سندروم پیشاقاعدگی؛ جنون ماهانه یا طغیان علیه سرکوب؟
آیا سندرم پیشاقاعدگی یک واقعیت پزشکی است یا یک برساخت اجتماعی؟ این مقاله کوششی برای پاسخ به این پرسش است که آیا سندرم پیشاقاعدگی «واقعی» است و واقعی بودن آن چه معنایی برای زنان دارد.
قاعدگی در متون باستانی برخی فرهنگها «روحی خبیث» است که ماهی یکبار بدن زنان را به تسخیر در میآورد. امروز تصور مرسوم از سندرم پیشاقاعدگی PMS هورمونهایی هستند که ماهی یکبار بدن زنان را کنترل میکنند و باعث رفتار غیرمنطقی آنها میشوند. آیا سندرم پیشاقاعدگی یک واقعیت پزشکی است یا یک برساخت اجتماعی؟ این مقاله کوششی برای پاسخ به این پرسش است که آیا سندرم پیشاقاعدگی «واقعی» است و واقعی بودن آن چه معنایی برای زنان دارد.
آنچه در طول سالیان و به خصوص یک قرن اخیر «سندرم پیشاقاعدگی» PMS نامیده شده از منظرهای متفاوتی از جمله علمی-پزشکی، فرهنگی-اجتماعی، و فمینیستی تعریف شده اما اجماعی بر سر آن وجود ندارد. هرچند تصور منفی از این سندرم به عنوان «آنچه ماهی یکبار بدن زن را کنترل و دیوانهاش میکند» در فرهنگ معاصر ما معمولتر است، اما از طرف دیگر مشروعیتبخشی عمومی به علائم پیشاقاعدگی به عنوان بخشی «واقعی» و «طبیعی» از بدن زنان باعث به وجود آمدن نوعی احساس رضایت و جدی گرفته شدن میان زنان شدهاست. پیوند مشترک میان این دو تصور این است که هردو در تلاش برای یافتن توضیحی برای حالات زنان و چگونه رفتار کردن آنها هستند.
به نظر آن. ای. فیگرت محقق دانشگاه لویولا آمریکا سندرم پیشاقاعدگی یک «مصنوع بشری» است[i]. حالات پیشاقاعدگی را میتوان به عنوان یک وضعیت علمی-پزشکی، برساخت اجتماعی- فرهنگی، و یا یک مسئله فمینیستی بررسی کرد. به نظر فیگرت سندرم پیشاقاعدگی سندرمی واقعی است؛ تنها به این دلیل و معنی که افرادی مختلف در شرایط و بسترهایی مختلف آن را به گونههایی مختلف تعریف کردهاند.
سندرم پیشاقاعدگی به عنوان یک وضعیت علمی- پزشکی
علائم سندرم پیشاقاعدگی که باعث شدند پزشکان در چند دهه ابتدایی قرن بیستم به مطالعه آن بپردازند شامل گلایههای زنان از حالات عصبی قبل از دوران قاعدگی، افسردگی، تنفر از همسر و شریک جنسی، بیقراری و احساسِ «در پوست خود آرام نگرفتن» بودند. رابرت فرانک[ii] پزشک زنان و زایمان آمریکایی اولین بار در سال ۱۹۳۱ پیشاقاعدگی را به عنوان یک «وضعیت پزشکی» تعریف کرد و ریشه علائم آن را ازدیاد هورمون استروژن در بدن دانست. بررسی متون پزشکی در مقاله فیگرت از دهه ۳۰ تا دهه ۸۰ میلادی نشان میدهد که نویسندگان مقالات سندرم پیشاقاعدگی را پدیدهای پزشکی دانستهاند که نیاز به درمان پزشکی و روانکاوانه دارد. حتی با اینکه گلایه زنان از علائم پیشاقاعدگی حاد نبوده، اما پزشکان همچنان به تجویز روشهای درمانی از جمله پرتودرمانی تخمدانها برای کاهش تولید استروژن اقدام کردهاند.
شاید نکته جالب این باشد که در یک جامعه مدرن یک پدیده تنها وقتی مشروع و «واقعی» است که توسط دانشمندان به عنوان یک وضعیت به رسمیت شناخته شود. حالاتی که بسیار از زنان آن را تجربه کردهاند «بیماری» خوانده میشود، چرا که رفع علائم آنها قرار است «نظم» را به زندگی در خانه و محیط کار برگرداند.
