زیستسیاست در ایام ویروس کرونا
پس از جهانگیر شدن کرونا بسیاری تلاش کردند با مفهوم «زیستسیاست» فوکو به تحلیل شرایط بپردازند. لرونتسینی با نقد آنها میکوشد چشماندازی متفاوت به ارتباط کرونا با این مفهوم باز کند.
جاشوئا کلووِر اخیراً در وبنوشتی بهدرستی به ظهور مجموعهای جدید از «انواع قرنطینه» اشاره میکند. تعجبی ندارد که یکی از این انواع قرنطینه بر انگاره زیست سیاستِ میشل فوکو متمرکز است و این پرسش را طرح میکند که آیا زیست سیاست همچنان برای توصیف وضعیتی که در آن قرار داریم و تجربهاش میکنیم مناسب است یا نه. همچنین تعجبی ندارد که تمام آثاری که از انگاره زیست سیاست برای مواجهه با پاندمی ویروس کرونا استفاده کردهاند در عمل از همان مجموعه ایدههای نسبتاً مبهم و تکراری بهره گرفتهاند، حال آنکه سایر بصیرتهای فوکویی (که بیشک جالبترند) مغفول مانده است. بنابراین به دو بصیرت از این بصیرتها اشاره میکنم و با برخی ملاحظات روششناختی نتیجهگیری میکنم که مرادمان از «پاسخ» به «بحران» کنونی چیست.
«باجخواهی» زیستسیاست
نخستین نکتهای که مایلم به آن اشاره کنم این است که مراد از انگاره زیستسیاست آنگونه که فوکو در ۱۹۷۶ [۱]میشل فوکو، اراده به دانستن، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، ص ۱۵۵-۱۶۷ و Michel Foucault, “Society Must Be … Continue reading تکوین کرد و بسط داد این نبود که صرفاً به ما نشان دهد این شکلِ «مدرن» قدرت چقدر شر است. بهنظرم فوکو در ابداع انگاره زیستسیاست نخست و پیش از همه قصد داشت ما را آگاه کند از عبور تاریخیمان از آستانهای و بهویژه از «آستانهی مدرنیتهی زیستشناختی» جامعه[۲]همان، ص ۱۶۴. جامعهی ما هنگامی از چنین آستانهای عبور کرد که فرایندهای زیستشناختیِ مشخصهی حیاتِ نوع انسان بدل شد به موضوعی مهم برای تصمیمگیری سیاسی، بهعبارتی به «مسئله»ای جدید برای حکومتها ــ نهتنها در شرایط «استثنایی» (نظیر اپیدمیها)، بلکه همچنین در شرایط «عادی»[۳] Foucault, “Society Must Be Defended”, ۲۴۴؛ دغدغهای همیشگی که همچنین مبیّن آن چیزی است که فوکو «دولتی شدن امر زیستشناختی» میخواند[۴]Ibid., 240. برای آنکه وفادار باشیم به این ایده فوکو که قدرت فینفسه نه خوب است نه بد، بلکه همواره خطرناک است. اگر کورکورانه یعنی بدون به پرسش گرفتنش پذیرفته شود، میتوانیم بگوییم این «تغییر پارادایم» در شیوهای که حکومت میشویم با نتایج هم مثبت هم وحشتناکش، بیتردید مطابقت دارد با گسترش خطرناک دامنه دخالت سازوکارهای قدرت. ما دیگر صرفاً و حتی اساساً بهمنزله سوژههای سیاسی حقوق حکومت نمیشویم بلکه همچنین بهمنزله موجودات زنده حکومت میشویم، موجوداتی که جمیعاً تودهای کلی (جمعیت) را با نرخ موالید، مرگومیر، بیماری، متوسط طول عمر و غیره تشکیل دادهاند.
