چرا فمینیستها زندگی روزمره را جدی میگیرند؟
با این تصور خام، مبنی بر اینکه امر روزمره چیزی «پیشاسیاسی»، به لحاظ تحلیلی «کماهمیت» و به لحاظ علی «بیارزش» است، از درک چه نکات ارزشمندی در پویش سیاست بینالملل محروم مانده بودم؟
امر «روزمره»، بنابر تعریف آن، چیزی جزئی و کماهمیت است و به نظر نمیرسد از شأن و جایگاه خاصی برخوردار باشد. چگونه ممکن است توجه به اینکه صبحانه را چه کسی درست میکند، چیزی بر تواناییهای تحلیلی ما بیافزاید؟ چگونه نظارت بر شستشوی لباسها میتواند درک عمیقتری از امور به ما بدهد؟ اهمیت دادن به گفتگوهای معمول و بیتکلف در آسانسور یا مزهپرانیهای پیش از شروع جلسات، فقط قوای فکری ارزشمندمان را تلف میکند. امر روزمره روتین و سرراست است؛ امری است مشتمل بر آن چیزهایی که عادی و فاقد خاصیت استثنایی به نظر میرسند. امر روزمره عاری از عنصر «تصمیمگیری» و در ظاهر امری «پیشاسیاسی»[۱] است.
تا دورهای که به طرزی خجالتآور طولانی بود، من توجهی به امر روزمره نداشتم. البته که روزمرگی جزئی از زندگیام بود. روابطم با دیگران – از مصاحبهشوندگان و همکارانم گرفته تا دوستان عام و خاص – متکی بود بر روتینهای روزمرهای که به اشکال گوناگون با روتینهای آنان گره میخورد. با اینحال، هنگامی که رسماً درگیر کارهای تحلیلی شدم، هیچ به فکرم نرسید که بخشی از کارم شرح جزئیات آن روتینها باشد. فرض من آن بود که وظیفۀ من به عنوان پژوهشگر و تحلیلگر آشکار ساختن عملکردها – و پیامدهای قدرت است، و تصور میکردم که آن عملکردها با بیرونزدن از بطن امور عادی و پیش پا افتاده، خود را آشکار خواهند کرد. گمان میکردم که اگر این قاعده دربارۀ کوششهای من برای درک سیاست قومی در مالزی (پژوهش اولیهی من) درست بوده، لابد هنگامی که شروع به کاویدن در علل و پیامدهای سیاست بینالملل میکنم، همان قاعده بیش از پیش صادق است.
اشتباه میکردم…
به کمک تحلیلگران فمینیست بودند که فهمیدم چقدر اشتباه میکردم و با این تصور خام، مبنی بر اینکه امر روزمره چیزی «پیشاسیاسی»، به لحاظ تحلیلی «کماهمیت» و به لحاظ علی «بیارزش» است، از درک چه نکات ارزشمندی در پویش سیاست بینالملل محروم مانده بودم.
«امر شخصی، سیاسی است»[۲] مشهورترین عبارت نظری فمینیستی اواخر سدۀ بیستم بود. واضعان این عبارت، زنان (و هر مردی که از حساسیتی برخوردار بود) را فرا میخواندند تا در پویشهای روزمرهی زندگی خویش باز بنگرند و علل پایداری قابل توجه نظامهای اجتماعی پدرسالارانه را کشف کنند. به زعم آنان، جدیگرفتن روتینها و روابط روزمره، ادراکات ما را از آنکه چگونه فرهنگهای سیاسی برساخته و اعمال میشوند، متحول میکند. گوش سپردن به این فراخوان فمینیستی – مبنی بر تفحص در امور شخصی به مثابهی موضوعات سیاسی – پرتو تازه و روشناییبخشی بر ساختارهای درهمتنیدهی روابط میان آن کنشگرانی میافکند که ما سادهانگارانه برای اشاره به آنها از تعبیر «دولت»ها استفاده میکنیم.
فمینیستهای پیشرو در دهههای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ به طرح این ادعا پرداختند که حیطههای پژوهشگری محدود به کریدورهای قدرت دولتی، جلسات راهبردی جریانهای ناراضی، احزاب سیاسی و یا سالنهای جلسات هیأت مدیرهی شرکتها نیستند؛ بلکه نقاطی که در آنها باید در جستجوی «علیت سیاسی» باشیم، آشپزخانهها، اتاقهای خواب، سالنهای زیبایی و استخرهای خصوصی؛ زمینهای اسکواش، بارها، خوابگاههای کارخانهها، باشگاههای گلف و استریپکلابها – و همچنین چاههای روستایی و مستراحهای اردوگاههای پناهندگان هستند.