سندرم پیشاقاعدگی به عنوان یک مسئله فمینیستی
نویسندگان فمینیست خیلی زود متوجه شدند که استفاده از عبارت «سندرم پیشاقاعدگی» تلاشی ساختاری برای تبدیل تنشهای پیشاقاعدگی به عبارتی علمی و در نتیجه بدست گرفتن کنترل و اقتدار بر بدن زنان است. در همان اواخر دهه ۸۰ متون زیادی دراین بار نوشته شد. جالب است که بخش اعظم پزشکانی که سندرم پیشاقاعدگی را مطالعه میکردند را مردان تشکیل میدادند؛ مسئلهای که به جز فمینیستها توجه کس دیگری را تا آن زمان برانگیخته نکرد. در دهه ۹۰ موج نو دانشمندانی که چرخه قاعدگی را مطالعه میکردند تشکیل شد و حتی موسسههایی متشکل از دانشمندان زن با این هدف به وجود آمدند که شکاف میان پژوهشهای علمی و تحریف تجربههای زنان را پر کنند و رفتار آنها را به متغییرهای بیولوژیکی تقلیل ندهد. موسساتی که البته با مشکلات جدی برای تامین مالی مواجه بودند. جین همیلتون روانشناس معتقد است سندرم پیشاقاعدگی یک «مسئله مربوط به زنان» است. اما پرسش اینجاست که چرا باید برای جلوگیری از نگاه اقتدارگرا و مردانه به پیشاقاعدگی به دنبال روشی علمی – پزشکی بود؟
سندرم پیشاقاعدگی به عنوان برساخت اجتماعی-فرهنگی
محققان اجتماعی و فرهنگی بر خلاف پزشکان و دانشمندان به جای آنکه اختلالات قاعدگی را از منظر بیولوژیکی نگاه کنند، تلاش کردهاند آنها در بسترهای اجتماعی و فرهنگی بفهمند. در یونان باستان اعتقاد داشتند سرگردانیهای رحم در بدن زنان باعث به وجود آمدن رفتارهای غیرعادی میان آنان میگردد. کلیشههایی منفی که امروز به رفتارهای ناشی از سندرم پیشاقاعدگی نسبت داده میشوند. فیگرت این برداشت از پیشاقاعدگی را مصنوعی سیاسی- فرهنگی میبیند که به صورت تاریخی در پیوند با فرهنگ غربی سرمایهداری مدرن قرار میگیرد. به عبارت دیگر، سندرم پیشاقاعدگی میتواند برآمده از جامعه پدرسالار باشد. برای امیلی مارتین انسانشناس، پیشاقاعدگی محل طبیعی طغیان زنان علیه شرایط سرکوب شدگی آنهاست. به عبارت دیگر، فرصتی برای طغیان علیه منطقی که زن را نظمدهنده خانه، خانواده، و محیط کار و همچنین مسئول ایجاد تعادل میان نقشهای اجتماعیاش به عنوان همسر، مادر، و کارمند میداند. شاید آنچه بینظمی و رفتار بیمنطق زنان برداشت میشود، میل آنها به اعتراض و تخریب باشد، تخریبی که جامعه پزشکی با تلاش برای تعریفش به عنوان سندرم پیشاقاعدگی روشی برای کنترل بدن زن و بیمار جلوه دادن آن پیدا کرد.
هر زنی حق بر سلامت قاعدگی دارد و باید بتواند برای پاسخ به نیازهای بدنش به خدمات بهداشتی و محصولات قاعدگی و پیشاقاعدگی دسترسی داشته باشد. اما این امر جدا از پیوند میان علم و صنعت در نظام سرمایهداری است. نظامی که میتواند سندرم پیشاقاعدگی را تبدیل به کالا(ها) کرده و در بازار به فروش برساند.
سخن پایانی
در این مقاله سندرم پیشاقاعدگی را از سه منظر متفاوت و بر اساس پژوهشهای آن فیگرت بررسی کردیم. قصد من انکار علائم پیشاقاعدگی و حق مشروع زنان برای صحبت درباره آن و احساس سلامت و راحتی کردن نیست. پژوهشهای مختلف نشان دادهاند بین ۲۰ تا ۴۰ درصد از زنان برخی از علائم پیشاقاعدگی مانند افزایش وزن، پف کردگی، و احساس آزاردیدگی را تجربه میکنند. برخی حتی صحبت از حالات دلچسبی مانند دیدن رویاهای واضح کردهاند. به نظر میرسد پرسش اصلی این نیست که آیا سندرم پیشاقاعدگی واقعی یا برساخته است. مسئله اصلی این است که حالات و رفتار زنان سالها پرسش دانشمندان، پزشکان، رئیس سازمانها، و .. بوده. آنها در تلاش برای برقراری «ثبات» در رفتار زنان هستند. به نظر میآید پرسش اصلی این است که کدام حالت و رفتار برای زنان«عادی» است و چرا بحثهای سندرم پیشاقاعدگی با عادی بودن رفتار زنان به عنوان نشانهای برای سلامت آنها پیوند خوردهاند؟
[i] Figert. E. A. (۲۰۰۵) Premenstrual syndrome as scientific and cultural artifact. Loyola University press, Chicago
از دوست نادیدهام م.فرهنگ که اولین بار من را با مقاله فیگرت آشنا کرد تشکر میکنم.
[ii] Robert Frank