صهیونیسم به کجا میرود؟
«اسلاوی ژیژک» این یادداشت را چند روز پیش از سخنرانی نتانیاهو در کنگره آمریکا در مورد ایران نوشته است اما به مساله اصلی یعنی همان مساله نزاع اسرائیل و فلسطین پرداخته است. استدلالهای حامیان اسرائیل را به طور تاریخی تا به امروز بررسی کرده و تحول طنزآمیز و عبرت آموز آن را نشان داده است.
در جولای ۲۰۰۸ روزنامه «دای پرس Die Presse » در وین کاریکاتوری از دو اتریشی گردن کلفت چاپ کرد که به نظر نازی میرسیدند، یکی از آنها روزنامهای در دستش داشت و به دوستش اینطور توضیح میداد: «اینجا دوباره میتونی ببینی که چطور از یه یهودستیزی کاملا موجه به عنوان یه نقد بیارزش از اسرائیل سوء استفاده شده!»
این جوک به استدلال اصلی صهیونیستها علیه منتقدان سیاستهای دولت اسرائیل تبدیل میشود (صهیونیستهایی که می گویند): مثل هر دولت دیگری دولت اسرائیل میتواند و باید مورد قضاوت و در نهایت نقادی قرار بگیرد اما منتقدان اسرائیل از انتقاد موجه از سیاست اسرائیل برای مقاصد یهودستیزانه سوء استفاده میکنند.
آیا زمانی که حامیان بنیادگرای مسیحیِ سیاستهای اسرائیل، نقدهای چپگرایان از آن سیاستها را رد میکنند استدلال ضمنیشان به طرز عجیبی شبیه کاریکاتور آن روزنامه نیست؟ آندرس برویک (Anders Breivik) را به خاطر بیاورید، قاتل مهاجرستیز نروژی: او یهودستیز اما طرفدار اسرائیل بود زیرا او اسرائیل را خط مقدم مقاومت در برابر گسترش اسلام میدید؛ او حتی میخواست معبد اورشلیم را بازسازی کند.
به عقیده او یهودیها خوباند چون تعدادشان زیاد نیست؛ یا آن طور که او در مانیفستاش نوشت: «مسالهای به نام مساله یهود در اروپای غربی وجود ندارد (به جز در انگلیس و فرانسه) زیرا ما فقط یک میلیون یهودی در اروپای غربی داریم که هشتصد هزار نفر از آنها در فرانسه و انگلیس زندگی میکنند. از طرف دیگر آمریکا با داشتن ۶ میلیون یهودی (۶ برابر بیشتر از اروپا) در واقع با مساله یهود مواجه است. او نهایت پارادوکس یک یهودستیز صهیونیست بود و ما نشانههای این وضع عجیب و غریب را بیشتر از آنچه انتظار داریم میبینیم.
نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل در دیدار اخیرش از فرانسه برای بزرگداشت قربانیان کشتار پاریس، جامعه یهودیان فرانسه را (که بزرگترین گروه یهودی در اروپا هستند) به دلایل امنیتی به مهاجرت به اسرائیل فراخواند. حتی او پیش از ترک پاریس اعلام کرد از یهودیان فرانسه با آغوش باز در اسرائیل استقبال خواهد شد.
تیتر روزنامه لهستانی «گازتا ویبورسا» (Gazeta wyborsza ) همه حرف را میزند: «اسرائیل فرانسه را بدون یهودی میخواهد». میتوان این را اضافه کرد که «همان طور که یهودستیزان فرانسوی میخواهند»! قانون اساسی دولت اسرائیل که از دید اروپا راه حل نهایی مساله یهود بود (یعنی خلاص شدن از دست یهودها) بوسیله خود نازیها پذیرفته شده بود! آیا ایجاد دولت اسرائیل ادامه جنگ علیه یهودیها بوسیله سایر ابزارها(ی سیاسی) نیست؟ آیا این « ننگ بی عدالتی» نیست که به دولت اسرائیل تعلق میگیرد؟
تیتر روزنامه لهستانی «گازتا ویبورسا» (Gazeta wyborsza ) همه حرف را میزند: «اسرائیل فرانسه را بدون یهودی میخواهد». میتوان این را اضافه کرد که «همان طور که یهودستیزان فرانسوی میخواهند»!۲۶ سپتامبر ۱۹۳۷ تاریخی است که هیچ کس مایل نیست در تاریخ یهودستیزی آن را به یاد بیاورد. در آن روز «آدولف آیشمن» و دستیارش سوار قطاری در برلین شدند تا از فلسطین دیدار کنند. ژنرال «هیدریش» افسرعالی مقام نازی خودش به آیشمن این مجوز را داد که دعوت «فیوال پولکس» (Feivel Polkes) عضو عالیرتبه «هاگانا» (سازمان امنیتی صهیونیستها) را برای دیدار از تلآویو بپذیرد و آنجا در مورد هماهنگی سازمانهای آلمانی و یهودی به منظور تسهیل مهاجرت یهودیها به فلسطین بحث و تبادل نظر کنند.
