رومینا اشرفی یک عاشق بود
تربیت احساسات در خانواده، میتواند بیش از هر چیز دیگری ناجی نوجوانان و از پستو رهاندن عشق آنها باشد و آنها را از مخاطرات احتمالی آن دور کند.
قبل از شروع از مادرم به دلیل گفتگوهای پیاپیمان در باب قصه رومینا تشکر میکنم. آنچه اینجا میخوانید یادداشتی الهام گرفته از مادری است که با وجود تمام چالشها و مرزشکنیها، از تلاش برای فهم دو دختر نوجوان همیشه عاشق و مخاطره برانگیز خود دست نکشید.
تا به حال نوشتههای زیادی در سوگ رومینا اشرفی، در بیکفایتی قوانین قضایی و در نکوهش عرف اجتماعی نوشته شده است که هر کدام به نوعی خورهای که روح زنان ایران را میخورند را هدف گرفته است.
اما آنچه تاکنون در میان این کلمات غایب به نظر میرسد، «عاشق بودن» رومینا اشرفی است. رومینا یک «عاشق» است. اما این گزاره به چه معناست؟ چه معانی و چه تعبیرهایی را به همراه دارد؟ در این یادداشت کوتاه قصد دارم به این بپردازم که چگونه عشق نه تنها تجربهای فردی و واکنش احساسی بلکه پدیدهای پر از دلالتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است. نقطهای که به خوبی تلاقی، تنش و پیوستگی بین آن سطح شخصی و سیاسی را نشان میدهد. مهمتر آنکه عشق نه تنها یک سوژگی «بزرگسالانه» که در واقع یک نیروی ریشه دوانده و تربیت شده در کودکی است که برای او امکانِ عملیِ نوعی از بودن در جهان را فراهم میکند.
رومینا نیز دختر پرشوری است نه چندان غریب در جغرافیای ایران که از اوایل نوجوانیاش به او یاد میدهند که باید چیزی غیر از احساسات واقعی خودش را نشان دهد، عاشق بودنش را انکار کند، بله، «عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد»، تا کسی از او بویی نبرد، تا دیگران را به خود جلب نکند وگرنه او را «تازیانه خواهند زد». وقتی دختران را برای بازگویی عشقشان و «بودن» عاشقانهشان مجازات میکنند، این تربیت در آنان تقویت میشود که پنهان کاری بهتر است. «دهانت را میبویند… مبادا که گفته باشی دوستت میدارم».
هر کجا که آشکاری و پنهانی در جدال باشند، اخلاق و سیاست از آنجا آغاز میشود. اخلاق میپرسد چه چیزی درست است و درخواستی برای یک انتخاب را پیش روی فرد میگذارد. سیاست از آن طرف عشق را نه برای شناسایی یک فرد یا افراد بلکه آن را به عنوان یک عمل که آبستنِ اتفاقات است معین میکند. عملی عشقورزانه. بنابراین عشقورزی امکان همیشگی خطر روزی است. عمل عشقورزی جایی برای امنیت ایجاد نمیکند. عاشق امکان همیشگی خطر از دست دادن، آسیب و درد را به همراه دارد. بدین سو، دختران نوجوان شاید بیشتر از همه در معرض خطر نیروهای خارج از کنترل خود قرار میگیرند چرا که عمل عشقورزی آنها به این فرضیات چسبیدهاند و آنها نهایتاْ در حوزه اخلاق باید انتخابی با آسیبها و خطرات احتمالی داشته باشند.
