حتی گاهی آن‌ها را سرنگون هم بکنند کم نیست؛ اما این لحظات حماسی هیچ‌گاه پایا و طولانی‌مدت نبوده است.

وقتی این دو داستان را با هم مقایسه کردم برایم بسیار جالب بود که چگونه در عرض چهار سال چنین هویت دانشجویان معترض، و سبک اعتراض آن‌ها می‌تواند دچار تغییر و تحول بشود؛ با اینکه در هر دوی این اعتراضات بر اثر مداخله‌های سیاسی چین انجام گرفته است و در هر دوی این اعتراضات دانشجویان از معترضین کف خیابان سوا نبوده‌اند، اما تغییرات در نحوه‌ی اعتراض (از روش‌های دموکراتیک آرام تا مبارزه‌های خیابانی) و به نوعی اسلحه‌به‌دست‌شدن دانشجویان، دگرگونی بسیار حیرت‌آوری‌ به حساب می‌آید. نکته‌ی جالبی که در مورد اعتراضات دانشجویان شرق آسیا وجود دارد، همین سرعت در تغییر هدف و قدرت جنبش‌های دانشجویی ا‌ست که می‌توان تقریباً آن را در اکثر جنبش‌های دانشجویی رخ‌داده در سطح این کشورها مشاهده نمود. در این کشورها لحظه‌های حماسی‌ای که دانشجویان توانسته‌اند پایه‌های یک رژیم را به لرزه در بیاورند یا حتی گاهی آن‌ها را سرنگون هم بکنند کم نیست؛ اما این لحظات حماسی (شاید مانند بقیه‌ی نقاط جهان) هیچ‌گاه پایا و طولانی‌مدت نبوده است؛ حتی اگر کشوری همچون اندونزی، که جنبش‌های دانشجویی سبب تغییر رژیم نیز شده‌اند را در نظر بگیریم، پس از اعلان میثاق جوانان[۵]رویداد استقلال اندونزی در سال ۱۹۴۵ و انجام اصلاحات در دولت در سال ۱۹۶۶ در سال ۱۹۰۸ تا ایجاد جنبش علیه رئیس‌جمهور وقت، احمد سوکارنو و ساقط‌کردن دولت وی در سال ۱۹۹۸، جنبش‌های دانشجویی اندونزی در این برهه‌ی نودساله فقط در دو نقطه‌ی تاریخی دیگر مؤثر بوده‌اند[۶]Invisible Civil Society و در بقیه‌ی طول این‌مدت تقریباً هیچ‌گاه فعالیت‌شان را خارج از پردیس‌های دانشگاهی نبرده‌اند.

همچنین بخوانید:  دست‌ها بالا،خريد نكنيد

پروفسور «مردیث وایس» و پروفسور «ادوارد آسپینال» که هر دو اساتید علوم سیاسی و اجتماعی هستند، در سال ۲۰۱۲ کتابی به نام «جنبش‌های دانشجویی در آسیا، فی‌مابین اعتراض و درماندگی» منتشر کردند. ایشان در این کتاب به بررسی اعتراضات رخ‌داده در نُه کشور شرق آسیا، اعم از چین، ژاپن، هنگ‌کنگ، اندونزی و…، پرداخته‌اند و همچنین سعی کرده‌اند که با ساخت چارچوبی برای بررسی این اعتراض‌ها که اکثر آنان برای بعد ازدهه‌ی شصت میلادی است، برخی پرسش‌های در مورد مضمون این جنبش‌ها را پاسخ بدهند؛ پاسخ‌هایی که چه بسا بتواند مستقل از ظرفِ محل وقوع این جنبش‌ها باشد. یکی از پرسش‌هایی که ایشان مطرح‌ کرده‌اند، در مورد همین هویت جنبش‌های دانشجویی‌ست:

