شنبههای آزادی
قانون نانوشتهای موتورسواری برای زنان در ایران را ممنوع کرده است اما برخی زنان این قانون نانوشته را دور میزنند و با موتورسیکلت در خیابانهای ایران میگردند. این گزارشی از تجربه آنان پشت موتور است.
زنهای ایرانی برای اجرای قانون موتورسواری در شهر سر از پا نمیشناسند و راههای و مسیرهای ناهمواره متعددی را طی کردند و برای تحقق این خواست میکوشند؛ در این گزارش شادیها و رنجهای زنهای موتورسوار را برای دستیابی به حق موتورسواری در شهر روایت کردیم.
زن: من قانون رو هم رعایت کردم.
پلیس: بله.
زن: موتورم پلاک هم داره.
پلیس: بله خانم، بیمه هم داره، اما با این گواهینامه نمیتونید رانندگی کنید.
زن: چرا؟!
پلیس: این گواهینامهی پیسته.
زن: گواهینامهی پیست چیه؟! این گواهینامهی بینالمللییه، گواهینامهی پیست نداریم. ببنید certificate بینالمللی…
پلیس: اینجا خانم نمیتونه گواهینامهی موتورسیکلت داشته باشه.
زن: من از ایران گواهینامه نگرفتم، از آمریکا گرفتم و پرچم ایران هم داره که مورد تایید ایرانه و تو ۶۹ کشور میتونم رانندگی کنم.
پلیس: خانمه؟!
زن: من بهناز شفیعی.
پلیس: خانمشفیعی تو ایران خانمها نمیتونن با موتور تردد کنن. شما در جریان هستین؟!
زن: اگه گواهینامه داشته باشم، چه ایرادی داره؟!
پلیس: اینجا کدوم زن گواهینامه داره؟! شما به من نشون بدین.
بهناز شفیعی نخستین زن ایرانی نبود که در خیابانهای شهر موتورسواری کرد؛ اما فیلم متوقف شدن او و دوست موتورسوارش در خیابانهای پایتخت از سوی پلیس راهنمایی و رانندگی در شبکههای اجتماعی توجه شمار زیادی از ایرانیها را به محدودیت تردد زنها با موتور در سطح شهر جلب کرد. تابستان سال هزار و سیصد و نود هشت به نیمه رسیده است و شمار زیادی از کاربرهای اینستاگرام در تنها شبکه اجتماعی مسدود نشده در ایران این ویدئو کوتاه و گفتوگو خانم موتور سوار با پلیس را در صفحهشان منتشر میکنند و بار دیگر رویای زنهای عشق موتورسواری در معابر شهر جان دیگری میگیرد. مریم طلایی، نورا نراقی و بهناز شفیعی از زنهای موتورسواری ایرانی مطرح در سطح جهانی هستند و گفتوگوهای متعددی را با رسانههای مهم خبری دنیا انجام دادند. مثلا بهناز شفیعی در گفتوگو با سیانان گفته بود:« وقتی پانزده سالم بود خانمی را دیدم که سوار موتور به این طرف و آن طرف میچرخید و هر چه میخواست میکرد. و فهمیدم این چیزیست که من هم میخواستم. یادم میآید، روزی قصد موتورسواری در پیست را داشتم و عدهای از مردان وقتی ما را دیدند گفتند شما باید توی خانه بمانید و آشپزی کنید. این ورزش برای شما نیست. حرفشان مرا عصبانی کرد و سر همین میخواستم ثابت کنم که اشتباه میکنند.اما همه مردها اینطور رفتار نمیکنند و مردهایی که با آنها بیرون از تهران تمرین موتورسواری میکنم نه فقط مخالفتی نمیکنند برعکس پشتیبان و حامی هم هستند.» همچنین رسول نجفی، مربی بهناز شفیعی، به سی ان ان میگوید «او بسیار بااستعداد است و میتواند به مدارج خیلی بالایی برسد. اما به امکانات و حامیان مالی بیشتری نیاز دارد تا پیشرفت کند. اما او نمیتواند در رقابتها در ایران شرکت کند و مسابقه بدهد. به رغم دعوتهایی که از اروپا و آمریکا برای شرکت در مسابقات برای او فرستاده میشود نمیتواند سفر کند، چون حامی مالی کافی وجود ندارد و خودش هم توانایی مالی این کار را ندارد.»
روایت ِ یکم؛ آموزش موتورسواری در پارک
الف: عرفانه فریدنی کارمند: «کارپرداز شرکتی هستم و هر روز بین بانکها و ادارههای مختلف در رفتوآمدم. قبلاً مسیرها را با دوچرخه یا ماشین میرفتم که هرکدام دردسر های خاص خودش را داشت. دوچرخه برایم سخت بود و در مسیرهای طولانی و بین ماشینها، دود و گرمای تابستان خسته میشدم. و ماشین هم که ساعتها توی ترافیک گیر میکردم. تا آن موقع هیچ وقت به موتور فکر نکرده بودم؛ « شاید به خاطر نگاهی که در فرهنگ ما بر طرز تفکر دخترها سایه انداخته است؛ ناخواسته محدودیتهایی را پذیرفتهایم و ناخودآگاهمان شده که خودمان را در مضیقه باقی میگذاریم .» تا اینکه یک روز سوار موتور دوستم شدم. دیدم عجب وسیله کاربردی و خوبی هست . با پدرم _که برای خودش اولین موتورش را در ۱۳سالگیش خریده بود _ رفتم و یک موتور کوچک ۷۰ سی سی خریدم که اساسا پلیس آن را موتور حساب نمیکند تا بخواهد پلاک کند و گواهینامه نخواهد. تمرینها را برای آموزش موتورسواری شروع کردم. میرفتم به یکی از پارکهای خلوت که دردسری برای مردم نداشته باشم و صدای موتور کسی را اذیت نکند. مانع میچیدم و تمرین میکردم. خیلی زود راه افتادم. انگار دو پای جدید پیدا کرده بودم. راحت و سریع به همهی کارهایم میرسیدم. کارهایی که قبل از آن چند روز باید برایش زمان میگذاشتم، حالا دیگر یک روزه انجام میدادم. مدتِ مدیدی آن موتور فسقلی وسیله نقلیه هر روزهی من بود. تا اینکه یک روز پلیس امنیت اخلاقی جلو من را گرفت. من هم با این تصور که کاری نکردم و تهش یک جریمه برای نداشتن گواهینامه است، با پلیس همکاری کردم. ولی بعد فهمیدم عجب اشتباهی کردم. بعد از آن بود که تصمیم گرفتم یک موتور بزرگتر بگیرم تا هم بتوانم فرار کنم و هم از موتورسواری لذت ببرم. به علاوه فهمیدم اشتباه میکردم که مانتوی بلند میپوشیدم؛ باید طوری لباس بپوشیدم که دختر بودنم خیلی هم مشخص نباشد.»
