غمنامه آزادسازی زن
به زعم اما گلدمن آزادسازی باید به زنان امکان دهد که به درستترین معنا انسان باشند؛ هر چیزی درون او که طالب اثبات و فعالیت است باید کاملترین بیان خود را بیابد.
مقدمه مترجم: جستار پیش رو بخشی از کتابی است با عنوان آنارشیسم و جستارهای دیگر (Anarchism and Other Essays)[۱]Goldman, Emma. “The Tragedy of Woman’s Emancipation,” in Anarchism and Other Essays, with a New Introduction by Richard Drinnon. New York: Dover Publication, 1969), 213-226. که ویراست نخست آن به سال ۱۹۱۰ و ویراست سوم آن به سال ۱۹۱۷ در نیویورک به چاپ رسیده است. نام اما گلدمن (زاده ۱۸۶۹ میلادی کاونو، امپراتوری روسیه [امروزه در لیتوانی]- درگذشته ۱۹۴۰ میلادی در تورنتو، کانادا) فمینیست، انقلابی و شورانشگر سرشناس یا «آنارشیست بدنام» بیش و پیش از هر چیز به سبب راه انداختن و پیش بردن کنشگریهای چپگرایانه در ایالات متحده در فاصله سالهای ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۷ بر سر زبانهاست. او از خانوادهای یهودی، در شانزده سالگی به امریکا مهاجرت کرد و ساکن روچستر نیویورک شد. پس از مهاجرت چند سال در کارخانههای پارچهبافی نیویورک و کانتیکت کارگری کرد. مهاجرت او در میانه ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی اواخر سده نوزدهم در امریکا رخ داد. به ویژه، سرکوب خونین یکی از اعتصابات کارگری در شیکاگو در سال ۱۸۸۷ نقش تعیینکنندهای در پیوستن زنانی نظیر ولترین دو کلر (Voltairine de Cleyre) و اما گلدمن به آنارشیسم داشت. گلدمن در فاصله واپسین سالهای سده نوزدهم و آغاز سده بیستم، اعتصابهای کارگری و تورهای سخنرانی پرشماری را به راه انداخت و به عهده گرفت. از سال ۱۸۹۳ تا ۱۸۹۵ به سبب سخنرانی تهییجگرش که به شورشی کارگری انجامیده بود به زندان افتاد. مبارزات او برای آزادسازی زنان دوشادوش مبارزات او در جنبش کارگری امریکا در آغاز سده بیستم بود. زندگی شخصی او به عنوان کارگر پارچهبافی و نیز تلخکامیهای زندگی زناشوییاش او را در بافتاری گستردهتر متوجه تبعیضهای طبقاتی و جنسیتی کرد که در امریکای اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دست در دست یکدیگر علیه زنان در کار بودند. مقاومت سرسختانه او علیه تبعیضهای جنسیتی و طبقاتی سرانجام به لغو شهروندی ایالات متحده و در پی آن تبعیدش به کانادا انجامید. خوانش و بازخوانش این جستار جاافتاده در مطالعات زنانهنگرانه و نیز جنبش آنارشیستی به نیکی بازگوی فضای فکری و زمینه سیاسی-اجتماعی جنبشهای حقوق زنان در حدود یکصد سال پیش است. در عین توجه و هوشیاری نسبت به تفاوتها و ویژگیهای زمانی و مکانی جنبشهای مختلف حقوق زنان در یکصد و پنجاه سال اخیر در میان نژادها و ملیتهای گوناگون، نگاهی به جستار حاضر نکتههای نابی به خصوص برای امروز ایران و افغانستان در بر دارد. این جستار از طرفی به نیکی نشان میدهد که جنبشهای زنان چطور و از کجا به جایگاه امروزشان رسیدهاند. چه چیزهایی انگار هنوز بعد از بیش از صد سال چالشی دستنخورده است و چه کسانی پیشتاز راهی شدند که زنان بیشماری امروزه در آن بیتزلزل قدم بر میدارند.
با تصدیق یک نکته شروع میکنم: صرف نظر از همه نظریههای سیاسی و اقتصادی، در تعامل با تفاوتهای بنیادین میان گروههای گوناگون درون نوع بشر، صرف از نظر از تمایزات طبقهای و نژادی، صرف نظر از همه مرزبندیهای تصنعی میان حقوق زن و حقوق مرد، من بر آنم که نقطهای هست که در آن همه این تفاوتگذاریها میتوانند به هم برسند و به مقام یک کل کامل ارتقا یابند.