«با توجه به این که در برخی جنبش‌ها دانشجویان با ایده‌های بسیار قوی در مورد وظایف سیاسی دانشجویان و اثرگذاری اجتماعی آن‌ها ظاهر شده‌اند‌، اما در برخی مواقع نیز کاملاً فاقد این‌گونه اندیشه‌ها بوده‌اند، هویت جمعی دانشجویان باید بر چه اساسی تعریف شود؟ آیا دانشجویان در مرتبه‌ی اول خود را دانشجو تلقی می‌کنند یا اینکه خود را بخشی کوچک از یک اجتماع وسیع‌تر می‌دانند؟»

برای شروع بحث حول هویت جنبش‌های دانشجویی و این پرسش که دانشجویان خود را در درجه‌ی اول دانشجو می‌دانند یا اینکه خود را عضوی از یک جامعه‌‌ی بزرگتر قلمداد می‌کنند، و همچنین اینکه این انتخاب هویت چه تأثیراتی بر سوگیری‌های سیاسی و اجتماعی آنان دارد، بررسی تضاد بین جنبش‌های دانشجویی فیلیپین و اندونزی در اواخر دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی، به دلیل وجود تضاد در الگوهای شکل‌گیری این‌جنبش‌ها، می‌تواند نقطه‌ی شروع مناسبی باشد.

برای بررسی فعالیت‌های دانشجویی فیلیپین در آن‌‌برهه‌‌ی زمانی، بایستی که حتماً رابطه‌‌شان با حزب کمونیست فیلیپین درنظر گرفته شود. دانشجویان در آن‌زمان بخشی مهم از رهبری این‌حزب به شمار می‎رفتند و هدف اصلی آنان کسب اعتماد حزب در مورد صداقت و وفاداری ایشان بوده است. آنان که بیشتر تلاششان معطوف به مجاب‌کردن  حزب در خصوص تعهدشان بوده است، در اجتماع‌های فرادانشجویی شرکت می‌کردند و فارغ از هویت ویژه‌ی دانشجویی بوده‌اند؛ درحالی‌که اندونزی وضعیت کاملاً متفاوتی داشته است. از همان سال‌های ۶۶-۱۹۶۵ که انجمن دانشجویی «ماهاسیوا» در خلال جنبش‌های معترضانه علیه حزب کمونیست اندونزی ایجاد شد، مرزکشی مواضع سیاسی خود را انجام داد. از آن جهت که جنبش دانشجویی اندونزی در آن سال سبب ایجاد یک رژیم جدید بر مبنای حضور ارتش گردیده بود، در آن دهه توانستند حاشیه‌ای محدود برای اعتراض به حکومت جدیدالتأسیس، که مرتبط با گروه‌های سیاسی دیگر نبود، به دست بیاورند. اکثر اعتراضات آن‌ها براساس انگیزه‌ها و اهداف سیاسی اخلاق‌گرا و تازه‌ای که خود برای خودشان معین کرده بودند، انجام می‌شد. اگرچه در دهه‌های بعد برخی از دانشجویان رادیکال‌تر ایده‌ی مرکزی ماهاسیوا، مبنی بر اینکه جنبش‌های دانشجویی نباید سودای منافع بیگانه با مواضع دانشجویی را در سر داشته باشند، به چالش کشیدند (و برخی اندیشه‌ها مانند اتحاد با کارگران را تبلیغ کردند)، اما همچنان دانشجویان به عنوان بازیگران مهم سیاسی‌ای که وظایفی اخلاقی برای نجات کشور در موقع بحران بر عهده‌ی آنان است، به کار خود ادامه دادند. زنده‌ماندن همین‌تفکر یکی از جرقه‌های اصلی اعتراضات علیه رئیس‌جمهور وقت اندونزی، محمد سوهارتو، در سال ۱۹۹۸ بوده است.

 البته نباید این‌گونه استنباط کرد که چپ‌گرایی با وانگاردیسم و طلایه‌داری گروه‌های دانشجویی در تعارض است. در اکثر کشورها، حتی کشورهایی با تداول افکار چپ، عقیده‌هایی در مورد جایگاه و وظیفه‌ی دانشجویان در مورد تعهدشان به افکار مساوات‌طلبانه و اتحاد فقرا وجود داشته است.

