حافظان مناسبات پدرسالارانه؛ همدستان پدر رومینا
قتل رومینا اشرفی بار دیگر موضوع خشونت علیه زنان را پررنگ کرد. میتوان گفت افکار عمومی به صورتی یکپارچه خواهان توقف چنین خشونتهایی و تغییر شرایط است. اما چرا این خواست همگانی تاکنون نتوانسته شرایط را تغییر دهد؟
قتل رومینا بار دیگر موضوع خشونت علیه زنان و به ویژه قتل ناموسی را در رسانهها برجسته کرد. در این چند روز بسیاری از اقشار و گروههای مختلف اجتماعی نسبت به این خبر واکنش نشان دادند. اگرچه روایتها و تحلیلها متفاوت است، اما همه در یک چیز مشترکند: «کشتن یک دختر نوجوان به هر دلیل ناموسی یک جنایت است». هیچ روایت و تحلیلی این جنایت را توجیه نمیکند.
متعصبان بنیادگرا نیز لااقل در عرصه عمومی سکوت پیشه کردند. این همگرایی افکار عمومی در محکومیت خشونت علیه زنان و قتل ناموسی یک معنای مشخص دارد: اینکه نزد افکار عمومی خشونت علیه زنان [حداقل در درجات شدید آن] به قبحی جدی تبدیل شده است. طی این چند روز بسیاری از این صحبت کردند که باید شرایط تغییر کند، نباید باز هم شاهد چنین جنایاتی باشیم. بسیاری از مدافعان حقوق زنان مطالبه اصلاح قوانین را یادآوری کردند.
بسیاری از فعالان اجتماعی و رسانهای بر ضرورت مسئولیتپذیری مقامات قضایی، نیروی انتظامی، بهزیستی و آموزش و پرورش در این خصوص تاکید کردند. برخی مقامات و مسئولانی که خشونت علیه زنان را نادیده میگرفتند به صرافت افتادند که برای حفظ ظاهر هم شده موضعگیری کنند. دوباره لوایحی که در نتیجهی ناکارآمدی نظام قانونگذاری خاک میخوردند را از قفسه ها بیرون آوردند. در شبکههای اجتماعی بسیاری از مردم با انتشار تصاویر یا متنهایی در همدردی و نارضایتی از این جنایت شریک شدند.
به نوعی میتوان گفت که افکار عمومی به صورتی یکپارچه خواهان توقف چنین خشونتهایی و تغییر شرایط است. اما چرا این خواست همگانی تاکنون نتوانسته شرایط را تغییر دهد؟ چرا با وجود اینکه اکثریت مردم خواهان توقف خشونت علیه زنان هستند باز هم شاهد رخ دادن چنین جنایتهایی هستیم؟ چرا افکار عمومی توانایی تغییر مناسبات مبتنی بر خشونت جنسیتی را ندارد؟ چه عاملی شرایط خشونت آمیز را حفظ میکند و مانع تغییر میشود؟ چه نیرویی در برابر این خواست عمومی قرار میگیرد؟
مناسبات نابرابر جنسیتی صرفا بر پایه عقاید و افکار عمومی استوار نیست. این مناسبات متکی بر منافعی است که از گروهی سلب میشود و عاید گروهی دیگر میشود. خشونت ابزاری برای حفظ این نابرابری است. خشونت مبتنی بر جنسیت یکی از اصلی ترین ابزارهای حفظ مناسبات نابرابر مردسالارانه است. این خشونت صرفا محدود به رفتارهای خشن نیست که توسط افراد انجام میشود، بلکه در روابط و نهادهای اجتماعی ریشه دوانده است.
بسیاری از نهادها در جامعه ما در تداوم این خشونت همدست هستند. شاید در نهایت داس پدر باعث کشته شدن رومینا شده باشد، اما نمیتوان این ماجرا را به مسالهای فردی فروکاست. مجموعهای از روابط و مناسبات در هم تنیده است که موجب تداوم و تکرار خشونت میشود. خشونت در تقاطع مناسبات ستمگرانه جنسیتی، قومیتی و طبقاتی بروز میکند. بنابراین تغییر شرایط تنها از مسیر تغییر عقاید و افکار امکان پذیر نیست. لازم است مناسبات ستمگرانه تغییر کند.