فوکو در «روشنگری چیست؟» مدعی است که میخواهد «از «باجخواهی»[بر سرِ] روشنگری امتناع کند» یعنی از این ایده که یا باید علیه روشنگری باشیم یا له آن و در عوض قصد دارد روشنگری را رویدادی تاریخی در نظر گیرد که همچنان و دستکم تا حدودی چیستی امروزمان را تعیین میکند.[۵]Michel Foucault, “What is Enlightenment?”, in The Foucault Reader, ed. Paul Rabinow (New York: Pantheon Books, 1984), 42-43 مایلم به شیوهای مشابه بگویم که هوشمندانه است اگر امروز از باجخواهی [بر سرِ] زیستسیاست امتناع کنیم: قرار نیست «له» یا «علیه» آن باشیم (حتی چه فرقی میکند؟)، بلکه زیستسیاست را رویدادی تاریخی در نظر گیریم که همچنان و دستکم تا حدودی شیوهای را تعریف میکند که حکومت میشویم، شیوه اندیشیدنمان به سیاست و به خودمان. وقتی در روزنامهها یا در رسانههای گروهی میبینم مردم گلایه میکنند از اینکه چرا دیگران قواعد قرنطینه را رعایت نمیکنند، آنچه در مقابل برای من جای تعجب دارد این است که حتی وقتی امکان مجازات شدن [بابت عدم رعایت قرنطینه] غالباً بسیار کم است همچنان بسیاری از ما این قواعد را رعایت میکنیم. همچنین دریافتم که مجموعهای از نقلقولهای مراقبت و تنبیه بالاخص از ابتدای فصل «سراسربینی»[۶]نگاه کنید به میشل فوکو، مراقبت و تنبیه، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، ۲۰۸-۲۱۲، آنجا که انضباطیشدن شهر و ساکنانش طی همهگیری طاعون را توصیف میکند به خوبی یادآور تجربه امروز ما از قرنطینه است. بااینحال اگر صرفاً روی تدابیر اجباری، محصورشدن، کنترلشدن و «حبسشدن» در خانه در این ایام فوقالعاده تأکید کنیم این خطر وجود دارد که قدرت انضباطی و زیستسیاسی را که اساساً به شیوهای خودکار، نامحسوس و کاملاً عادی عمل میکند نادیده بگیریم ــ و این قدرت دقیقاً زمانی بیشترین خطر را دارد که متوجه آن نباشیم.
من بهجای آنکه نگران افزایش سازوکارهای مراقبتی و کنترل سراسری در «وضعیت استثنایی» جدید باشم، نگران آنم که ما پیشاپیش رام شدهایم؛ یعنی، سوژههای مطیع زیستسیاست شدهایم. قدرت زیستسیاسی (صرفاً) از «بیرون» بر زندگی ما اِعمال نمیشود، بلکه دستکم طی دو قرن گذشته بخشی از چیستی ما، بخشی از شکل تاریخی سوبژکتیویته ما است. از همین رو تردید دارم که هرگونه استراتژی مؤثر مقاومت در برابر خطرناکترین جنبههای زیستسیاست باید بهتبعِ منطق «باجخواهی» [بر سرِ] زیستسیاست، شکل امتناع فراگیر را به خود بگیرد. گفتههای فوکو در مورد «هستیشناسی انتقادی خودمان»[۷]Foucault, “What is Enlightenment?”, ۴۷ ممکن است اینجا بهطرز اعجابآوری یاریبخش باشد زیرا همین ساخت هستیمان است که باید به پرسش بگیریم.