هم آلمانها و هم صهیونیستها میخواستند بیشترین تعداد ممکن از یهودیها را به فلسطین مهاجرت بدهند: آلمانها ترجیح میدادند یهودیها را از اروپای غربی خارج کنند و صهیونیستها خودشان میخواستند یهودیها در فلسطین باشند تا عربها به سرعت در اقلیت قرار گیرند. (این دیدار به دلیل شورشهای خشونت باری که باعث شد بریتانیا راه ورود به فلسطین را ببندد انجام نشد. اما «آیشمن» و «پولکس» این ملاقات را چند روز بعد در قاهره انجام دادند و در مورد همکاری آلمانها و صهیونیستها تبادل نظر کردند)
آیا این رویداد غریب مورد فوق العادهای از اشتراک منافع نازیها و صهیونیستهای افراطی نیست؟ در هر دو مورد، هدف یک نوع «پاکسازی قومی» بود یعنی تغییر خشونت بارِ نسبتِ گروههای قومی در جمعیت. (در ضمن باید به روشنی گفت که این معامله با نازیها از جانب یهودیها قابل سرزنش نیست چرا که عملی در شرایط سخت و دشوار بود)
آنهایی که حافظهشان حداقل به چند دهه قبل بر میگردد نمیتوانند از توجه به این نکته غفلت کنند که استدلال کسانی که از سیاستهای اسرائیل در برابر فلسطین دفاع میکنند به کلی تغییر کرده است. تا اواخر سالهای ۱۹۵۰ یهودیها و رهبران اسرائیل صادقانه به این واقعیت که آنها هیچ حقی بر فلسطینیها ندارند اذعان داشتند و حتی با غرور خوشان را «تروریست» معرفی میکردند. تصور کنید اگر ما چنین اظهاراتی را در رسانههای امروزی میخواندیم: «دشمنان ما و افرادی که نه دوست ما بودند نه دشمن ما، ما را تروریست نامیدند. با این وجود ما تروریست نبودیم … ریشههای تاریخی و زبانی عبارت ترور ثابت میکند که این عبارت نمیتواند در مورد یک جنگ انقلابی برای آزادی به کار رود … جنگجویان آزادی باید مسلح شوند وگرنه در حملهای شبانه له میشوند … جنگ برای شرافت بشر علیه ستم و سلطه چه ربطی به تروریسم دارد؟»
از دید ما جالبترین جمله گفتار وینستال یک صفحه قبلتر است، جایی که مینویسد: «دولت همیشه پیروز اسرائیل نمیتواند همیشه به همدردی با قربانیان متکی باشد». به نظر میرسد که منظور ویسنتال این است که حالا دیگر «دولت همیشه پیروز» اسرائیل نیازی ندارد که مانند یک قربانی رفتار کند بلکه میتواند کاملا قدرتش را نشان دهد.امروزه ممکن است این اظهارات به یک گروه تروریستی اسلامی منتسب شود اما نویسنده چنین عباراتی کسی نیست جز «منخم بگین» (Menachem Begin) در سالهایی که «هاگانا» با نیروهای بریتانیایی در فلسطین میجنگید.
جالب این که در آن سالهای درگیری یهودیها با نیروی نظامی بریتانیا در فلسطین، عبارت «تروریست» بار معنایی مثبتی داشت. قابل توجه است که بدانیم نسل اول رهبران اسرائیلی، صراحتا به این واقعیت اذعان داشتند که ادعای آنها در مورد زمین فلسطینیها، نمیتواند بر مبنای عدالت عام و کلی باشد. در حالی که امروز ما آن واقعیت را جنگی ساده بین دو گروه برای غلبه یافتن بر دیگری در نظر میگیریم که هیچ میانجیای برای آن وجود ندارد.
