بدیهیاتی درباره تحریم جشنواره فیلم فجر
طی روزهای اخیر بحث در خصوص شرکت یا عدم شرکت در جشن/جشنواره فجر در جامعه بالا گرفته است. اما اگر دقیق شویم مسئله آنقدرها هم بغرنج نیست و تحریم این جشن/جشنواره در شرایط امروزی ابداً اتفاق عجیب و خارقالعادهای نیست؛ بالعکس عدم موضعگیری در قبال آن و تن دادن به اقتضائاتش جای چونوچرا دارد. در وهله اول من میخواهم تأکید کنم افرادی که بهعنوان فیلمساز یا مخاطب در جشنواره حاضر میشوند لزوماً بیتفاوت به خواست مردم نیستند؛ همانطوری که بخش زیادی از تحریمکنندگان جشنواره را نمیتوان دغدغهمند مردم و همراه واقعی آنها فرض کرد. در این روزها و در کوتاهمدت آنچه اولویت مییابد بحث بر سر استراتژیهای زودبازده و چیدمان آن استراتژیها است. بنابراین به تصور من تحلیل نیات درونی و چهبسا موجسوارانه برخی تحریمکنندگان جای چندانی برای بحث در شرایط فعلی ندارد؛ همانطوری که نیات درونی حامیان جشن/جشنواره در شرایط فعلی دارای اهمیت استراتژیک نیست. ازاینرو یادداشت پیش رو بیش از هر چیز بابی است برای گفتگو در خصوص استراتژی تحریم جشن/جشنواره فجر و تحلیلی است درباره پارهای بدیهیات.
به تصور من مسئله بهراحتی این است که در شرایط امروز ایران، تناقضات جهانِ «خودآیین پنداشته» هنر از یک طرف و شکاف حاکمیت با مردم از طرف دیگر، به حدی آشکار شده است که گروهی از هنرمندان متوجه شدهاند که منافع فردیشان جز در سایه توجه به منفعت عمومی و همگامی با مردم تامین نخواهد شد. البته منظور از منافع در اینجا لزوماً سرمایه اقتصادی نیست؛ مهمتر از آن شاید برای بسیاری از هنرمندان سرمایه اجتماعی است که حفظ و گسترش آن در گرو توجه به خواست عمومی است. بهاینترتیب اگر فکر کنیم همه تحریم کنندگان جشنواره دارای دغدغه تعیین استراتژیهای کنشگری هستند که معطوف به حوزه عمومی یا حتی محدود به فعالیتهای صنفی است، اسیر خوشخیالی شدهایم. بنا به شواهد و بیانیههای صادره تنها نزد اقلیتی از تحریم کنندگان این باور وجود دارد که دوگانه اسطورهای هنرمند/غیرهنرمند خود بخشی از سازوکار بازار و حاکمیت برای مهندسی فرهنگ و کسب ثروت است. بنابراین تنها در مورد این اقلیت میتوان از اینهمانی منافع آنها با منافع عمومی دفاع کرد و این موضوع قابلیت بسط ندارد.
اما چرا بااینوجود من بر این باورم که میباید از تحریم جشنواره فیلم فجر و تحریم کنندگان آن حمایت کرد و حتی این تحریم را دیرهنگام میدانم؟
برای پاسخ به این سوال بد نیست مروری داشته باشیم بر یادداشت کسانی که خود را همدرد مردم و منتقد وضع موجود میدانند اما طرفدار شرکت در جشن/جشنوارهاند. در نگاه این گروه برخلاف فیلمسازان و مواجببگیران متصل به قدرت، صورتمسئله با تحریم کنندگان یا لااقل با بخشی از آنها که در پی حفظ سرمایه اجتماعی خود هستند تفاوت ندارد؛ اگر تفاوتی است، تفاوت در استراتژی و شیوه کنش است. از این منظر اگر انگیزه منتقدان، اعم از حامیان یا تحریم کنندگان را تغییر/بهبود اجتماعی فرض کنیم عامل برترییابی حتی موجسواران تحریم نسبت به حامیان جشنواره، انتخاب استراتژی تحریم است؛ موضوعی که در ادامه به دلایل آن خواهم پرداخت.
