skip to Main Content
به دوزخِ حقیقت خوش آمدید*
اسلایدر فرهنگ

درباره‌ نمایش‌نامه‌ «دست‌های دکتر زمل‌وایس» نوشته‌ نغمه ثمینی

به دوزخِ حقیقت خوش آمدید*

سال‌هاست که از اجرای «دست‌های دکتر زمل‌وایس» رضا بهبودی گذشته. حالا که ویروس کرونا جهان را درنوردیده، ضروری‌ترین توصیه پزشکی قرن ۲۱ همان پیشنهاد دکتر زمل‌وایس در قرن ۱۹ است: دست‌های خود را مدام بشوئید.

به «رضا بهبودی» و حقیقتِ وجدانش

«چه خوش‌بختی تو که هنوز می‌توانی امیدوار باشی»[۱]از متن نمایش‌نامه

 

اجرایِ خشم و مرگ

چیزی قریب به ۹سال از اجرای مونولوگِ «دست‌های دکتر زمل‌وایس» با بازی رضا بهبودی در تالار انتظامی خانه‌ هنرمندان تهران گذشته است، آن‌ها که بخت یارشان بوده و آن اجرا را دیده‌اند، حتما می‌توانند صحنه‌هایی را به یاد بیاورند: خشم‌ و خروشِ فراموش‌نشدنیِ بهبودی را، که چنان در تن و روانِ تاریخی دکتر زمل‌وایس فرو رفته بود، که گویی همین حالا و اکنون، میکروب را کشف کرده و اهلِ زمانه و دیگر پزشکان مجنون خطابش کرده‌اند، و آن صحنه، صحنه‌ای بی‌چیز، که همان تیمارستان بود، یا سلولی انفرادی. تمنای بهبودی-زمل‌وایس برای بیان که نه، فریاد حقیقت، و گوش‌هایی که می‌طلبید برای شنیدن، و نمی‌شنیدند، یا نمی‌خواستند بشنود، وسواسی که در تنِ بهبودی-زمل‌وایس در لحظه‌های مدامِ شستنِ دست‌ها، عیان می‌شد، و آن اضطرابی که در صدایش می‌دوید، همه و همه را، آن‌هایی که دیده‌اند،‌ می‌توانند به یاد بیاورند؛ بازیِ خیره‌کننده‌ رضا بهبودی را. و آن‌ها که ندیده‌اند، حتما باید امیدوار باشند به اجرای مجدد –خوشا به حالِ امیدواران- و عجالتا به خواندنِ متن اکتفا کنند.[۲]این مونولوگ نخستین‌بار در کتابِ «تنها روی صحنه» (جلد دوم)، در سالِ ۱۳۹۵ توسط نشرِ کتاب آزاد، چاپ شده بود و در … Continue reading


استعاره‌ انکار و احضار

اما بیایید زمان را به عقب برگردانیم، و یا حتی به جلو، به هر کجایِ لحظه‌ تاریخ، و بگذارید بگویم، در هر خراب‌آبادی، زمان کوچک‌ترین اهمیتی ندارد اینجا، و در مواجهه با این متن، و این معنا، و آنچه نوشته و بازی شده است، زمان رنگ می‌بازد، چرا که مسئله، مسئله‌ همیشه‌ تاریخ است، از روزِ ازل تا ابد، و منازعه‌ همیشگی کتمان و حقیقت، به بودنِ هر دقت و درکی که حقیقت را جار کشیده و هر قدرتی که سرکوبش کرده است. زمان را فراموش کنید، این لحظه، این متن، این معنا،‌ می‌تواند در هر بُرهه‌ای از تاریخ بازسازی شود، معنایی که نمایش‌نامه‌ دست‌های دکتر زمل‌وایس حامل و بیان‌گرِ آن است، معنای حقیقت، طرفِ تاریک و دشوارِ تاریخ ایستادن.

زمان را از امروز به عقب برگردانید؛ در لحظه‌ نوشته‌شدنِ نمایش‌نامه، و سپس به روی صحنه رفتنش مکث کنید: ۱۳۹۰. پیش‌ترش را به یاد بیاورید، و حتی شاید بعدترش را. نمایش‌نامه را دوباره بخوانید، حرف‌ها و آدم‌ها و تصاویری پیشِ چشم‌تان احضار خواهند شد، آن‌ها را به یاد بسپارید، تلاشی علیه فراموشی.