با بُعد تلخی از موتورسواری روبرو شدم
ب: «بعد از سه ماه رفتم موتورم را از پارکینگ پلیس آزاد کنم. پارکینگ بیرون شهر بود . موتور هم چون چند ماه کار نکرده بود و تو آفتاب خاک خورده بود، درست کار نمیکرد و هی خاموش میشد. حدود دوازده ظهر بود که یک ماشین بیهوا از یک کوچه بیرون آمد و به من زد. زمین خوردم و چند متری روی زمین کشیده شدم. سریع بلند شدم و موتور را از وسط خیابان کنار کشیدم که ناگهان با یک بعد جدیدی از موتورسواری آشنا شدم. راننده پیاده شده بود و با دیدن من گفت «دختری!» بعد کمی فکر کرد و گفت: «حالا درسته که دختری ولی اخلاقا تقصیر من بود ، ندیدمت…» یعنی اساسا فکر میکرد چون من دخترم پس مقصر هستم اما لطف کرد و از نظر اخلاقی قبول کرد که تقصیر خودش بوده است. کنار جدول نشسته بودم که اتفاقی یک ماشین پلیس رسید. به من گفت چه شده؟ از این آقا شکایتی داری؟ ولی من به جای حرف زدن و دفاع از حقم سکوت کردم، شیلد دودی کلاه را پایین زدم، سرم را پایین انداختم و حتی کلمهای حرف نزدم که آن مامور بفهمد دخترم . برایم دردناک بود که با آنکه مقصر نبودم و آسیب دیده بودم باید خودم را پنهان میکردم و حرفی نمیزدم.»
برای اجرای قانون موتورسواری زنها میجنگیدیم
ج: «این اتفاقات تلنگری شد که برای دریافت گواهینامه تلاش کنم. چرا من باید موتورم را بیمه کنم اما خودم اجازه استفاده از بیمه آن را ندارم. چرا من میتوانم پشت یک مرد سوار موتور شوم اما حق ندارم فرمان را بگیرم و خودم موتور را هدایت کنم. چرا زنان در همه جای دنیا توانایی موتورسواری دارند اما در ایران تصور میشود که موتورسواری کاری سخت است که زنان از پس آن بر نمیآیند. چرا مسابقات رسمی موتور سواری بانوان در کشور برگزار میشود اما حتی قهرمانان موتورسواری هم حق داشتن گواهینامه موتور را ندارد. اگر مسئله شرعی وجود دارد پس باید قانونی وضع شود که زنان حق نشستن روی موتور چه به عنوان راننده و چه به عنوان سرنشین عقب را نداشته باشند. واقعا چه تفاوت معناداری بین راننده موتور و سرنشین عقب وجود دارد که آن ممنوع و این رایج و عرف است. همه این چراها و چراهای بیپاسخ دیگر بود که گامهایم را برای پیمودن این مسیر محکمتر میکرد. سختیهایش را به جان خریدم و قدم در راه گذاشتم. ابتدا درخواستی برای فراکسیون زنان مجلس نوشتم و آن را به شهرهای مختلف فرستادم و از هیئتهای موتورسواری بانوان شهرهای مختلف امضا جمع کردم. اما پس از مطالعه تمام قوانین در این زمینه « متوجه شدم که خلا قانونی نداریم و قانون به صراحت شرایط صدور گواهی نامه موتورسیکلت را گفته و هیچ گونه جنسیتی برای آن وضع نشده است. تنها مشکل ما عدم اجرا قانون بود. » برای اجرای قانون به جاهای مختلفی از جمله کمیسون اصل ۹۰ قانون اساسی، وزارت کشور، نهاد ریاست جمهوری و دیوان عدالت اداری درخواستهایی دادم. با روال کاری دیوان و نحوه تنظیم دادخواست آشنا بودم. فروردین سال۱۳۹۷ دادخواست خود را به دیوان عدالت اداری دادم. وقت نظارت برای اردیبهشت ۱۳۹۸ داده شد و یکبار هم نوبت رسیدگی عقب افتاد. روند رسیدگی در دیوان اینطور نیست که نیاز به حضور در جلسه رسیدگی باشد. بلکه فقط باید لایحه و اسناد و مدارک کافی رو ارائه داد و منتظر رای قاضی نشست. خرداد۱۳۹۸ رای به من ابلاغ شد. از دیدن رای و دلایل مفصل قاضی حیران شدم. چند بار رای را از اول خواندم، باورم نمیشد. با روال دادگاه آشنا بودم، هیچ قاضی آنقدر مفصل و کامل دلایل صدور رای را نمیآورد و معمولا فقط رای را مینویسند. اما قاضی پرونده من برای مرحله بعدی نیز _ تجدید نظرخواهی نیروی انتظامی _ پیشاپیش میخواست دلایل کافی برای صدور این رای بیاورد. ابلاغ به من اینترنتی و در سامانه ثنا بود که لازم است هر فردی که گذرش به دادگاه میافتد ثنا داشته باشد. اما جالب است که نیروی انتظامی ثنا نداشت و باید ابلاغ دستی میشد و از تاریخ ابلاغ بیست روز هم مهلت تجدید نظرخواهی داشت. باید منتظر ابلاغ به نیروی انتظامی میماندم. مرداد ۱۳۹۸ بود که بالاخره رای به نیروی انتظامی ابلاغ شد و بلافاصله در فضای مجازی منتشر و تیتر یک اخبار روز شد. دیدن اشتیاق و توجه مردم به این خبر خستگی این راه طولانی را از تنم بیرون کرد. جانی تازه گرفتم و دوباره مطمئن شدم که این یک خواست عمومی است. نه فقط گروهی از مردم و حتی نه فقط موتورسوارها. پیامهای زیادی دریافت کردم. نه تنها خانمها، بلکه آقایان هم ابزار خوشحالی کردند و تبریک گفتند. حتی خانمی به من پیام داد و گفت بلد نیستم با ماشین رانندگی کنم اما خوشحالم که موتور سواری بانوان آزاد شد. جالب است همه از لفظ آزاد شد استفاده میکنند درحالی که از اول هم آزاد بود و هیج منع قانونی برای آن وجود نداشت. فقط لازم بود کفش پولادین به پا میکردیم و برای اجرای قانون میجنگیدیم.»
بازی از نو
گزارشگر: روزها میگذرد، پاییز هزار رنگ از پی تابستان میآید. رای یکی از شعب دیوان عدالت اداری مبنی بر صدور گواهینامه موتور برای تردد خانمها در شهر به پلیس ابلاغ شده است. اما عملا اتفاقی نمیافتد. در به همان پاشنه میچرخد و زنها بهرغم حمایت و تصریح قانون همچنان نمیتوانند در شهر با موتورسیکلت رفت و آمد کنند. دیوان عدالت اداری در نظام حقوقی ایران نهادیست که به حُسن اجرای قانون در نهادهای دولتی و اداری نظارت میکند و شهروندان برای دفاع از حقوقشان در مقابل نهادهای دولتی میتوانند به آنجا شکایت ببرند. روزهای آخر آذرماه سال یک هزار و سیصد و نود و هشت؛ حجتالاسلام والمسلمین محمدکاظم بهرامی رئیس دیوان عدالت اداری از صدور رأیی مبنی بر مخالفت با صدور گواهینامه موتورسیکلت برای زنها خبر داد گفت: «بهدلیل اینکه رأی تجدیدنظر هنوز صادر نشده است؛ بنابراین رأی لازم الاتباع نیست. البته آرای شعبه، یک رأی است و با آرای هیأت عمومی که لازم الاتباع است، فرق دارد. این موضوع باید در شعبه رسیدگی شود. البته رأی مخالف این موضوع را هم در دیوان عدالت داریم و اینها رأی غیرقطعی است. آرای قطعی اگر متعارض باشند، موضوع به هیأت عمومی میرود. ولی چون این رأی به مرحله قطعیت نرسیده بالطبع زمینه آن برای اینکه به هیأت عمومی برده شود، هنوز فراهم نیست.» عرفانه فریدنی اما ناامید نیست، او به ضرورت کارهایش برای رفت و آمد سریع و آسانتر، ارزانتر در شهر به استفاده از موتورسیکلت نیاز دارد، او یکی از بیشمار زنهاییست که نیاز به استفاده از موتورسیکلت به عنوان وسیله نقیله دارد. در گوشهای دیگر از ایران اما زنهایی دیگر با انگیزهای متفاوتتر مشتاق ِ موتورسواری هستند؛ زنهایی که عشق به موتورسیکلت سواری از کودکی همراه آنهاست و دوست دارند این علاقه را به عنوان یک ورزش دنبال کنند، مریم طلایی، نورا نراقی، شهرزاد نظیفی و… شماری از بیشمار زنهای این عرصه هستند.
