شهر زیر برف
متن پیش رو روایت یکی از ساکنان شهر رشت است در روزهایی که بارش برف این شهر و استان گیلان را مختل کرده است.
چند سالی است که مردم شمال ایران به برفهای سنگین عادت کردهاند. از هر کسی بپرسید به شما میگوید هر چند سال یک بار برف سنگین خواهیم داشت. شروع این برفهای سنگین هم در حافظه مردم عموما برف سال ۸۳ رشت است که خرابی زیادی به بار آورد. حالا بعد از ۱۶سال و تجربه چندین بارش سنگین دیگر، باید تجربهای از گذشته برای پیشگیری از بروز بحران به دست آمده باشد. اما چیزی که نویسنده این سطور در چهار روز اخیر (از یکشنبه ۲۰بهمن تا چهارشنبه ۲۳بهمن ۱۳۹۸) در سطح شهر رشت دیده است، نشان چندانی از تجربه و آمادگی پیشین برای جلوگیری از بروز بحران نداشته.
یکشنبه
عصر برای دیدن دوستی از خانه بیرون زدم. باران نرمی میبارید ولی همه مطلع بودند که به زودی برف، جای باران را خواهد گرفته. چند سایت هواشناسی را چک کردم که از برف و باران برای دوشنبه شب و برف برای سهشنبه میگفتند. حوالی ساعت ۸ شب بود که صدای باران قطع شد و این یعنی برف شروع شده بود.تا نیمه شب دوشنبه، برف توانسته بود روی سقفها، تکههایی از جداول خیابان و گوشههای کوچههای فرعی لانه کند. احتمالا چیزی کمتر از ۲۰سانتیمتر برف باریده بود. البته شدت بارش در بخشهای مختلف شهر متفاوت بود. به نظرم آمد که از شمال غرب به شرق و جنوب که میآمدم بارش کمی کمتر شده باشد. همین به خیالم انداخت که شاید توان این ابرها تا صبح کمتر شود و تجربه برفهای سنگین گذشته تکرار نشود.
دوشنبه
صبح دوشنبه برف حسابی روی زمین نشسته بود. فرق چندانی هم بین بخشهای مختلف شهر نبود. خیابانها هنوز باز بودند و مردم در رفتوآمد. برف میآمد اما زندگی جربان داشت. هرچند حالا پیادهروها پر از آب بود و تعداد عابران پیاده بسیار کمتر از روزهای معمولی بود. بانکها، دفاتر خدمات عمومی و ادارات اما مشغول کار بودند. ترافیک بیشتر شده بود و پیدا کردن جای پارک سختتر. برف هم سر ایستادن نداشت. بعضی میگویند «وقتی برف، بازی میکند و میبارد یعنی حالا حالاها ادامه دارد». برف بازی میکرد. دانههای ریز و درشت قاطی یکدیگر تاب میخوردند و روی برفهای نشسته روی زمین فرود میآمدند. حالا دیگر همه نگران بودند که فردا اوضاع خراب خواهد بود. اما هنوز اندکی امید داشتیم که «تجربه سالهای پیش به کمک مسئولان شهری خواهد آمد. از طرفی هواشناسی مدت زیادی است که خبر از برف سنگین داده و حتما فکری برایش کردهاند.»
سهشنبه
حوالی ۳یا۴ صبح بود که با صدای بوقهای ممتد از خواب پریدم. دستگاههای برقی متصل به پریز پشت سر هم خاموش و روشن میشدند. مشخص شد رشتههای سیم شبکه فشار ضعیف اتصالی کردهاند. برق قطع شد. احتمالا جایی در مسیر شبکه، یک فیوز محلی پریده بود.
