ضرورتهای خلقالساعه
پند اخلاقی نهفته در حکایت عجیبوغریب اجرای سوم بهمن ارکستر سمفونیک تهران در تالار وحدت نه در سرزنش ناپسندی سخنچینی و بدگویی منوچهر صهبایی، رهبر مهمان، از شهرداد روحانی، رهبر ثابت و مدیر ارکستر، خلاصه میشود؛ نه چندان ربطی به تنش و قطبیشدن فضای تالار وحدت در طول اجرا دارد و نه به جنجالهایی که پشت پرده در طول تنفس بین اعضای ارکستر و «رهبر مهمان» گذشت و آگاهی ما از آن محدود به شنیدههای دست چندم است. درس اصلی در فعالانهترین وجه ماجرا است که به عیانترین شکل ممکن به صحنه آورده شد؛ تنها واقعهای که به واقع روی داد: اینکه ارکستر سمفونیک تهران قسمت دوم پروگرام را، که شامل قطعاتی از بتهوون بود، بدون رهبر اجرا کرد. رویدادی که همچون بدگویی یک رهبر ارکستر از همکارش یا تنش میان تماشاگران یک اجرای کلاسیک (احتمالا در هر جایی از دنیا) محیرالعقول است. اما علاوه بر اینها واقعه اجرای بدون رهبر حامل معانی و بشارتهایی است که آن اتفاقات دیگر از آن بهکلی بیبهرهاند.
اجرای بدون رهبر قطعاتی از بتهوون توسط ارکستر سمفونیک تهران بهانهای است برای اندیشیدن به کنشهای جمعی مشابه، که نیروی خود را نه از حضور یک رهبر، بلکه از گردهم آمدنِ ارادهّهای متکثر در راستای هدفی مشترک میگیرند. ممکن است این ارادهها ناشی از خواستهایی ناهمگن بوده باشند؛ شاید هر یک از نوازندگان ارکستر درک متفاوتی از قطعات پروگرام داشته و برخی از قطعات را دوست داشته یا اصلا به آنها سراسر بیعلاقه بوده باشد. اما شرط اصلی برای نواختن آنها، با یا بدون رهبر ارکستر، تلاشهای فردی، گروهی، و جمعیای بوده است که در جریان آمادهسازی قطعات برای کنسرت به برآیندی مشترک از هدف نهایی یعنی اجرای اکسترال این قطعات منجر شود. چنین برآیندی از هماهنگی ضرورتا از رهگذر تخیل و تصور فردی اعضا ممکن میشود. دشواری کار اینجا است که تعین بخشیدن به این غایت مشترک خیالانگیز به صورت فردی میسر نیست و به انجام رساندن میل هر کس در گروی میل دیگران به همان است. همگن شدن امیال در راستای غایتی واحد است که آن را میان افراد یک گروه یا جماعت مشترک میکند نه صرف عضویت اسمی یا تصادفی آن فرد در یک گروه، مثلا ارکستر سمفونیک تهران. تمرینهای گروهی و بعد جمعی نوازندگان ارکستر هم در واقع چیزی جز سهیم شدن در تخیل یکدیگر نیست که به تدریج جنبه عینی مییابد و موجب هماهنگی میان اعضا و جمع شدن نیروی ارادههای فردی حول حفظ آن میشود. با قطع کشش امیال فردی به تحقق غایت مشترک، لفظ «مشترک» به مفهومی صرفا انتزاعی و تهی از معنا در ارجاع بدان غایت بدل میشود، که در آنصورت وجود هیچ رهبری نمیتواند عینیت از دست رفته را بدان بازگرداند.
با این حال، حضور رهبر در این فرآیند برای جهتدادن به شکلگیری هماهنگی مطلوب ضروری تلقی میشود. به ویژه در مورد یک ارکستر سمفونیک که تصور آن بدون رهبر، نه فقط بههنگام اجرای روی صحنه بلکه در تمام مراحل آمادهسازی آن از لحظهی گزینش قطعات تا اعمال خوانشی مشخص از آنها در تمرینات، احتمالا خواست و پسند رهبر ارکستر کلیدیترین عامل است. هرچند در آن صورت پرسشهایی از این دست قابل طرح است که خواست و پسند خود رهبر از کجا آب میخورد؟ و این خواست چه نسبتی با امیال و خیالات فردی اعضای ارکستر دارد، در ارتباط متقابل با آنها شکل میگیرد یا با تحمیل یکسویهی ارادهی خود؟ شکی نیست که پاسخ به این پرسشها به میزان تفاوت در رهبران و سیاستهای کاری هر ارکستر متفاوت خواهد بود. همچنین نباید فراموش کرد که جایگاه رهبری در ارکسترهای موسیقی یک عارضه تاریخی است که به فراخور شرایط مادی و ملزومات ایدئولوژیک شیوهی تولید مشخصی از موسیقی صحنهای به وجود آمده و با آن متولد نشده و ذاتی آن نبوده است. بنابراین ضرورتی که در عرف موسیقی کلاسیک به وجود رهبر برای ارکستر نسبت داده میشود هم جنبهی عرضی دارد و در لحظه مشخصی از تاریخ با گفتمان فاخر موسیقی تالاری و رویصحنه چفت شده است.
