جنگ و اعتراضات کارگری
نیروهای کار | بورلی جی. سیلور
کتاب «نیروهای کار: جنبش های کارگری و جهانی سازی از ۱۸۷۰ تا کنون» یکی ازکتاب های بورلی جی. سیلور استاد دپارتمان جامعه شناسی دانشگاه جان هاپکینز در زمینه پژوهشهای کارگری است. نویسنده کتاب، در جوانی در مبارزات کارگری در دیترویت بوده و در جنبشهای «اتحادیه کارگران همبسته کشاورزی» و «کمپین همبستگی با شیلی» نیز فعال بوده است. بیشتر تمرکز نویسنده بر الگوهای جهانی تضاد کار و سرمایه و خاستگاههای جهانی انباشت سرمایه و پیوند آن با اعتراضات کارگری است. آنچه اما در این معرفی سعی میکنیم برجسته شود بخشهایی از کتاب است که نویسنده به رابطه بین «جنگ» و «اعتراضات کارگری» میپردازد.
درکتاب نیروهای کار، رابطه علت و معلولی اعتراضات کارگری و نطامجهانی به شکل تحلیلی و با آمار و ارقام پیشمیرود. نویسنده هم نگاهی به فراز و نشیبهای اعتراضات کارگری دارد و هم رشد بخشهای اصلی سرمایهداری را پیگیری کردهاست.
سیلور برای تحلیلهایی که از وقایع جهانی و پیوندشان با اعتراضات کارگری ارائه میکند همواره تلاش کردهاست به پایگاههای اطلاعاتی بهدردبخور دسترسی پیدا کند. او حتی در مقاطعی کار را تعطیل کرده و مدتها وقت را صرف تجزیه وتحلیل اطلاعات بهدستآمده از این پایگاههای اطلاعاتی کارگری کردهاست.
کتاب پنج فصل دارد. فصل اول پیشگفتار است و به مسائل مربوط به حال و آینده جنبشهای کارگری میپردازد و چهارچوب مفهومی و تئوریکی از منشا قدرت کارگری را تحلیل میکند و درباره تمایزات و تشابهات در جنبشهای جهانی کارگری حرف میزند. فصل دوم درباره الگوهای جهانی مبارزات قهرآمیز کارگری در صنایع خودرو سازی است. فصل سوم درباره جنبشهای کارگری و چرخه تولید است. در این فصل نویسنده به چرخهها و ساماندهیها و اعتراضات کارگری در صنایع ترابری میپردازد. فصل چهارم که در این معرفی درباره آن بیشتر میگوییم به جنبشهای کارگری و سیاستهایجهانی اختصاص دارد که پیوند جنگها و رابطه مناقشات بینالمللی و درونمرزی و وضعیت کارگران و اعتراضات آنها در این موقعیت را تبیین میکند. در فصل آخر نیز نویسنده به نیروهای محرکه از دیدگاه جهانی-تاریخی میپردازد و این پرسش اساسی را مطرح میکند که: جنگ یا رعایت حقوق کارگران؟
از نظر نویسنده، ارتباط اعتراضات جهانی کارگری و دو جنگجهانی، چشمگیرترین ویژگی است که در دادههای آماری پایگاههای اطلاعاتی گروهجهانیکار در اعتراضات کارگری سده بیستم آشکار میشود. نقاط عطف اعتراضات کارگری، مربوط به سالهای بلافاصله پس از دو جنگ جهانی است. سالهای ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ از نقاط اوجگیری اعتراضات کارگری هستند. سالهای آغازین جنگ، دربرگیرنده پایینترین میزان اعتراضات است. امواج اعتراضات کارگری در طول دورههای جنگجهانی به هیچ وجه از بین نرفته اما اثر عمومی جنگهای جهانی- به ویژه درآغاز این جنگها- بر سطوح مبارزات قهر آمیز کارگری در سراسر جهان، فروکاستن از این مبارزات بودهاست. سالهای پیش از بروز جنگها اما با برآمدن سریع اعتراضات کارگری و به دنبال آن افزایش اعتراضات کارگری منطقه ای روبروییم.
