هفتاد سالگی رُمان «۱۹۸۴»: چرا هنوز هم کتاب پیشگویانه اورول را میخوانیم
کتاب «۱۹۸۴» نوشته جرج اورول که هفتاد سال پیش در چنین روزی (هشتم ژوئن) منتشر شد، بهعنوان اثری حاوی پیشگویی سیاسیْ به موفقیتی چشمگیر دست یافت.
کتاب «۱۹۸۴» نوشته جرج اورول که هفتاد سال پیش در چنین روزی (هشتم ژوئن) منتشر شد، بهعنوان اثری حاوی پیشگویی سیاسیْ به موفقیتی چشمگیر دست یافت. این کتاب نسبت به سایر مدعیان همدورهاش، از جمله کتاب «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس هاکسلی(۱)، «۴۵۱ درجه فارنهایت» اثر ری بردبری(۲) و «پرتقال کوکی» اثر آنتونی برجس(۳)، مدت زمان بیشتری در میدان توجه مخاطبان دوام آورد. البته اگر نخواهیم حرفی از دو کتاب مطرح «ما» اثر یوگنی زامیاتین(۴) و «ظلمت در نیمروز» اثر آرتور کستلر(۵) که «۱۹۸۴» وامدار آنهاست بزنیم. «۱۹۸۴» بهطور روشن و واضح یک کتاب جنگ سردی است، اما جنگ سرد که سی سال پیش تمام شد. پس چه چیزی باعث قدرتمند ماندن این کتاب شده است؟
بخشی از این موفقیت به این دلیل است که بر خلاف «ظلمت در نیمروز»، این کتاب در مورد زندگی تحت نظام کمونیسم نبود. «۱۹۸۴» قصد داشت درباره گرایشات درون نظامهای لیبرال دموکرات هشدار بدهد، و همینطور هم خوانده شد. شبیهسازی اروپای شرقی به شوروی در دوره بعد از جنگ، دقیقا جوامعی را از صفحات کتاب اورول بیرون کشید، اما مخاطبان آمریکایی با «۱۹۸۴» بهعنوان کتابی در مورد سوگندهای وفاداری و مککارتیسم برخورد کردند. در دهه ۱۹۷۰، از آن برای نظر دادن در مورد نیکسون و ماجرای واترگیت استفاده شد. بین سال ۱۹۸۳ و ۱۹۸۴ تعداد خوانندهها ناگهان افزایش یافت – چهار میلیون نسخه فروخته شده بود – چرا که ناسلامتی سال ۱۹۸۴ بود. و در سال ۲۰۱۶ با انتخاب ترامپ، این کتاب دوباره مطرح شد.
فرضیهی بنیادین رمان آن خصوصیتش بود که زودتر از بقیه از مُد افتاد – یعنی تقریبا از ابتدا از مُد افتاده بود: اینکه دنیا بین سه اَبَرحکومت توتالیتری که بهشدت سلسلهمراتبی هستند تقسیم خواهد شد، با کنترل کامل اطلاعات و ابراز عقیده، و درگیر جنگهای دائمی که برندهای ندارند تا به دنیا تسلط پیدا کند. این همان آیندهای بود که بسیاری از مردم در سالهای ۱۹۳۰، یعنی زمان رکود بزرگ و ظهور استالینیسم و فاشیسم، در انتظار آن بودند. بهنظر میرسید سرمایهداری و لیبرال دموکراسی رو به موت باشند، اقتصادهای متمرکز و رژیمهای اقتدارگرا ظاهرا تنها راههای حکمرانی بر جوامع تودهوار مدرن بودند. این استدلال کتابی بود که حالا تقریبا از یادها رفته است، اما همین کتاب اورول را هم جذب خود کرده بود و هم از خود رانده بود، «انقلاب مدیریتی» اثر جیمز برنهام(۶) (۱۹۴۱).
درست است که دنیا بعد از سال ۱۹۴۹ میان دو اَبَرحکومت (و نه سه تا) تقسیم شد، و رقابت چهلساله آنها صدماتی به گوشه و کنار جهان وارد کرد. اما آنها فازولت(۷) و فافنرِ ژئوپلیتیک قرن بیستم، هیولاهای دوقلوی تمامیتخواه نبودند. شاید آنها گاهی در تاکتیکها از هم تقلید میکردند اما نظامهای متفاوتی بودند که از ایدئولوژیهای متفاوتی دفاع میکردند. اورول، که علاقه و تمایلی به ایالات متحده نداشت، این مورد را در نظر نگرفت.
با این حال بخشهایی از رُمان هست که هرگز معنادار بودنشان را از دست نمیدهند. یکی تصویر دولتی است که در حال کنترل و نظارت مداوم است – برادر بزرگ (وامگرفتهشده از «شخص اول» کستلر) و تلهاسکرین، یک پیشگویی به غایت شگفتآور از اورول که احتمالا هرگز تلویزیون ندیده بود. دیگری گفتارنو است، یکی از موضوعات مورد علاقه اورول: سواستفاده از زبان برای مقاصد سیاسی.
