کسی برای زلزلهزدگان سیسخت نامه نمینویسد
«زمینلرزه ۵/۶ ریشتری چهارشنبه شب (۲۹ بهمن) به صدها ساختمان در شهر سیسخت و بیش از دهها روستا در کهگیلویه و بویراحمد آسیب رساند. دو هزار واحد مسکونی در سیسخت خسارت دیده است، بیش از ۸۰۰ واحد شهری و روستایی باید ساخته و سه هزار واحد باید بازسازی شود. از پایان هفته، کاهش دمای هوا و بارش برف، زندگی را برای مردم زلزلهزده این مناطق سختتر کرده است. طی ۲۴ ساعت گذشته دمای هوا در سیسخت – مرکز شهرستان زلزلهزده دنا – ۲ درجه سانتیگراد زیر صفر بوده و سردترین نقطه استان کهگیلویه و بویراحمد محسوب میشود».
«رئیس جمهور روز جمعه در تماس تلفنی با استاندار کهکیلویه و بویر احمد، ضمن پیگیری وضعیت امداد رسانی به زلزله زدگان این استان از آخرین اقدامات انجام شده در این زمینه اطلاع یافت.»
«رئیس سازمان مدیریت بحران کشور گفت: پس از ارزیابی دقیق خسارات تسهیلات ارزان قیمت به مناطق زلزله زده دنا تخصیص می یابد.»
این چکیده بازنماییها از زلزله اخیر سیسخت است که شاید به گوشتان خورده باشد. اما ویدئوهای مردمی چیز دیگری میگویند. در شهر و روستاها که به گفته رسانهها۸۰۰ واحد نیاز به بازسازی دارد، بسیاری از مردم در خیابانها بدون چادر هستند.
عجبا که در هر بحرانی دولت بیش از اینکه در محله وقوع بحران حضور داشته باشد در رسانهها حاضر است و اینطور بازنمایی میکند که گویی اوضاع تحت کنترل است به جز چند اتفاق غیرمترقبه. از زلزله رودبار در سال ۱۳۶۸ تا بم ۱۳۸۲ و سیلهای اخیر و مورد آخر هم زلزله سیسخت. مطالعات و پژوهشها و بودجههای کلانی هم همواره صرف بحث مدیریت بحران میشود. اما صحنههایی که مشاهده میکنیم تفاوتی با صحنههای زلزله رودبار، بم و سیل گلستان و خوزستان ندارد؛ مردم آواره در خیابانها، بدون چادر و سرپناه و مستأصل از اینکه چه بلایی سرشان آمده است. اگر تهراننشینها خاطرهای از آوارگی مردم رودبار ندارند به این معنی نیست که آوارگی وجود نداشت بلکه ویدئوهای مردمی نبود که این آوارگیها را به تصویر بکشند تا مرکزنشینان حداقل در فاصله کشیدن انگشت شصت بر صفحه موبایل این صحنههای آوارگی و استیصال به چشمشان بخورد.
چرا در چنین وضعیتی گرفتار شدهایم؟ آیا با دولتی ناکارآمد طرف هستیم که علیرغم تجربههای بسیار نتوانسته سازوکار لازم را برای مدیریت بحران فراهم آورد؟ آیا عملکرد دولت ناشی از ناآگاهی و بیتجربگی فردی است؟
بسیاری از پژوهشگران بر این مسیر سوار هستند که مدیریت بحرانِ خوب چیست و برای آن نیازمند چه سازوکارهایی هستیم. همواره پس از هر بحرانی این پژوهشگران از پشت میز دانشگاهی خود چیزهایی مینویسند؛ از رویکردهای کاملا نهادگرایانه که تلاش دارند دولت را مغر متفکری بسازند تا بحران را مدیریت کند تا رویکردهایی که تنه به جامعه میزند و ایدههایی نظیر جنبشهای کنترلشده اجتماعی را در زمان مدیریت بحران مطرح میکند. اما آیا ما با دولتی نابالغ طرف هستیم که میبایست دستش را بگیریم و به سمت درست سوق دهیم؟
اگر کمی از ماجرای بحرانهایی نظیر سیل، زلزله و امثالهم فاصله بگیریم و به پدیدههای دیگری نزدیک شویم، آنگاه عرصههای جدیدی از دولت بر ما گشوده میشود: سویه کنترلگر دولت. یعنی وجهی از دولت که سازوکارهای کنترلی را پیکربندی میکند. این سازوکارهای کنترلی اغلب برای کنترل خشم جامعه و سازماندهی آنها شکل گرفته است. با نگاهی تاریخی به سیر تطور پلیس در ایران میتوان دریافت که چگونه دولت پس از هر بار اعتراض خیابانی، دمودستگاه خود را تکامل بخشیده است. امروزه دیگر به یمن تجربه برخورد با چندین اعتراض خیابانی، چه در زمینه تجهیزات پلیسی و چه در زمینه تاکتیکهای کنترل اعتراضات خیابانی با دولتی کاملا مدرن مواجهایم؛ پلیس ضدشورش وطنی با پلیس ضدشورش فرانسوی یا آمریکایی هیچ تفاوتی ندارد. تجهیزات و وسایل ضدشورش هم همانهایی هستند که در سایر کشورها از آن استفاده میشود. اگرچه اعتراضات هر دفعه نسبت به دفعه قبل خشنتر شده است اما نیروی پلیس هر بار برگ جدیدی رو کرده است تا بتواند در کمترین زمان «بحران» را مدیریت کند (حداقل خیابانها را «پاکسازی» کند).