رابطه میان جنگهایجهانی و الگوی زمانی اعتراضات کارگری در مجموعه «کشورهای مرکزی» بسیار چشمگیر است. با این حال در مجموعه «کشورهای مستعمره» یا «نیمه مستعمره» نیز این رابطه دیده میشود.
اما اگر بخواهیم پیوند بین اعتراضات کارگری و جنگ را ترسیم کنیم با چند شکل از ارتباط روبرو میشویم: افزایش اعتراضات کارگری (در آستانه هر دو جنگجهانی)، کاهش کوتاه مدت اما عمده این اعتراضات (در زمان آغاز جنگ) و پیدایش موج های برجسته اعتراضات کارگری (در زمان پس از جنگ)
نویسنده برای تشریح این پیوند به تحلیل «مایکل استول» در خصوص رابطه اعتراضات کارگری و جنگهای جهانی اشاره میکند. از نظر استول رابطه بین چالشهای اجتماعی و منازعات بینالمللی یکی از با ارزشترین فرضیهها در ادبیات علوماجتماعی است. استول بر همین اساس سه فرضیه به ظاهر متناقض را که در ادبیات آکادمیک نیز بسیار رواج یافته مشخص میکند.
۱-درگیری در جنگ (خارجی) همبستگی اجتماعی در سطح ملی را تقویت میکند و بنابر این صلح داخلی را همراه دارد. که بهنظر میرسد این فرضیه به ارتباط این دو «حین» جنگ مربوط است.
۲-درگیری در جنگ (خارجی)، تعارضات اجتماعی را شدت میبخشد و امکان انقلاب را افزایش میدهد. که بهنظر این فرضیه به ارتباط این دو «پس از» جنگ مرتبط است.
۳-تضادهای اجتماعی در سطح داخلی، حکومتها را برای منحرف کردن اذهان تودهها و بحرانآفرینی به درگیر شدن در جنگ (خارجی) ترغیب میکند. که به نظر این فرضیه نیز به ارتباط این دو «پیش از» جنگ بر میگردد.
سیلور نشان میدهد که این فرضیهها به ظاهر متناقض با نسبت زمانی متفاوت، مکمل یکدیگرند. او معتقد است اعتراضات کارگری در نیمه نخست سده بیستم روندی روبهرشد و انفجاری داشتند درحالی که در نیمه دوم این سده، اعتراضات کارگری تضعیف شده و غیرانفجاری میشوند. اما روند تغییر یک الگوی انفجاری و شدتیابنده مبارزات کارگری به یک الگوی بهنسبت آرام و کاهنده مبارزات کارگری، به برقراری رژیمهای هژمونیک جدید در سطح جهان هنگام پایان جنگجهانی دوم مرتبط است.
در آستانه سده جدید، حکومتگران دریافتند که جنگهای کوچک و پیروزمند میتواند باعث انحراف اذهانعمومی و تحکیم دولتها شود. جنگ اسپانیا-آمریکا (برای اتحاد ایالتمتحده) و جنگ آفریقایجنوبی(برای اتحاد انگلیس) دو نمونه از این جنگها بودند.
در آستانه جنگ روس-ژاپن در سال ۱۹۰۴ وزیرکشور روسیه آشکارا میگوید: «این کشور به پیروزی در یک جنگ کوتاه مدت نیاز دارد تا موج انقلاب را فرو بنشاند»
در کنار اینها تلاش فعالانه حکومتها برای جلب همکاری و تضمین پشتیبانی اتحادیههای صنفی یکی دیگر از راههای کاهش این مبارزات بوده است. پیمان سه جانبهگرایی بین اتحادیههای کارگری، کارفرمایان و دولت برای تضمین رخندادن و شکلنگرفتن اعتصابات کارگری یکی از آن راهها است.