نمیخواهم با این حرف معاهده صلح پیش بنهم. تخاصم اجتماعی کلی که امروزه عنان کل حیات عمومی ما را در کف گرفته و از طریق نیروی منافع متقابل و متعارض به وجود آمده، چون سازماندهی دوباره حیات اجتماعی ما مبتنی بر اصول عدالت اقتصادی به واقعیت بدل شده باشد، تکه تکه میشود و فرو میریزد.
صلح یا هماهنگی میان جنسیتها و افراد ضرورتاً بر برابرسازی سطحی انسانها مبتنی نیست؛ و همچنین به حذف خصایل و خصایص فردی نیز فرا نمیخواند. مشکلی که امروزه با آن مواجهیم و بناست در آیندهای بسیار نزدیک حل شود، عبارت است از اینکه چگونه کسی خودش باشد و در عین حال با دیگران در وحدت باشد، اینکه چگونه عمیقاً با همه انسانها احساس با هم بودن کند و همچنان ویژگیهای مشخص خود را نگاه دارد. این به نظرم مبنایی است که در آن توده و فرد، دموکرات راستین و فردیت راستین، زن و مرد، میتوانند بدون تخاصم و تعارض به هم برسند. شعار نباید این باشد که یکدیگر را ببخشایید؛ بلکه باید این باشد که یکدیگر را بفهمید. این جمله از مادام دو استال که نقل محافل است که «فهم هر چیزی یعنی بخشایش آن چیز،» هرگز به کار من یکی نیامده است؛ بوی اعتراف به گناه میدهد؛ بخشودن کسی که در هستی شریک کسی است اندیشه برتری انگلی را با خود دارد. فهمیدن شریک در هستی کفایت میکند. این تصدیق تا حدی نمایانگر جنبه بنیادین دیدگاههایم در باب رهایی زنان و تأثیر آن بر کل این جنسیت است.
آزادسازی باید به زنان امکان دهد که به درستترین معنا انسان باشند. هر چیزی درون او که طالب اثبات و فعالیت است باید کاملترین بیان خود را بیابد؛ همه موانع تصنعی باید در هم شکسته شود و راه به سوی آزادی بزرگتر باید از همه آثار سدههای تسلیم و بردگی زدوده شود.
این هدف اصلی جنبش برای آزادسازی زن است. اما نتایجی که اینجا به دست آمده زن را منزوی و او را از سرچشمههای آن شادی که برایش چنان اساسی است محروم کرده است. آزادسازی ظاهری صرفْ زن مدرن را هستیای تصنعی کرده که محصولات درختکاری فرانسوی با درختها و بوتهها، هرمها، چرخها و تاج گلهای اسلیمی را فرا یاد میآورد. هر چیزی جز صورتهایی که با ابراز ویژگیهای درونی خودش به آن توان رسید. این گیاهان جنس ماده را که تصنعی رشد کردهاند به تعداد فراوان، خاصه در سپهر به اصطلاح روشنفکری حیاتمان، توان یافت.
آزادی و برابری برای زنان! این کلمات چون نخستینبار بر زبان برخی از شریفترین و دلاورترین جانهای آن روزگاران جاری شد چه امیدها و آمالی برانگیخت. خورشید را با همه نور و جلالش سر دمیدن بر فراز جهانی نو بود؛ در این جهان زن بنا بود آزاد باشد تا سرنوشت خود را رقم بزند، هدفی یقیناً شایسته اشتیاق، شهامت و مداومت عظیم و کوشش بیامان گروه شگرف مردان و زنان پیشتاز، که در برابر جهان جهل و تعصب بر سر داروندارشان خطر کردند.
امیدهایم به سوی آن هدف روانه است اما معتقدم که آزادسازی زن آن سان که امروزه تفسیر و در مقام عمل پیاده میشود از نیل به آن هدف بزرگ بازمانده است. حالا زن اگر واقعاً میخواهد آزاد باشد با ضرورت آزادسازی خود از آزادسازی روبهروست. این چه بسا نقیضی به نظر برسد اما تنها عیبش این است که فقط زیاده درست است.