استدلال طرفداران حضور در جشنواره را میشود در چند بند خلاصه کرد؛ نقش جشنواره در دیده شدن فیلمسازان تازهکار/ ایجاد فرصت برای دیدن فیلمهایی که ممکن است بهراحتی امکان مشاهده آنها فراهم نشود/ فراهم شدن فرصت گپ و گفت بین سینماگران و علاقهمندان جدی سینما/ امکان استفاده از فضای جشنواره برای نقد اتفاقات بیرونی و ابراز همدردی با مردم/ از دست ندادن فرصتها و مانعشدن از سپردن فرصتها به افراد بیاستعداد و هنرمندان حکومتی.
اگر در موارد فوق تأملکنیم وجه اشتراک آنها درون گفتمانی بودن مواضع یا بهنوعی در پرده با خود و از خود سخن گفتن است. استدلالها به ما میگویند صِرف تولید فیلم توسط فیلمسازانِ ظاهراً غیرحکومتی یا فرصت دیده شدن تواناییهای نسل جوان بهخودیخود واجد ارزش است. همچنین این استدلالها به ما میگوید محل اعتراض فیلمساز/هنرمند محلی است که آثار هنری/سینمایی نمایش داده میشود و مخاطب او را در جایگاه فیلمساز/هنرمند بهجا میآورد. در پس همه این استدلالها آنچه موج میزند اگر تقدس سازی برای فعالیتهای بهظاهر هنری نباشد، تمایزگذاری صریح بین فعالیتهای هنری از دیگر فعالیتهای اجتماعی است. بهبیاندیگر حامیان جشنواره بر این باورند که کنشی که میتواند و لازم است از هنرمند سر بزند میباید مطابق با شأن او در مقام فیلمساز/هنرمند و مطابق با تقسیمکار اجتماعی و حوزه بروکراتیزه شدن دانش او باشد. یعنی یا این کنش خود را در قالب محتوای فیلم آشکار سازد و یا در قالبی زبانی توسط فرد در جایگاه فیلمساز و در تریبون رسمی یک جشنواره هنری/سینمائی ادا شود.
به این اعتبار، نگرشهای درون گفتمانی هنر برآنند که فعالیت هنری مقدم بر هر فعالیت دیگری از جمله تلاش برای تغییر اجتماعی است و اگر هم قرار است تغییری توسط هنرمند اتفاق بیفتد لازم است این تغییر از مجرای هنر رخ دهد. از این نظرگاه بین یک هنرمند/فیلمساز با یک اکتیویست مرزهای مشخصی وجود دارد؛ هنرمند/فیلمساز نمیتواند و نباید خارج از نُرمها و هنجارهایی که جامعه بهعنوان معیارهای فعالیت هنری میشناسد دست به عمل بزند؛ معیارهایی که مرزهای هنر از غیر هنر را تعیین میکند. به این اعتبار شاید نتوان گفت که همه هنرمندان/فیلمسازانی که حامی جشن/جشنواره محسوب میشوند باور به تغییر اجتماعی ندارند، اما بهطورقطع و یقین میتوان گفت همه حامیان جشن/جشنواره باور یا تظاهر به باور به خاص بودگی فعالیت هنری دارند. بهطور روشن در نظر این گروه و در این نوع نگرش، کنش اجتماعی ذیل کنش هنری تعریف میشود.
امروزه و در ایران خودمان با وجود آنکه در مباحث جامعهشناسی هنر و سرفصلهای آنکه در دانشگاهها تدریس میشود کمتر نشانی از مباحث جدی و انتقادی این حوزه یافت میشود، اما انبوه مقالات و کتبی که در این زمینه وجود دارد بهخوبی پاشنه آشیل نگرشهای درون گفتمانی و خودآیین هنر را نمایان میکند. من پیشتر مقالاتی در این زمینه نوشتهام و در این یادداشت قصد بازگویی آنها را ندارم، اما اگر بخواهم مباحث را خلاصه کنم باید بگویم که این نگرشها و استدلالهایی که وصف آن رفت علاوه بر آنکه از تبیین مختصات زمینی که حامیان جشن/جشنواره در آن بازی میکنند ناتوان است، از تحلیل نقشِ اجتماعی-سیاسی هنر در ساختِ سوژههای موردنظرِ نیروهای پشتِ پرده فعالیتهای هنری نیز عاجز است.