نکته‌ی مهمی که باید به آن توجه کرد، این است که تمایل دانشجویان به اینکه خود را بازیگران مهم عرصه‌ی سیاست بدانند، یا اینکه تلاش کنند تا با دیگر نیروهای اجتماعی ادغام شوند، بسیار وابسته به مبداء و فحوای اندیشه‌های آنان است: یکی از منشاء‌های ایجاد گروه‌های بسیار اخلاق‌گرای اندونزی فعالین راست‌گرایی بودند که با ارتش برای مقابله با احزاب چپ هم‌پیمان شده بودند. فعالینی که، حداقل در اوایل کار، دیدگاه خوبی به بسیج‌شدن توده‌های مختلف نداشتند؛ در حالی‌که در فیلیپین، این کمونیست‌ها بودند که به یک حزب مخالف هژمونیک در دانشگاه‌ها تبدیل شده و آثاری غیرقابل‌انکار در مورد دیدگاه دانشجویان و نحوه‌ی ایجاد تشکل‌های دانشجویی از خود به جای گذاشته بودند.

البته از نکته‌ی بالا نباید این‌گونه استنباط کرد که چپ‌گرایی با وانگاردیسم و طلایه‌داری گروه‌های دانشجویی در تعارض است. در اکثر کشورهایی که این‌دونفر را مورد بررسی قرار داده‌اند، حتی کشورهایی با تداول افکار چپ، عقیده‌هایی در مورد جایگاه، نقش و وظیفه‌ی اساسی دانشجویان در مورد تعهدشان به افکار مساوات‌طلبانه و اتحاد فقرا وجود داشته است. در ژاپن در دوره‌ی بحران پس از پایان جنگ، هنگامی که دانشجویان جزء فعال‌ترین و ایدئولوژیک‌ترین گروه‌ها بودند، در ابتدا‌ی امر با حمایت حزب کمونیست ژاپن و اتحاد با حزب چپ جدید ژاپن توانستند خود را سازمان‌دهی بکنند، درحالی‌که بعدها نوع و روش سازمان‌یافتگی ایشان تغییر کرد و بلوغ این گروه‌ها در دهه‌ی هشتاد میلادی، آنان را به گروه‌هایی کاملاً مستقل، خودمختار و در انحصار دانشجویان تبدیل کرد؛ گروه‌هایی که دیگر هویتشان متکی بر دانشجویی‌بودنشان بود. «پاتریشا استاینهاف»، مردم‌شناس متخصص در زمینه‌ی جامعه‌ی ژاپن، در مقاله «جستجوی خوش‌بختی در جامعه‌مدنی نامرئی ژاپن» سازمان یافتگی این‌سازمان‌های دانشجویی را که دیگر کاملاً خودمختار شده و از زیر سایه‌ی افکار چپ بیرون آمده بودند، بخشی از «جوامع مدنی نامرئی» به‌وجود‌آمده در دوره‌ی معاصر ژاپن می‌داند:

«نسلی از دانشجویان که تجربه‌ی شرکت در جنبش چپ جدیدِ ژاپن در دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی را داشتند دانش و مهارت‌هایی کاربردی همانند نحوه‌ی بررسی موضوعات، آماده‌سازی موقعیت‌های ویژه، نحوه‌ی برگزاری جلسات عمومی، راه‌اندازی تظاهرات، آگهی‌رسانی عمومی و تولید و توزیع محتوا توسط رسانه‌های کم‌هزینه‌ی جایگزین موجود را فرا گرفته بودند. بسیاری از افراد با این پیشینه که می خواستند فعالیت‌های سیاسی خود را ادامه دهند… در گروه‌های کوچک با یکدیگر ملاقات کردند و گروه‌هایی را تشکیل دادند که اکنون دیگر قسمتی از جامعه‌ی مدنی نامرئی به حساب می‌آید.»