تا پیش از ظهر شبکه موبایل فعال بود اما پس از آن دیگر آنتن موبایل هم مسئلهدار شد. اینترنت قطع و تماسمان با دیگران محدود شد به یک خط تلفن ثابت. تماسهای متوالی با ۱۲۱ (مرکز فوریتهای برق) کاملا بیفایده بود که البته برایمان قابل پیشبینی هم بود چرا که توقع داشتیم شبکه فرسوده توزیع برق به شدت آسیب دیده باشد و تمامی خطهای تماسی معدود ۱۲۱ اشغال باشند. تازه اگر هم میتونستیم با اپراتور صحبت کنیم، مگر چه اتفاقی میافتاد؟ جز اینکه خبر بدهیم که در فلان جای شهر هم برق چند ساعت است که قطع شده. پس از چند بار تلاش از خیر این تماس گذشتیم و شروع کردیم به فکر کردن که اگر برق بیش از یک روز قطع باشد چه کارهایی باید انجام دهیم.
از ظهر بود که بالاخره بارش برف متوقف شد. مجموعا نزدیک به ۴۸ساعت بارش مداوم طول کشید و در معابر شهر رشت کمتر از ۵۰-۶۰سانت برف نشسته بود.
برای پیگیری کاری بسیار فوری لازم شد به سمت گلسار (یکی از محلات شمالی شهر رشت) حرکت کنم. تماس با تاکسیهای محلی، بیسیم و اینترنتی بیفایده بود. کفش و کلاه کرده و زدم بیرون. تمامی کوچههای فرعی مسدود شده بودند. کوچههای اصلی هم همینطور. حتی خیابانهای فرعی هم تک وتوک امکان رفتآمد داشتند. از بلوار امام خمینی که یکی از خیابانهای اصلی رشت است، به سمت چهار راه میکائیل، مطهری، تختی و در نهایت گلسار، پیاده به راه افتادم. در خیابان به اندازه عرض یک ماشین راه باز بود. مسیرها پاکوب شده بود و هنوز برف روی آسفالت مانده بود. صف طولانی مردم در خیابان تا چشم میدید ادامه داشت. بیشتر جوانان بودند. فروشگاهها به ندرت باز بودند و تعداد کسانی که پارو به دست مشغول تمیز کردن «محدوده خود» بودند کم بود. در خیابان مطهری شاخه چند درخت شکسته و بخشهایی از مسیر راه بسته بود. در خیابان تختی یک درخت از ریشه درآمده بود. دور میدانها دریایی از آب بود و هر کس دنبال راهی برای عبور. بالاخره بعد از یک ساعت به جایی که باید رسیدم. چند ساعت بعد هنگام بازگشت همچنان وضع مثل عصر بود با این تفاوت که حالا گروههایی برای قدم زدن و برفبازی بیرون آمدهاند.
در گلسار چند نفری – بعضی تکتک و بعضی گروهی- پارو به شانه گرفته بودند و فریاد «پارو پارو!» سر میدادند. یکی دو تایی مشغول چانه زدن سر قیمت پارو کردن سقف آپارتمانی بودند. گرچه این طرف شهر هم که میگویند پولدارتر است هم به نظر نمیرسید خیابانهایش بیش از بقیه جاها باز شده باشد، اما گروههای کارگران پارو به دست و ماشینهای شاسیبلند هر کدام سهمی در باز کردن بیشتر کوچهها و خیابانها داشتند. البته این آخری سهمی هم در پاشاندن آب و خیساندن عابران بیچاره داشت.
حالا ساعت حدود ۷ شب دوشنبه است. دیگر بعضی سوپرمارکتها باز کردهاند و نانواییها مشغول پخت ناناند و صفهای نانواییها بسیار طولانی است. به سمت شهرداری رفتم. بساط فروش چکمههای لاستیکی، کلاه و دستکش و پارو گرم بود. دیگر کسی هم نبود که به زور دستفروشها را از محوطه پیادهراه خارج کند!
جلوی ساختمان شهرداری را به خوبی از برف خالی کرده بودند. روی ساختمان نمای تزئینات مراسم سالگرد انقلاب به چشم میآمد. مسیر رفتآمد ماشینها را هم در پیادهراه باز کرده بودند و مردم پیاده در همان مسیر به راه افتاده بودند. داروخانه شبانهروزی فعال بود و حالا دیگر عطر کلوچه و قهوههای فوری هم در فضا بود.