درباره توده عظیم دختران و زنان کار، اگر کمبود و فقدان آزادی خانه با کمبود و فقدان آزادی کارخانه، بیگارخانه، فروشگاه یا دفتر کار مبادله شود مگر چقدر استقلال به دست میآید؟زن با آزادسازیاش چه به دست آورده است؟ حق رأی برابر در چند ایالت. آیا این حیات سیاسی ما را آنسان که بسیاری از مدافعان نیکخواه پیشبینی کردند، پاکیزه میکند؟ به یقین نه. از قضا واقعاً وقتش رسیده که افراد سادهدل و خوشباور از حرفزدن با لحن معلم پرورشی (a boarding school tone) درباره فساد در سیاست دست بردارند. فساد سیاست به اخلاقیات یا سهلانگاری در اخلاقیات و شخصیتهای سیاسی گوناگون هیچ دخلی ندارد. علتش رویهمرفته مادی است. سیاست بازتاب جهان صنعتی و کار است که شعارهایشان این است: «دست بگیر مبارکتر از دست بده است؛» «ارزان بخر و گران بفروش؛» «هر چه پول بدهی آش میخوری.» هیچ امیدی به آن نیست که حتی آن زن با حق رأیش هرگز بتواند سیاست را پاکیزه کند.
آزادسازی برای زن برابری اقتصادی با مرد آورده است؛ یعنی، زن میتواند حرفه و تجارتش را خود انتخاب کند اما از آنجا که تربیت بدنی گذشته و حال او را به قدرت لازم برای رقابت با مرد مجهز نکرده، اغلب مجبور میشود همه توش و توان خود را در کار صرف کند و از سرزندگیاش مایه بگذارد و به هر دری بزند تا به ارزش بازار برسد. عده قلیلی توفیق مییابند چون واقعیت این است که با معلمان، پزشکان، حقوقدانان، معماران و مهندسان زن نه به اندازه همکاران مردشان با اعتماد برخورد میشود و نه پاداش برابر میگیرند. و آنان که بدان کیفیت دلفریب دست مییابند عموماً به قیمت سلامت تنی و روانیشان تمام میشود. درباره توده عظیم دختران و زنان کار، اگر کمبود و فقدان آزادی خانه با کمبود و فقدان آزادی کارخانه، بیگارخانه، فروشگاه یا دفتر کار مبادله شود مگر چقدر استقلال به دست میآید؟ همچنین باری به بار بسیاری از آن زنان افزوده میشود که پس از کار سخت روزانه به دنبال «خانه امید» میگردند ـ سرد، دلمرده، پریشان، ناخوشایند. چه استقلال شکوهمندی! جای عجب نیست که صدها دختر، دلزده و خسته از «استقلالشان» پشت پیشخوان، چرخ خیاطی یا ماشین تایپ مشتاقانه به اولین خواستگار بله میگویند. آنها به همان اندازه آماده ازدواجاند که دختران طبقه متوسط که در آرزوی آناند که یوغ برتری پدری را به دور اندازند. این به اصطلاح استقلال که فقط به کسب قوت لایموت میانجامد چندان دلفریب نیست، چندان آرمانی نیست که کسی بتواند از زن انتظار داشته باشد که همه چیز را به پایش فدا کند. استقلال بسیار پسندیده ما از هر چه گذشته جز فرایند کند راکد کردن و خاموش ساختن سرشت زن، غریزه عشق او، و غریزه مادری او چیز دیگری نیست.
با وجود این، وضعیت زن تنفروش بسی طبیعیتر و انسانیتر از وضعیت خواهر ظاهراً خوشبختتر او در گامهای حرفهای فرهیختهتر معلمان، پزشکان، حقوقدانان، مهندسان مادام العمر و … است که باید ظاهر موقّر و مناسبی داشته باشند در حالی که زندگی درونیشان روز به روز پوک و مرده میشود.
محدودیت تصور موجود از استقلال و آزادسازی زن؛ مرگ عشق برای مردی که کفو اجتماعی او نیست؛ این ترس که عشق آزادی و استقلالش را از او میدزدد؛ این هراس که عشق و لذت مادری فقط جلوی اجرای تمامعیار شغلش را میگیرد ـ همه اینها از زنِ مدرنِ رهیده، راهبهای قهری میسازد که در برابرش زندگی با اندوههای روشنگر عظیم و لذتهای خیرهکننده عمیق چرخ میزند بیآنکه روحش را لمس یا درک کند.