همچنین بخوانید:  جنبش‌های اجتماعی آمریکای لاتین؛ «مادران میدان مایو»

همین نهادینه‌سازی مناسب و پراکندگی نهادهای دانشجویی، که از پس تغییر هویتی این گروه‌ها، و تبدیل‌شدن به قسمتی از جامعه‌ی مدنی نامرئی جدید به وجود آمده بود، بهترین موقعیت را برای دانشجویان به وجود آورد تا در مقابل اصلاحاتِ قراردادِ دوطرفه‌ی همکاری-امنیتی ژاپن و آمریکا دست به اعتراض بزنند. اگرچه آن‌زمان هم دچار برخی عدم‌توجه‎های نسبی شده بودند و حتی کاملاً مستقل از دیگران گروه‌ها نیز نمی‌توانستند اقدام بکنند، اما در حال تغییر و ساخت هویت جدید دانشجویی خود بودند.

وجود جهت‌گیری‌های چپ تنها محدود به دانشجویان ژاپنی و فیلیپینی نمی‌شود. این‌گونه جهت‌گیری‌ها در مورد ایجاد اتحاد و بسیج‌شدن گروه‌ها در عقاید اولیه‌ی دانشجویان کره‌ای و تایلندی نیز یافت می‌شود. در تایلند دهه‌ی شصت میلادی، علی‌رغم یک سیستم آموزشی کوچک اما در حال گسترش، شبکه‌ای از فعالان و اندیشمندان طبقه‌ی دانشجویی، در جهت مخالفت با تلاش‌های رژیم نظامی وقت برای تحمیل چشم‌اندازهای بسیار محدود تکنوکراتیک در مورد نقش دانشجویان در توسعه‌ی کشور، افکار و ایده‌های جدیدی را پایه‌گذاری کردند.  افکاری که مسئولیت ویژه‌ای برای دانشجویان در قبال برطرف‌کردن مشکلات اجتماعی و دفاع از فقرا و افراد محروم مشخص کرده بود. کره‌ی جنوبی نیز تقریباً فرآیند مشابه‌ تایلند را داشته است. میراث اعتراضات ضد ژاپن در دوره‌ی استعمار کره (اوایل قرن بیستم) و قیام ۱۹ آپریل ۱۹۶۰ علیه «سینگمان ری»، و همچنین اصول اخلاقی به‌جامانده از کنفوسیوس‌گرایی کره‌ای، احساس تعهد اجتماعی و اخلاقی ملی‌گرایی قوی‌ای را در بین دانشجویان کره‌ای ایجاد کرده بود.

از بررسی موارد مختلف جنبش‌های دانشجویی، عامل مهم دیگری را که تعیین‌کننده‌ی میزان رغبت دانشجویان برای محدودکردن فعالیتشان به درون دانشگاه، یا پیوستن به جنبش لایه‌های اجتماعی دیگر است را می‌توان یافت: میزان و نحوه‌ی سرکوب‌های انجام‌شده. چین و تایوان می‌توانند مثال‌های خوبی برای تشریح این عامل باشند. در چین، هویت و شخصیت سیاسی گروه‌های دانشجویی طی صدسال گذشته به شدت تغییر کرده است. از دوره‌ی انقلاب فرهنگی که دانشگاه‌ها بسته شده بودند و به سبب آن جایگاه تفکر انتقادی تنزل پیدا کرده بود، تا شروع دوره‌ی پَسا مائو، که نقطه‌ی اوج آن دوره‌ی تظاهرات میدان «تیان‌آن‌من» است، همواره دانشجویان بر تعهدات اخلاقی عمل‌گرایانه‌ی خود تأکید می‌کردند، و همواره سعی می‌کردند از همبستگی با گروه‌ها و احزاب دیگر اجتناب کنند. یکی از علل مهم احتیاط‌ شدید دانشجویان چینی و عدم تمایل آنها به ایجاد اتحادهای خارج از دانشگاه، پیشگیری و جلوگیری از سرکوب‌شدن توسط حکومت بوده، آن هم سرکوبی که (در صورت وقوع) بسیار خطیر بوده است. در مورد تایوان نیز تأثیر میزان سرکوب بر هویت دانشجویان آن‌جایی خود را نشان داده است که دانشجویان بیشتر تمایل داشته‌اند که در درون دانشگاه فعالیت‌ داشته باشند، و در زیر سایه‌ی کوُمینتانگ (حزب حاکم تایوان) فعالیت‌های خود را انجام بدهند. هویت کاملاً جدا از دیگر احزاب و ترس از مجازات و سرکوب این دانشجویان سبب شده بود که در اعتراضات مرتبط با حمایت از برخی فعالین سیاسی، علناً اعلام بکنند که به دیگر حزب‌ها، علی‌الخصوص حزب دموکراتیک ترقی‌خواه تایوان، هیچ‌گونه ارتباطی ندارند.