نمیدانم از کجا یک ون جلوی پایم دور زد و من و سوارش شدم. یک دقیقه نکشید که پر شد. کنار دست راننده یک پاروی بزرگ بود و میگفت «بچهها زنگ زدن که بیا گلسار برای پاروی هر خونه یکونیم، دو میدن!» اما «چون زن و بچهام تنها بودن نشد دیگه تا عصر که برم» اما پارو را همراه خودش آورده بود!
ون که راه افتاد و گرمای بخاریاش به تنمان نشست مسافران مشغول صحبت با هم شدند.
– «این چه مسخره بازیه آخه؟ با اینقدر برف باید اینطور باشه؟»
– «آقا جان اطراف سراوان بهمن اومدن چند نفر هم مردن!»
– «ایوای!»
– «ما از دیشب برق نداریم. الان اومدیم یکم سیبزمینی و پیاز و نان بخریم اقلا از گرسنگی تلف نشیم. کسی که به فکر ما نیست.»
– «میگن مامورای شهرداری اعتصاب کردن بخاطر حقوق و خیابونها بسته شده.»
رادیو در حال مصاحبه با فرماندار بود. بعد از مصاحبه مجری شروع به خواندن «پیامهای مخاطبین» کرد.
– «از حمیدیان، بیش از ۲۴ساعته برق نداریم. بچه کوچیک دارم. تو رو خدا یه کاری بکنین.»
– «چرا اومدن برق اونطرف رو وصل کردن و برق ما رو قطع کردن؟»
– «من میخوام واقعا از این مسئولین عزیز تشکر کنم. ما نه برق داریم نه آب.»
چندتایی اتوبوس هم در حال کار بودند. نمیدانم چرا وقتی امکان حرکت برای اتوبوسهای شهری بود، تعداد بیشتری به کار گرفته نشدند.
تا جایی که میشد با ون آمدم، اما پلیس راه را از جایی به بعد مسدود کرده بود. به ماشینها اجازه نمیدادند از میدان مصلی به سمت میدان گیل و جاده تهران حرکت کنند. متوجه شدیم اوضاع سمت جنوب استان وخیمتر است. جاهایی که برق داشتند، طباخیها و حلیمفروشیها باز کرده بودند و مشتری زیادی هم داشتند. صف نانواییها خلوتتر که نشده بود، به نظر شلوغتر هم میآمد. مسیر رفتوآمد در خیابانهای اصلی کمی عریضتر شده بود اما کوچههای فرعی هنوز بسته بود. زهره به چه درشتی افتاده بود غرب آسمان و سر گاو بالای سر به خوبی دیده میشد. حالا نگران آن بودیم که با باز شدن هوا، شب «یخ میافتد» و فردا رفتوآمد از امروز هم سختتر خواهد شد.
چهارشنبه
هنوز کوچهها بستهاند. خیابانها به مرور بازتر شدهاند که بخشیاش کار ماشینهای شهرداری و بخشی دیگر کار آفتاب است. همچنان مردم پیاده در خیاباناند اما تکوتوک ماشینها هم در رفتوآمدند. حالا گهگاه تاکسیهایی هم هستند یا مینیبوسهای شهری. حالا رشت دارد دوباره زنده میشود. هنوز خیلی جاها تعطیل است. مدارس تعطیلاند. بعضی ادارات برق ندارند و خدمات نمیدهند. اوضاع از روز قبل بهتر است. حالا دیگر مردم از فرق گذاشتن بین مناطق مختلف شهر میگویند.
