بلیت تنها مشکل آزادی نبود
داستان ورزشگاه آزادی و زنان از روز پنجشنبه ۱۸ مهر ماه ۱۳۹۸ آغاز نمیشود، این داستان سالها پیش شروع شده است. از تلاشهای کمپین «دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاهها» با شعار «حق زن، نیمی از آزادی» (کمپین روسری سفیدها) که در سال ۲۰۰۶ برای نخستین بار درهای آزادی را موقتا به روی زنان در بازی ایران و بحرین در مقدماتی جام جهانی گشود تا دخترانی که بازداشت را به جان میخریدند و با گریم مردانه به ورزشگاه میرفتند و به دختران ریشدار معروف بودند.
این داستانیست که زنان بسیاری برای آن هزینه دادهاند. نقطه عطف تراژیک تلاشهای زنان خودسوزی سحر خدایاری یا همان «دختر آبی» بود تا در نهایت تنها چند هزار زن بتوانند روی سکوهای این ورزشگاه بنشینند و امیدوار باشند روزی تمام آن سکوها بدون هیچ محدودیتی پذیرای همه انسانها باشند. این روایت اما برداشت کوچکی است از آن چه نویسنده این سطور روز پنجشنبه تجربه کرده است.
جدایی در روز پنجشنبه از ورودی شرقی آزادی شروع شد، جدایی زنان از مردان، و جدایی زنان بلیتدار از دیگر زنانی که آنقدر خوششانس نبودند که در زمان کم فروش بلیت نصیبشان شود، اما همچنان امیدوار بودند که درهای آزادی در لحظات آخر بر پاشنه دیگری بچرخد؛ امیدی که البته نقش برآب شد و با وجود آن همه صندلی خالی درهای آزادی به روی آنها بسته ماند و تنها چهار هزار زن وارد استادیوم شدند. زنانِ داخل محوطه از تیپها و در سنین مختلفی بودند؛ از دختران نوجوان گرفته تا مادرانی با فرزندان خردسال، از زنانی با لباس ورزشی تا زنان چادری.
زنان زیر لنز دوربینها
محوطه بیرون ورزشگاه مملو از عکاسانی بود که آمده بودند تا اولین حضور زنان در آزادی را بعد از ۴۰ سال ثبت کنند. اولین چیزی که توی ذوق میزد شدت همین حضور عکاسان بود. عکاسان مردی که انگار زنان را به مثابه موجوداتی غریب میدیدند. حضور اغراقآمیز دوربینهای زومشده روی زنان فضا را کمی شبیه سیرک کرده بود. گویی زنان سوژه نگاههای مردان بودند و نه، درست مانند مردانی که تمام این سالها به راحتی از نزدیک فوتبال دیدهاند، انسانهایی که برای یک تفریح ساده به ورزشگاه آمدهاند. راه نیافتن عکاسان زن برای گزارش از آزادی نیز به شکلگیری این فضای دوقطبی کمک کرده بود.
در محوطه پارکینگ چادرهایی از سوی نهادهای مختلف برپا شده بود که از زنان با هندوانه و آبمیوه پذیرایی میکردند و این فضا هم را بیش از پیش شبیه به یک نمایش کرده بود. در تمام مدت از بلندگوهای ورزشگاه صدای مردانی پخش میشد که از زنان میخواستند حجاب خود را رعایت کنند. صدا میگفت زنان فقط حق دارند پرچمهایی را با خود به داخل ورزشگاه ببرند که تصویر الله داشته باشد. البته به نظر میرسید بیشتر زنان از قبل پرچمهای بزرگ و کوچک، بوق، کلاه و دستبندهای خود را از دستفروشان یا مغازههای بیرون ورزشگاه خریدهاند.
از تذکر تا بوقهای هدایتشده
از محوطه ورودی تا گیتهای ورود به سکوها فاصلهای بود که تا پیش از این مردان آن را پیاده طی میکردند، اما برای زنان اتوبوسهایی در نظر گرفته شده بود تا با آنها این مسیر را طی کنند. معلوم نبود این اتوبوسها برای راحتی عبور و مرور زنها به آنجا آورده شده بودند یا برای کنترل عبور و مرور آنها. در مقابل گیتهای ورودی زنانی با لباس فرم نیروی انتظامی حضور داشتند که تماشاگران را بازرسی بدنی میکردند، تا هم مانع ورود چیزهای «ممنوعه» به داخل شوند و هم ظاهر زنان را چک کنند. ماموران به زنان توصیه میکردند که عکس و فیلم نگیرند و مراقب حجاب خود باشند چراکه تصویر آنها توسط «دوربینهای نفرزن» ثبت میشود و تهدید میکردند که اگر رعایت نکنند دفعات بعدی به آنها بلیت فروخته نخواهد شد. با این حال بیشتر زنان در تمام طول مدت حضور در ورزشگاه عکس و فیلم میگرفتند. پس از عبور از گیت و تونل مقابل آن، زمین چمن آشکار شد و زنان واکنشهای متفاوتی در مواجهه با این مستطیل سبز رویایی داشتند. برخی فریاد آزادی میزدند، برخی میگریستند و برخی هم مبهوت در سکوت مسیر را طی میکردند.