«دیوید بن گوریون» اولین نخست وزیر اسرائیل اینطور نوشت: «هر کسی سنگینی مشکلات در روابط بین اعراب و یهودیها را میداند اما هیچ کس نمیداند راه حلی برای این مشکلات وجود ندارد. راه حلی نیست! اینجا پرتگاهی عمیق است که هیچ چیز نمیتواند دو طرفش را به هم وصل کند. ما میخواهیم این زمین مال ما باشد و اعراب میخواهند مال آنها باشد».
مشکل این دیدگاه واضح است: کشمکشهای قومی برای زمین را اینچنین از ملاحظات اخلاقی معاف کردن، بیش از این پذیرفتنی نیست. به همین دلیل است که شیوه «سیمون ویسنتال» (Simon Wiesenthal) [نویسنده یهودی اتریشی که از هولوکاست جان به در برده بود[ در کتاب «عدالت نه انتقام» وقتی به این معضل میرسد عمیقا مسالهدار به نظر میرسد: «روزی باید فهمیده شود غیرممکن است بدون مردمی که در آن منطقه زندگی کردهاند و حقوقی که از آن محروم شدهاند را یافته اند، دولتی تاسیس شود. باید خشنود بود که این تجاوز و تعدیها در درون مرزها میماند و افراد کمی تحت تاثیر آن قرار میگیرند. زمانی که اسرائیل پایه گذاری شد چنین وضعیتی بود … از این گذشته جمعیت یهودی زمانی طولانی آنجا بودند و فلسطینیها در مقایسه کم شمار بودند و نسبتا گزینههای زیادی برای جایگزین کردن داشتند».
آنچه «ویسنتال» اینجا از آن حمایت میکند چیزی غیر از خشونت دولتی با یک چهره انسانی نیست. خشونتی با تخلفات محدود.
در هر حال از دید ما جالبترین جمله گفتار وینستال یک صفحه قبلتر است، جایی که مینویسد: «دولت همیشه پیروز اسرائیل نمیتواند همیشه به همدردی با قربانیان متکی باشد». به نظر میرسد که منظور ویسنتال این است که حالا دیگر «دولت همیشه پیروز» اسرائیل نیازی ندارد که مانند یک قربانی رفتار کند بلکه میتواند کاملا قدرتش را نشان دهد.
این ممکن است زمانی درست باشد که این موضع گیری نسبت به قدرت، مسئولیتهای تازه را هم شامل شود. مساله در حال حاضر این است که دولت اسرائیل هر چند «همیشه پیروز» است، اما هنوز بر تصویری از یهودیان به مثابه قربانیان متکی است تا قدرت طلبی خودش را مشروعیت ببخشد و منتقدان خودش را به حمایت از هولوکاست متهم کند. «آرتور کستلر» ضدکمونیست بزرگ، این دیدگاه عمیق را این گونه فرمولبندی کرد: «اگر قدرت فاسد میکند، شکنجه و آزار هم قربانیان را فاسد میکند، هرچند به شیوههای ظریفتر و تراژیکتری».
این شکاف مهلکی در یک استدلال قوی در دفاع از دولت/ملت یهود پس از هولوکاست است که میگوید: یهودیها با تاسیس دولت خودشان به وضعیت دست به دست شدن میان لطف و بخشش دولتهای مختلف و تساهل یا عدم تساهل ملتهای شان پایان دادند.
هرچند این استدلال با دلایل مذهبی متفاوت است اما به سنت مذهبیِ توجیه مکان جغرافیاییِ دولتِ جدیدِ یهود تکیه میکند. این استدلال به شکلی آدم را در موقعیت یک جوک قدیمی قرار میدهد که در آن مردی دیوانه کیف پولش را زیر نور چراغ خیابان جستجو میکرد نه در گوشه تاریکی که آن را گم کرده بود، با این استدلال که زیر نور بهتر میتواند ببیند: یهودیها زمین فلسطینیها را گرفتند، نه زمین کسانی که آنها را آن همه آزار دادند و بنابراین باید به آنها خسارت میدادند؛ چون یهودیها این روش برایشان آسانتر بود!