روایت دوم: شنبههای آزادی؛ جهان بیرون از پیست موتورسواری چگونه است؟
الف: مریم طلایی ورزشکار و مربی: «باران دم اسبی میبارد. لباسهای سنگین چرمی و گارد و کلاه موتورسواری زیر باران بیامان ِ پیست استادیوم آزادی سنگینتر هم شده است. یکی از شنبههای بهمنماه یک هزار و سیصد و نود شش است. همهی ما زنهای حاضر در پیست موتورسیکلتسواری آزادی خوشحال هستیم. پس از چهار دهه فدارسیون موتورسواری و اتومبیلرانی اولینبار است که اجازه ورود زنها موتورسیکلتسوار از پیست موتورسواری مجموعه استادیوم آزادی را میدهد. باران شدیدتر میشود. برخی از شوق اشک میریزند و باورش دشوار است که سرانجام توانستیم به آزادی راه – هرچند موقت و هفتهای دو ساعت – راه پیدا کنیم. خاطره ناخوش هفتهها و ماهها در راهروهای فدارسیون موتورسواری و اتومبیلرانی محو میشد و باران تلخیها را میشست و میبرد؛ حالا اینجا عرصه تاخت ما بود. صدای شادی بچههای موتورسوار، صدای موتورسیکلتها، شرشر باران تداعی یک سمفونی زیبا را میکرد. عجیب اینکه تا پایان ِ آن زمستان همین وضع بود و شنبههای فرصت تمرین و تاخت زنهای موتورسوار در پیست بارانی بود. خاطرم هست، یکبار زمین یخزده بود و شرایط برای موتوسواری مساعد نبود، اما در آن وضعیت هم حاضر نبودیم از خواستهمان کوتاه بیایم و با کفشهای موتورسواری و ابزار دیگر یخها را میشکستیم تا بتوانیم موتورسواری کنیم. روزهای اولی که از کانادا به ایران بازگشتم، هرگز فکر نمیکردم راهی اینقدر طولانی و سخت برای موتورسواری زنها در پیست استادیوم پیشرویم باشد؛ اما خودم را آماده کرده بودم. میتوانستم در کانادا بمانم بدون محدودیتی موتورسواری کنم و این ورزش را پی بگیرم اما ندایی درونی مرا به بازگشت به ایران دعوت میکرد. دلم نمیخواست در زمین هموار و بدون چالش ورزش موتورسیکلتسواری را ادامه دهم، میخواستم زمینهای ناهموار و یخزده هم امتحان کنم و کنار دیگر زنهای سرزمینام علاقهام را دنبال کنم. یک و سال و نیم است هر هفته شنبههای آزادی برقرار است و پیست موتورسواری در اختیار خانمهاست.رویای دور و دراز بدو ورود به ایران با همراهی شهرزاد نظیفی پیشکسوت موتوسواری زنها و دیگر دوستان همدل و همراه حالا عینی و ملموس شده است. میدانید؛ آزادی – هرچند محدود- به تخیل آدمی جان میدهد پر و بال میدهد؛ مثلا من آن روز را نزدیک میبینم، من و دهها و صدها خانم موتورسوار سر چهاراهی و پشت چراغ راهنمایی ایستادهایم تا چراغ سبز شود و باقی مسیرمان را برویم و آقایان سوار موتورسیکلت و توی ماشینها به تایید سری تکان میدهند و لبخند میزنند، یا توی پمپ بنزین، کارگر آنجا وقتی پی میبرد راننده موتورسیکلت یک خانم است تعجب نمیکند. من بارها این موقعیت را تجربه کردم؛ یادم میآید در پمپ بنزین بودم و کارگر تا متوجه شد من موتورسوار خانم هستم، اجازه داد زودتر بنزین بزنم، راننده ماشینها شاکی شدند، سر برگردانم و نقاب کلاه را بالا دادم و وقتی متوجه شدند من یک زن موتورسوار هستم، گله کم کردند و به خنده تایید و تحسین کردند. فکر میکنم جهان بیرون پیست موتورسواری، خیابانها و کوچهها و گذرها با حضور زنهای موتوسوار شهرهای ما را خواستنیتر و قانونمدارتر میکند. من فکر نمیکنم موتورسواری زنها تهدید باشد. تجربه هم نشان داده است؛ هروقت زنها در فضایی حضور پیدا کردند، آن فضا به دلیل حضور خانمها و خانوادگی شدن جمعها امنتر و مهربانتر شده است.»
موتورسواری از رویای کودکی تا تردد با موتور در خیابانهای کشور کانادا
ب: «هشتمین سال مهاجرتم از ایران به کانادا بودم. شبهنگام بود و در خانهام در یکی از شهرهای کانادا نشسته بودم؛ خاطرههای روزهای کودکی را مرور میکردم، روزهایی را یاد میآوردم ساعتها خستگیناپذیر در کوچه و پسکوچههای شیراز دوچرخهسواری میکردم و رکاب میزدم. من عشق ماشین و موتور داشتم. یادم هست دوچرخهای سبز رنگ داشتم که عاشق آن بودم و در سه ماه تابستان از ساعت هفت صبح تا هشت شب دوچرخهسواری میکردم، دل از رکاب زدن نمیکندم و در نهایت مادرم مرا به زور به خانه میبرد. به دوچرخهام چیزهایی مث کلاج و دنده اضافه کرده بودم و آن را شبیه موتور میکرد؛ به خیالی موتورسواری میکنم. یا وقتی برادرهایم ماشینهای اسقاطی را در حیاط تعمیر میکردند من ساعتها پشت فرمان ماشینها مینشستم و تصور میکردم، مثلا راننده تاکسی هستم. رانندگی تنها دوست داشتنی من بود. وقتی برایم عروسک میآوردند، بهم بر میخورد. اما از هدیه گرفتن لاستیک دوچرخه ذوقزده میشدم. گاه هم به گاراژ تعمیرخودر برادرهایم میرفتم و با ابزارهای گرم تعمیر دوچرخه و ماشین میشدم. خاطره آن روزها مرا ترغیب کرد، برای خودم موتور بخرم. انگار به نوعی دلم میخواست به رویای سالهای کودکیام برگردم. یادم میآید در سالهای دبستان چند نفر از دوستانم برای درس خواندن به خانه ما آمدند؛ به بهانهای بیرون زدیم و همه آنها را سوار ماشین لندور برادرم کردم، به سمت کوهی در نزدیکی خانهمان راندم. از آن جاده سنگلاخی کوه بالا میرفتیم و دوستهایم از هیجان و ترس جیغ میزدند و باور نمیکردند من راننده باشم،از آن زمان به بعد همه دوستان من باور کردند، مریم طلایی اینجور آدمی ست. یکی – دو روز بعد از آن شب و مرور خاطرهها من در کانادا صاحب یک موتورسیکلت شدم. دنبال موتورسیکلتی به رنگ قرمز بودم و کمپانی تولیدکننده آن محصول اما تعداد موتورسیکلت قرمز رنگ داشت و با جستوجوهای بسیار سرانجام یافتم. دو روز بعد از سفارش موتورسیکلت، آن را به سبک خندهداری برایم آوردند. یک تریلی هیجده چرخ جلوی خانهام پارک کرد و موتورسیکلت را از ماشین پیاده کردند. هیچکس از خرید من خبری نداشت و همسایهها از هم میپرسیدند این موتور چه کسی است؟! جلو رفتم و گفتم این موتور من است. آنجا دورههای متعدد موتورسواری و مربیگری را گذراندم و مدرک بینالمللی رانندگی با موتور را گرفتم که وقت سفر با موتور به آفریقا خیلی به کارم آمد. همینطور گذراندن آن دورههای حرفهای مربیگری روزهای بازگشت به ایران خیلی به کارم آمد تا بتوانم از آن تواناییهای و مهارتهای برای آموزش زنهای ایرانی استفاده کنم.»