آزادسازی چنانکه اکثریت طرفداران و نمایندگانش میفهمند، چشماندازی محدودتر از آن دارد که آزادانه به عشق و جذبه بیحد در احساسات عمیق زن، معشوق و مادر واقعی راه دهد.
غمنامه زنِ خودپشتیان یا به لحاظ اقتصادی آزاد در تجربههای بسیار زیاد اما بسیار اندک نهفته است. درست است او از خواهرش در نسلهای گذشته در شناخت جهان و سرشت بشر بر میگذرد. فقط به این دلیل که عمیقاً فقدان ذات حیات را حس میکند. ذات حیات به تنهایی میتواند روح بشر را غنا بخشد و بدون آن اکثر زنان به دستگاههای خودکار حرفهای صرف بدل میشوند.
آنان که در قلمروی اخلاق تشخیص دادند که ویرانههای رو به زوال متعلق به زمان برتری بیچونوچرای مرد همچنان باقی مانده است، وقوع چنین وضعیتی را پیشبینی کردند؛ ویرانههایی که همچنان سودمند دیده میشوند. و مهمتر اینکه شمار قابل توجهی از رهیدگان بدون آنها قادر به ادامه دادن نیستند. هر جنبشی که قصد نابودی نهادهای موجود و جایگزینی آنها را با چیزی پیشرفتهتر و کاملتر دارد پیروانی دارد که در نظریه از ریشهایترین اندیشهها حمایت میکنند اما با وجود این، در عمل روزانهشان مثل متوسط بیسروپاهاییاند که احترام و سروصدای مجعولی برای عقیده خوب مخالفانش دارند. برای نمونه، سوسیالیستها و حتی آنارشیستهایی که از این اندیشه دفاع میکنند که مالکیت دزدی است اما اگر کسی به قدر سر سوزنی بدهکارشان باشد برآشفته میشوند.
آزادی زن با آزادی مرد در رابطهای تنگاتنگ است و بسیاری از خواهران به اصطلاح رهیده من به نظر میرسد این واقعیت را نادیده میگیرند که بچهای که در آزادی به دنیا میآید نیازمند عشق و تعهد هر انسانی، هم مرد و هم زن، به اوست.همین دست بیسروپا جماعت را در جنبش آزادسازی زنان توان یافت. روزنامهنگاران زرد و ادبای آب-دوغ-خیاری چنان تصاویری از زن رهیده به دست دادهاند که مو به تن شهروند خوب و همراه کودنش راست میکند. هر عضو جنبش حقوق زنان در بیاحترامی مطلق به اخلاقیات یک پا جورج ساند تصویر شده است. هیچ چیزی برایش مقدس نبوده. برای رابطه آرمانی میان مرد و زن هیچ احترامی قائل نبوده. خلاصه، آزادسازی فقط به یک زندگی بیملاحظه سرشار از شهوت و گناه پابند بوده و بس؛ بیتوجه به جامعه، دین و اخلاقیات. نمایندگان حقوق زن از چنین بازنماییای سخت برآشفتند و بیحوصله همه توش و توان خود را خرج کردند که ثابت کنند اصلاً به آن بدی که ترسیم شدهاند نیستند و بلکه کاملاً به عکس. البته مادام که زن برده مرد بود نمیتوانست خوب و پاک باشد اما حالا که آزاد و مستقل بود میتوانست نشان دهد چقدر خوب میتواند باشد و حضورش در جامعه تأثیری زداینده بر تمام نهادها دارد. درست است، جنبش حقوق زن بسیاری از غلوزنجیرهای کهنه را در هم شکسته اما غلوزنجیرهای جدیدی هم جعل کرده است. جنبش عظیم آزادسازی راستین هنوز به دیدار نسل عظیمی از زنانی که بتوانند چشم در چشم آزادی (liberty) بدوزند نایل نیامده است. نگاه کوتهفکرانه و خشکه مقدس (پاکدینانه)شان مرد را همچون شخصیتی مزاحم و مشکوک از زندگی عاطفیشان طرد کرد. مرد بنا نبود به هیچ قیمتی مگر در مقام پدر بچه تحمل شود چون به دنیا آمدن بچه از قرار معلوم بدون پدر چندان به راحتی شدنی نبود. خوشبختانه، سرسختترین خشکهمقدسان هم هرگز آن قدر قوی نخواهند بود که تمنای ذاتی مادر شدن را بکشند. امّا آزادی زن با آزادی مرد در رابطهای تنگاتنگ است و بسیاری از خواهران به اصطلاح رهیده من به نظر میرسد این واقعیت را نادیده میگیرند که بچهای که در آزادی به دنیا میآید نیازمند عشق و تعهد هر انسانی، هم مرد و هم زن، به اوست. بدبختانه، همین تصور کوتهبینانه از روابط انسانی است که غمنامه بزرگی در زندگانی مرد و زن مدرن پدید آورده است.