در سالهای ۱۹۶۰ به خصوص بعد از جنگ ۱۹۶۷ فرمول جدیدی پیدا شد: «صلح در ازای زمین» (بازگشت به مرزهای پیش از سال ۱۹۶۷ از سوی اسرائیل در برابر به رسمیت شناخته شدن از سوی اعراب) و راه حل دو دولت (یک دولت فلسطینی مستقل در کرانه غربی و غزه). هر چند این راه حل رسما از سوی سازمان ملل، آمریکا و اسرائیل تائید شد در عمل به تدریج کنار گذاشته شد. به دلیل سکونت فزاینده یهودیها در کرانه باختری مفهوم حاکمیت دولت فلسطینی هر چه بیشتر به توهم بدل میشود.
راه حلی که در حال جایگزین شدن است به طور فزایندهای در رسانهها آشکار میشود. «کارولین بی.گلیک» (Caroline B. Glick) نویسنده کتاب «راه حل اسرائیل: طرح یک دولت برای صلح در خاورمیانه» اخیرا در مقالهای با عنوان «دولت فلسطینی نباید باشد»(+) در نیویورک تایمز نوشت آنهایی که به رسمیت شناختن فلسطین به مثابه یک دولت را پیشنهاد میدهند: «میدانند که با به رسمیت شناختن فلسطین کمکی به صلح نمیکنند. آنها نابودی اسرائیل را سرعت میبخشند. حتی اگر اروپاییها اندکی به آزادی و صلح علاقهمند بودند دارند با این کار خلافش را انجام میدهند. آنها میتوانند برای قدرتمند کردن و گسترش اسرائیل به عنوان تنها منطقه پایدار دارای آزادی و آرامش در منطقه تلاش کنند. آنها میتوانند راه حل جعلی دو دولت را رها کنند. راهحلی که صرفا ترفندی برای نابودی اسرائیل و جایگزین کردنش با یک دولت ترور است … با این سیاست اروپا در مورد اسرائیل که با کوری استراتژیک و زوال اخلاقی همراه است، اسرائیل و طرفدارانش باید حقیقت را در مورد فشار برای به رسمیت شناختن دولت فلسطینی بگویند. این سیاستی برای صلح و عدالت نیست، این سیاستی است برای نفرت از اسرائیل و آنهایی که فعالانه محو اسرائیل را دنبال میکنند».
البته که اسرائیل در تلاشاش برای صلح صادق است؛ (مطابق تعریف اشغال گران یک کشور میخواهند در کشوری که آن را اشغال میکنند صلح کنند) اما سوال واقعی این است که آیا اسرائیل کرانه باختری را اشغال کرده است یا نه و آیا مقاومت از جمله مقاومت مسلحانه حق مشروع ساکنان آن هست یا نه؟به طور خلاصه آنچه که به عنوان راه حل دو دولت، سیاستی بینالمللی بود (و هنوز هست) حالا به عنوان دستورالعملی برای نابودی اسرائیل به راحتی انکار میشود و واضح است که به دور از دیدگاه اقلیتی افراطی، این جهت گیری صریحی در مورد کوچ اجباری فلسطینیها از کرانه باختری در دهههای اخیر است: توسعه شهرکهای جدید (که بخش بزرگی از آنها در شرق و نزدیکی مرز مصر است) وجود دولت فلسطینی در کرانه باختری را ناممکن میکند.
اغلب نمیتوان این طنز مسخره را نادیده گرفت که اسرائیل هر چه قویتر میشود بیشتر خودش را در معرض تهدید معرفی میکند. چنین وضعی را در سایر حوزهها (گستردهتر شدن آنچه معیار یهودستیزی به حساب میآید) هم میتوان دید. زمانی که اپرای «مرگ کلینگهوفر» اثر «جان آدامز» دوباره روی صحنه رفت در اولین نمایش «مردان و زنان در لباسهای رسمی از موانع پلیس گذشتند در حالی که معترضان فریاد میزدند “شرمت باد!” و “ترور هنر نیست!”. یک تظاهر کننده دستمال سفیدی را در هوا تکان میداد که رنگ سرخی روی آن پاشیده شده بود. دیگران در ویلچرها مترصد فرصت خیابان را پر کرده بودند … کلینگهوفر از سوی منتقدین تحسین شده بود که باعث تحریک احساسات شده است تنها به خاطر موضوعش: قتل لئون کلینگهوفر یک یهودی آمریکایی روی ویلچر بوسیله اعضای جبهه آزادی فلسطین در سال ۱۹۸۵ در ماجرای ربودن یک کشتی مسافری».