در خصوص ویژگیهای زمین بازی که به نام جشن/جشنواره سینمایی فجر میشناسیم طی سالهای اخیر نقد و نظر بسیار داده شده است. اما مهمترین جنبهای که نادیدهگیری آن نزد حامیان جشن/ جشنواره موجب تعجب است، شواهد فراوانی است که بهموجب آنها پدیدهای که جشنواره نامیده میشود چیزی بیش از جشنِ مناسبتی انقلاب برای نمایش دستاوردهای آن نیست. تقریباً در اکثر دورههای جشن/ جشنواره آنچه مدیرانِ مرتبط بر آن صراحت داشتهاند سیاستهای کلان حاکمیتی است که میباید توسط فیلمسازان به مناسبت ایام انقلاب مورد توجه قرار گیرد. در واقع از همان آغاز جشن/جشنواره فجر در سال ۱۳۶۱ و در پروپاگاندا سیاسی آن کمترین عدم شفافیتی وجود نداشت و این جشن/جشنواره همواره چه در بیان مدیران و متولیان و چه در عمل، هدفگذاری سیاسی خود را مشخص کرده و با کمی جرحوتعدیل در دورههای مختلف سعی در پیادهسازی آن داشته است.
این سیاستگذاری چیست؟ احیا و پیشبرد چشماندازهای کلان حاکمیت به موضوعات ملی و منطقهای و نمایش توانمندیهای حاکمیت در تحقق وعدهها و همزمان عیان کردن خالی بودن دست سایر رقبا و دشمنان منطقهای و جهانی. با مروری به دورههای گذشته جشن/جشنواره فجر، محور موضوعی این سیاستها نیز بهخوبی روشن میشود؛ محورهای موضوعی که توجه به آنها توسط فیلمسازان سیل جوایز و توجهات جشن/جشنواره را متوجه آنها کرده است؛ موضوعهای مرتبط به ثبات خانواده و اخلاق عمومی، موضوعهای مرتبط با دستاوردهای جنگ تحمیلی، موضوعهای مرتبط با ایراندوستی و مهاجرت پرهیزی، موضوعات مرتبط با خیانت گروههای چپ و مبارز و موضوعات مرتبط با کمربند مقاومت از سوریه، عراق، لبنان تا فلسطین.
اگر دقت کنیم در دهههای ۶۰ و ۷۰ این جشن/جشنواره پذیرای طیف متنوعی از فیلمسازان بود که امروزه این ویژگی به شکلی ملموس رنگباخته است. علت هم مشخص است؛ از دست رفتن اعتبار جشنواره؛ نهفقط اعتبار هنری، بلکه اعتبار مردمی. درواقع اگر در دورههایی جشن/جشنواره فجر خودی و غیرخودی را کنار هم مینشاند ناشی از دامنه تأثیر فضای انقلابی و دغدغههای مشترکی بود که بهواسطه جنگ و مسئله صیانت از منافع ملی در سطح جامعه موج میزد. اما پسازآن و با عیان شدن اولین تأثیرات برنامههای پنجساله توسعه و پیادهسازی سیاستهای نولیبرال و کالایی سازیهای گسترده، شکاف میان مردم و حاکمیت روزبهروز گسترش یافت. اینهمه در حالی بود که دولتهای مستقر پس از جنگ هرکدام سهمی قابلتوجه در سرخوردگی مخاطبان جدی جشن/جشنواره فجر نظیر دانشجویان و زنان طبقه متوسط ایفا کردند که میتوان آن را در تشدید فضای امنیتی جامعه از تیرماه ۷۸ تا به امروز بهوضوح مشاهده کرد.