اما ۱۹۸۴ یک رمان است نه اثری شامل تئوری سیاسی، و در نهایت، احتمالا مردم همچنان بهعنوان یک اثر ادبی آن را میخوانند. عناصر سیاسی آشکار – مثل «نظریه و کاربرد نظام اشتراکی جمعی» کتابی (خیلی طولانی) که کمیسر اُبرایِن، در حالیکه وینستُن و جولیا را به دام میاندازد، به آنها میدهد – به احتمال زیاد از چشم بسیاری از خوانندگان دور میمانند. (کتاب قابلمقایسه با کتاب «انقلابی که به آن خیانت شد» است، حمله لئون تروتسکی به استالینیسم که در سال ۱۹۳۷منتشر شد، اما نقیضهای بر «انقلاب مدیریتی» نیز هست.)
بازجویی اُبراین(۸) از وینستُن(۹)، با اینکه قرار است نقطه اوج کتاب باشد و با اینکه مردم هنوز هم از آن نقل قول میآورند، کاملا رضایتبخش نیست. چگونه اُبراین وینستُن را قانع میکند که دو با دو میشود پنج؟ با شکنجه دادن او. بیشتر شبیه یک شستشوی مغزی ابتدائیست. در «ظلمت در نیمروز»، که آن هم با یک بازجویی تمام میشود، قربانی، روباشوف(۱۰) (که ابتدا از لحاظ جسمی فرو ریخته) از لحاظ فکری شکست خورده است. (هر دو رماننویس سعی داشتند بفهمند چگونه در دادگاههای مسکو و پاکسازی بولشویکهای قدیمی توسط استالین، بین سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۳۸، مدعیعلیهها، ظاهرا به خواست خودشان، با علم بر اینکه بیدرنگ سرشان میرود بالای دار، به مضحکترین اتهامات اعتراف کردند. بعد از مرگ استالین، کاشف به عمل آمد که در حقیقت آن مدعیعلیهها شکنجه شده بودند. پس در این مورد حق با اورول بود).
اما چه کسی میتواند این لحظه را فراموش کند: «صدایی آهنین پشت سر آنها گفت: شما مُردهاید»؟ اورول داستانی خلق کرد که هم تعلیق داشت و هم شخصیتهایی که خواننده با آنها همذاتپنداری میکند.
وقتی کتاب منتشر شد، بعضیها فرض را بر این گذاشتند که شخصیتی که قرار بوده (با وحشت) با او همذاتپنداری کنند اُبراین است. این احتمالا همان چیزی بوده که اورول هم در ذهن داشته. اُبراین همان شخصیتی بود که او میخواست مردم را نسبت به آن آگاه کند: روشنفکری که سادیستوار شیفته قدرت شده. چهره اُبراین با درک عمومی از فریب تمامیتخواهی در آن زمانه منطبق بود: اینکه به بعضی از گوشههای تاریک روح انسان نفوذ کرده. همانطور که آرتور شلیزنجر(۱۱) در مانیفست لیبرال خود «مرکز حیاتی» که در در همان سالی منتشر شد که «۱۹۸۴»، میگوید «در هر قلبی، یک هیتلر، یک استالین وجود دارد».
مدتها بعد، شلیزنجر نظرش را تغییر داده و آنچه را که اورول «تئوری عرفانی اقتدارگرایی» میخواند رد کرد. چرا که همه ما اُبراینهایی نیستیم که در انتظار فرصتی برای شکنجه دادن وینستنهای دنیا باشیم. ما بیشتر شبیه وینستنهایی هستیم که میدانند یک جای کار میلنگد، داریم کنترلمان را بر زندگیهایمان از دست میدهیم، اما این را هم میدانیم که قدرت مقاومت نداریم.
یک مثال پیش پااُفتاده: وقتی یکی از اپلیکیشنهایی که استفاده میکنیم سیاست جدیدش در راستای حفظ حریم خصوصی را توضیح میدهد و ما روی «موافقم» کلیک میکنیم. ما نمیدانستیم سیاست قبلی چه بوده، تقریبا مطمئنیم که اگر سیاست جدید را بخوانیم متوجه نخواهیم شد چه چیزی تغییر کرده یا در حال تایید چه چیزی هستیم. با خودمان فکر میکنیم همه روی این گزینه کلیک میکنند. پس ما هم کلیک میکنیم و خواب دنیایی را میبینیم که در آن نباید روی هیچ گزینهای کلیک کرد. یک مثال غیر پیشپااُفتاده: وقتی جریان انتخابات در کشور شما توسط نیروی بیگانهای به بیراهه میرود و حکومت شما از تنبیه مردمی حرف میزند که سعی داشتهاند با تحقیق در اینباره خیانت کنند. این دقیقا اورولیست. و دیگر یک پیشگویی نیست. بلکه تیتر یکِ روزنامه است.
پی نوشت:
- Aldous Huxley
- Ray Bradbury
- Anthony Burgess
- Yevgeny Zamyatin
- Arthur Koestler
- James Burnham
- Fasolt and Fafner اشاره به اُپرای نخست از چهار اُپرای حلقه نیبلونگ اثر ریشارد واگنر
- O’Brien
- Winston
- Rubashov
- Arthur Schlesinger