با تبدیل این مکانهای مغفول به حیطههایی برای پژوهشگری جدی، محققان متکی بر بصیرت فمینیستی به اکتشافی حیرتآور و شایانتوجه نائل شدند: قدرت در آن نقاطی که کمترین نمود بیرونی را دارد، عمیقاً حاضر و به نفشآفرینی مشغول است.
با تأکید بر آنکه «امر شخصی سیاسی است»، تحلیلگران فمینیست به طرح این ادعا پرداختند که انواع و اقسامی از قدرت که در این حیطههای ظاهراً «خصوصی» و «حاشیهای» ساخته و خلق شده و مشروعیت مییافتند، در ارتباط علی با اشکالی از قدرت بودند که در حوزههای عمومی ملی و بینادولتی تولید، خلق و از مشروعیت برخوردار میشدند. به علاوه این موضوعی بود که نخبگان دولتی و اقتصادی از آن مطلع بودند؛ اگرچه بهندرت، بر وجود آن صحه میگذاردند. به همین علت بود که آن نخبگان به دنبال طراحی و ارتقای اقسامی از رژیمهای اعمال کنترل بر حیات زنان بودند. آنان به این دلیل از سلسلهمراتب پدرسالارانه[۳] حمایت میکردند که زمینه را برای ایجاد اقتدار و سلسلهمراتبی «خانوادگی» فراهم میکرد. در عینحال (و این بخش بغرنج ماجرا بود)، آن سیاستگذاران به این هم واقف بودند که اعمال این کنترلها و اقتدارهای سلسلهمراتبی باید به نحوی انجام پذیرد که خللی در آن افسانهی مفید و سودمند ایجاد نکند؛ افسانهای که بر حسب آن حیطههای عمومی و خصوصی از جهات «ساختاری» و «اخلاقی»[۴] منفک و متمایز از یکدیگر هستند.
دلمشغولی و دغدغهی اصلی نخبگان دولتی چه بود؟ تلقی معمول آن بود که فکر آنان درگیر چیزهایی چون مالیات، کسری ترازها، انتخابات آتی، شورشهای احتمالی و مواردی چون اینهاست. فمینیستها اما هشدار دادند که: «دقیقتر نگاه کنید»! ادعای تحلیلگران فمینیست این نبود که نخبگان دولتی دغدغهی چنان موضوعات خبرسازی را نداشتند.دلمشغولی و دغدغهی اصلی نخبگان دولتی چه بود؟ تلقی معمول آن بود که فکر آنان درگیر چیزهایی چون مالیات، کسری ترازها، انتخابات آتی، شورشهای احتمالی و مواردی چون اینهاست. فمینیستها اما هشدار دادند که: «دقیقتر نگاه کنید»! ادعای تحلیلگران فمینیست این نبود که نخبگان دولتی دغدغهی چنان موضوعات خبرسازی را نداشتند. بر عکس، آنان نشان دادند که نخبگان دولتی و متحدان اقتصادیشان به این باور رسیدهاند که تضمین اقتدارشان در گروه اعمال کنترل دولتی بر سکسوالیته و کار زنان است.
رماننویسان و خاصه نویسندگان رمانهای «خانوادگی»، بیش از صد سال بود که به این نکته وقوف داشتند. آن رمانها، داستان ماجراجوییهای بزرگ یا تدابیر [نبوغآمیز] نخبگان را روایت نمیکردند. بر عکس، داستان آن رمانهای خانوادگی، داستان اجاق و اتاق پذیرایی و میز شام بود. هر خوانندهی رمانهای گیرای جین آستین و جورج الیوت درمییافت که نگاهداری و تداومبخشی به قدرت بیناطبقاتی و جنسیتی در بریتانیای قرن نوزدهم که در آن تحولات آهنگی سریع داشتند، مبتنی بر ادا کردن هر روزه، توقفناپذیر و بهدور از توجهات، احساسات و انتظارات خاص خانوادگی بود – و اینکه، آنان به نوبهی خود، ارکان گونهای متمایز از دولت امپراطوری را شکل میدادند. با اینحال، محققان سیاست بینالملل، اغلب از توصیهی دانشجویانشان به اینکه پارک مانسفیلد[۵] (آستین) یا میدلمارچ[۶] (جورج الیوت) بخوانند، سرباز میزنند.