خشونت تنها به معنی انجام دادن کاری برای ایجاد محرومیت یا محدودیت نیست؛ بلکه تهدید به خشونت نیز تاثیری مشابه دارد. شاید بتوان گفت کارکرد اصلی ارتکاب خشونت، زنده نگاه داشتن تهدید و ترس برای اطاعت پذیری و انقیاد است. با ترس از خشونت است که میتوان انسان ها را مطیع و تابع کرد. ارتکاب خشونت موجب میشود اثرگذاری تهدید به خشونت برای ایجاد ترس و انقیاد زنده بماند و افزایش یابد. قتل رومینا نشانهای از نوعی خشونت بالقوه و تهدیدآمیز است که در مناسبات اجتماعی جریان دارد.
قتل رومینا به دیگر دختران هشدار میدهد که اگر بخواهند از دستورات پدرسالارانه سرپیچی کنند، ممکن است چنین عاقبتی در انتظار آنها نیز باشد. چه بسیار دخترانی که با چنین تهدیدهایی مطیع میشوند. چه بسیار دخترانی که با انواع دیگر خشونت از حقوق اجتماعی محروم میشوند. قتل رومینا تنها مشتی از خروار چنین خشونتهایی است. قتل رومینا بار دیگر نشان داد که خشونت در زیر پوسته اجتماع جریان دارد. حتی اگر زمانی پنهان بماند یا توسط افراد کتمان شود، باز هم وجود دارد. نادیده گرفتن آن باعث میشود به چنین اشکال فجیعی بروز کند.
اما باز هم خشونتی که احساسات عمومی را چنین جریحهدار کرد، بعد از مدتی فراموش میشود. انگار همه چیز به روال عادی بر میگردد. دوباره اخبار جدیدی مورد توجه رسانهها و افکار عمومی قرار میگیرد تا نوبت خشونت و جنایت بعدی برسد. چه چیزی موجب این فراموشی میشود؟ انگار میخواهیم خودمان را از عذاب وجدان خلاص کنیم. از عذاب وجدان اینکه نمیتوانیم کاری انجام دهیم. نمیتوانیم از خشونتهای بعدی پیشگیری کنیم. نمیتوانیم مناسبات نابرابر و ستمگرانه را تغییر دهیم. عذاب وجدان اصلی ما از بی عملی است. میدانیم که جنایتی اتفاق افتاده اما بیشتر از اظهارنظر کاری نمیکنیم. انگار ضعفی بر ما چیره شده که نمیتوانیم شرایط را تغییر دهیم. انگار ترس از خشونت به همه جامعه سرایت کرده است. میترسیم اگر کاری کنیم منافعمان تهدید شود. بله، کارکرد اصلی خشونت همین است که ترس را نهادینه کند تا مردم مطیع باشند.
عذاب وجدان اصلی ما به خاطر همین ترس است. پدری بزرگتر از پدر رومینا همه را ترسانده است. گویی در چنبره خشونتی به هم پیوسته از آن چیزی که در خانه دختران را محدود میکند تا آن چیزی که کنش عمومی را منع میکند اسیر هستیم. تهدید و ایجاد محدودیت برای کنشگران مدنی تکه مکمل این پازل ترس و خشونت است. وقتی کنشگران مدنی به دلیل کوچکترین فعالیت یا حتی اظهارنظری احضار میشوند، بازخواست میشوند، منع میشوند یا با احکام کیفری مواجه میشوند، چه انگیزه و نیرویی برای اصلاح شرایط باقی میماند؟ گویی همدستان پدر رومینا، آنهایی که حافظان مناسبات پدرسالارانه هستند، مانع اصلی تغییرند.
تنها زمانی میتوانیم از این عذاب وجدان خلاص شویم که بر ترسمان از خشونت غلبه کنیم. این روزها که نام رومینا بر زبان افتاده او دیگر زنده نیست. رویاهایش برای آینده نیز دیگر زنده نیستند. آیا میتوانیم رویاهای کودکان و دختران این سرزمین را از تعصب و مردسالاری در امان بداریم؟ شاید همین رویاها بتواند برایمان شجاعت تغییر را به ارمغان آورد.