راهنمایِ قرنطینه در زمانهی کرونا
الان وقت مناسبی برای جستجوی اصالت معنوی، یا برای مواجهه با مغاک و شکافِ وجودی خودمان نیست. بدون هرگونه شرمساری به همهی مناسک، تشریفات، فرمولها، عادتها و رفتارهای و حرکات کوچکی تظاهر کنید که زندگی شما را با ثبات میکند.
توضیح مترجم: ژیژک نوشتنِ مطلب پیرامونِ کرونا را ادامه میدهد؛ اینبار بر وجوه روانکاوانه و شخصیتر پیامدهای زیستِ کرونایی و وضعیتِ قرنطینه تمرکز میکند. او جوکِ همیشگیِ خود دربارهی قهوهی بدونِ خامه و نفیِ هگلی را نقل میکند. نکتهی قابل توجه در مورد وضعیتِ کرونایی این است که ما را با جنبهی سرد و سختِ خودِ مفهومِ «نفی» مواجه میکند؛ آزادیِ ما در خروج از خانهها و مثلا پرسه زدن در شهرِ مدرن همواره بدین بهانه محدود میشد که اتلافِ وقت بدین ترتیب بهصرفه! نیست و بهتر است وقت خود را در جوار خانواده، محلِ کار یا اداره بگذرانیم. اما وقتی که متوجه میشویم که «ماندن در خانه!» نه یک انتخاب که تنها دستور اجباری زیستِ جمعی امروز است (یکی از برنامههای محبوب زنانِ خانهدار به نامِ «به خانه برمیگردیم!» سالهاست که این اجبار را نه در ظاهر یک «دستور» بلکه در کسوت یک «توصیه» ترویج میکند). بدین ترتیب وقتی میبینیم که فروشندهی قهوه حتی خامهای ندارد که به واسطهی آن خودِ «نفی» را به ما بفروشد، پی میبریم که این «نفی» در واقع هرگز وجود نداشته است یا هرگز برای ما مجاز نبوده است. این روزها هرچه تسلطِ دولتها بر امور متنوعی به بهانهی کنترل و نظارت بر شیوعِ بیماری افزایش مییابد، با این سوال مواجه میشویم که آیا آزادی و استقلالِ سوژههای انسانی موعود در دولتهای لیبرال در واقع همان خامهای نیست که مجازیم از آن به عنوانِ وجهِ سلبیِ قهوه استفاده کنیم و تنها در مواقع بحران است که متوجه میشویم که کماکان مشغول خوردنِ همان قهوهی ساده بودهایم. در واقع اگر بخواهیم از اسلوبِ داستانهای دیستوپیایی و ویرانشهری پیروی کنیم (مثلا ۱۹۸۴ که یک دولتِ توتالیتر را به تصویر میکشد که سوژهها در همهجا نظارت میشوند) باید قدردانِ «بحران» باشیم که همچون یک دورهی بازجویی و شکنجهی عمومی سوژهها را از آن معصومیتِ اولیه رها میکند (البته باید به نظرگاهِ بدبینانهی رمان جورج اورول بدبین بود که گمان میکند این شیوهی اعمالِ ایدئولوژی موفق است و سوژهها پس از آنکه کاملا له و لورده شدند به زیستِ نباتی خود بازمیگردند). بنابراین این روزها نوشیدنِ «قهوهی تلخ» بحرانِ کرونا هم تیزبینی ما را فزونی بخشیده و هم حافظهی ما را چابکتر کرده است.
اما این آگاهیِ ضدِ ایدئولوژیک به شکرانهی کرونا را نباید به معنای تسلیمِ کامل سوژههای انسانی در مقابلِ اصولِ دولتی یا حتی قرنطینه دانست. این اصول در نهایت در راستای ویرانکردنِ سوژهها هستند. توجه ژیژک در ادامهی یادداشت مختصر خود با توسل به روانکاوی در تلاش است تا بزرگترین خطری که منجر به شکستِ این بصیرتِ جهانی میشود را شناسایی کند: پارانویا. در واقع مشکلِ تمامِ تئوریهای توطئه در شناساییِ دستهایِ پنهانی که ما را کنترل میکنند این نیست که اسنادِ کافی برای اثبات مدعای خود ندارند. بلکه مسئله آنجاست که این تئوریها بیش از خطری که ما را نسبتِ به آن هشدار میدهند، با نامرئی کردنِ «دشمنِ» دستِ ما را از مواجهه یا تعامل با آن کوتاه میکنند. نتیجهی این دیدگاه چیزی جز در خود فرورفتگی و فروپاشی ذهنی هر یک از سوژههای قربانی نیست.
