باغ کتاب؛ چراغ جادویی که غول نداشت
ساخت پروژهای مثل باغ کتاب تهران از یک الگوی معماری خاص و جهانی پیروی میکند. الگوی معماریای که هیچ ربطی به اقلیم ایران ندارد.
من هم از معماری خوب خوشم میآید و از جزئیات تمیز لذت میبرم. سطوح بتنی منظم و اتصلات ظریف را میپسندم. خلاقیتهای بدیع در فرم روحم را قلقلک میدهد و تقسیمات فضایی ریز را پناهگاهی مناسب برای فراغت میبینم. با الهامگرفتن و اقتباسکردن هم مشکلی ندارم. اصلاً به نظرم این تلاش بیپایان برای نو و جدیدبودن سرانجام خاصی ندارد (دربارۀ تقلید در ادامۀ متن بیشتر خواهم گفت) هیچ اشکالی در اقتباس از فرمهای آزموده و تغییرات اندک در آن برای بهینهتر کردنش نمیبینم؛ حالا مگر چند درصد معماری بدعت است و چند درصدش اجرای درست؟ بحثی دربارۀ هویت ملی و معماری ایرانی یا اسلامی یا ایرانی-اسلامی هم ندارم. در نظم جهانی فعلی همۀ انسانها را سوار یک کشتی میبینم، اما هر گروهی در گوشهای برای خود معنا میسازد، هویت میسازد و زبان یا لهجهای متفاوت و منحصربهفرد دارد. اما اینها هیچکدام سؤالی که میخواهم بپرسم نیستند.
اقلیم را جای خوبی برای شروع بحثم میدانم. فرض کنید در یک کشور آفتابی و گرم زندگی میکنید. اگر قرار باشد ساختمانی طراحی کنید اولین اولویت شما چه خواهد بود؟ هزاران سال معماری فلات مرکزی ایران در یک چیز مشترک بوده است: پناه از تابش مستقیم خورشید. این نکتۀ عجیبوغریبی نیست که حتی یک دانشجوی معماری هم نداند. بنابراین انتظار میرود طرّاحی که در این اقلیم کار میکند در اولین قدم تمهیدی برای تابش گیجکنندۀ آفتاب داشته باشد، که مطمئناً شیشه راه حل مناسبی برای این قضیه نیست. همچنین اگر پروژه فضای باز دارد، برای آن نیز فکری خواهید کرد: مثلاً درخت میکارید یا سایهبانهای پارچهای میگذارید، یا دیواری سایهانداز میسازید. اما پروژۀ باغ کتاب تمامی این راهها را خلاف رفته است. میدانم، شیشههای آن از نوع کمگسیلِ فلان و فلان هستند، اما چرا اصلاً باید از اول چنین جدارۀ شیشهای بزرگی داشته باشد که بعد لازم شود آن شیشههای خاص بهکار روند؟ بدون ارقام درست از مصرف انرژی این پروژه صحبت چندانی دربارۀ اتلاف انرژی نمیتوانم داشته باشم اما بحث من صرفاً دربارۀ مصرف انرژی نیست – من حتی مخالف استفاده از شیشه هم نیستم. درواقع سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا این بنا چنین فرمی دارد، فرمی که از نظر اقلیمی توجیه چندانی ندارد، گرچه به شیوههای مختلف کنترل شده است[۱]، فرمی که شباهتی به ادعاهای سیاستمداران دربارۀ معماری ندارد و در ظاهر هیچ ادعای ایدئولوژیکی نمیکند. این فرم از چه قواعدی پیروی میکند؟
ما باید باغ کتاب را نه در کانتکست ایران، و نه حتی خاورمیانه، بلکه در جهان بررسی کنیم. چنین ساختمانهایی بهطور روزمره در اطراف جهان ساخته میشوند. ساختمانهایی که از نظم دیگری پیروی میکنند و در کنار یکدیگر شباهتهایشان آشکار میشود. باغ کتاب را نباید در دستهبندی سبکهای معماری ایران قرار داد، باید در دستهبندهای جهانی جستجو کرد. لزلی اسکلر[۲]، استاد جامعهشناسیِ مدرسۀ اقتصاد و علوم سیاسی لندن، این بناهای نمادین را پروردۀ گروهی موسوم به «طبقۀ سرمایهدار فراملیتی[۳]» میداند. این طبقه مهمترین و بزرگترین سفارشدهندۀ تولیدات معماریِ نمادین[۴] است؛ و البته تأثیر آن تنها محدود به خرید نیست، بلکه در تمامِ فرایندِ تولید معماری، از آموزش آن در دانشگاه گرفته تا تعیین معیارهای سنجش معماری خوب از بد، نقش بهسزایی دارد. آنها شیوۀ بهخصوصی از معماری را تبلیغ میکنند؛ شیوهای که تماما در راستای «مصرف» بیشتر باشد.