زمان را به نقطه‌ اکنون بیاورید؛ در لحظه‌ای که در آن ایستاده‌ام، لحظه‌ای که جهان در آن ایستاده است، توقف کنید، چه می‌گویم؟ نیازی به توقف نیست، ما خود در این لحظه‌ ایستاده‌ایم، بازی‌گرِ این زمان و زمانه‌ایم، وگرچه بازی داده می‌شویم، اما خود، جزئی جدایی‌ناپذیر از این صحنه‌ایم، صحنه‌ای همه‌ آشوب، به وسعتِ جهان، درهم و برهم ریخته، متلاشی و در انتظارِ نابودی. زمینه و زمانه‌ حاضر را، معاصرترین شکلِ ممکن‌اش را ببینید، تصور نه، ببینید، اطراف‌تان را خوب تماشا کنید و بعد، نمایش‌نامه‌ دست‌های دکتر زمل‌وایس را بخوانید. چیزی حس نمی‌کنید؟ دردی را؟ یا نشانه‌ای را؟ چیزی دستگیرتان شد؟ اگر نه، تبریک می‌گویم، شما از جنسِ دکتر زمل‌وایس و حقیقت نیستید، به زندگی ادامه بدهید، تا در روزی بزرگ، تمام شوید. و اگر آری، باز هم تبریک می‌گویم، شما از جنسِ دکتر زمل‌وایس و حقیقت هستید، و رسالتی بر دوش دارید: حقیقت را فریاد بکشید، حتی اگر اکثریت، حضورِ ملموسش را انکار کنند، حقیقت را فریاد بکشید.

همچنین بخوانید:  جمو، نه یک بار، که هزاران بار...

دست‌های دکتر زمل‌وایس، متنی استعاری‌ست، به تمام معنا، معنای منتشر در طول تاریخ، در هر لحظه‌ای امکانِ خوانده شدن دارد، در هر کجایی از جهان، در هر لحظه‌ای که حقیقت کتمان می‌شود، و راستی، می‌دانیم که حقیقت همیشه کتمان شده است، و می‌شود، از سویِ بازی‌گردانان صحنه‌ تاریخ، از سوی قدرت‌های مستقر، و این حقیقت چیزی بوده، و هست، که همواره از سویِ شخصیت‌های به حاشیه‌رانده و طرد شده‌ تاریخ کشف و بیان شده است. صدایی از محذوفانِ تاریخ، که شنیده نخواهد شد،‌ مگر در طولِ زمان، که گذشتِ زمان همواره مُهر تاییدی بر حقانیت‌شان خواهد زد، صدایی که سرکوب می‌شود، اما حقیقت است، تمام حقیقت. دکتر زمل‌وایس هم یکی از همان شخصیت‌هاست، با هر نامِ دیگری که بخوانیم و بشناسیمش. در هر جغرافیایی. چیزی که او، مدام در این وضعیتِ فرضی در این نمایش‌نامه، فریادش می‌زند، و تمنای شنیده‌شدن دارد، اما شنیده نمی‌شود، چرا که سرنوشت او چنین مقدر است از پیش، او باید بمیرد، مجنون خطاب شود تا چند سالی بعد، لویی پاستور بیاید و میکروب را کشف کند و باز هم بعدتر، جوزف لیستر میکروب‌شناسی را آغاز کند. زمل‌وایس حذف شد، باید حذف می‌شد، تا حقیقتی برملا شود، حقیقتِ دست‌های آلوده.

وضعیتِ استعاری اما چه‌طور به ما و تا همیشه‌ ما تعمیم پیدا می‌کند؟ دکتر زمل‌وایس در لحظه‌ای دیوانه‌وار، ترجیع‌بندی را فریاد می‌کشد: «صدای خنده‌ها، و صدای ناله‌ها»؛ ناله‌های مادرانِ آلوده به میکروبِ دست‌های آلوده که جان می‌دهند و خنده‌های رئیس بیمارستان که نظریه‌ دکتر زمل‌وایس را به سُخره می‌گیرد، و این درماندگیِ هر آن کسی است که همواره حقیقت را دیده، بیانش کرده، اما نادیده گرفته شده، وضعیتی عصبی، اما تکرارشونده، به بلندای حیاتِ انسان.