روایت سوم؛ آن لحظه ِ مختصر ِ آزادی
نورا نراقی ورزشکار موتورسوار، الف: «من از چهار سالگی با ورزش موتورسیکلتسواری آشنا شدم. از یکی – دو سالگی دوچرخهسواری را یاد گرفتم. پدرم قهرمان و پیشکسوت موتورسواری بود، مرا جلوی موتور سوار میکرد، با اینکه کم سن و سال بودم فرمان موتور و گاز را دستم میداد و با کمک پدرم موتور را کنترل میکردم. نخستین روزی که تنهایی سوار موتورسیلکت شدم را خاطرم هست؛ پدرم به خانه – در محله شهران تهران – تلفن کرد و من و مادرم به مغازهاش رفتیم، باورم نمیشد پدرم موتورسیکلت کوچکی را برایم خریده بود. آنجا در فضای باز روبروی مغازه تنهایی سوار موتور شدم در حالی که هنوز کلاج و دنده را نمیشناختم، پدرم مرا روی موتورسیکلت نشاند و آن را راه انداخت. من هم شروع به چرخیدن کردم. آنقدر در آن محوطه و در یک دایره دور خودم چرخیدم که خسته شدم. پدرم موتورسیکلت را نگه داشت و از آن پیاده شدم. از از اوئل دهه هفتاد خورشیدی با موتور بُرخوردم؛ بیست و شش سال میشود موتورسواری میکنم. آن سالها نزدیکی خانه ما یک پیست موتورسواری بود که برای عموم قابل استفاده بود. حساسیتهای الان نسبت به موتورسواری زنها در سالهای دهه هفتاد مثل الان نبود و پیست هم چندان در و پیکر نداشت و همه میآمدند، ما هم با چند خانواده دیگر میرفتیم و جمع صمیمی و خوبی داشتیم که محیط سالم و شادابی را ایجاد میکرد تا هم ورزش کنیم و هم از بودن در کنار خانواده لذت ببریم. برخلاف اتفاقهایی که این سالها میافتد و همه چیز جدا است؛ حضور زنها در استادیوم فوتبال غدغن است و اگر هم امکانی باشد جایگاه خانمها از آقایان جدا است. جداسازی جو را ناسالم میکند، هر کجا خانوادهها با هم باشند جو سالمتر است. در سالهای نوجوانی شیطنت میکردم و گاهی با یکی – دو نفر از همکلاسیهای عشق موتور با هم در خیابانهای شهر موتورسواری میکردیم و با هم دوری میزدیم ولی چندان تکاپوی بودن در کوچه و خیابان را نداشتم. از آن روزها و نخستین تجربهها سالها میگذرد، من، مادرم شهرزاد نظیفی و خانمهای موتورسوار اما دست از پیگیری نکشیدیم؛ روزها و هفتهها به فدارسیون موتورسواری و اتومبیلرانی میرفتیم و برای استفاده زنها از پیست موتورسواری آزادی جنگیدیم و سرانجام پیروز شدیم؛ خاطرم هست آن روز که توانستیم وارد پیست شویم خاطره تلخ تبعیضی که جامعه اعمال میکرد از ذهنم رنگ باخت. خیلی وقتها در نوجوانی دلم میخواست من هم مثل برادرم به پیست بروم و آنجا تمرین کنم اما این امکان نبود و بهم بر میخورد؛ چون در خانواده ما دختر و پسر با هم هیچ فرقی نداشتند و حقوقی برابر داشتند اما جامعه چنین تفاوتی بین ما قائل بود و این برایم سنگین بود. روزی که در پیست موتورسواری آزادی همراه دیگر زنهای موتورسوار به تاخت میرفتیم، سبک و رها بودم و احساس آزادی میکردم؛ هرچند این آزادی محدود به هفتهای دو ساعت بود.»
