داگلاس کریمپ، یک معلم
داگلاس کریمپ (۲۰۱۹-۱۹۴۴)، از برجستهترین مورخان و نظریهپردازان هنر معاصر، پس از سالها زندگی با سرطان صبح جمعه پنجم جولای درگذشت.
آخرینبار، وقتی در بهار گذشته در آپارتمان اجارهایاش در منهتن به او سر زدم، مشغول ویرایش کتاب جدیدی از مقالاتش بود که هنوز به چاپ نرسیده است. در حالی که به سختی از جا بلند شد تا قهوه درست کند با شوخی تعریف کرد که سالها قبل از نوسازی آپارتمانش – که خودش کمد صدایش میزد – حمام و توالتش در راهرو بود و بعد از رشد قیمت املاک در نیویورک در دوره شهرداری بلومبرگ، که واحدهای مجاور به نمایندگی و دفترهای اداری بزرگ تبدیل شدند، او گاهی در راهروها با دمپایی و حوله حمام به بیزینسمنهای کت و شلوار خاکستری مجاور برمیخورد و عامل خنده خود و اخم و وحشت آنها میشد.
آپارتمان کوچک کریمپ از سقف تا کف با کتاب فرش شده بود و بعد از اینکه سالها برای حفظش در برابر رشد قیمتها و تغییر کاربری ساختمان مقاومت کرد موفق شد با کرایه کم سابق در آنجا ساکن بماند. این آپارتمان ۵۰ متری در طول سالها هنرمندان، نویسندگان و اکتیویستهای زیادی را به خود دید.
نوشتههای جریانساز کریمپ در حوزههای مختلفی مثل هنر در گذار از مدرنیسم به پست مدرنیسم، نقد فوکویی نهاد موزه، کارکرد عکاسی و نقاشی در فرهنگ معاصر، رقص و پرفورمنس، ایدز، اخلاقگرایی و نظریه کوئیر، سینما و تاریخنگاری شهرهای نیویورک و لس آنجلس تاثیر بسزا و ماندگاری داشت. در این بین از مهمترین کتابهایی که در این حوزهها نوشت باید از «بر روی خرابههای موزه»، «ماخولیا و اخلاقگرایی»، «پیش از تصویرها»، و ویژهنامهای از مجله اکتبر با عنوان «ایدز: آنالیز فرهنگی/اکتیویسم فرهنگی» نام برد.
شاید در ایران کریمپ را بیش از همه به خاطر مقاله معروفش «نسل تصویرها» در ۱۹۷۷ بشناسند که بر اساس نمایشگاهی که در همان سال برگزار کرده بود نوشته شده بود. در این مقاله برای اولین بار آثار پنج هنرمند را کنار هم قرار داد تا به جریان جدیدی در آفرینش تصویر (picture) اشاره کند که از مرزهای خالص گرایانه مدرنیستی فراتر رفته و با ادبیات پست مدرن قابل توصیف بود. بعدها هنرمندانی همچون سیندی شرمن، شری لوین، رابرت لانگو، ایوان راینر و اندی وارهول به واسطه نوشتهها و تفسیرهای کریمپ از زاویه جدیدی به دنیا معرفی شدند.
کریمپ بخش زیادی از وقت کلاسهایش را به تدریس چگونه درباره هنر نوشتن اختصاص میداد. او تاکید سختگیرانهای بر استفاده از آرشیو برای ساختن روایت تاریخی و نوشتن نقد هنری داشت. او با مسیر نشستن و خیالبافی حول اثر هنری مخالف بود و جستجوی صبورانه بین تکه پاره های وقایع تاریخی را راه اصلی نوشتن درباره هنر میدانست.
به باور او در نوشتن نقد هنری باید از کنار هم قرار دادن تصاویر شکسته و جدا افتاده، که در کتابخانهها، آرشیوهای عمومی، شخصی و روایتهای فردی پیدا میشود بهره گرفت و نه تجزیه و تحلیل تصویری که صرفا در مرحله گره زدن تصویر و فلسفه و بازی با لغات باب روز باقی میماند. تلاش کریمپ در تبارشناسی نهادهای هنری مثل موزهها و گالریها نیز به همین التزام به رابطه دیالکتیکال با تاریخ برمیگردد. برای او کار فرهنگی از مسیری جز بنیان نهادن آن روی تصویرها، نوشته ها و قصههای «موجود» دیگران محتوم به شکست بود.