در انتها ژیژک «توصیههایی»! جمعی و شخصی برای گذراندنِ روزهای کرونایی مطرح میکند. علیرغم اینکه پیشنهادِ فعالیتهای گروهی در قالبِ نهادهای مردمی برای مواجهه با هر بحرانی (از بیماری تا سیل و زلزله) میتواند عناصر جامعهی مدنی را تقویت کند ولی باید پرسید که آیا «توصیه» به چنین مواردی را میتوان از جملهی وظایفِ فلسفه در نظر گرفت یا خیر؟
*****************
در مواجهه با فشارِ روانی حاصل از بیماریِ عالمگیرِ کرونا، اولین قاعدهی پیشنهادی من این است که اکنون وقت مناسبی برای جستجویِ اصالتِ معنوی نیست. بدونِ هرگونه شرمندگی به انجامِ تشریفات و خردهکاریهایی تظاهر کنید که زندگی شما را با ثبات میکند.
بگذارید با یک اعتراف شخصی شروع کنم؛ من این ایدهی حبس شدن در یک آپارتمان را دوست دارم که همهی وقتم را صرف خواندن و کار کنم.
حتی وقتی سفر میکنم، ترجیح میدهم که در اتاقِ یک هتلِ خوب بمانم و به همهی جذابیتهای مشهور بیاعتنا باشم. یک نوشتهی خوب دربارهی یک نقاشیِ مشهور معنای خیلی بیشتری برای من دارد تا دیدنِ این نقاشی در یک موزهی شلوغ و پر جمعیت. ولی حواسم هست که موضوعِ کنونی از آنجایی که در اینجا حبس اجباریست به این سادگیها نیست و بدتر است. اما چرا؟
اجازه دهید که همان جوکِ معروفِ فیلمِ نیناچکا از ارنست لوبیچ را تکرار کنم: «مستخدم! یک فنجان قهوه بدون خامه، لطفاً!٬ ٬متاسفم جناب، خامه تمام کردیم، فقط شیر داریم، پس اشکالی نداره فقط قهوه بدون شیر. باشه؟»
در واقعیت، قهوه همان قهوه باقی میماند، ولی چیزی که میتوانیم تغییر دهیم ساختنِ قهوه با شیر بجایِ درستکردن قهوه با خامه (یا حتی سادهتر) افزودنِ یک نفی یا سلبیتِ تلویحی و تبدیلِ قهوهی ساده به قهوهی بدونِ شیر است.
آیا این همان اتفاقی نیست که در گوشهنشینی من روی داد؟ پیش از این بحران، یک گوشهنشینی «بدونِ شیر» بود- میتوانستم هر وقت خواستم بیرون بروم و فقط خودم تصمیم گرفته بودم که این کار را نکنم. این گوشهگیری اما حالا فقط یک قهوهی ساده است بدونِ هیچ گونه سلبیتِ تلویحی.
تهدیداتِ نامرئی از همه ترسناکترند
دوستم گابریل توپینامبا که یک روانکاوِ لکانی ساکنِ ریودوژانیرو است، این پارادوکس را برای من در پیامِ ایمیل توضیح میداد که: «مردمی که الان از خانه دورکاری میکنند بیشتر از بقیه دچار نگرانی هستند، و در معرض بدترینِ خیالپردازیهای سترون هستند، چرا که هیچ تغییری در عادتهای آنها نبوده که در این یگانگی شرایطِ منحصر به فردشان در زندگیِ روزانه تفاوتی ایجاد کند.»
نکتهی توپینامبا پیچیده ولی روشن است: اگر هیچ تغییر مهمی در واقعیتِ روزمرهی ما در کار نباشد، بنابراین تهدید به عنوان نوعی خیالبافیِ شبحگونه تجربه میشود که در هیچ کجا دیده نمیشود و در نتیجه تهدیدی خطرناکتر به حساب میآید. به خاطر بیاورید در آلمانِ نازی، یهودستیزی در آن قسمتهایی شدیدتر بود که کمترین تعدادِ یهودیان حضور داشتند، نامرئی بودنِ یهودیها از آنها اشباحی هراسناک ساخته بود.