مطمئن نبودم که در آن تلاش خام و مقدماتیام برای آزمودن فایدهی تحلیلی قاعدهی «امر شخصی سیاسی است»، باید کجا و چه موضوعاتی را مورد کاوش قرار دهم. در سیاست بینالمللی که آغشته به نظامیگری بود و در حوزهی سیاست تجارت جهانی، جایگاه امر پیشپا افتاده، امر شخصی، امر خصوصی، و امر خانوادگی چه بود و چه میتوانست باشد؟ آیا سیاست بینالملل در بعیدترین فاصلهی ممکن از امر خانوادگی قرار نداشت؟ صادقانه بگویم که نگران آن بودم که با علاقه نشان دادن به چنین موضوعاتی که از نظر دیگران بیاهمیت و پیش پا افتاده بودند، تهماندهی اعتبارم به عنوان دانشمندی جدی در حوزهی علوم سیاسی را از دست بدهم. به علاوه، هیچکس مرا به این فکر نیانداخته و تشویقم نکرده بود که با جدی گرفتن زندگی زنان معمولی و یا غور در کارهای روزمرهی زنانه، چه بسا اعتبار و احترام حرفهای بیشتری هم به دست بیاورم.
باید از جایی شروع میکردم و به این ترتیب بود که شروع به خواندن تعداد هر چه بیشتری از داستانها، تاریخنگاریها و اتنوگرافیهای فمینیستی کردم. امروز هم اگر به انتخاب خودم باشد، همچنان کتب و مقالات متعلق به این سه ژانر را در صدر فهرست خواندنیهایم قرار میدهم.
بهتدریج، تأمل توأمان در دو نقطه و جایگاه کلیدی را آغاز کردم؛ در حالیکه مطمئن نبودم که پرده از چه چیز برخواهم داشت و اصلاً آیا کسی هیچیک از این تفحصهای مرا امری جدی، از حیث سیاسی یا بینالمللی آن خواهد دانست یا خیر.
نخستین تأملگاه من خط تولید کارخانههای صادراتی وابسته به شرکتهای چندملیتی بود. جایگاه دومی که مرا به تأمل وا میداشت زندگی خانوادگی خصوصی سربازان مرد بود. هر دوی این تحقیقات تأثیراتی پایدار بر چگونگی تفحص من در باب ایدهها، مناسک، بازیگران، مخاطرات، ساختارها، و سیاستهای رسمی داشتند؛ اموری که در واقع تعاملات فیمابین آنها حوزهی سیاست بینالملل را شکل داده و تداوم میبخشید. چالش احتمالاً جدیتر پیش روی من آن بود که میبایست بر پیشانگاشت فرهنگی جنسیتگرایانهای فائق آیم که بر اغلب حوزههای علوماجتماعی سایه افکنده بود؛ بر اساس آن پیشانگاشت، هر آنچه نشان و ردی از زنانهگی[۷] بر خود داشت، به لحاظ فکری کماهمیت بود و ارزش آن را نداشت که جدی گرفته شود.
فعالان کارگری فمینیست که در سالهای دههی ۱۹۸۰ در کارخانههای محصولات صادراتی در هنگکنگ، کرهی جنوبی، فیلیپین، و مکزیک کار میکردند، از طریق آزمون و خطا دریافته بودند که فرمولهای ارتدوکس – و به بیان دیگر «مردانه» – کارگران مرد کارخانهها، در مورد زنان کارگر کارایی نخواهند داشت. آنان دریافتند که تمرکز بر موضوعات و مسائلی که صرفاً منشأ درونکارخانهای دارند (مانند بالا بردن سرعت خطوط تولید) و تمرکز بر مطالباتی که کانون آنها دستمزد است و منشعب از پیشانگاشتهایی در باب کار مزدی و زندگی کارگران هستند، با واقعیات روزمرهی زندگی زنان کارگر کارخانهها سازگاری کافی ندارند. بنابراین، آن فعالان به این نتیجه رسیدند که سازماندهی راهبردهایی که صرفاً این موضوعات و مسائل کارخانهای و کارگری را در کانون توجه همگانی قرار دهد، بینتیجه خواهد بود. این بدانمعنا بود که برای موفق بودن در جایگاه فعالان و سازماندهندگان کار زنان، فرد میبایست به جای آنکه با نگاهی تحقیرآمیز با پویشهای جزئی و معمولی زندگیهای زنان به مثابه اموری کماهمیت و جزئی و صرفاً خصوصی و شخصی برخورد کند، همان جزئیات را نقطهی آغاز تحلیل و اقدام خویش قرار دهد. پس لازم بود آن فعالان کارگری فمینیست، از سویی «بزرگ بیاندیشند» و از سوی دیگر «خرد-اندیش» باشند و وجه غامض ماجرا ضرورت همزمانی این دو شیوهی تأمل در باب شرایط زنان کارگر بود. همین رهیافت فعالان کارگری فمینیست مبنی بر آنکه باید خرد-اندیش باشید تا بتوانید بزرگ بیاندیشید[۸]، مرا به سوی رویکرد تحلیلی تازهای به اقتصاد سیاسی بینالملل هدایت کرد.