شاید این قسمت از سبک کار کریمپ برای ما در ایران بسیار مهم باشد: او حتی درباره آثار هنریای که عموم از آن رویگردانند یا نسبت به آن بدبینند و آن را بی کیفیت میدانند، کنجکاو بود و آن را بخش جدایی ناپذیری از تاروپود بزرگ فرهنگی میدید که مایل به درک و ساختنش بود. کریمپ نقد هنر را نوشتن «درباره» پروژه هنری میدانست و نه در مدح یا مذمت اثر و هنرمند. او مهمترین ایراد کار ناقدین هنری معاصر– به ویژه آنها که از دل نقد مدرنیستی برآمده بودند — را در این میدید که بیش ازینکه با نوشتن درباره اثر به درک چگونگی شکل گیری و بستر اجتماعی آن برسند، نظر خود را درباره اینکه چه چیزی خوب و چه چیزی بد است تحمیل میکنند.
درس مهم دیگری که کریمپ به شاگردانش میداد درباره سبک نوشتن بود. او بر شکلی از نوشتن تاکید میکرد که برای همه قابل فهم باشد. در کلاسهای تاریخ هنر و مطالعات فرهنگی و تصویری دانشگاه روچستر، جایی که نسل جدید نویسندگان ممکن است نبود ایده را با لغتبازی لاپوشانی کنند، تاکید او بر استفاده ماهرانه از زبانی بود که پیچیدهترین ایدهها را برای خوانندههای خارج از حلقه آکادمیک و دانشگاهی قابل فهم سازد. این به معنای سادهنویسی نبود، بلکه مسئولیت پذیری نویسنده برای بیان شفاف ایده ها بود. این کار یک بعد سیاسی مشخص داشت: استفاده از نوشته به عنوان عرصهای برای دیالوگ، موافقت یا مخالفت با دیگران، و نه ایجاد یک هرم قدرت و حلقه کوچک روشنفکری در صدر آن.
تلاش کریمپ برای ساختن روایتی که هم جزئیات را میبیند و هم به جایگاه تاریخی اثر نگاه میکند باعث شد که در کارش به حلقههای هنری و آکادمیک محدود نماند و به طور جدی درباره لزوم کنشگری برای ساخت تغییرات فرهنگی بنویسد. تاکید او بر جدایی ناپذیر بودن کار دانشگاهی و نگاه انتقادی و اکتیویستی باعث شد بعد از ۱۳ سال سردبیری مجله «اکتبر» در اعتراض به تنزه طلبی همکارانش مجله را ترک کرده و به تدریس دانشگاهی بپردازد. در کلاس، کریمپ استاد سختگیر و درعین حال صبوری بود که از صحبت کردن درباره سرآغازها ترسی نداشت. در اولین کلاسی که با او داشتم بلافاصله بعد از حضور در کلاس گفت اگر به نقد ساختاری باور ریشهای ندارید، اگر آثار فوکو و بنیامین را نخواندهاید کلاس را ترک کنید، از این وقت استفاده کنید و نوشتههایشان را بخوانید. نه چون این افراد نام های بزرگی در حوزه کاری ما هستند، بلکه چون آنچه که درباره سازو کار دنیای ما نوشته اند، و نگاه دیالکتیکی که به مفاهیم تاریخ و پیشرفت دارند، امروز بیش از همیشه به کار ما و دنیای جنون زده مان می آید.
کریمپ تا روزهای آخر با کنجکاوی یک کودک به تماشای فیلم در سینماها، بازدید از نمایشگاه ها، پرفرمنس و کنسرت میرفت و شبها شجاعانه وعاشقانه مینوشت. در نوشتههایش پاراگرافها همچون آجرهای جدایی ناپذیر در کنار هم چیده شدهاند. هر چیز در جای خود معنا میدهد و هر یک راه را برای رسیدن به پایانی که تکان دهنده، فراموش ناشدنی و بعضا متاثر کننده است باز میکنند. او جدای از یادداشتهایش درباره هنر، درباره مرگ و عزاداری برای دوستانش در دوران اپیدمی ایدز زیاد نوشته است: دستورالعملهای درخشانی برای جامعه هنری دنیا، که امروز در سوگ از دست دادن یک افسانه نشسته است.