این موضوع را در کنترل کلیه کردوکارهای جامعه نیز میتوان مشاهده کرد. سروصدایی که یک دهه پیش بهعنوان «دولت الکترونیک» بلند شد، در کمتر از چند سال به دمودستگاهی یکپارچه تبدیل شد که دولت به راحتی از مسیرهای مختلفی به تمامی دادههای شهروندان دسترسی دارد و در کمتر از چند ثانیه تمامی تاریخچه افراد را پیدا میکنند. همین چند ماه اخیر بود که پلیس از خرید دوربینهایی برای نصب در سطح شهرهای بزرگ خبر داد که هویت افراد پیاده را شناسایی میکند. موضوع اینترنت ملی نیز شاید اوج این روند تکاملی دولت باشد که با فشردن دکمهای دسترسی به اینترنت جهانی را قطع و اینترنت داخلی را برقرار میکند.
با این منوال میتوان ادعا کرد که دولت در تبدیل تجربه به دانش و به کارگرفتن دانش در جهت اهداف خود ناآگاه و ناکارآمد نیست بلکه مسأله این است که مانند هر دولت مدرن دیگری، دولت مسئولیتهای مدنی و رفاهی خود را از دوش خود به زبالهدان پرتاب کرده است. اما این تمام ماجرا نیست. مواجهه دولت با بحرانهایی نظیر سیل، زلزله و امثالهم برخلاف کشورهای بهاصطلاح شمال است که به قول هاروی «نمیگذارند هیچ بحران خوبی از دست برود» و از آن بهرهبرداری اقتصادی میکنند. اگرچه مدیریت محلی بهواسطه این بحرانها تلاش میکند تا بخشی از رانت تمرکزیافته در کلانشهرها و استانهای مهم را به سمت خود جذب کند اما دولت مرکزی بیشتر تلاش دارد تا برنده منازعه در فضای بازنمایی (که رسانه بخشی از آن است) شود. بنابراین در روزهای ابتدایی وقوع بحران شاهد هستیم که نیروهایی که در فضای رسمی سیاسی در نزاع هستند، تلاش دارند تا حضور خود را در کمکرسانی به مردم پررنگتر جلوه دهند. حتی بخشی از آنها بهواسطه دسترسی بیشتر به گردش رانت، حضورشان در ماههای پس از بحران نیز احساس میشود. اما ماحصل این منازعه سیاسی باقی ماندن ویرانههای بحران تا سالها و دهههاست، همانطور که در کرمانشاه، گلستان و حتی بم مشاهده میکنیم.
در حقیقت مردم سیسخت همانند مردم بم، کرمانشاه، گلستان و خوزستان موضوعات فضاهای بازنمایی هستند نه بدنهای واقعی که شرایط ابتدایی زندگی حق مسلم آنهاست. آنها مانند تمام باقیماندگان توسعه در ایران، چه در حاشیه تهران و چه در محرومترین استانهای ایران، بدنهایی هستند که نباید عیان شوند. سیل، زلزله و امثالهم ناگهان این بدنها را عیان میکند و دولت سریعا نه برای تأمین خدمات رفاهی و نجات جان مردم آسیبدیده که برای نامرئی کردن آنها گام برمیدارد و زمانی که این بدنها نامرئی شدند، آنها را دوباره به حال خود رها میکند.
بله سیسختی عزیز! کسی برای شما نامهای نخواهد نوشت. چرا که هدف این نیست که به زندگی طبیعی خود بازگردید بلکه میبایست دوباره نامرئی شوید، در اسرع وقت.