به مرور دریافتم که زنی که در کارخانهای از کارخانههای بزرگ تولید محصولات صادراتی و چندملیتی کار میکند، نمیتواند از خود تصویر کارگری را بسازد که بیش و پیش از هر چیز کارگر یکی از کارخانههای صادراتمحور است؛ در واقع او میبایست دقیقاً حواسش به این موضوع باشد که اگر مجرد است و ازدواج نکرده، باید انتظارات خویش، پدر و مادرش و نیز انتظارات دولت را از یک «دختر وظیفهشناس» به جای آورد
به مرور دریافتم که زنی که در کارخانهای از کارخانههای بزرگ تولید محصولات صادراتی و چندملیتی کار میکند، نمیتواند از خود تصویر کارگری را بسازد که بیش و پیش از هر چیز کارگر یکی از کارخانههای صادراتمحور است؛ در واقع او میبایست دقیقاً حواسش به این موضوع باشد که اگر مجرد است و ازدواج نکرده، باید انتظارات خویش، پدر و مادرش و نیز انتظارات دولت را از یک «دختر وظیفهشناس»[۹] به جای آورد؛ زنی جوان که همواره مسئولیتهای خویش نسبت به پدر و مادر خود در روستایی کوچک را در اولویت قرار میدهد. این زن جوان باید توأمان و هر روزه از این واقعیت آگاه باشد و آن را با خود مرور کند که از او انتظار میرود «نجابت زنانه»[۱۰]ی خویش را دستناخورده نگاه دارد و فردی «ازدواجپذیر»[۱۱] باقی بماند. در سوی دیگر ماجرا، اگر سخن از زنان کارگری بود که پیشاپیش ازدواج کرده بودند، در آنصورت از زن کارگر متأهل انتظار میرفت که در رفتار هر روزهاش «روابط زناشویی» خود را در اولویت قرار دهد و حسن شهرت خویش را به عنوان «زن خوب» حفظ کند تا مایهی شرمساری و عصبانیت شوهرش نشود. فعالان کارگری فمینیست نمیتوانستند نسبت به چنین جزئیاتی بیتفاوت باشند؛ بهرهمندی خودمختارانهی شوهر از خشونت خانگی علیه همسرش تنها در خدمت منافع او نبود، بلکه زنان را در مقابل سرمایهگذاران خارجی و متحدان چندملیتیشان رام نگاه میداشت. اگر آن فعالان نسبت به چنین واقعیاتی بیتفاوت میماندند، دیگر شانس چندانی برای ایجاد ائتلاف و اتحاد میان زنان کارگر نداشتند. به بیان دیگر، باورداشتها، عملکردها و سیاستهایی که چونان آجرهایی برای آن دیوارهایی عمل میکردند که زنان کارگر را از تواناییشان برای سازماندهی منفک نگاه میداشتند، از ضخامت بیشتری برخوردار بودند و در نتیجه دیواری بلندتر از هر آن دیواری میساختند که ناظران غیرفمینیست حاضر به پذیرش و تصدیق وجود آن بودند. انکار تمسک مردان به خشونت خانگی، و برخورد با ایدههای زنان و مردان در باب «زن خوب» به گونهای که گویی چیزی جز «فرهنگ محلی» [۱۲] نیستند، در واقع مترادف با دست کم گرفتن آن چیزی بود که بیشینهسازی منافع تجاری جهانی را ممکن میکرد. در عینحال، برای بسیاری از آن ناظران و منتقدانی که فاقد تحلیلی فمینیستی بودند، و ترجیحشان بر آن بود که صرفاً عنصر «طبقه» را در کار ببینند و از عنصر «جنسیت» نامی به میان نیاورند، سادهتر آن بود که نقطهی اتکای خود را شماتت زنان برای «زنبودن»شان قرار دهند؛ یعنی عدم موفقیت ظاهری زنان در ایجاد ائتلاف و اتحاد را نتیجهی آن بدانند که زنان بنابر طبع و «سرشت» خویش محافظهکار، غیرسیاسی[۱۳] و کوتهنظر[۱۴] هستند.