یک معترض به نام «هیلاری بار» ۵۵ساله و پرستار کودک گفت که او باور دارد این اپرا تروریستی است: «نمایش این اپرا وسط منهتن پیامش این است: برید بیرون یکی رو بکشید و یه تروریست باشید، اونوقت ما هم یه نمایشنامه در موردتون مینویسیم»! چطور نمایشی که پیشتر در سال ۱۹۹۱ بدون هیچ مشکلی از طرف مردم پذیرفته شده بود حالا به عنوان یهودستیزی و حمایت از تروریسم نفی میشود؟
نشانه دیگری از چنین تغییر وضعیتی: اخیرا در مصاحبهای «آیان هیرسی علی»(+) ادعا کرد که نخست وزیر اسرائیل بی بی نتانیاهو باید به خاطر عملیات جنگی مداوم ارتش اسرائیل علیه حماس جایزه نوبل بگیرد. او (کسی که اسلام را به عنوان «مکتب پوچ گرایانه مرگ» نفی میکند) در پاسخ به این سوال که چه کسی را تحسین میکند؟ نتانیاهو را در لیست خودش قرار داد و گفت او را به این دلیل تحسین میکند: «چون اون از جهات مختلف تحت فشار بسیار زیادیه و با این وجود اونچه رو که برای مردم اسرائیل بهترینه انجام میده، اون وظیفهاش رو انجام میده. من واقعا فکر میکنم اون باید جایزه نوبل بگیره. در یه دنیای منصفانه اون این جایزه رو میگیره».
به جای رد کردن این گفته به عنوان حرفی مضحک باید طنز ظالمانهای که در حقیقت جزیی آن است را کشف کنیم. البته که اسرائیل در تلاشاش برای صلح صادق است؛ (مطابق تعریف اشغال گران یک کشور میخواهند در کشوری که آن را اشغال میکنند صلح کنند) اما سوال واقعی این است که آیا اسرائیل کرانه باختری را اشغال کرده است یا نه و آیا مقاومت از جمله مقاومت مسلحانه حق مشروع ساکنان آن هست یا نه؟
در همین باره و برای دفاع از حق اسرائیل در مورد نگه داشتن کرانه باختری «جان ویت» اخیرا «خاویر باردم» و «پنه لوپه کروز» را به خاطر انتقاد از بمباران غزه توسط ارتش اسرائیل(اینجا+) مورد حمله قرار داد. (اینجا+) او میگوید: «آنها آشکارا در مورد کل داستان تولد اسرائیل جاهلاند. یعنی زمانی که در سال ۱۹۴۸ از سوی سازمان ملل به مردم یهود قسمتی از زمینی پیشنهاد شد که در سال ۱۹۲۱ برای آنها کنار گذاشته شده بود و نیمی دیگر از آن زمین نیز به مردم فلسطین پیشنهاد شد».
اما اینجا واقعا چه کسی جاهل است؟ فرم مجهول فعل «کنار گذاشته شدن» این سوال را در ابهام میگذارد که: بوسیله چه کسی(کنار گذاشته شد)؟!
البته «ویت» ارجاع غیرمستقیمی به اعلامیه بالفور میدهد؛ یک ارباب (وزیر خارجه انگلیس) زمینی را که متعلق به کشور او نیست به دیگران وعده میدهد. ( نیازی به ذکر این نکته نیست که ویت به گونهای وانمود میکند که گویی آن زمین برای مردم یهود «کنار گذاشته شده بود» و یهودیها با سخاوت فقط نیمی از آن را پذیرفتند) علاوه بر این «ویت» اسرائیل را ملتی عاشق صلح معرفی میکند که صرفا زمانی که مورد حمله قرار میگیرد از خودش دفاع میکند.
اما درباره اشغال شبه جزیره سینا توسط اسرائیل در سال ۱۹۵۶ چه میتوان گفت (همراه با اشغال منطقه کانال سوئز بعد از ملی کردن آن بوسیله جمال عبدالناصر)؟ حتی آمریکا این عمل را به عنوان تجاوز محکوم کرد و به اسرائیل فشار آورد تا عقبنشینی کند.