(زیست)سیاستِ مندرج در آسیبپذیری افتراقی[۸]The (Bio)Politics of Differential Vulnerability
دومین نکتهای که مایلم به آن اشاره کنم ــ نکته مهمی که متأسفانه بهندرت در آثار بهکارگیرنده انگاره زیستسیاست در مورد جهانگیری کنونی ویروس کرونا بدان اشاره شده است ــ رابطهای تفکیکناپذیر است که بهزعم فوکو میان زیستسیاست و تبعیض نژادی برقرار است. جودیت باتلر در آخرین مقاله خود بهدرستی اشاره میکند که «نابرابری بنیادین، ملیگرایی و استثمار کاپیتالیستی بهسرعت شیوههایی را برای بازتولید و تقویت خود در محدودههای این جهانگیری مییابند». یادآوری این نکته بهویژه زمانی بسیار مبرم و ضروری است که سایر متفکران نظیر ژانـلوک نانسی برعکس معتقدند ویروس کرونا «از آنجا که ما را بر اساس ضرورت ایستادگی جمعی متحد میکند، در وضعیت مساوی قرار میدهد». البته مساواتی که نانسی از آن سخن میگوید صرفاً مساوات ثروتمندان و طبقه ممتاز است ــ کسانی که آنقدر خوشاقبالاند که خانه یا آپارتمانی برای گذراندن قرنطینه داشته باشند؛ و نیز کسانی که نیاز ندارند کار کنند یا میتوانند دورکاری کنند همانگونه که برونو لاتور پیشتر گفته بود؛ اما وضعیت آنانی که مجبورند هر روز سر کار بروند چون نمیتوانند دورکاری کنند یا استطاعت این را ندارند که از خیر دستمزدشان بگذرند چه میشود؟ وضعیت آنانی که سقفی بالای سر خود ندارند چه؟
فوکو در آخرین درسگفتارش با عنوان «باید از جامعه دفاع کرد» معتقد است که تبعیض نژادی عبارت است از «شیوه واردکردن گسست به عرصهی حیاتِ تحت کنترل قدرت: گسست میان آنچه باید زندگی کند و آنچه باید بمیرد»[۹]Foucault, “Society Must Be Defended”, ۲۵۴. به عبارت دیگر تبعیض نژادی با ظهور زیستسیاست بدل میشود به شیوه قطعهقطعه کردن پیوستار زیستشناختیــ ما همگی انسانهایی با نیازهای کموبیش یکسان زیستشناختیایم ــ تا پایگانبندیهایی را میان گروههای مختلف انسانی ایجاد کند و درنتیجه تفاوتهایی (اساسی) در وضعیتی ایجاد کند که گروههای مختلف انسانی در معرض خطر مرگ قرار گیرند. ویژگی مهم حکومتمندیِ زیستسیاسی به باور فوکو عبارت از این است که انسانها بهگونهای افتراقی در معرض خطرات سلامتی و خطرات اجتماعی قرار میگیرند. این درـ معرض خطر قرار گرفتن زندگیها بهگونهای افتراقی و تفاوتگذارانه صورت میگیرد بهنحویکه اِعمال قدرتْ اساساً برای حفاظت از حیات زیستشناختی جمعیت و افزایش قابلیت مولد آن است و تبعیض نژادی در تمام شکلهایش «شرط مقبولیت» این در معرض خطر قرارگیری افتراقی[۱۰]differentialexposure است.[۱۱]Ibid., 255-256 بنابراین باید بهدقت اجتناب کنیم از اینکه زیستسیاست را تا حد دستور عمل فوکویی «زندگیدادن و به مرگ وانهادن»[۱۲]میشل فوکو، همان، ص ۱۵۷-۱۵۹ فرو بکاهیم. زیستسیاست بهواقع شامل تضاد واضح و روشن میان حیات و مرگ نیست بلکه بهتر است آن را تلاشی درک کنیم برای ساماندهی افتراقی و تفاوتگذارانه منطقه خاکستری میان این دو. همانگونه که مـارتینا تاتسـیولی در صحبت از «زیستـسیاست از طریق جابهجایی» بهطرز قانعکنندهای این نکته را نشان میدهد[۱۳]Martina Tazzioli, The Making of Migration: Biopolitics of Mobility at Europe’s Borders (London: Sage, 2019), 106. هرچند این نکته در جلد اول تاریخ جنسیت (اراده … Continue reading که حکومت معمول بر مهاجرت نمونهای ممتاز از این ساماندهی است. درواقع این روزها پیوسته و گاه به شیوهای دردناک میبینیم که زیستسیاست همچنین و اساساً مضمونِ حکومت بر جابهجایی ــ و عدم جابهجاییــ است. شاید این تجربه که برای بسیاری از ما تجربهای جدید است یاریمان دهد شیوهای عادیشده را درک کنیم یعنی شیوه نفوذپذیری کمیابیشِ «مرزها» برای افرادی با رنگ پوست، ملیت و تبار اجتماعی متفاوت، شیوهای که جا دارد یکی از شکلهای اصلی اِعمال قدرت در جهان معاصر ما تلقی شود.