نویسنده اما این ایدهها را ناپایدار میداند و مینویسد: «خشونتِ جنگ به زودی بیاعتباری بسیاری از ایدههایی را که خوشباورانه میپنداشتند برملا کرد. زمانی که تب و التهاب ناسیونالیستی به سوی شور انقلابی چرخید، ارتشی که میبایست در دفاع از نظم قانوناساسی بهکار گرفته شود، در برابر آن بپا خاست. سربازان مرخص شده یا فراری از جبههها به شهرها و روستاهای خویش برگشتند، درحالیکه هم پیام انقلاب و هم تفنگهایی را در دست داشتند که به نیروی آن میتوانستند در راه چنین انقلابهایی پیکارکنند. در اواسط جنگ فراگیرشدن امواج بزرگی از شورشها و انقلابها رخ داد که تا پایان جنگ ادامه داشت»
بحرانهای انقلابی گسترده در سالهای پایانی جنگجهانی اول و پس از پایان جنگ، به زعم سیلور روشنترین تصویرهایی هستند که فرضیه دوم را در مورد رابطه انقلاب و جنگ تایید میکند. در سال ۱۹۱۶ گسترش اعتصابات سراسری، نافرمانیهای مدنی و سرپیچی از حکومت و شورشها، دروغین بودن این نتیجه را که هژمونیِ پایدارِ ملی برقرار شدهاست، برملا کرده است. پس از جنگ بزرگ (جنگجهانی اول) هراس سهمگین از انقلاب، سراپای سردرمدارن حاکم بر اروپا را فراگرفت. تمامی نیروهای شکست خورده (آلمان، مجارستان، ترکیه، بلغارستان و روسیه) با انقلاب و فروپاشی حکومتهای خود روبرو بودند و حتی حکومتهای پیروز در جنگ نیز با اعتراضات اجتماعی روبرو شدند.
«لوید جرج» نخست وزیر بریتانیا در ۱۹۱۹ بیان می کند که «سراسر اروپا را شبح انقلاب فراگرفته است. وضعیت نه تنها حاکی از نارضایتی عمیق، بلکه خشم و شورش کارگران علیه شرایط جنگی است. از این سوی اروپا تا آن سوی دیگر، تمامی نظم موجود، چه از نظر سیاسی، چه اجتماعی و چه اقتصادی از جانب تودههای مردم زیر سوال رفته است.»
در این بخش به این نکته اشاره میشود که رابطه علت و معلولی میان اعتراضات کارگری و بُروز جنگ -یعنی نقش انحرافسازی اذهانعمومی فرضیه سوم- در مورد جنگ جهانی اول دلالت بیشتری دارد تا جنگ جهانی دوم. چراکه جایگاه اصلی اعتراضات کارگران کشورهای مرکزی در سالهای پیش از بروز جنگجهانیدوم در کشورهایی بوده که آغازگر جنگ نبودند (برای نمونه آمریکا و فرانسه). برعکس در دهه ۱۹۲۰ میان امواج بزرگ اعتراضهای کارگری و بحرانهای انقلابی در کشورهایی نظیر آلمان، ایتالیا و ژاپن، چنین رابطهای را میتوان مشاهده کرد.
بهرغم همه استثنائات و نکتهها در نهایت با مشاهده اطلاعات بر روی نمودارها میتوان چنین نقشهای را از تحلیلهای نویسنده در آن مقاطع مشخص ترسیم کرد: « تکرار مجدد برآمد اعتراض های کارگری در آستانه جنگ»، «کاهش مبارزات کارگری در دوران جنگ» و«انفجار مبارزات سنگین کارگری در زمان پس از جنگ».
نیروهای کار: جنبش های کارگری و جهانی سازی از ۱۸۷۰ تا کنون |بورلی سیلور | ترجمه: سوسن صالحی | نشر دات | زمستان ۱۳۹۲ | ۴۲۰ صفحه | ۲۰هزار تومان