دیدار و رقابت با قهرمان موتورسواری زنها در آمریکا
ب: «بیست و یک سالهام، در نیویورک هستم. اتفاقهای مهم زندگیام انگار با مغازه پدر گره خورده است. یک روز به فروشگاه پدر رفتم.گفت چیز جالبی برایت دارم، یک مجله موتورسواری بهم داد که مصاحبهای با اشلی دختر هفده ساله ناشنوا ساله برنده مسابقههای حرفهای موتورسواری آمریکا را منتشر کرده بود. یکباره دلم خواست اشلی را ببینم. یک سال و اندی بعد در آمریکا بودم و میتوانستم به آرزویم برسم. فکر میکردم خواب میبینم. اما بیدار بودم نه تنها روز ورودم با آمریکا تمام پنجماه سفر به ایالتهای متعدد آن کشور خواب و قرار نداشتم؛ بیدار بیدار میخواستم از لحظه لحظه وقتم استفاده کنم. یکی از شنبههای پیست موتورسواری آزادی با خبرنگار رسانهای فرانسوی گفتوگو کردم و از آرزوی دیدار با اشلی حرف زدم؛ چندی بعد ایمیلی از اشلی دریافت کردم و گفت برایم دعوتنامه میفرستد و کمکم میکند به آمریکا سفر کنم و اگر آمادگی لازم را داشته باشم میتوانم در رقابتهای موتورسواری حرفهای آمریکا شرکت کنم. هیجده سالهام، در نیویورک هستم…. شهری شلوغ و پر ازدحام، احساس میکردم شخصیت کارتونی گارفیلد هستم که پشت چراغ راهنمایی ایستاده است تا سبز شود یکباره شمار زیادی پا میبیند که به سمتش در حرکتند و از ترس میرود بالای چراغ راهنمایی. تابستان پر حادثه هشتاد و هشت و اعتراضهای مردم به نتایج انتخابات است و تلخیهایش، من مسافر ینگهدنیا هستم. از نیویورک به دالاس میروم، به خیالی که میتوانم آنجا هم نقدی از فرودگاه بلیط هواپیما تهیه کنم، اما آنجا همه چیز با کارت اعتباری است؛ خبری از وجه نقد در خریدها نیست. ناچارا به دالاس میروم نزد یکی از بستگان، آنها برایم بلیط سفر به این شهر را تهیه میکنند. چند روز بعد سرانجام انتظار به سر میرسد، در فرودگاه فلوریدا هستم. اشلی و خانوادهاش به استقبالم آمدند، چند خبرنگار و تصویربردار هم هستند. اشلی روی کاغذی بزرگ نوشته؛ «نورا». چیزهای رنگی هم به آن چسابنده است. به سمت هم میدویم و یکدیگر را در آغوش میگیریم و از شوق اشک میریزم؛ جثهای کوچک دارد از زمین بلندش میکنم، گرم او را در آغوش میگیرم. انگار سالهاست همدیگر را میشناسیم. به خانه اشلی میرویم، قهرمان موتورسواری مسابقه حرفهای آمریکا میزبانم است. مهمانهای مختلفی به دیدارم میآیند و خونگرم و مهربان و بسیار کنجکاو رفتار میکنند. آنچه در گفتوگو و دیدار با من دختر ایرانی میبینند با آنچه در رسانههای مهم خبری غرب درباره ایران میگویند جور در نمیآید، متعجب میگویند یکجای کار ایراد دارد. مگر میشود دختری ایرانی موتورسوار باشد؟! اما متعجب میبینند که چنین است. روز رقابت سراسری موتورسواری حرفهای زنها در آمریکا نزدیک است؛ هفت روز با اشلی در پیستهای مختلفی تمرین میکنیم. یکباره در یکی از روزهای تمرین زمین میخورم، کتفم سخت آسیب میبیند و از شدت درد بیهوش شدم. در بیمارستان بستری شدم و اشلی نگران حالم هست. یکی – دو روز بعد به خانه بر میگردیم، اشلی وقت پوشیدن پیرهن و بلوز بهم کمک میدهد و درد امان نمیدهد مستقلا این کار را انجام دهم. سرانجام روز رقابت میرسد، با اشلی به ایالت ماساچوست محل برگزاری رقابت سفر کردیم. رقابت در شش مرحله انجام در طول سال برگزار میشود و کسی که بیشترین امتیاز را بیاورد قهرمان رقابتهای موتورسواری حرفهای زنهای در آمریکا میشود. اشلی در سال دو هزار هشت میلادی این افتخار را کسب کرده است. ورود به این رقابتها به همین سادگی نیست و دهها هزار متقاضی شرکت در این رقابت هستند و برای رسیدن به آن باید سالها زحمت کشید. صبح روز رقابت است؛ کمی استرس دارم و بر درد کتف بیحس کننده میزنم تا بتوانم در رقابت با آرامش بیشتری حاضر شوم. شرکتکنندهگان در کناره پیست چادرهایشان را برپا کردند و اتوبوسهایی هم با امکانات ویژه برای استراحت و اقامت ورزشکاران در کنار پیست پارک کردند. مردم به چادرهای ورزشکارهای مورد علاقهشان میروند با آنها گپ میزنند و امضاء میگیرند. سرشار از شوق و تماشا هستم. باورم نمیشود، بیدارم و جواز ورود به رقابتهای حرفهای مسابقه موتورسواری آمریکا را گرفتم.نتیجهای که میخواستم حاصل شد؛ دیگر برایم مهم نبود در این رقابت اول یا آخر میشوم. بینگرانی و تشویش بهرغم درد با همه جانم در این رقابت مهم زندگیام حضور یافتم. با آن سفر و تجربههایش احساس کردم بزرگ شدم، رویای ایستادن بر سکوی قهرمانی موتورسواری بانوان رنگ باخت و رویای پهلوانی جای آن نشست. میخواستم مثل اشلی که پهلوانی کرد و رویای مرا محقق کرد، به ایران برگردم. دورههای حرفهای موتورسواری و مربیگری موتورسیکلت در همان فرصت گذراندم.مصر بودم به ایران بازگردم، سرباز وطنم هستم و دلم میخواست راهی برای دخترهای علاقهمند این ورزش باز کنم.»
روایت چهارم؛ من غدغن، تو غدغن موتورسواری زنها غدغن
نون و شین، کارمند: «کودکیام در محله جنوب شهر گذشت و آنجا خیلی از پسربچهها از سن کم سوار موتورسیکلت میشدند و موتورسواری پسرهای نوجوان و حتا کودک خیلی رواج داشت. از همان چهار – پنج سالگی دلم خواست مثل پسرها موتورسواری کنم. گاهی دلم میخواست از پسر بچههای دیگر بخواهم من را ترک موتورشان سوار میکردند. موتورسواری بیشاز شهربازی برایم هیجانانگیز بود. یادم میآید چهار و پنج ساله بودم یکی از روزها در نزدیکی خانهمان در کوچهای بنبست یکی – دو پسر همسن و سالم موتور داشتند، آنها بچههای کوچک را سوار موتور میکردند و یک دور در کوچه میچرخاندند، من هم همراه دیگر بچهها به انتظار و تماشا ایستاده بودم و دل توی دلم نبود که میتوانم بالاخره سوار موتورسیکلت شوم. یکباره مادرم از خانه بیرون آمد و دید من هم مشتاق مثل باقی بچهها به انتظار ِ موتورسواری توی صف ایستادم. با تحکم و نگاهی توام با غیض گفت؛ حق ندارم سوار موتور شوم و این کار برای یک دختر زشت و ناپسند است. این تحکم میتوانست پیامدهای بدی داشته باشد، مثلا مادر تا مدتها اجازه ندهد با دیگر بچهها و همبازیهایم در کوچه سرگرم باشم. انگار حضور دختربچه در کوچه و بازی توی محله یکجور لطف بود که هر لحظه میتوانست این امکان دریغ شود. درحالی که ول چرخیدن پسرها از صبح تا دیر وقت در کوچهها، یک مساله عادی و طبیعی بود. من اما توی همان احوال کودکی در به خودم امید میدادم و توی ذهنم کلنجار میرفتم لحظهای دیگر مادرم به خانه میرود و من هم میتوانم مثل باقی بچهها سوار موتورسیکلت شوم. همانجا حین تماشا خودم را روی موتور تصور کردم و با این خیال و رویاپردازی سرگرم بودم. حالا که بعد سالها دارم این ماجرا را تعریف میکنم، اصلا خاطرم نیست من واقعا سوار موتور سیکلت شدم یا آنکه موتور سواری را تخیل کردم؟! آن روزها دختر بچهای چهار – پنج ساله بودم و حالا زنی سی و سه سالهام. اما هنوز برایم عجیب و حیرتانگیز است که هنوز مثل کودکی پنج ساله برایم تصمیم میگیرند و هنوز اجازه ندارم موتورسواری کنم. این رفتار خیلی تحقیرآمیز است. در خانواده من کسی موتورسواری نمیکرد، اگر هم میکرد آن سالها بعید میدانم میتوانستم مستقلا موتورسواری کنم. از آن روزهای کودکی بیست و هفت سال میگذرد، گاهی عجله داشتم و میخواستم از راهبندان تهران خلاص شوم و به موقع به مقصد برسم و کارهایم را انجام دهم، موتورسوارهای سطح شهر که با آن مسافر جا به جا میکنند، را کرایه کردم و به کارم رسیدم. اما این تجربه موتورسواری به عنوان سرنشین دوم و ترک راکب موتو هرگز نمیتواند جای آن خواست و رویای موتورسواری را بگیرد. آن روز خیلی عجله داشتم در منطقه شلوغ و پر رفت و آمد تهران بودم و مسافت هم تا مقصد زیاد بود، بر استرس و نگرانیام چیره شدم و موتوری را گرفتم و تا به مقصد برسم، اما مرد موتورسواربیاحتیاط ویراژ میداد و فکر میکرد من برای هیجان سوار موتور شدم. آن روز بهخیر گذشت و شانس آوردم تصادف نکردیم. دلم میخواهد خودم موتورسواری کنم، اما نه به عنوان یک ورزش و در ساعتهایی محدود در هفته در پیست، بیشتر دوست دارم موتورسیکلت وسیلقه نقلیه شخصیام یک موتور باشد و بدون نگرانی از راهبندان شهری و … رفت و آمد کنم، نمیدانم این خواست و رویا چه زمانی محقق میشود.»