اما زمانی که خطر آشکار شدن موجب پنهانکاری میشود، دختران نوجوان چگونه میتوانند عمل عشقورزی را به عنوان یک نیروی فعال به سمت ارتباط بیشتر با جهان اطراف سوق دهند. چگونه میشود که این عمل مرتبط به سلطه، سرکوب و استیصالی به ناچار تبدیل نشود و در عوض به ارزشهای خاصی همچون عدالت، صداقت و باز بودگی راه یابد و اخلاقی از عشق را فراهم کند که مولد یک سیاست اجتماعی عمومی و مروج یک تقابل عینی آشکار باشد. دختران نوجوان همچون جعبهی پاندورا پر از رازها و نبایدهای فناشدنی هستند و گرفتار در میان انتخاب میان بازکردن و بسته نگهداشتن عاشق بودگیشان. چرا که باز کردن آن همه راز و عواطف پنهان درون جعبه میتواند منبعی از مشکلات بزرگ و فجایع غیرمنتظره برای حریم و آبروی یک خانواده باشد. اما پوشاندن عشق با پوشیدگی حریم خصوصی یک خانواده قرابتی ندارد. فاجعه بزرگتر جایی است که حفظ اسرار عاشقانه و پنهان کردن آن، کودکان را در معرض شکننده بودن در برابر قدرت قرار میدهد. چگونه خانوادهها اصرار دارند که فرزندان خود را دوست داشته باشند وقتی که با سرپوشی به عاشق بودن آنها، به آنها صدمه میزنند.
بایستی تاکید کرد که سیاست عشق باید مستلزم به گفتگویی به دور از قوانین قضایی و سیاست اجتماعی نرماتیو باشد. اگر این قوانین ناکارآمد و ناهنجار هستند باید آنها را رها کرد، کنار گذاشت و راه دیگری اتخاذ کرد چرا که حوزهی یادگیری عشق و عشقورزی قریحه و ابتکار عمل را میطلبد. از آنجا که توانایی عشقورزی خصوصاً در روابط کودک و نوجوان با والدین، ریشه در کوچکترین واحد اجتماعی یعنی خانواده دارد، بنابراین بیمعنی نیست اگر این ابتکار عمل در اجتماع خانواده بنیاد شود. این یک پیشنهاد خودمحورانه نیست، چرا که قوانین اجتماعی و قضایی امروز ما با یک درک ناکافی از عشق، جایی برای تکیه زدن نوجوانان به آنها باقی نمیگذارد.
تربیت احساسات در خانواده، میتواند بیش از هر چیز دیگری ناجی نوجوانان و از پستو رهاندن عشق آنها باشد و آنها را از مخاطرات احتمالی آن دور کند. حریم خصوصی یک خانواده نباید با عاشق بودن نوجوانانش سرافکنده شود. همه نوجوانان به فضاهایی احتیاج دارند که بتوانند با افکار و احساسات خود تنها باشند؛ جایی که بتوانند استقلال روانشناختی سالم را تجربه کنند و عشق خود را به اشتراک بگذارند.
وقتی خانوادهها عشق نوجوانانشان را به عنوان ارادهی یک حضور در جهان درک کنند، یا به عبارتی دیگر به عنوان یک شکل از «بودن» در زندگی در ارتباط با دیگر انسانها ببینند، آنگاه مشخص میشود که آیا آنها میتوانند ادعا کنند که نوجوان خود را دوست دارند و در برابر آشکاری عشقشان، دردناک و شکنجهگر و قاتل خواهند بود یا نه.
بنابراین مشکل اساسی در مورد پرونده رومینا اشرفی و بسیاری از نوجوانان شبیه به او این است که آنها بیصدا در معرض خطر عشق قرار میگیرند. اکثر نوجوانان دختر ایرانی قربانی رازداریشان هستند، زیرا همکلامی ندارند و هیچ حقوقی از آشکار شدن رازهای پنهان آنها حمایت نمیکند. بیعشق انگاشته شدن دختران، خانوادهای شکسته شده را به همراه دارد. از این رو میتوان نتیجه گرفت که سیاستِ عشق چیزی است که باید خانوادهها مجدانه در پی رسیدن به آن باشند. قانون قضا همیشه کند راه میرود. و هیچ مدرسهای برای عشاق وجود ندارد. باید پذیرفت که خانواده مدرسه ابتدایی عشق است و از آن انتظار میرود که به عاشق بودن فرزندانش عشق بورزد و اجازه ندهد تا تازیانههای قانون و بیعدالتی اجتماعی روی آنها خم شود.