جغرافیای جدید مرکزها و حاشیهها
اقتصاد جهانی،بیشتر شهرها را شبیه به هم کرده و با تغییر ساختارهای اجتماعی، سازماندهی نیروی کار، توزیع درآمد و ساختار مصرف الگوهای جدید نابرابری ساخته است. ساسکیا ساسن جامعهشناس هلندی-آمریکایی از لزوم تجدیدنظر در دیدگاهی میگوید که شهرها را واحدهای فرعیِ کشورهای ملی میداند و در کتاب «شهرها در اقتصاد جهانی» (1994)، نشان میدهد که چگونه عواملی چون گسترش فعالیتهای اقتصادی، رشد شبکههای خدمات فراملیتی، افزایش سرمایهگذاری بینالمللی و اوجگیری بازارهای جهانی ماهیت شهرها را عوض کردهاند و به جغرافیاهای جدید مرکزیت شکل دادهاند.
ساسکیا ساسن جامعهشناس هلندی-آمریکایی، که بهخاطر تحلیلهایش درباره جهانیشدن و مسئله مهاجرت شناخته شده است، در یکی از مهمترین کتابهای خود، «شهرها در اقتصاد جهانی» (۱۹۹۴)، که آن را تا سال ۲۰۱۲ چهار بار ویراسته و جدولها و آمارهایش را بهروز کرده، نشان میدهد که چگونه عواملی چون گسترش فعالیتهای اقتصادی، رشد شبکههای خدمات فراملیتی، افزایش سرمایهگذاری بینالمللی و اوجگیری بازارهای جهانی ماهیت شهرها را عوض کردهاند و به جغرافیاهای جدید مرکزیت شکل دادهاند. او بر این اساس در مقدمه کتاب از لزوم تجدیدنظر در دیدگاهی میگوید که شهرها را واحدهای فرعیِ کشورهای ملی میداند، شهرهایی که اقتصاد جهانی آنها را بیش از هر زمان دیگر شبیه به هم کرده و ساختارهای اجتماعی، سازماندهی نیروی کار، توزیع درآمد و ساختار مصرف را در آنها بهگونهای تغییر داده که به الگوهای جدید نابرابری انجامیده است.
ساسن در همان ابتدای فصل نخست کتاب، مکان و تولید در اقتصاد جهانی، ادعای آن دسته از تحلیلگران و سیاستمدارانی را رد میکند که معتقدند تحولات عظیم مخابرات و اوجگیری صنایع در پایان قرن بیستم موجب شده شهرها جایگاه خود را به عنوان نهادهای اقتصادی از دست بدهند و به پایان کار خود نزدیک شوند. از نظر ساسن، برعکس، در این سالها علاوه بر پراکندگی فضاییِ فعالیتهای اقتصادی شاهد رشد شکلهای جدید تمرکز بودهایم، چراکه بازارها نیازمند مکانهای مرکزیاند و صنایع اطلاعات نیازمند نقاط اتصال راهبردی. این وابستگی مکانی اتفاقا به اهمیت شهرهای جهانی افزوده و تراکم شرکتها را در آنها به اوج رسانده است و این خلاف ادعای پراکندگی است. اگرچه رشد فزاینده تواناییهای الکترونیکی و مخابراتی در اقتصاد معاصر موجب بهوجودآمدن یک مرکز فراسرزمینی با شاهراههای دیجیتال و مبادلات اقتصادی گسترده شده، این مسئله اهمیت مکان را نفی نمیکند و فقط تعریف جدیدی از «مرکزیت» بهدست میدهد که کمتر وابسته به نهادهای جغرافیایی قدیمی است.
ساسن در ادامه این فصل میگوید تصویر مسلط از جهانیسازی، یعنی انتقال فوری پول در سرتاسر جهان و اقتصاد اطلاعاتی و خنثیسازی فاصله، برداشتی ناقص است زیرا با تأکید بیش از حد بر جنبههای اطلاعاتی جنبه فضایی جهانیسازی را نادیده میگیرد و نمیتواند نشان دهد که بهواقع در شهرها چه میگذرد. شهرهای جهانی از قبیل نیویورک، لندن، توکیو، پاریس، فرانکفورت، زوریخ، آمستردام، لسآنجلس، سیدنی و هنگکنگ نقاط فرماندهی در سازماندهی اقتصاد جهان، بازارهای اصلی خدمات مالی و پایگاههای تولیدند. در کنار آنها اما، بسیاری از مراکز تولید و شهرهای بندری به حاشیه رانده میشوند و این فقط محدود به کشورهای کمترتوسعهیافته نیست بلکه در پیشرفتهترین اقتصادها نیز بهچشم میخورد. اقتصاد جهانی جغرافیاهای جدید مرکزیت و حاشیهنشینی ایجاد میکند که شکاف قدیمی میان کشورهای فقیر و غنی را درمینوردد و به نوع دیگری از نابرابری میانجامد. برای مثال قیمت مستغلات در مرکز شهر نیویورک، بیش از بازار املاک کلی این شهر، با قیمتهای لندن یا فرانکفورت ارتباط دارد. در دهه ۱۹۸۰ مؤسسات سرمایهگذاری قدرتمندی از کشورهایی چون ژاپن متوجه شدند خرید و فروش املاک در لندن کسبوکاری پرسود است. ابعاد این ماجرا در دهه ۱۹۹۰ چندین برابر شد و سرمایهداران آلمان، هلند، فرانسه و آمریکا به خرید املاک در مرکز لندن و شهرهای بزرگ سرتاسر جهان روی آوردند. رقابت آنها با هم موجب افزایش قیمتها شد و این در حالی بود که شرکتهای تجاری کوچک در این شهرها دیگر نمیتوانستند با این سرمایهگذاران مقابله کنند. امروزه شدت مبادلات میان شهرهای جهانی بهویژه از طریق بازارهای مالی، جریانهای خدمات و سرمایهگذاری افزایش یافته و همزمان در زمینه تمرکز منابع و فعالیتهای راهبردی میان هر یک از این شهرها و شهرهای دیگر همان کشورها نابرابریهای فزایندهای ایجاد شده است. بدینترتیب پایتختهای ملی کارکردها و قدرت اقتصادی مرکزی خود را به شهرهای جهانی جدید واگذار کردهاند و در چنین شرایطی است که شهرداران بسیاری از شهرهای جهان دفاتری برای امور اقتصادی خارجی برپا میکنند و هر روز بیشتر به ارتباط مستقیم با شهرداران سایر کشورها متمایل میشوند و دولتهای ملی را دور میزنند.