گزارشگر: زنها ایرانی برای رانندگی خودرو، کامیون و اتوبوس هیچ منع قانونی ندارند و گواهینامه میگیرند، در این عرصه فعالیت میکنند. با رواج تاکسیهای اینترنتی شمار زیادی از رانندههایی که در این شرکتها، مسافرها را با خودروی شخصیشان جا به جا میکنند، خانم هستند. حتا آنها میتوانند به عنوان سرنشین دوم موتورسیلکت در شهر تردد کنند؛ اما داستان از جایی پیچیده میشود که برخی از جریانها و تفکرهای از اینکه زنها راکب موتور باشند بیزار هستند. این چالشیست که برای افکار عمومی و بسیاری از خانمها قابل قبول نیست.
روایت پنجم؛ عشق سرعت از سالهای کودکی
فاطمه افتحاری ورزشکار پاراگلایدر، الف: «از همان خردسالی به ورزش علاقه داشتم. از وقتی یادم میآید، اسکیت یا دوچرخه داشتم و مدتی هم سوارکاری کردم.از خانه تا مدرسه را رکاب میزدم و با دوچرخه زیاد رفت و آمد میکردم. موتوسواری هم کم کم علاقهمند شدم. اما موتورسواری برایم بیش از آنکه تفریح، هیجان یا ورزش باشد، وسیله نقلیه شخصیست. خیابانهای شلوغ، هزینه زیاد رفت و آمد و خیلی مشکلهای دیگر در شهر بزرگی مانند اصفهان مرا ترغیب کرد، موتورسیکلت را به عنوان وسیله نقلیه شخصیام استفاده کنم. تصور ساعتها ماندن در ترافیک و بوق ممتد ماشینها و… واقعا کلافهام میکند. سالهاست در پارکینگ خانهام موتور دارم، این روزها یک موتورسیکلت دویست و پنجاه تریل تیپ طبیعتگردی دارم. رابطه عاطفی عمیقی هم با موتورم برقرار کردم خیلیوقتها در راهبندانهای شهری و … به کمک آمده است. موتورسیکلت چابک و قبراق، لباسهای مخصوص موتورسواری، کلاه ایمنی و … همه اینها هست؛ اما هر روز که موتور را از پارکینگ بیرون میآورم به قصد انجام کارهایم راهی خیابانهای شهر میشود نگرانیهایی در ذهنم به دلیل نداشتن گواهینامه وجود دارد. برای زنها گواهینامه رانندگی موتور صادر نمیشود.
تا آن روز که بتوانم بدون تشویش و نگرانی در شهر با موتورسیکلت تردد کنم، میکوشم و میجنگم»
آن شب در بازداشتگاه
ب: «آخر شب بود، شهر به خواب رفته بود و خیابانها آرام و خلوت. همراه همسرم با موتورسیکلت از مهمانی به خانه بر میگشتیم. لباس دخترانه به تن داشتم همسرم پیشنهاد کرد یک تکه از مسیر را من راکب موتور باشم. آنوقت شب مزاحم کسی نبودیم و موتورسواری من نه آزاری به غیر میرساند نه به قول برخی پلیسها خلاف عفت عمومی بود. یکباره پلیسهایی موتورسوار سر رسیدند و ما را متوقف کردند. رفتار برخورنده و توهینآمیزی داشتند. سعی میکردیم به آنها توضیح دهیم و خونسرد باشم، اما آنها دستبردار نبودند. من گفتم، حق ندارید به ما توهین کنید شما میتوانید من را به دلیل نداشتن گواهینامه جریمه کنید. ما را به پاسگاه بردند و یک شب تا صبح من و شوهرم را کنار چند نفر معتاد و خلافکار تا صبح در بازداشتگاه حبس کردند. تلخ بود و آزار دهنده با آنکه هشت سال میگذرد هنوز یاد آوری این خاطرات آزار دهنده است.
مسیرهای زیادی را همراه دوستم عرفانه فریدنی برای گرفتن حق صدور گواهینامه موتورسواری برای زنها رفتهایم و امید داریم سرانجام محدودیتهای برطرف شود. همیشه اما اینجور نست که پلیسها بخواهند گیر مرا وقت موتورسواری در شهر متوقف کنند.یادم میآید سر چهارراهی بودم منتظر تا چراغ سبز شود و باقی مسیر را بروم؛ یکباره پلیس متوجه شد راکب موتور یک زن هست، اما رویش را به سمتی دیگر برگرداند و ندیده گرفت؛ چند باری این اتفاق برایم افتاده است. فقدان حمایت قانونی برای گواهینامه موتورسوازری زنها نه تنها خانمها بلکه مثل مواردی که گفتم پلیسها هم به زحمت انداخته است. انگار قلبا با این موضوع مشکلی ندارند؛ اما آنها مامور به انجام وظایف قانونیشان هستند.»
تعقیب و گریز در خیابانهای شهر
ج: «در کوچه خلوت نزدیک بانک، مانتوام را جمع میکنم تا کمرم بالا میِآید و سریع از کوله پشتیام کاپشن بلند پسرانه را را بیرون میکشم و روی مانتو میپوشم و شالام را روی سرم مرتب میکنم و زود کلاهم را سرم میگذارم، با قدمهایی تند سمت موتورم میروم تا سوار شوم به خانه برگردم.
هربار که کاری در بانک یا اداره عمومی و دولتی دارم همه این مناسک قبل از ورود و بعد از خروج با تشویش انجام میشود. یکباره در خیابانی پایینتر از بانک موتور سیکلتی بهم نزدیک شد و مردی با تحکم داد زد، خانم بزن کنار ! من اما توجه نکردم، سرعتم را بیشتر کردم. محکم با موتورسیکلتش به موتور من زد به یک وانت نیسان پارک شده کنار خیابان برخورد کردم من روی زمین افتادم. دیدم دو نفر هستند، یکی پیاده شد و سویچ را برداشت و دیگری آمد سوار موتور شود.
نمیدانستم دزد هستند یا اینکه از در بانک که کلاه موتور سواری به سر نداشتم متوجه شدند زن هستم و تعصب به خرج داده و خواستند در موضوعی که به آنها ربط ندارد دخالت کنند.