این جور بناها سمبلها و فرمهای تفسیرپذیری دارند. شیشه نمادِ شفافیت است؛ فضای بازِ عمومی نمادِ دموکراسی، فضای سبز نشان از توجه به محیط زیست، باغتراس نمادِ هویت، و الخ. منتقدین معماری هر روز برای این ساختمانها معناهای جدید خلق میکنند و آنها را به مفاهیم انتزاعیِ نسبت میدهند، تلاشهایی که به نظر اسکلر همگی در راستای افزایش مصرف است. این معناها و زیباییهای مصنوع دوباره چون آرمان معماری وانمود میشوند و به غایت دانشجویان و طراحان جدید تبدیل؛ و بدین ترتیب پروژۀ نمادسازی دوباره به جریان میافتد. این البته بدان معنی نیست که همۀ دانشجویان همواره در حال طراحی نمادهای بزرگمقیاس جهانی هستند. این نمادهای مصرف در سطوح کوچکتر چون شهر یا محله نیز استفاده میشوند. نکتهای که همۀ این بناها را پیوند میدهد، تلاش بیوقفه برای القای مصرف است، مصرف تاریخ، مصرف هویت، مصرف کتاب و دیگر چیزها. باغ کتاب را باید در این دسته از بناها شناخت. بناهایی که تمامی مفاهیم را به تصویر و نمایش تقلیل داده است. بناهایی که یک طبقۀ خاص برای اهداف مشخصی تولیدشان میکند. این پروژهها تهاجم فرهنگی نیستند، بلکه تلاش طبقۀ سرمایهدار فراملیتی برای متصل کردن فضاها و آدمها به شریانهای مصرفِ جهانیاند. به نوعی شبیه سلبریتیهای سینمایی، این بناها سردمداران معماری میشوند و همۀ عرصههای نقد اجتماعی و سیاسی فضایی را بیمعنی میکنند. شفافیت؟ کدام شفافیت، شفافیت در چه عرصهای؟ شفافیت فقط در دیوار آن ساختمان تجربه میشود.
اسکلر معماری این دستگاه و معمارانی را که در آن فعالاند به دو دسته تقسیم میکند: نمادهای خاص و نمادهای همگون[۵]. نمادهای خاص، بناهای نمادینی هستند که چون اثر هنری منحصربهفرد ساخته میشوند، مانند اپرای سیدنی، موزۀ بیلبائو، برجالعرب، و نمادهای همگون بناهایی هستند که عناصر تولید شده در نمادهای خاص را استفاده میکنند تا به نمادینگی برسند. معمارانی که دستۀ اول نمادها را تولید میکنند به ستارهمعمارها مشهور هستند، و دستۀ دوم شامل شرکتهای معماری شناختهشده چون SOM و معماران محلیتری مانند تابانلیاوغلو[۶] در ترکیه و دانشمیر در ایران میشود. باغ کتاب از دستۀ دوم این بناها محسوب میشود. بههرحال این اولین بار نیست که ساختمانی شیشهای با دسترسی به بام و فضای سبز عمودی در جهان ساخته میشود. این بنا در مقیاس جهانی منحصربهفرد نیست، اما در مقیاس شهر تهران، در راستای مصرف بیشتر و بیشتر، نمادین است. ستارهمعمارها آفرینندۀ نمایشهای جدیدند و معماران همگونساز در مقیاسهای کوچکتر فرمهای ستارهمعمارها را استفاده میکنند تا نظام مصرفگرایی در همۀ سطوح اجتماعی تثبیت شود.
اینکه بنایی شیشهای باشد، یا مقیاس بزرگی داشته باشد به خودیِ خود ایراد نیست، اما اینکه این بنا در جهت چه اهدافی و برای چه کسانی ساخته شده است برای ما اهمیت دارد. باغ کتاب در شهری ساخته شده که کمبود جدی فضاهای عمومی محلی دارد، فضای سبز کافی ندارد، باغهایش در حال نابودی هستند، و در حال خفهشدن از برجها و ماشینهای زیادی است. باغ کتاب تهران مدعی حل کردن بسیاری از این مشکلات است، اما در آخر خودش تشدیدکنندۀ همۀ آنها شده است.
[۱] بنا بر گفتههای سام طهرانچی در مصاحبهاش با معماری تیوی [۲] Leslie Sklair [۳] TCC: Transnational Capitalist Class [۴] Iconic Architecture [۵] Typical Icons [۶] Tabanlioğlu