مختصر اینکه زیستسیاست همواره سیاست مندرج در آسیبپذیری افتراقی است. زیستسیاست به هیچ رو آن سیاستی نیست که نابرابریهای اجتماعی و نژادی را محو کند آنهم با یادآوری این نکته که همگی به گونه زیستشناختی واحد و یکسانی تعلق داریم، بلکه سیاستی است که ازلحاظ ساختاری مبتنی است بر استقرار پایگانبندی در ارزش زندگیها از طریق تولید و تکثیر آسیبپذیری بهمنزله ابزار حکومت بر انسانها. شاید بخواهیم دفعه بعد که قرار شد دستهجمعی برای «قهرمانان پزشکی» و «کارکنان خدمات اجتماعی» که با «ویروس کرونا میجنگند» دست بزنیم به این قضیه فکر کنیم. بیشک آنها سزاوار این قدرشناسیاند؛ اما آیا آنها تنها کسانیاند که از ما «مواظبت میکنند»؟ پس تکلیف آن پیکی که مایحتاج من را به در خانه میآورد درحالیکه من در امنیت در آپارتمان قرنطینهشدهام نشستهام چه میشود؟ آن صندوقدار سوپرمارکت یا داروخانه، رانندگان ترابری همگانی، کارگران کارخانهها، مأموران پلیس و تمام شاغلانی که (اغلب با درآمدی اندک) برای عملکرد جامعه ضروری فرض میشوند چه میشوند؟ آیا آنها ــ نه صرفاً در این شرایط «استثنایی» ــ سزاوار این نیستند که «کارکنان خدمات اجتماعی» تلقی شوند. این ویروس ما را در وضعیتی مساوی قرار نمیدهد، بلکه برعکس شرمآورانه آشکار میکند که جامعه ما اساساً بر تولید بیوقفه آسیبپذیری افتراقی و نابرابری اجتماعی استوار است.
دستورزبان سیاسی بحران
امروز کار فوکو در مورد زیستسیاست برای ما پیچیدهتر، غنیتر و قاطعتر از آن چیزی است که از کِلک کسانی تراوش میشود که بسیار شتابزده آن را تا حد سلسلهای از لعن و نفرین علیه حبس انضباطی و مراقبت تودهها فرو میکاهند یا کسانی که به طرزی گمراهکننده از زیست سیاست بهمثابه وضعیت استثنایی یا حیات محض بهره میبرند.[۱۴] نگاه کنید به نوشتههای آگامبن در مورد ویروس کرونا و نیز به پاسخ انتقادی گوردون هال [Gordon Hull] بااینحال قصد ندارم توصیه کنم که انگاره زیستسیاست را اصل توضیحیِ نهایی در نظر بگیریم که میتواند به ما بگوید چه چیز در حال رخدادن است و «راهحل» تمام مشکلات ما چیست ــ و این نکته فقط به دلیل ماهیت «تاریخاً افتراقی پدیدهی زیستسیاست» نیست که روبرتو اسپوسیتو بهدرستی بر آن تأکید میکند، بلکه همچنین به دلیل عمیقتر روششناختی است. اندیشهی سیاسی ما در بندِ «دستور زبان بحران» و زمانمندی محدود آن است تا حدی که پاسخهای مهم به موقعیت کنونی (یا اصلاً بهطور بالقوه به همهی «بحران»های اخیر اقتصادی، اجتماعی و انسانی) ظاهراً قادر نیستند جلوتر از دماغشان را ببینند.