همچینین ادعا می شود که یهودیها حق تاریخی برای داشتن سرزمین اسرائیل داشتند که به اعتقاد آنها بوسیله خدا به آنان داده شد. چگونه؟ بخش اول و دوم انجیل مسیحیان که تاریخ مردم یهود پیش از تولد مسیح را روایت میکند آن واقعه را به صورت یک پاکسازی قومی توصیف میکند. اسرائیلیان بعد از رهاییشان از بردگی در مصر به سرزمین موعود میرسند و خدا به آنان دستور میدهد که به کلی مردم اشغال کننده این نواحی (کنعانیها) را نابود کنند: «اسرائیلیان هیچ جنبندهای را زنده باقی نگذاشتند».(اینجا بخوانید+)
در نهایت مردم یهود خودشان هزینه سیاستهای بنیادگرایانه قومی را میپردازند که آنها را به طرز غریبی به محافظهکاری یهودستیزانه نزدیک میکند. این سیاستها یهودیان را که بدون شک خلاقترین و مولدترین گروه روشنفکری در میان مردمان جهاناند را به گروهی قومی/نژادی بدل میکند که با حرص و ولع «خون و خاک۱» ویژه خود را میبلعند.کتاب یوشع ( Joshua یوشع دستیار موسی بود که در دوران چهل ساله قوم اسرائیل در بیابان، فرماندهی لشکر اسرائیل را به عهده داشت. پس از مرگ موسی، یوشع رهبر قوم اسرائیل میشود تا قوم را به سرزمین موعود رهبری کند.) انجام دستور خدا را این طور روایت می کند: «آنها شهر را به خدا هدیه کردند و با شمشیر هر موجود زندهای را در آن نابود کردند؛ مرد و زن، پیر و جوان، خر و گوسفند». (+) چند فصل بعد میخوانیم که یوشع «هیچ جنبندهای را باقی نگذاشت. هر چه را نفس میکشید نابود کرد درست همان طور که خدای اسرائیل دستور داده بود». (+)
این متن اشاره میکند که یوشع شهر به شهر به دستور خدا همه را از دم شمشیر گذراند و هیچ موجود زندهای را به جا نگذاشت. طنز قضیه وقتی به اوجش میرسد که در ذهن بیاوریم مطابق بعضی بررسیها اسرائیل اتئیست (بیخدا)ترین دولت در جهان است ( بیش از ۵۰ درصد یهودیها دراسرائیل به خدا باور ندارند). استدلال آنها چیزی شبیه به این است: «ما به خوبی میدانیم که خدایی نیست اما با این وجود ما معتقدیم که خدا به ما این سرزمین مقدس را داد»!
آیا این به این معنی است که یهودیها تا حدی به خاطر آن پاکسازی قومی آغازین مقصرند؟ مطلقا نه. در زمانهای قدیم (و نه خیلی قدیم) بیش و کم همه گروههای قومی همان طور عمل میکردند. درس سادهای که باید گرفت این است که هر شکلی از مشروعیت بخشیدن به ادعای تصاحب زمین بوسیله توسل به گذشته اسطورهای باید رد شود. برای حل (یا حداقل کنترل) نزاع فلسطین/اسرائیل ما نباید در گذشته دور غرق شویم، بلکه بر عکس، باید گذشته را فراموش کنیم. (گذشتهای که اساسا در هر موردی به طور مداوم برای مشروعیت بخشی به ادعاهای زمان حال بازسازی میشود)
درس مهمتر دیگری که باید گرفت این است که در نهایت مردم یهود خودشان هزینه سیاستهای بنیادگرایانه قومی را میپردازند که آنها را به طرز غریبی به محافظهکاری یهودستیزانه نزدیک میکند. این سیاستها یهودیان را که بدون شک خلاقترین و مولدترین گروه روشنفکری در میان مردمان جهاناند را به گروهی قومی/نژادی بدل میکند که با حرص و ولع «خون و خاک۱» ویژه خود را میبلعند.
پینوشت؛
۱- ژیژک در اینجا زیرکانه به جای عبارت انگلیسی از اصطلاح آلمانی Blut und Boden استفاده میکند تا غیرمستقیم بر این طنز تاریخی تاکید کند که یهودیانِ قربانی سیاستهای فاشیستی/نژادی نازیها، خود به عاملان همان سیاستها تبدیل شدهاند.
این متن ترجمهای است از یادداشتی از اسلاوی ژیژک (اینجا+)