درد داشتم و نگران بودم تا جایی که توان داشتم، داد و فریاد کردم و از رهگذرها کمک خواستم. به سمت مرد رفتم و داد زدم سوییچ موتور من رو بده به چه حقی منو متوقف کردی؟ یکی از آن دو مرد به من حمله کرد، مرا زیر ضرب مشت و لگد گرفت و هتاکی و توهین میکردند، من هم کوتاه نمیآمدم. خاصه اینکه خانومی قد بلند و قوی جثه هستم و نمیدانستند موتور گرفتن از من به همین راحتی نیست. آن دو مرد داد میزدند؛ زنها حق موتورسواری در ایران ندارند. فحاشی و هتاکی میکردند و میگفتند این کار خلاف عفت است. میگفتند غلط کردهای سوار موتورسیکلت شدهای! تهدید کردند به پلیس زنگ میزنند. رهگذرها دور ما حلقه زده بودند. برخی از مردها میخواستند آن دو مرد خشمگین و با ریشها پُرپشت را کنترل کنند. یکباره سویچ از دست مرد افتاد و یکی از رهگذرها سویچ را قاپید و دستم داد و آن یکی مرد حمله کرد و مچ دستم را پیچاند و سویچ را از دستم گرفت. برخی از رهگذرها هم هشدار میدادند با این دو مردخودسر درگیر نشوم. رو به جمعیت هوار کشیدم این همه آدم اینجا جمع شدید سویچ موتورسیکلتم را از اینها بگیرید تا من بروم. هفت – هشت نفر از راه رسیدند و کمک دادند موتورم را سرپا کردند سوار موتور شدم و حدود هفت هشت کیلومتر موتورسیکلت را هل دادند و من را اسکورت و همراهی کردند و از آنجا بردند… فردای حمله و تهاجم آن دو مرد به کلانتری رفتم و از آنها شکایت کردم. به پزشکی قانونی رفتم دندهام مشکوک به شکستن بود و کبودیهای زیادی داشتم چون حسابی کتک خورده بودم. شکایتم از ضارب ثبت شد. این اتفاق تلخ به این دلیل رخ داد که من گواهینامه ندارم وقتی به کلانتری مراجعه کردم آنها در جریان بودند چون گزارش نزاع و درگیری به آنها رسیده بود. مامور کلانتری بهم گفت شما مجاز نبودید سوار موتور شوید و من گفتم درست است، بدون گواهینامه با موتور رانندگی کردم، اگر برای تردد خانمها با موتورسیکلت هم گواهینامه صادر میشد، من به تخطئی از قانون متهم نمیشدم. الان هم جریمه میپردازم، اما میخواهم بدانم آیا کسی میتواند سرخود زن موتورسوار را متوقف کند و کتک بزند؟! گفتند حتی پلیس هم اجازه چنین کاری ندارد…»
روایت ششم ؛ دلم میخواست جای خانم موتورسوار مربی مهدکودک باشم
غزاله اصلانبیگی، خانهدار «پدرم موتورسیکلت را از پارکینگ بیرون میآورد، تا راهی فروشگاهش در مرکز پایتخت – میدان شلوغ و پر ازدحام انقلاب- شود. من را بغل میکند و جلو موتورسیکلتش سوار میکند و با هم به محل کارش میرویم و موتورسواری من همراه پدر یا برادرم تنها تجربههای از موتورسواری در شهر است. هرچند ما یک خودرو شخصی هم داشتیم اما همیشه ترجیح میدادم با موتورسیکلت همراه پدر یا برادر به جایی برویم. از همان کودکی دلم موتور میخواست. برای همکلاسیهایم عجیب بود من بدون ترس و دلواپسی سوار موتورسیکلت میشوم. من نه تنها نمیترسیدم، برعکس همیشه شوق و ذوق موتورسواری داشتم، نوعی حس رهایی را به من میداد. اما هیچوقت پی آموزش موتورسواری نرفتم و نتوانستم خودم راکب موتور باشم. با خودم فکر میکردم، وقتی برای خانمهای گواهینامه رانندگی صادر نمیشود، چرا بیخود وقت و توانم را برای این کار بگذارم. سالها پیش من خبرنگاری میکردم، یکبار به پیست موتورسواری آزادی برای تهیه گزارش از بانوان موتورسوار رفته بودم و آن روز با افسانه جباری و چند خانم موتورسوار دیگر صحبت کردم و از اینکه میدیدم خانمهای ورزش موتورسواری با آن مهارت و جسارت و سرعت موتورها را در پیست تاخت میدهند و میرانند بسیار ذوقزده شده بودم و خودم را جای آنها سوار بر موتور تصور کردم و انگار تا انتهای پیست را به سرعت با حس رهایی عمیق راندم. با این همه موتورسواری برای من رویایی نبوده است که با توجه به این محدودیتها برای زنهای موتورسوار خودم را به آب و آتش بزنم تا بتوانم موتور سوار شوم. هرچند زنهایی که برای رسیدن به این حق تلاش میکنند را عمیق تحسین میکنم. شاید بد نباشد این هم بگویم، چندی پیش فرزندم را به مهدکودکی در خیابان دولت میبردم و یکروزهمزمان با رسیدن ما هم دیدم فردی موتورسوار، کنار در مهدکودک ایستاد و از موتور پیاده شد و وقتی کلاهش را برداشت متوجه شدم مربی مهدکودک فرزندم هست. یک بلوز بلند و شلوار پوشیده بود و موتور وسپا جمعوجوری داشت و برایم جالب بودم که با موتورسیکلت به محل کارش میآمد. دلم میخواهد آن روز زودتر برسد و گواهینامه رانندگی موتورسیکلت هم برای خانمهای صادر شود، آن روز میتوانم با خیال راحت و بدون نگرانی بروم در آموزشگاه رانندگی نامنویسی کنم و برای گرفتن گواهینامه رانندگی اقدام کنم. من فکر میکنم اگر این محدودیت قانونی مرتفع شود، نیمی از جمعیت جامعه هم میتواند از این وسیله نقلیه برای رفت و آمد استفاده کند و اینکه دیگر مثل ماجرای تماشای فوتبال خانمها در استادیومها نیست که آقایان میگویند، باید زیرساختهای و امکانات خاصی در ورزشگاهها آماده و فراهم شود تا خانمها هم بتوانند کنار آقایان به تماشای فوتبال بنشیند. وقت آن رسیده جای بهانهجویی و امر و نهی به زنهای این سرزمین بیش از قبل اعتماد شود، بیشک نتیجه آن شادی و آرامش بیشتر برای تمام ایران هست. »
روایت هفتم: حقمان را میخواهیم