[۱۵]ee Daniele Lorenzini and Martina Tazzioli, “Critique without Ontology: Genealogy, Collective Subjects, and the Deadlocks of Evidence”, Radical Philosophy, forthcoming بنابراین هرچند با لاتور در این نکته موافقتم که امروز «بحران سلامت» باید «ما را مهیای تغییری اقلیمی کند»، اما کمتر از او خوشبینم چراکه مهیابودن رخ نخواهد داد مگر آنکه تلاشِ بلندمدت انتقادی و خلاقانه برای یافتن پاسخهایی بسگانه و بدیع به علتهای ساختاری «بحرانها»یمان را جایگزین بحران روایت کنیم. منظور من از پردازشِ پاسخها بهجای یافتن راهحلها این است که از استراتژیهای کوتاهمدت حل مسئله پرهیز کنیم، استراتژیهایی که هدفشان تغییر تا حد ممکن اندکِ شیوه کنونی زندگی، تولید، سفر، خوردن و غیره است. پردازش پاسخها بهجای یافتن راهحل یعنی کشف راههای اجتماعی و سیاسیِ بدیل به این امید که این تجارب بتوانند طولانیتر از فاصله زمانی میان «بحران» فعلی و بحران بعدی دوام بیاورند و بپذیریم که این تحولات ضرورتاً بطئیاند زیرا نمیتوانیم با چشم برهم زدنی از شکلِ هستیِ تاریخیمان خلاص شویم. در یککلام پردازش پاسخها بدین معنا است که به توانمان برای ساختن آینده ایمان داشته باشیم، نهفقط آیندهای برای خودمان بلکه آیندهای برای نسلهای بیشماری که خواهند آمد؛ و بهراستی باید به این کار همت ورزیم.
پانویسها
↑۱ | میشل فوکو، اراده به دانستن، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، ص ۱۵۵-۱۶۷ و Michel Foucault, “Society Must Be Defended”: Lectures at the Collège de France, 1975-1976 (New York: Picador, 2003), 239-263 |
↑۲ | همان، ص ۱۶۴ |
↑۳ | Foucault, “Society Must Be Defended”, ۲۴۴ |
↑۴ | Ibid., 240 |
↑۵ | Michel Foucault, “What is Enlightenment?”, in The Foucault Reader, ed. Paul Rabinow (New York: Pantheon Books, 1984), 42-43 |
↑۶ | نگاه کنید به میشل فوکو، مراقبت و تنبیه، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، ۲۰۸-۲۱۲ |
↑۷ | Foucault, “What is Enlightenment?”, ۴۷ |
↑۸ | The (Bio)Politics of Differential Vulnerability |
↑۹ | Foucault, “Society Must Be Defended”, ۲۵۴ |
↑۱۰ | differentialexposure |
↑۱۱ | Ibid., 255-256 |
↑۱۲ | میشل فوکو، همان، ص ۱۵۷-۱۵۹ |
↑۱۳ | Martina Tazzioli, The Making of Migration: Biopolitics of Mobility at Europe’s Borders (London: Sage, 2019), 106.
هرچند این نکته در جلد اول تاریخ جنسیت (اراده به دانستن) عملاً پنهان است، اما فوکو مهاجرت را یکی از عرصههای اصلی کارکردِ سازوکارهای زیستسیاسی قدرت برمیشمارد. نگاه کنید به فوکو، اراده به دانستن، ص ۱۶۱ |
↑۱۴ | نگاه کنید به نوشتههای آگامبن در مورد ویروس کرونا و نیز به پاسخ انتقادی گوردون هال [Gordon Hull] |
↑۱۵ | ee Daniele Lorenzini and Martina Tazzioli, “Critique without Ontology: Genealogy, Collective Subjects, and the Deadlocks of Evidence”, Radical Philosophy, forthcoming |