حدود پانزده سال پیش اثری به خامه نویسنده درخشان نروژی لارا مارهولم با عنوان زن، مطالعه منش نوشته شد. او یکی از نخستین کسانی بود که توجه ما را به پوکی و محدودیت تصور موجود از آزادسازی زن و تأثیر غمناکش بر حیات درونی زن جلب کرد. لارا مارهولم در اثرش از سرنوشت چندین زن بااستعداد با شهرت بین المللی سخن گفت: النورا دوس نابغه؛ ریاضیدان و نویسنده بزرگ سونیا کووالوسکایا؛ هنرمند و شاعر خوشقریحه ماری باشکیرتسف که جوانمرگ شد. هر توصیفی از زندگانی این زنان با چنین ذهن فوق العادهای، رد پای مشخصی از آرزوی ناکام برای یک زندگی تمام و کمال و زیبا و ناراحتی و تنهایی ناشی از فقدان آن با خود دارد. از طریق این طرحهای روانشناختی استادانه هر کسی میتواند ملاحظه کند که هر چه بالندگی ذهنی زن بیشتر باشد احتمالش کمتر است که یار همخویی بیابد که در او نه فقط جنسیت (سکس) که انسان، دوست، رفیق و فردانیت قوی ببیند و نتواند و نباید حتی یک خصلت از منش او را از دست بدهد.
مرد متوسط با خودبسندگیاش، با آن قیافههایِ پشتیبانیِ به طرز مسخرهای فائق نسبت به جنس ماده، چنانکه لارا مارهولم در مطالعه منش توصیف میکند، برای زن امر ناممکن است. مردی که در زن بیش از ذهنیت و نبوغ او چیزی نبیند و کسی که از بیدار کردن سرشت زنانه زن باز بماند به همان اندازه برای زن ناممکن است.
خرد سرشار و روح نیک معمولاً اوصاف لازم یک شخصیت زیبا و عمیق دانسته میشوند. در قضیه زن مدرن، این اوصاف به منزله مانعی بر سر راه اثبات کامل وجودش عمل میکند. بیش از صدها سال است که صورت کهن ازدواج مبتنی بر کتاب مقدس «تا آنگاه که مرگ جدایی اندازد» به چشم نهادی که به سیطره مرد بر زن و تسلیم کامل زن به هوسها و فرمانهای مرد و وابستگی مطلق به نام و حمایت مرد باور دارد تقبیح شده است. بارها و بارها به نحو قاطعی ثابت شده است که رابطه کهن مبتنی بر ازدواج، زن را به وظیفه خدمتگزار مرد و فرزندآور او محدود میکند. و با این همه، ما زنان رهیده بسیاری میشناسیم که ازدواج را با همه ناکارآمدیهایش به محدودیّت زندگی نامتأهل ترجیح میدهند: مضیّق و ناپایدار به سبب زنجیرهای تعصب اخلاقیاتی و اجتماعی که سرشت زن را قید و بند میزند.
تبیین چنین ناسازگاریای از جانب بسیاری از زنان پیشرفته را در این واقعیت میتوان یافت که ایشان هرگز به راستی معنای آزادسازی را نفهمیدند. گمان کردند که استقلال از خودکامگیهای بیرونی تنها چیز لازم است؛ خودکامگان درونی که به حال زندگی و رشد پیمانهای اخلاقی و اجتماعی بسی زیانبارترند به حال خود رها شدند. و این خودکامگان درونی هم به خوبی از عهده خود برآمدند. به نظر میرسد آنها به همان زیبایی در سرها و دلهای فعالترین نمایندگان آزادسازی زن جاگیر شدند که در سرها و دلهای مادربزرگهایمان.