مسئله‌ای که در مورد سرکوب و تأثیرات آن مهم است، عدم همانندی تأثیرات آن در جوامع مختلف است؛ یعنی شاید برخی علائمی که در یک جامعه بر اثر سرکوب رخ داده است، در جامعه‌ای بدون سرکوب نیز خود را بروز دهد.

مسئله‌ای که در مورد سرکوب و تأثیرات آن مهم است، عدم همانندی تأثیرات آن در جوامع مختلف است؛ یعنی شاید برخی علائمی که در یک جامعه بر اثر سرکوب رخ داده است، در جامعه‌ای بدون سرکوب نیز خود را بروز دهد؛ برای مثال در مورد جنبش‌های دانشجویان هنگ‌کنگی، میزان مشابهی از بدبینی (نسبت به چین و تایوان) در مورد خارج‌کردن جنبش‌ها به خارج از دانشگاه وجود داشته، اما علت این بدبینی تفاوت اولویت‌های فردی دانشجویان (دغدغه دانشجویان در مورد روابط با چین) و عدم وجود تفاهم جمعی بر سر آن بوده و ربطی به مسئله‌ی سرکوب نداشته است. همچنین در مورد توان‌ بالقوه‌ی جنبش‌های دانشجویی نیز، همانند تایوان، فقط در بازه‌هایی کوتاه (در اواخر دهه‎ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی) تعداد اندکی از دانشجویان معتقد بودند که دانش‌آموزان توان تحول جامعه را دارند؛ ولی این موضوع را نیز نباید نشانه‌ای از سرکوب قلمداد کرد، زیرا عده‌ای از دانشجویان در رهبری جنبش‌های توده‌ای سال‌های ۱۹۸۹ و ۲۰۰۴ نقش‎های بسیار مهمی داشته‌اند. این دانشجویان فقط به این دلیل که نقش سیاسی خاصی برای دانشجو متصور نبوده‌اند، سعی‌کرده‌اند که حرکت‌های سیاسی و مدنی خود را با همکاری سایر گروه‌ها (و نه به صورت مستقل) انجام دهند.

به عنوان پایان این‌بحث نیز بایستی این‌نکته را یادآور شد که سرکوب تنها یکی از چندین عاملی‌ست که هویت و موقعیت دانشجویان را می‌سازد. مبحث سیستم آموزشی و نحوه‌ی تأثیر این سیستم بر چگونگی اعتراض دانشجویان، با اینکه خودش به صورت مستقل عنوانی محوری‌ است، اما با موضوع هویت جمعی نیز به صورت متقابل در ارتباط است. یکی از بُعد‌های مهم دیگر شکل‌دهی به این ماهیت –که در این مقاله مورد بررسی قرار نگرفت– ماهیت رژیم‌های سیاسی حاکم است؛ این‌که چگونه رژیم‌های حاکم بر جامعه با اتخاذ راهکارها و روش‌های مختلف سیاسی جمعیت دانشجویان را کنترل می‌کنند، و همچنین این‌که چگونه تغییر رژیم‌های حاکم هدف جنبش‌های دانشجویی را تغییر می‌دهند بخشی مهم از این‌بُعد بررسی‌نشده هستند.

پانویس‌ها

۱ Umbrella Movement
۲ Standing Committee of the National People’s Congress
۳ Tseung Kwan
۴ Youth Pledge
۵ رویداد استقلال اندونزی در سال ۱۹۴۵ و انجام اصلاحات در دولت در سال ۱۹۶۶
۶ Invisible Civil Society
Back To Top
🌗