ابتدای خیابان سعدی یک ماشین برفروب کوچک مشغول جمعکردن برفهاست. آنقدر قدرت ندارد که برفها را یکجا جمع کند و گوشهای بریزد. بر اثر فشاری که به توده برف میآورد روی دو چرخ بلند میشود، بکسباد میکند و عقبعقب میرود. مسافران منتظر تاکسی به تلاش این کاریکاتور پوزخند میزنند. یکی از مسافران میگوید «ببینید تو رو خدا. بولدوزر و تیغه فرستادن دارن خیابونهای گلسار رو وا میکنن* و اونوقت اینجا این رو گذاشتن!» دیگری پاسخ میدهد «چرا نفرستن. آقایون خودشون همهشون خونهشون گلساره. اول میفرستن سراغ خونه خودشون دیگه.» یکی دیگر در میآید که «آقا وقتی شهر صاحاب نداشته باشه و مدیرهاش همینجایی نباشن همین میشه دیگه».
در پیادهروهای گلسار گروه گروه ماموران شهرداری که روی لباسهایشان اسم شرکتهای خصوصی طرف قرارداد شهرداری درج شده، در حال شکستن یخهای پیادهروها هستند. چند ماه پیش همین کارگران در یک راهپیمایی کوچک از میدان مصلی به سمت میدان گیل (مقر جدید شهرداری رشت) خواستار پرداخت دستمزدهایشان شدند. اگر حرفهای دهانبهدهان مردم از اعتصاب آنها در روز دوشنبه درست باشد، یعنی هنوز در تلاش دریافت حقشان هستند.
عصر چهارشبه است. سواریهای کرایه به سمت شرق و غرب استان غیرفعالاند. محدوده ایستگاههای ماشینهای تالش و آستارا با برف پوشیده شده. تنها یک مینیبوس بنز قرمز رنگ در آن پارک شده است. ترمینال خط کناره ماشینی ندارد و اخباری که از لاهیجان و لنگرود میرسد نگرانکننده است. مسیرهای خروجی رشت به تهران راهبندان است. از یک مامور راهنمایی رانندگی میپرسم «ترافیک برای چیست؟» میگوید «گیل بسته است. در امامزادههاشم کوه ریزش کرده.» راننده از احتمال وزش بادگرم در روزهای بعد میگوید. اضافه میکند که «برفها یکم آب میشن اما همه جا رو آب میگیره». همینطور که در راهبندان گیر کردیم، ماشین تکان میخورد. به ماشین پشتی که یک پرشیا است نگاهی میکنیم. آیا از پشت سپربهسپر شده؟ راننده پرشیا متعجب نگاه میکند. «زدم؟» ماشین جلویی هم پیاده میشود و سپر خودش را چک میکند. راننده میگوید. «اوه! زلزله بود؟»
لازم به ذکر
این روایت تنها روایت یکی از ساکنان رشت است. کسی که مدت زمان زیادی در قطعی برق گیر نکرد. بدون آب و گاز نماند و آنقدر توان داشت که پای پیاده هم شده دو ساعت راه برود تا در برف خود را به کار واجبش برساند. سقف خانهاش زیر برف نشکست و دیوارها هم نم ندادند. اما در همین روزها درست مانند دفعات پیش، بسیاری از مردم** در خاموشی به سر بردند. درست مانند دفعات پیش، درختها سقوط کردند. مانند سالهای گذشته، درختها و شاخههای شکستهشان سیستم توزیع نیرو را مختل کرد. همانطور که خطوط فرسوده توزیع خود توان تحمل این وضع را نداشتند.
همانند سالهای گذشته در این مدت بیشترین فشار به ماموران و تکنسینهایی آمد (و میآید) که باید راهی برای حل مشکل پیدا میکردند. حتی شده با پای پیاده به سمت مناطق دچار مشکل بروند. سالهاست که کارشناسان از لزوم بهسازی شبکههای انتقال نیرو میگویند اما به نظر میرسد بودجه یا اراده کافی برای انجام این کار وجود ندارد.