گاهی لحظاتی پدید میآیند که برآیند نیروی اراده جمعی برای تحقق غایت خیالانگیز، از چنان عینیتی برخوردار میشوند که هیچ قاعده عرفی یا ایدهی انتزاعی جاافتادهای توان جلوگیری از وقوع آن را ندارد. حتی اگر قواعد و ضروریات عرفی مانع تحقق میل جمعی جلوه کنند. این لحظات اگرچه خلق الساعه اند، به لطف نیروی اراده جمعی برای ممکن شدنشان همان اندازه ضروری میشوند که قواعد عرفی نادیدهانگاشته تا لحظهای پیش از آن بودند. چنانکه اجرای ارکستر سمفونیک در حالی که جایگاه رهبری پیشارویشان خالی مانده بود، به عینه حاکی از همین مساله است. بنابراین، این واقعه ضرورت پیشانگاشته و انکارناپذیر وجود رهبر برای اجرای ارکسترال را معنازدایی و ماهیت انتزاعی آن را برملا میکند و ما را به پرسش از نقش رهبر در اجرای ارکسترال و سیر تاریخی تحول آن وامیدارد.
به عبارت دیگر، امکان اجرای بدون رهبر ارکستر سمفونیک، که در بستر ضرورتهای معناباخته انتزاعی تخیلاش هم مهمل مینمود، با وقوع خود معنایی نوین به تصور ما از ضرورت میبخشد و به بازنگری در پیشانگاشت لزوم وجود یک رهبر برای محقق شدن کنشها و غایات جمعی مشابه فرامیخواندمان. کنشهایی که شرط بنیادی امکان آنها فهم مشترک از انگیزهها وغایتهای آنها است. غایتهایی که برآوردن آنها بیش و پیش از هر چیز مستلزم آزمونهای جمعی مکرر برای رسیدن به تصوری وحدتبخش از آن است. امروز و پس از اجرای سوم بهمن ارکستر سمفونیک تهران میتوان و باید پرسید آیا لازم ست که حضور رهبر یا کنداکتور چیزی بیش از تعین تلاش جمعی برای دستیابی به عنصر وحدت بخش در اجرا باشد؟ وآیا نمیتوان فرمهایی از خودگردانی و خودآیینی جمعی را برای هدایت ارکسترهای سمفونیک لحاظ کرد؟ به همین منوال میتوان انگارهی ضروریپنداشته لزوم وجود رهبر برای کنشها و تحقق آرمانهای مدنی و سیاسی را نیز به چالش کشید و پرسید آیا برای صدا دادن به یک جنبش اجتماعی، کوشش پیگیرانه و فراگیر برای همنوا شدن امیال فردی و گروهی مهمتر از وجود رهبری که به آن جهت دهد یا سخنگوی آن باشد نیست؟ بهویژه در شرایطی که مطالبه چنین جایگاهی میتواند بیشتر تفرقهافکن و بازدارنده باشد تا وحدتبخش و پیشبرنده—چنانکه این حضور تفرقهافکن نه تنها در مورد حضورمنوچهر صهبایی بهعنوان «کنداکتور» مهمان و سخنان او چنین به وضوح آشکار شد، بلکه در مورد عملکرد ظاهرا یکپارچهساز روحانی بهعنوان «دیرکتور» ارکستر سمفونیک در چند سال اخیر هم نقدها و نارضایتیهایی از این حیث میان جامعه موسیقی کلاسیک کشور و ناظران آن وجود داشته است.
با این همه، از برجستهسازی ضرورت نهفته در این لحظه تاریخی برای ارکستر سمفونیک تهران لزوما نتیجه نمیشود که عدم وجود رهبر (یا مدیر) برای آن کارساز یا اصلا ممکن است. چنانکه دیدیم بردیا کیارس بهعنوان رهبر میهمان برای اجرای ششم بهمن ماه همان پروگرام توسط ارکستر معرفی شد. چه بسا اگر اجرای بدون رهبر ارکستر مورد ارزیابی فنی صاحبنظران قرار گیرد، به دیدهی تردید به ارزش موسیقایی آن بنگرند. مساله اما پافشاری بر این واقعیت تاریخی به منزله (یکی از) ارزشمندترین تلاش(های) کارنامه ارکستر سمفونیک تهران است. ارکستری که در سرگذشت پرفراز و نشیب خود در طول هشتاد و اندی سال به ندرت توانسته بود رها را از اراده فرمایشی پایگاههای قدرت فعالیت کند، پنجشنبه شب توانست سرنوشتاش را هرچند موقتا به دست خود بگیرد و دست به عملی تاریخی بزند که ناشی از درک جمعی از ضرورتهای زمان در میانپردهی هیاهوی اتفاقات بود: اینکه از سویی نمیتوان به وضع موجود، یعنی اجرا تحت رهبری منوچهر صهبایی، در قسمت دوم پروگرام ادامه داد؛ و در دیگر سو، از صحنهی وقوع میل خیالانگیز نیز نمیتوان به پروای امکان ناکامی جمعی یا از بیم غوغاهای پیآیندش دامن کشید.
این امتناع دوسویه به تحقق امکانی انجامید که تا آن لحظه مطلقا ناممکن پنداشته میشد. اما امکان بخشیدن به امر ناممکن همان کاری را با انتزاعهای ضروری پیشین میکند که آنان تا پیش از این با تصور امر بدیل خود میکردند: مدفون شدن بهمثابه امکانی ازدسترفته در سیر بهظاهر ضروری تاریخ. آنچه در پرتوی ضرورتهای از دسترفته روال عادی امور تلقی میشد، حالا دیگر تنها امکانی است که میتوانست واقع شود و نشد. همچنانکه در نتیجهگیری خبرنگار خبرآنلاین در گزارشش از «شب پرحاشیهی تالار وحدت» هویدا میشود: «این در حالی است که عودت بلیتهای خریداری شده به تماشاگرانی که به اعتبار رهبری شهرداد روحانی خواهان حضور در یک کنسرت ارکستر سمفونیک تهران بودند نیز میتوانست یکی از راههای دلجویی از مخاطبان این کنسرت پرحاشیه باشد.»