این خودکامگان درونی میتوانند در قالب عقیده عمومی یا گفتههای مادر، یا برادر، پدر، عمه و خاله یا هر خویش و قومی باشند؛ خانم گراندی، آقای کامستاک، کارفرما، هیأت آموزش چه خواهند گفت؟ همه این فضولهای محله، کارآگاههای اخلاقی، زندانبانان روح انسان چه خواهند گفت؟ تا زمانی که زن یاد گرفته باشد در برابر همه اینها سینه سپر کند و بر پای خود استوار بایستد و بر آزادی بیحد خود پای بفشارد، به صدای سرشتش گوش کند، خواه این صدا ندای بزرگترین گنجینه حیات، عشق به یک مرد، باشد یا شکوهمندترین امتیاز، حق زادن فرزند، نمیتواند خود را رهیده بخواند. چند زن رهیده آن قدر دلیرند که اذعان کنند ندای عشق فرا میخواندشان، بیلجام بر سینههایشان میکوبد و میطلبد که شنیده شود، که ارضا شود؟
بزرگترین کمبود آزادسازی در روزگار حاضر در شقورقّی تصنعی و احترامات کوتهبینانه آن است که در روح زن خلئی ایجاد میکند که نخواهد گذاشت از چشمه حیات بنوشد.نویسنده فرانسوی ژان ریبراش در یکی از رمانهایش، زیبایی نو، میکوشد که زن آرمانی، زیبا و رهیده را ترسیم کند. این آرمان در دختری زیبا و پزشک مجسم میشود. او خیلی هوشمندانه و حکیمانه از این میگوید که چطور به بچهها غذا بدهند؛ مهربان است و داروهای مجانی برای مادران تهیدست تجویز میکند. با مرد جوانی از آشنایانش درباره اوضاع بهداشت در آینده گفتوگو میکند که چهطور با استفاده از دیوارهای سنگی و سنگفرش و کنار گذاشتن قالی و آویز، باکتریها و میکروبهای گوناگون را میتوان نابود کرد. البته او خیلی ساده و عملگرایانه و تقریباً سراپا سیاه لباس پوشیده. مرد جوان که در اولین ملاقاتشان از خرد دوست رهیدهاش به وجد آمده به تدریج یاد میگیرد او را بفهمد و یک روز زیبا پی میبرد که عاشق اوست. جواناند و زن هم که مهربان و زیبا. و اگرچه همیشه سفت و سخت لباس پوشیده یقه و سرآستین پاکیزه و سفید بیلکش ظاهرش را نرم نموده. میشود انتظار داشت که مرد از عشق خود به او بگوید اما او کسی نیست که به این لاطایلات رمانتیک متعهد شود. شعر و شور عشق چهرههای از آزرم گلگونشان را در برابر زیبایی بانو میپوشانند. مرد صدای سرشت خود را خاموش میکند و صحیح و سالم میماند. زن نیز همواره دقیق همواره عقلانی و همواره درسترفتار است. من خائفم که اگر ایشان پیوندی شکل میدادند، مرد جوان خطر یخ زدن تا سر حد مرگ را به جان میخرید. باید اعتراف کنم که در این زیبایی نو که به سردی دیوارهای سنگی و سنگفرشهایی است که زن در خیال میپرورد، هیچ زیباییای نمیبینم. آهنگهای عاشقانه دوران رمانتیک را، دون ژوان و مادام ونوس را، گریختن با معشوق با نردبان و طناب در شبی مهتابی و در پیاش نفرین پدر و مویههای مادر را و اظهارنظرهای اخلاقی همسایهها را به درستکاری و نزاکتی که با خطکش اندازه بگیرند ترجیح میدهم. اگر عشق نمیداند چهطور بی محدودیت بدهد و بستاند، عشق نیست بلکه معاملهای است که هرگز از یک قران و دوهزار کردن باز نمیماند.