گوش سپردن به فعالان کارگری فمینیست و زنان کارگر کارخانههایی که به تولید محصول برای بازارهایی خارجی میپرداختند، باعث شد به آنچه بیرون از دربهای کارخانهها در جریان بود، بیشتر توجه کنم. فعالان کارگری فمینیست بر اهمیت روابطی در زندگی زنان کارگر تأکید کردند که بیرون از کارخانهها اتفاق میافتادند. آن روابط موجد و مولد اقسامی از انتظارات، چشمداشتها، قیود و محدودیتها، نگرانیها، امیدها و حمایتها بودند. نتیجه آنکه، اقتصاد سیاسی بینالملل برای داشتن موضعی واقعگرایانه باید این زنان کارگر را تا خانههایشان دنبال کند؛ تا خوابگاههای لبالب از جمعیتهایشان؛ تا روستاهای دورافتادهی محل زندگیشان؛ و حتی تا اوقاتی که برای خرید بیرون میروند. من [در جایگاه محققی فمینیست] باید روابط اغلب دشوار آنان را با مادران و پدرانشان، و نیز خواهرانشان (که اغلب از آنان میخواهند که هر چه سریعتر راه مهاجرت به شهر را در پیش گیرند) و برادرانشان (که اغلب شهریهی تحصیلشان را میپردازند) مورد توجه قرار دهم. من باید اضطرابهایی را در روایت خود مورد توجه قرار دهم که آن زنان کارگر در روابطشان با همسران و شرکایشان تجربه میکنند. اگر قرار است کار من از دلالت و اعتباری فمینیستی در باب سیاستهای حاکم بر تجارت بینالمللی و سهم دولت در آن تجارت برخوردار باشد، باید شروع به تأمل جدیتر در باب سیاست جنسیتگرایانهی [مندرج در نهاد] ازدواج[۱۵]، برساختهای زنانهگی و مردانهگی، و راهبردهایی کنم که زنان برای احتراز و در امان نگاهداشتن خویش از خشونت به کار میگیرند.
متن حاضر برگردان و تلخیصی[۱۶] است از:
Enloe, C. (2013). The Mundane Matters: Why Feminists Take Daily Life Seriously. In Seriously!: Investigating Crashes and Crises as If Women Mattered (pp. 39-48). Berkeley; Los Angeles; London: University of California Press.
پانویسها:
[۱] Prepolitical [۲] The personal is political [۳] public patriarchal hierarchies [۴] Moral [۵] Mansfield Park [۶] Middlemarch [۷] Femininity [۸] thinking small in order to think big [۹] Dutiful daughter [۱۰] feminized respectability [۱۱] marriageable [۱۲] Local culture [۱۳] Apolitical [۱۴] Parochial [۱۵] Gendered politics of marriage[۱۶] من تا سالها نگاهی منفی به ترکیبهایی مانند «ترجمه و تلخیص» داشتم. همچنان نیز بر این باورم که اگر مجال ترجمهی کامل یک متن فراهم باشد، نباید تن به چنین گزینههایی داد. افتخار همکاری با زنان امروز مرا در موقعیتی قرار داد که ناگزیر از استخراج چکیدهای مفید از متنی طولانیتر شوم. با اینهمه عذرخواهی از این بابت را وظیفهی خود میدانم. میتوانم به خواننده اطمینان بدهم که اکثر قریب به اتفاق مضامین مطرحشده از سوی نویسنده وارد زبان فارسی نیز شدهاند. سپاس از خوانندهای که انحرافات من از متن اصلی را به «بازسرایی» و «تحریف متن» تعبیر نمیکند – م