در نتیجه هرچه از دهه ۶۰ و جنگ تحمیلی دور شده و به اکنون نزدیک شدهایم بین پروپاگاندا حاکمیتی جشنواره فجر و آنچه در سطح جامعه تجربه میکنیم فاصلهای پر نشدنی را احساس میکنیم؛ فاصلهای که مدیران جشن/جشنواره طی دورههای اخیر برگزاری آن با زدن برچسبهایی چون «سیاه نما» و «اپوزیسیون پسند» به فیلمهای منتقد قصد پنهان کردن آن را داشتهاند. اطلاق «سیاه نما» به فیلمها و فیلمسازان منتقد و نادیده گرفتن آنها تنها راهکار متولیان جشن/جشنواره و مدیران سینمایی برای پنهانسازی شکاف رو به گسترش مردم و حاکمیت نبوده و نیست. سرمایهگذاری مدیران روی واژهسازیهایی که هم امکان زد و بندهای مالی بخش بهظاهر خصوصی را در عرصه سینما فراهم کند و هم نمایشی از آرام بودن وضعیت ارائه دهد یکی دیگر از تمهیدات رایج برای پنهانسازی این شکاف است. عنوان «فاخر» که احتمالاً معادلی برای واژه «لاکچری» نزد بورژوازی مستغلات است در چنین وضعیتی در سینما زاده میشود تا گردش سرمایههای نوپا را در این عرصه توجیه کند. اما به خطا رفتهایم اگر خدمات سینماگران/هنرمندان به قدرتمندان را فقط در شست و شوی ثروت نامشروع بدانیم. واقعیت آن است که امروزه حضور طیف گسترده نیروهای قدر قدرت در عرصه هنر/سینما مانع از آن میشود که بتوانیم بهراحتی منافع آنها را دستهبندی کنیم. اما شاید در کنار نقشی که هنر/سینما در گردش ثروت و شستن پول برای قدر قدرتان دارد، مهندسی اجتماعی و کنترل اخلاق عمومی مهمترین جنبه تسهیل گری باشد که هنرمندان/سینماگران، مستقیم یا غیرمستقیم برای نهادهای نظامی-انتظامی که به سرمایهگذاری در هنر روی آوردهاند انجام میدهند.
بهاینترتیب میتوان گفت نگاه امیدوار حامیان خوشطینت جشن/جشنواره فجر به تغییر از طریق هنر/سینما، آنهم در فضای حاکم بر چنین جشنوارهای ناشی از نادیدهگیری پارهای از مهمترین بدیهیات است. امروزه درک دوگانه مردم-حاکمیت در عرصه سینما نیاز به تحلیل اختگی فیلمها و میزان فاخر بودن آنها ندارد. دیوارهای همان بهاصطلاح کاخ جشنواره گویای وضعیت است. در بیرون دیوارها این ناظمان امنیت اخلاقی هستند که یادآوریمان میکنند که به کدام جغرافیا تعلق داریم و در داخل کاخ این فیگورهای مُلبس هستند که قدمزنان روی فرش قرمز ورود شما راه به جهان در خود تنیده هنرِ حکومتی خیرمقدم میگویند. کاری که در حال حاضر تحریم جشن/جشنواره میکند ایستادن در جایی بین دو فضا و تن ندادن به افسون جهان خیالی است؛ استراتژی که شاید بتواند جهانِ خیالیِ خیالپردازان را از مفهوم تهی کند.
درسته .مو به مو عین واقعیته.مطلب جامع و هوشمندانه ای است
خیلی عالی بود مخصوصا قسمتی که گفته بودین فیلم های جشنواره که اتفاقا بیشترین جایزه رو هم میبره همه اش از موضوع جنگ تحمیلی و خیانت چپ ها و مشکلات مهاجرت میگه ،دقیقا چیزهایی که مورد علاقه نظامه
بسیار عالی ممنون
جشنواره فجر همیشه برای من جنبه نمادین داشته است. از نام آن گرفته تا رای و حمایت از فیلمها. بنابراین تحریم جشنواره نیز میتواند نمادین باشد. سکوت همیشه علامت رضا نیست. حمایت از جشنواره، ندیدن شکاف بین بیرون و درون کاخ جشنواره است.