بزرگترین کمبود آزادسازی در روزگار حاضر در شقورقّی تصنعی و احترامات کوتهبینانه آن است که در روح زن خلئی ایجاد میکند که نخواهد گذاشت از چشمه حیات بنوشد. یک بار اشاره کردم که بین زن خانهدار و مادر کهنهپرست، از سویی، و زن به راستی نو، از سوی دیگر، حتی در مواظبت از خوشبختی بچههایشان و راحتی آنان که آن زن دوستشان میدارد، ظاهراً رابطهای عمیقتر برقرار است تا میان زن به راستی نو و میانگین خواهران رهیدهاش. مریدان آزادسازی مرا بیرودربایستی کافری خواندهاند که فقط برای لای جرز دیوار خوب است. تعصب کورشان نگذاشت ببینند که مقایسهام میان قدیم و جدید صرفاً برای آن بود که نشان دهم که شمار قابل توجهی از مادربزرگهایمان خون بیشتری در رگهایشان داشتند، طبع طنز و زیرکیای بسیار بیشتر و یقیناً بسی طبیعیتر، خوشقلبتر و سادهتر از اکثریت زنان حرفهای رهیده ما بودهاند که دانشکدهها، سالنهای مطالعه و دفاتر کار گوناگون را پر کردهاند. معنیاش نه این است که من آرزوی بازگشت به گذشته در سر بپزم نه اینکه زن را به ماندن در حوزه کار قدیمش، آشپزخانه و بچهداری، محکوم کنم.
نجات در گام برداشتنی پرشور رو به جلو و به سوی آیندهای روشنتر و پاکیزهتر است. ما نیازمند رشد و به در آمدن بیخلل از سنتها و عادتهای کهنهایم. جنبش برای آزادسازی زن تا کنون فقط گام اوّل را در آن مسیر برداشته. امید میورزیم که توان خود را برای برداشتن گام دیگری مجموع کند. حق رأی، یا حقوق مدنی برابر شاید تقاضاهای خوبی باشند اما آزادسازی راستین نه با صندوق رأی شروع میشود نه در دادگاهها. در جان زن آغاز میشود. تاریخ به ما میگوید که هر طبقه ستمدیده با عرق جبین و کد یمین خود به رهایی راستین از اربابانش دست یافته است. بر زن فرض است که از این درس بگیرد؛ بفهمد که آزادیاش زمانی فرا میرسد که قدرتش برای کسب آن آزادی فرا برسد. بنابراین بسی مهم است که با باززایی درونی خود و گسستن از سنگینی تعصبات و سنتها و عادات آغاز کند. تقاضا برای حقوق برابر در هر حرفه زندگانی عادلانه و منصفانه است. امّا بالأخره حیاتیترین حق همانا حق دوست داشتن و دوست داشته شدن است. آری، اگر آزادسازیِ جزئی بناست به آزادسازی کامل و راستین زن بدل شود، باید این تصوّر مسخره را کنار بگذارد که دوست داشته شدن و محبوب و مادر بودن مترادف بردگی و زیردستی است. باید این تصوّر پوچ دوگانهانگاری جنسیّتها یا این تصوّر را که مرد و زن دو جهان متخاصم را نمایندگی میکنند، کنار بگذارد.
حقارت فصل میکند و وسعتِ نظر وصل. پذیرا و بزرگ باشیم. به سبب مواجهه با مشتی حقارت بر امور حیاتی دیده نبندیم. تصوّر راستین رابطه میان جنسیتها پذیرای رابطه فاتح و مغلوب نیست. جز یک نکته عظیم نمیشناسد: دهش بیمرز خویشتن خویش برای غنیتر، ژرفتر و بهتر یافتن خویشتن خویش. همین به تنهایی میتواند خلأ را پر کند و غمنامه آزادسازی زن را به لذت بدل کند، لذتی بیکرانه.
توضیح عکس: اما گلدمن در حال سخنرانی درباره کنترل بارداری در میدان اتحادیه، نیویورک، ۱۹۱۲
پانویسها
↑۱ | Goldman, Emma. “The Tragedy of Woman’s Emancipation,” in Anarchism and Other Essays, with a New Introduction by Richard Drinnon. New York: Dover Publication, 1969), 213-226. |
بسیاارلذت بردم ازمطالب غمنامه.دیدجدیدیذازآزادی زن پیداکردم.عالی بودمرسی