شادی میرقادری کارمند: « سیزده و چهارده ساله بودم، برای اولینبار مستقلا موتورسیکلت سوار شدم، توانستم موتور را کنترل کنم و چند کیلومتر برانم. آن روزها در در محله چهارباغ بالا شهر اصفهان زندگی میکردم. اما علاقهام به موتورسواری از خیلی قبل شروع شده بود. در خانواده ما موتور در دسترس نبود ولی موتور پسرهای فامیل را میگرفتم و با موتورسیکلت آنها تمرین موتورسواری میکردم، نخستینبارها که سوار موتور میشدم چون بلد نبودم آن درست کنترل کنم با مراقبت پسرها فامیل موتور را میراندم و ولی بعد که موتور راه میافتاد و خودم مسیری مستقیم را مرتب میرفتم و بر میگشتم. یادم میآید باغی بود بیرون از اصفهان و در منطقه آتشگاه قرار داشت؛ بیشتر وقتها آنجا موتورسواری میکردم. من نگرانی از آسیب دیدن نداشتم و هیجان موتورسواری برایم مهمتر بود. پدر و مادر هم بارها مرا میدیدند، موتورسیکلتسوارم و مشکلی نداشتند. از این توانایی من ذوق نمیکردند و از کارم حمایت نمیکردند اما از موتورسواری منع هم نمیشدم. دقیقا بعد از آن بود که در سنین دبیرستان، خواهرم یک موتور اسکوتر گرفت. آن سالها موتورهای اسکوتری کوچک تازه به بازار آمده بودند من هم با آن موتور رسما به خیابان میرفتم و مسیرهای نزدیک را میرفتم و بر میگشتم. مثلا برای خرید از سوپرمارکت میرفتیم و کلا مسیرهایی که ترس دستگیر شدن توسط پلیس در بین نباشد را برای رانندگی انتخاب میکردیم. سعی میکردم در ساعت شلوغ محله به خیابان بروم چون اینجور احساس امنیت بیشتری میکردم و مطمئن میشدم دور و برمان شلوغ باشد و هیچ مشکلی پیش نمیآید. یک دورهای با آن موتور کیف میکردیم. یک سالی تب و تاب آن موتور بود ولی بعد به انباری افتاد و الان سالهاست خاک میخورد و استفادهای ندارد، آن موتورسیکلت بیشتر از سی کیلومتر در ساعت سرعت نداشت و دیگر سواری با آن موتور هیجانی نداشت. آن موقعها که من با موتور بیرون میرفتم به نیمه دهه هشتاد خورشیدی بر میگردد و فضای عمومی جامعه پذیرفته بود و با نهی عابران مواجه نبودیم. آن هیجان و عشق به سرعت و تب و تاب تجربه موتورسواری یک دختر بچه در من فروکش کرده است؛ اما این روزها بیشتر از آن سالها احساس نیاز به موتورسیکلت دارم. محل کار من در خیابان جردن از معابر شلوغ و پر رفت و آمد تهران است. مخصوصا در ساعتهای بسیار شلوغ رفت و آمد، عملا خیابان از انبوه ماشینها بسته میشود. دلم میخواهد، موتور داشته باشم تا این مسیر را راحتتر طی کنم. در یک سال و نیم گذشته هم در ساعات کاری شلوغ با موتورهای فعال در تاکسیهای اینترنتی سر کار میروم ولی اگر خودم موتور داشته باشم راحتتر هستم و حریمم حفظ میشود و هزینه کمتری برای رفت و آمد میپردازم. علاوه بر آن مساله اصلی من این است که آن برابری را میخواهم و این تبعیض علیه زنها برایم زور دارد. هیچ قانونی موتورسواری زنها را منع و محدود نکرده است؛ اما هیچ مرجعی هم مسئولیت آن را نمیپذیرد به زنها گواهینامه موتورسواری در شهر بدهد. و امکان نداریم آزمون بدهیم من آییننامه موتور را دانلود کردهام تا هر زمان فرصت مهیا شد بتوانم بروم و آزمون بدهم. تا آن روز چشم انتظارم… ناگزیر از تاکسیهای مسافربر برای رفت و آمد استفاده میکنم.»
این مغز معیوب و مریض بعضی ها هستند که این فکرهای بیمارگونه رو دارند
البته این اولین مورد نیست این موردها زیاد هست زمانی درس خوندن برای زنان ممنوع بود زمانی کارکردن و غیره
برای همین ما زنان ایرانی هیچ امنیتی از دست مغز های هرزه نظر نداریم
نا گفته نمونه که ما مردهای داریم که خیلی با فضیلت و عاقل هستند
تازه از نظر شرعی هیچ ایرادی برای موتور سواری زنان وجود ندارد
طرح مشترک روسیه و ترکیه برای انتقال نیروهای تروریست ادلب، به روژاوا
روز ۲۳ دسامبر ۲۰۱۹ هیئت ترکیه به ریاست صدات اونال معاون وزیر امور خارجه ترکیه با مقامات روسیه دیدار کرد و از آن تاریخ حملات هوایی نیروهای سوریه-روسیه به شهر ادلب متوقف شده است. گفته می شود که در این دیدار توافقی مخفی صورت گرفته که محتوای آن منتشر نشده و محرمانه مانده است. به گزارش خبرگزاری کردپرس، نیروهای سوریۀ دموکراتیک (ه.س.د) اعلام کرده اند که با توقف عملیات در ادلب، رژیم ترکیه با همکاری مقامات روسی در حال انتقال نیروهای القاعده و تحریرالشام و دیگر گروه های تروریستی تحت الحمایۀ ترکیه به مناطق اشغالی کردستان سوریه (روژاوا) هستند. اگرچه برخی از نیروهای این گروه ها از فرمان ترک ها مبنی بر تخلیۀ ادلب سرپیچی کرده اند و حاضر به عقب نشینی نشده اند، اما هم اکنون تعداد زیادی از تروریست ها همراه با ادوات نظامی و نیز به همراه خانواده هایشان به روژاوا آورده شده و در شهر اشغال شدۀ عفرین و نیز در منطقۀ اشغالی مابین گریسپی و سریکانی اسکان داده شده اند. گفته می شود که این اقدام ترکیه با توافقات محرمانه ای با مقامات روسیه بر سر درگیری ترکیه در لیبی همراه بوده است.
این زن ها بقیه زن های دیگر را مثل خودشان خراب وضایع می کنند وهرج ومرج وبی بند وباری وفساد اخلاقی را در جامعه افزایش می دهند این ها همش بهانه خودشان است که وسیله نیست وما مجبوریم موتور سوار شویم وسیله اژانس وتا کسی مترو … همه چیز هست این فکر زنان هواس باز وشهوت ران است که برای کیف وعشق وحال خود از این حرف ها وحر کات انجام می دهند
و چه عاملی موجب می شود شما که هیچ درک و شناختی از این افراد ندارید به قضاوت آن ها بنشینید؟! چه قانون و عرفی اجازه ی چنین قضاوت بی پایه و خودسرانه ای را به شما می دهد؟!
این گفته که نظر زن های هوس باز کاملا اشتباهه.چرا که این یه حق برای زنان محسوب میشه.تا بتونن قانونی که وضع شده رو به اجرا در بیارن تمام این حرفا برای ایجادجامعه ای بدون تبعیض.لطفا نگاهتون رو به مسائل تغییر بدید
عجب!زنان هوس باز و شهوت ران!! از کی تا حالا موتورسواری عملی شهوانی محسوب می شود؟! و اگر اینطور است چرا ترک موتور سوار شدن ایراد قانونی و شرعی ندارد؟ آیا گرفتن فرمان موتور، عملی شهوت آلود است؟ آیا مردهای موتور سوار برای ارضای هوس و شهوت سوار موتور می شوند؟ چرا موتورسواری آقایان باعث هرج و مرج و فساد و بی بندوباری نمی شود؟ خوب است قبل از تهمت و افترا زدن به زنان، اندکی- چند دقیقه ای تامل کنید و جواب این سوال ها را به خودتان بدهید!!
«روایت پنجم؛ من غدقن، تو غدقن موتورسواری زنها غدقن» (نادرست)
«روایت پنجم؛ من قدغن، تو قدغن موتورسواری زنها قدغن» (درست)