در راهرویهای بین صندلیها تعداد پرشماری از زنان نیروی انتظامی برای کنترل وضعیت مستقر بودند؛ به نظر میرسید آنها از حضور در اینجا کلافه و حتی عصبانیاند. فشار عصبی در چهرهشان محسوس بود و دائما نگاهی سرزنشگر به پوشش و منش زنان تماشاچی داشتند که گاه آن را به زبان هم میآوردند. به علاوه به نظر میرسید آنها هم در کنترل زنان در این محیط جدید بیتجربهاند و همین موجب سردرگمی و کلافگی بیشترشان شده بود. این زنان در طول مسابقه در مورد حجاب، شعار دادن و کاغذهایی که روی آنها شعارهایی نوشته شده بود به تماشاگران تذکر میدادند و در مواردی به شدت با آنها درگیر میشدند. علاوه بر ماموران ناظر، دوربینهای سفیدرنگی نیز بر میلههای دور زمین چمن منحصرا رو به جمعیت هوادار زن نصب شده بود که احتمالا همان دوربینهای «نفرزن» مورد نظر ماموران بیرون گیت بود. غیر از ماموران رسمی نیروی انتظامی اما عوامل دیگری هم برای کنترل فضا حضور داشتند. ناظران فدراسیون، لیدرهای فدراسیون که با نیروی انتظامی همکاری میکردند، و همچنین زنانی شبیه به لباس شخصیها که بین سکوها پرسه میزدند تا «خاطیان» را شناسایی کنند.
فضای داخلی ورزشگاه پر از صدای بوق و حرکت پرچمهای ایران بود. پیش از شروع بازی و بین دو نیمه، آهنگهایی با مضامین ملی پخش شد تا احساسات ناسیونالیستی تماشاگران را بیشتر و بیشتر تحریک کند و البته مانع از شنیدن صداهایی شود که خوشایند مسئولان نیست. در میان صدای بوقها صدای زنان در ردیفهای مختلف هم حتی به هم نمیرسید و امکان هماهنگی برای یکصدا شدن بسیار کم بود. عدهای سعی میکردند شعارهایی برای «دختر آبی» یا در اعتراض به «پشت در ماندن زنان» علیرغم «خالی بودن استادیوم» بدهند که صدایشان در میان صدای بوقها گم میشد. صدای این بوقها اما فقط مربوط به تماشاگران نبود، بلکه لیدرها به صورت آگاهانه و هماهنگ هر جا صدای شعاری بلند میشد با زدن بوقهای ممتد صدای شعارها را خفه میکردند. نیروی انتظامی و ماموران فدراسیون حتی گاه به تماشاگرانی که بوق داشتند دستور میدادند که برای شنیدهنشدن شعارها بوق ممتد بزنند.
نیمه اول داشت به آخر میرسید که جایگاهی دیگر باز شد، ورود زنان موجی از شعف را در ورزشگاه به همراه داشت با فریاد «همه باید بیان تو». همگان تصور میکردند جایگاه به روی زنان بدون بلیت باز شده، تصوری که البته اشتباه بود و سکوهای جدید میهمان زنانی بود که لباس فرم تن داشتند و بلیت اداری در دست. بلیتی که به آنها تقدیم شده بود تا داستان تبعیض علیه زنان تشدید شود.
چهارده گل برای زنان
تا پیش از شروع بازی دوربین تمام خبرنگاران و عکاسان رو به روی جایگاه زنان بود و تمام حرکات آنها را ثبت میکرد. با شروع بازی اما تعدادی از دوربینها رو به زمین چمن کردند و دست از سر زنان برداشتند.
تماشاگران زن دغدغههای متفاوتی داشتند. عدهای فقط و فقط برای تماشای فوتبال آمده بودند، عدهای برای این رویداد خاص که اولین حضور زنان بود، و عدهای هم برای پر کردن ساعات اضافهکاری خود. تماشاچیان اما آنطور که باید و شاید تشویق کردن را بلد نبودند. این بیتجربگیِ همراه با هیجان باعث میشد تماشاگران دائما برای تشویق در انبوه بوقها بدمند. رفتار تماشاگران زن قبل و بعد از شروع بازی تفاوت خاصی نکرد و آنها به صورت بیوقفه در حال تشویق کردن بودند. تمام طول مسابقه تقریبا به همین منوال همراه با موج مکزیکی و تشویق ایسلندی و نام بردن از بیرانوند و وریا غفوری و مسعود شجاعی گذشت.