استعاره‌ی دیگر در پرتوِ گمگشتی و فراموشی احضار می‌شود؛ گمگشتیِ مکتوبات، که همان حافظه‌ ثبت شده است، دکتر-بازیگر در چند لحظه‌ نمایش‌نامه، سخنی به میان می‌آورد و برای اثباتِ سخنش به مکتوبی ارجاع می‌دهد، مکتوبی که هر چه در جیب‌هایش می‌گردد، پیدا نمی‌کند، وجود ندارد، چرا که از پیش حذف شده است، اسنادِ حقیقت همیشه معدوم می‌شوند تا مدرکی به‌جا نماند. سندِ مجوزی برای سخن‌رانیِ دکتر در تیمارستان یا سلول انفرادی در کار نیست، همان‌طوری که سندِ نامه‌ سرگشاده‌اش به همکارانش، برای اثباتِ جهلِ آن‌ها. همان‌طوری که آمارها، و لابد می‌دانید که آمارها همیشه ترسناک‌اند، مکتوبات از بین رفته‌اند، باید از بین می‌رفتند تا دلیلی باشند بر اوهامِ و جنونِ دکتر زمل‌وایس.

همچنین بخوانید:  پاساژ ايده‌ها

دست‌های آلوده، مادرکُشی و سد کردنِ راهِ زایندگی نیز در متن، استعاره‌اند،‌ استعاره‌هایی عیان اما حقیقی، و تلخ. دست‌های آلوده‌ دکترهایی که به میکروب، به آلودگیِ دست‌هاشان باور ندارد، مادرکُش‌اند، دکترهایی که باز هم در فضایی استعاری و البته حقیقی، از اتاقِ تشریح –جایی که در آن چنان لاشخوران، جنازه را تکه‌تکه می‌کنند- به اتاقِ زایمان، جایی که موجودی زنده به نام مادر، آماده‌ زائیدن است، می‌آیند و از مرگ هدیه‌ای می‌آورند برای زندگی. آن‌ها مرگ را با خود به زندگی می‌آورند و آن را هم، بی‌جان می‌کنند.

دست‌های دکتر زمل‌وایس سرشار از نشانه‌ها و استعاره‌هاست، استعاره‌هایی از قدرت، حقیقت، تاریخ، فراموشی و… . متن بر همین‌ها سوار است و پیش می‌رود، و کار می‌کند، می‌بینید که چطور، و با چه دقتی کار می‌کند. خواندنِ دست‌های دکتر زمل‌وایس، خواندنِ همزمان امرهای مستقر و فراموش‌شده در سرتاسر تاریخ است.

 

تاریخ و تراژدی اکنونِ ما

استعاره‌ها بر وضعیتِ اکنون ما هم منطبق شده‌اند؛ دکتر «لی ون‌لیانگ»، پزشکی که ظهور نشانه‌های ویروس کرونا را در چین افشا کرده بود، از سوی پلیس ووهان تهدید به بازداشت با جُرم «تشویش اذهان عمومی و انتشار اطلاعات کذب» شد، و درنهایت به دلیل ابتلا به کرونا جانش را از دست داد. حالا اما دیگر ویروس کرونا جهان را درنوردیده است، دست‌ها همه آلوده‌اند، ضرورترین و مهم‌ترین پیشنهادِ علم پزشکی در قرنِ بیست‌ویکم با پیشنهادِ دکتر زمل‌وایس در قرن نوزدهم یکسان است: دست‌های خود را مدام بشوئید.

پیش‌تر گفتیم که تاریخ، حقیقت را برملا می‌کند، و گذشتِ زمان بیان‌گرِ حقیقت را بر صدر می‌نشاند، اما نه، بگذارید اصلاح کنم، تاریخ و گذشتِ زمان، تنها کلیتِ حقیقت را برملا می‌کند و جزئیات را به دستِ‌ فراموشی می‌سپارد، همچنان که ما چنین می‌کنیم. تاریخ زمل‌وایس را از یاد می‌برد و فقط لویی پاستور را به خاطر می‌آورد، چرا که به‌قولِ نغمه ثمینی: «تاریخ که اصلا شریف نیست.»[۳] از متن نمایش‌نامه

 

*وام گرفته از عنوانِ کتابی از اسلاوی ژیژک: «به برهوت حقیقت خوش آمدید»

پانویس‌ها

۱ از متن نمایش‌نامه
۲ این مونولوگ نخستین‌بار در کتابِ «تنها روی صحنه» (جلد دوم)، در سالِ ۱۳۹۵ توسط نشرِ کتاب آزاد، چاپ شده بود و در اسفندِ ۱۳۹۸ توسط نویسنده و به بهانه‌ شیوع ویروس کرونا، در صفحه‌ اینستاگرامش بازنشر شد.
۳ از متن نمایش‌نامه
0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