علاوه بر این توپینامبا متوجه بود که همین پارادوکس در مورد فورانِ بحرانِ ایدز (HIV) نیز صادق است: «عذابِ روحیِ بزرگ همانا گسترشِ نامرئیِ بحرانِ ایدز بود و اینکه امکانِ این نبود تا خودمان را متناسب با ابعادِ مسئله تطبیق دهیم، اینکه گذرنامهی کسی با مهرِ «بیمارِ مبتلا به ایدز» مشخص شود به نظر برای بسیاری آنقدرها بهای گزافی نباشد تا دست کم وضعیت را به شکلِ نمادین مشخصتر کند. دست کم در آن حالت عیاری برای قدرتِ ویروس داریم که ما را از شرایطی مثلِ اکنون نجات میدهد. در آن میتوانیم ببینیم که تا چه اندازه هنوز آزاد هستیم.»
در مرحلهای که این عاملِ شبحوار به بخشی از واقعیتِ ما مبدل شود (حتی اگر این امر معادلِ ابتلا به بیماری باشد)، قدرتاش اینجایی میشود و چیزی خواهد بود که بتوانیم با آن سر و کار داشته باشیم (حتی اگر در مبارزه با آن شکست بخوریم). مادامی که این گذار به واقعیتْ ممکن نباشد، «ما در دوگانهای به دام افتادهایم: پارانویای اضطراب (جهانیشدنِ محض) یا توسل به سمبولسازیِ بیاثر به واسطهی در آوردنِ ادای اینکه در معرضِ خطری غیر ضروری قرار گرفتهایم (محلیشدنِ محض).»
این «سمبولسازیهای بیاثر» پیشاپیش اشکالی متنوع به خود گرفتهاند (بهترین نمونهی آن پیامِ رئیس جمهورِ ایالاتِ متحده دونالد ترامپ برای نادیدهگرفتن خطرات و بازگشتِ آمریکاییها به محلِ کار بود. چنین رفتاری به مراتب بدتر از داد و فریاد یا تشویقِ تماشاگران هنگام تماشایِ یک بازیِ فوتبال در تلویزیونِ خانگی روبرویتان است، چنان رفتاری که انگار میتوانید به شکلی معجزه آسا نتیجه را تحتِ کنترل خود بگیرید. ولی این بدان معنا نیست که پیش از آنکه علم بتواند وسایلِ فنی مقابله با ویروس را فراهم آورد نتوانیم از این بنبست خارج شویم.
چطور تسلیمِ پارانویا نشویم
این آن چیزی بود که توپینامبا گفت:
«اینکه دکترهایی که در خطِ مقدمِ بیماری هستند، مردمی که در کار سازماندهی سیستمهای تشریکِ مساعی در جماعتهای پیرامونی هستند و غیره و غیره، شباهتی به تسلیم در برابر پارانویایِ احمقانه ندارد، برای من حاکی از آن است که در این حوادث یک منفعت سوبژکتیو «ثانوی» برای اشکالِ مشخصی از کار سیاسی وجود دارد. به نظر میرسد سیاست با میانجیهای مشخصی عمل میکند (و هرچند اغلب در این میان دولت تنها وسیلهی در دسترس است، ولی فکر میکنم این موضوع را بتوان یک پیشامد گرفت) که نه تنها ما را مهیایِ تغییرِ شرایط با وسایلِ مقتضی میکنند، بلکه همچنین به آنچه از دست دادهایم شکلِ ویژهای میبخشند.»
در بریتانیا، بیش از ۴۰۰ هزار جوانِ سالم برای کمک به نیازمندان داوطلب شدهاند که باید این اتفاق را به عنوانِ گامی شایسته در این راستا به فال نیک گرفت.
چطور از اعصابخردی پرهیز کنیم
خب در مورد ما یا دیگر کسانی که امکانِ چنین فعالیتهایی را ندارند چه میتوان گفت؟ برای نجات از فشارِ ذهنیِ زندگی در این دورانِ بیماریِ عالمگیر چه میتوان کرد؟ اولین قاعدهی من اینجا از این قرار است: الانِ وقتِ مناسبی برای جستجویِ اصالتِ معنوی، یا برای مواجهه با مغاک و شکافِ وجودی خودمان نیست. بدون هر گونه شرمساری به همهی مناسک، تشریفات، فرمولها، عادتها و رفتارهای و حرکاتِ کوچکی تظاهر کنید که زندگی شما را با ثبات میکند.