از تفاوتهای برف ۹۸ با سالهای پیش نقش بستن نام شرکتهای خصوصی روی یونیفورم ماموران و کارگران و بعضی ماشینها بود که برای حل مشکل در حال کارند. مردم در گفتگوهایشان با تعجب میپرسند چطور یک بارش ۵۰-۶۰سانتی توانسته است شهری را که چند سالی است ادعای «کلانشهر» بودن میکند از پا درآورد؟ چطور برنامهریزی برای مواجهه با این بارش که از چندین روز قبل هواشناسی نسبت به آن هشدار داده بود، صورت نگرفت؟ چرا مانند سال ۹۳ ماشینهای سنگین بخشهای دولتی و خصوصی به خیابانها سرازیر نشدند تا دست کم راهها باز بماند؟
بعضی تاکسیها و رانندههای شخصی جلوی درب بیمارستانها و مرکز درمانی ایستگاه کردهاند. هم مشتری دارد و هم پول خوب میدهند. دیگر در این برف کسی چارهای ندارد. یکیشان میگفت «دیروز همینجا میدونی چندتا بیمار مرخص شده رو با نیسان فرستادن بره خونه؟»
* کوچههای محله گلسار به نام «خیابان»های شمارهدار شناخته میشوند.
** به گفته مدیر شرکت توزیع برق گیلان، برق بیش از ۲۵۰هزار مشترک قطع شد.
سلام خسته نباشین امیدوارم روزی برسه ک از خود مردم گیلان شهردار و استاندار انتخاب بشه ما هم اهل رشتیم مشکلات واقعا هنوزم ک چند روز میگذره برطرف نشده
کیارش آرزو کنید روزی به یک جای بومی یا فومی قونی کردن کسی در جای جای ایران مسئول باشه که عاشق کارش باشه. مثل استاد پورداوود ، پرفسور اکبر زاده ، استاد آذر اندامی ، استاد رضا ، استاد معین ، دکتر مجتهدی گیلانی و …. از دیار ما که به کل ایران خدمت کردند و استاد ابوالحسن صبا ، کاشف السطنه ، شهردار بانی مجسمه های زیبای فومن و ….. که گیلانی نبودند اما عاشق گیلان بودند بومی بیاد متخصص ، دلسوز و عاشق نباشه که زیاد مثال دارم برایت بیاورم تن پسر خاله عمه زاده اش هم کت و شلوار می کنه و بهش پست میده و جوان رشتی با فوق لیسانس بیکار. مدیر غیر بومی دلسوز نباید وضع همینی هست که می بینی راحت ترین کار هم برای اینکه همه ما را بگذارند سر کار اینه که بگن آقا بومی بیاد درست میشه!
عذر می خواهم قومی قومی کردن منظورم بود.
سلام گزارش آقای بابک سلطانی بسیارجالب وخواندنی بود.تصورست برف بهمن ۹۸نسبت به ریزش برف بهمن ۸۳یک سوم هم کمتربودولی آمادگی شهراررشت وراه ترابری بسیارضعیف بود.برق وآب هم که داستان همیشگی خودرادارد.دکل های برق فشارقوی هوایی وکابلهای فشارضعیف هوایی بلای جان مردم درریزش برف شده است .مدیران ارشدکشوروگیلان هم سعی کردندازآسمان(پروازباهیلی کوپتر) بامشکل مردم آشنا بشوند.بقول یکی ازکارشناسان برق بیش از۲۰ال است به فرسودگی برق توجه نشده ولذاقطع برق قطع آب راهم بدنبال خوددارد.ضرورت اصلاح ساختارهای برقرسانی بویژه زمینی کردن همه برقرسانی (فشارقوی وضعیف)تهیه تجهیزات مناسب وانتخاب مدیران آمدمی تواندزحوادث آینده پیشگیری کن
گزارش ارسالی درارتباط با نوشته آقای سلطانی نیاز به اصلاح دارد
عالی بود زیبا توصیف کردید
سلام دوست عزیز، شیرین هستم از تهران
از مطالعه گزارش شما بسیار متاثر شدم و متاسفم از این که در این برهه از تاریخ، همگی ما ساکن روستای بزرگی به نام “ایران” هستیم و کماکان در تلاش برای فرستادن موشک به فضا !