با شروع بازی تاثیر حضور زنان بر بازیکنان کاملا مشخص بود. تا جایی که بسیاری میگفتند که این تعداد گل صرفا برای خودنمایی بازیکنان نزد زنان است. در طول بازی احساس میکردیم که بازیکنان آگاهانه متوجه حضور زنان هستند. حتی میشد فکر کرد که این حضور میل به ابراز مردانگی را در بازیکنان تشدید میکند. این رابطه میان بازیکنان و زنان هوادار البته دوطرفه بود، یعنی از سوی زنان هم تشدید میشد. با اینهمه چنین هیجان و واکنشی شاید به واسطه جدا بودن فضای زنانه از مردانه در طول سالیان قابل درک باشد. با پایان بازی بازیکنان به سمت جایگاه زنان آمدند و نسبت به آنان ادای احترام کردند. در پایان مسیر خروج از ورزشگاه مانند مسیر ورود بود. با همراهی اتوبوسهای آماده شده و خیل نیروهای کنترلکننده و زنانی با واکنشها و احساسات متفاوت. بعضی زنان موقع خروج در راهرو با شور و هیجان و شادی همچنان شعار میدادند و با فریاد میگفتند «آزادی منتظر ما بمان»، باری برخی دیگر چندان از حضور در این محیط کنترلشده راضی نبودند.
پایان باز آزادی
این روایت تصویری کلی از آن چیزی بود که در روز پنجشنبه گذشت. داستانی که سوالهای زیادی را برای ما به همراه آورد؛ چطور زنان میتوانند در ورزشگاه باشند اما دیگری نباشند؟ آیا امتداد حضور زنان در استادیومها غریبگی و دیگریبودن آنها را از میان خواهد برد؟ آیا با وجود جدا بودن و تفکیک جایگاههای زنان و مردان میتوان به حضور برابر و انسانی شدن تماشاچیان رسید؟ چطور میتوان به نقطهای رسید که زنان و مردان فارغ از جنسیت خود از تیم ورزشی مورد علاقهشان هواداری کنند و قادر به مشارکت فعالانه در آن باشند؟ چطور میتوان از مهندسی بدنهای زنان و مردان در فضایی که میتواند عمومی و جمعی باشد سرباز زد؟ چطور میتوان حضور زنان را در ورزشگاه آن چنان عادی تصور کرد که لنزهای دوربینها روی آنها زوم نباشد، اما همچون صدا و سیما آن را نادیده هم نگیرد؟ و این سوالات در کنار سوالات بیشماری در مورد روابط میان خود زنان در ورزشگاه است. چگونگی هم صدایی آنها و فراتر رفتن از تفریحی که همواره آغشته به سیاست، و البته برای زنان آغشته به تبعیض و کلیشههای جنسیتی بوده است.
چنین مطالبی را با چنین ادبیاتی فقط میشد در رسانه هایی مثل رجا نیوز و کیهان خواند، که البته حالا میدان هم به آنها اضافه شده! از اول تا آخر نوشته فقط سیاه بود و سیاه! نه به بازی نگاهی کرده، نه از آن همه خوشحالی زن ها چیزی نوشته. چطور برخی میتوانند همه چیز را اینقدر سیاه ببینن!؟ چطور رسانه ای مثل میدان به چنین سیاه نمایی هایی تریبون میدهد؟
این همه عکس از خنده های بلند، از پرچم هایی که با خوشحالی تکان داده می شدند. از اشک های شوق. از بازیکنانی که در پایان بازی سمت جایگاه زنان رفتند و حضورشان را گرامی دانستند. نگارنده چطور چشم به همه این ها بسته!؟
غیریت سازی از زنان در برابر مردان سیاست کلی جمهوری اسلامی است با باز شدن فضاهای ممنوعه به روی زنان این غیریت سازی نه فقط کمرنگ نمیشود که حتی تشدید هم می شود. همه چیز موید این است، زنان متعلق به این فضا نیستند، حتی خانواده ها هم، ورزشگاه فضایی مردانه است که فقط گوشه ای کوچک از آن به لطف فیفا نصیب زنان شده است. شکل، نحوه اجرا، محدود کردن حضور زنان به میزان ده درصد جمعیت مردان، فقط ده درصد. اگر بازی ای مورد علاقه مردان نباشد، زنان نیز سهمی از آن نخواهند داشت. در اینجا و در همه عرصه های جمهوری اسلامی زنان در سایه مردان تعریف می شوند. خط قرمز نظام در سیاست خارجی اگر اسرائیل و امریکا است در سیاست داخلی فقط آزادیهای زنان است. مطالبه حقوق و آزادیهای زنان از چنین نظامی مانند کندن کوهی است با قاشق چایخوری…