هر چیزی که بتواند منجر به ظاهرِ با ثبات در زندگی شما شود برای مقابله با فروپاشیِ ذهنی مجاز است. برای مدتِ طولانی فکر نکنید بلکه فقط به اموری که قرار است امروز تا وقتِ خواب بدان بپردازید مشغول باشید. اگر موفق شدید بازیِ فیلمِ زندگی زیباست [Life is Beautiful] رو انجام دهید: تظاهر کنید که قرنطینه فقط یک بازیست که در آن شما و خانواده آزادانه مشارکت کردهاید به این امید که جایزهی بزرگِ مسابقه را برنده شوید. و اگر اهلِ فیلم هستید (و وقتِ کافی برایش دارید) با طیبِ خاطر تسلیمِ همهی لذتهای مجرمانهی خودتان شوید: فیلمهای علمیتخیلی آخرالزمانی، ویرانشهری فاجعهبار، سریالهای کمدی از زندگیِ روزمره با صدایِ خندههای ضبط شده مثلِ ویل و گریس [will and grace]، کتابهای صوتی دربارهی جنگهای بزرگِ گذشته و غیره. ترجیحِ شخصیِ من سریالهای جنایی سیاهِ اسکاندیناویایی (ترجیحاً ایسلندی) مثلِ سریالِ در دام افتاده [Trapped] یا قتلهای والهالا [Valhalla Murders] است.
با این حال این طرز برخورد همیشه جواب نمیدهد، مسئلهی اصلی این است که زندگیِ روزانهی خودتان را به شیوهای معنادار و با ثبات ساختار بدهید. اینجا میبینید که چطور یکی دیگر از دوستانم آندرس روزِنفِلدِر که یک ژورنالیستِ آلمانی از نشریهی دیوِلت [Die Welt] است در ایمیلی برایم شکلِ جدیدِ مواجههاش در زندگی روزمره را توضیح داد:
«واقعاً چیزی قهرمانانه را در مورد این رفتار و منشِ جدید احساس میکنم، حتی در حرفهی روزنامهنگاری هر کسی شب و روز از دفترِ خانگیاش کار میکند، ویدیو کنفرانسها را ترتیب میدهد و همزمان از بچهها نگهداری میکند یا به آنها آموزش میدهد، ولی هیچ کس نمیپرسد چرا این کارها را انجام میدهد، چون دیگر خبری از گفتن اینکه «پولم را میگیرم و میتوانم به تعطیلات برم و غیره» نیست، چرا که کسی نمیداند که آیا اصلاً ممکن است باز هم پول یا تعطیلاتی در کار باشد یا نه. این همان ایدهی جهانیست که آنجا تو فقط یک واحدِ آپارتمان و ملزوماتِ ضروری مثل غذا و غیره داری، عشقِ به دیگران و وظیفه تنها چیزهایی هستند که امروز بیش از همیشه اهمیت دارند. این ایده که کسی «زیادتر» بخواهد به نظر غیر واقعی میرسد.»
نمیتوانم توصیفِ بهتری برای این وضعیت تصور کنم مگر آنچه بی هیچ شرمی زندگیِ مناسب و معقول نامیده میشود که به انسان برگردانده شده و امیدوارم دست کم برخی از این رفتارها و برخوردها وقتی که بیماری به لطف و امید تمام شود نیز باقی بمانند.
این پروفسور ژیژک هم در مورد هر موضوعی اظهار نظر میکنه. مترجم هم گفته بود که کی گفته فلسفه باید بیاد و نصیحت بکنه. توصیههای یک مردِ اروپایی سفیدپوست به همهی مردم دنیا که بشینید و توی خونه برای خودتون سریال و فیلم ببینید چه دردی از ما توی خاور میانه دوا میکنه. اصلا معلوم نیست چرا ایشون رو اینقدر مطرح میکنن.
متن جالبی در مورد شرایط روانی حاکم بر این روزها. از مترجم محترم هم ممنونم که متن شیوا و روانی رو تحویل دادند. مقدمه مترجم هم جالب بود و جای تفکر داشت.