ساسن در فصل دوم، تأثیر جهانیسازی اقتصادی بر شهر، شهرهای اوایل قرن نوزدهم را با شهرهای اواخر قرن بیستم مقایسه میکند. در آغاز قرن نوزدهم که بخش عمدهای از اقتصاد جهانی را تجارت تشکیل میداد بنادر، کشتزارها، کارخانهها و معادن پایگاههای مهمی بهحساب میآمدند و شهرها نه مکان اصلی تولید ثروت بلکه مراکز خدمات بودند. در این دوران مکان استقرار منابع طبیعی جغرافیای مبادلات را تعیین میکرد، در نتیجه تعداد زیادی از کشورهای آفریقا و آمریکای لاتین پایگاههای اصلی بودند. اما در دهه ۱۹۸۰، خدمات مالی و تخصصی به عنوان عناصر اصلی مبادلات بینالمللی پدیدار شدند و شرکتهای خدماتی، بانکها و دفاتر مرکزی شرکتهای فراملیتی در شهرهای جهانی در قلب فرایند تولید ثروت قرار گرفتند. سرمایهگذاری در محور شرق-غرب، مثلث آمریکا و اروپای غربی و ژاپن، رشد شدید یافت و جنوب شرقی آسیا، که به یک فضای مهم فراملیتی برای تولید تبدیل شده است، جای آفریقا و آمریکای لاتین را گرفت. ساسن در ادامه با ارائه آمار نشان میدهد این تمرکز مالی در ردهبندی بانکهای بزرگ جهان، که بیشترشان تنها در هشت کشور قرار دارند، نمایان است. نیمه دوم این فصل به توضیح مکانهایی میپردازد که نماد شکلهای جدید جهانیسازی اقتصادیاند، از جمله مراکز بانکی فراساحل که پناهگاههای مالیاتیاند، مقررات کمتری در آنها اعمال میشود و کنشگران بخش خصوصی برای مقابله با کنترلها آنها را بهوجود آوردهاند. پنهانکاری، بازکردن درها بهروی پول داغ و راهبردهای کاهش مالیات برای شرکتهای بینالمللی موجب شده است مراکز بانکی فراساحلی در مقایسه با مراکز بینالمللی عمده انعطافپذیرتر باشند.
در فصل سوم، نابرابریهای جدید در میان شهرها، ساسن نظامهای شهری را به دو نوع «نخستشهری»، یعنی کشورهایی که در آنها یک شهر بر سایر شهرها برتری دارد، و «متوازن» تقسیم میکند و تأثیر جهانیسازی اقتصادی را بر این دو نوع نظام نشان میدهد. وجود نخستشهر در یک کشور نشاندهنده توسعه نامتوازن و مناطق حاشیهنشین عقبمانده است که نیروی کار و سایر منابع مورد نیاز چنین شهری را تأمین میکنند. ساسن پس از بررسی نظامهای نخستشهریِ آمریکای لاتین و نظامهای متوازن اروپای غربی نتیجه میگیرد که اجرای فرایندهای جهانی منجر به جدایی یا قطع ارتباط میان شهرها و نیز نوع جدیدی از نابرابری درونشهری میشود. از یک سو شاهد ارتباط هرچه بیشتر شهرها در سطح فراملیتی، رشد بازارهای جهانی برای ارائه خدمات مالی و تخصصی، نیاز به شبکههای ارائه خدمات در واکنش به افزایش شدید سرمایهگذاری بینالمللی و کاهش نقش حکومتها در تنظیم فعالیتهای اقتصادی بینالمللی هستیم و از سوی دیگر شهرها و مناطق بیرون از این سلسلهمراتب به مناطق حاشیهنشین تبدیل میشوند یا حاشیهنشینی آنها بیشتر میشود.
ساسن در فصل چهارم، اقتصاد شهری نوین، از نقش مهم «خدمات تولید» در اقتصاد شهرها پس از دهه ۱۹۸۰ میگوید. جهانیسازی فعالیتهای اقتصادی موجب رشد دفاتر اصلی شرکتهای چندملیتی و بهدنبال آن، رشد خدمات برای این شرکتها شده است و در کنار آنها شرکتهای کوچکتر با فعالیتهای منطقهای نیز نیازمند کنترل و ارائه متمرکز خدماتاند. از جمله این خدمات میتوان به خدمات مالی و حقوقی، طراحی، امور پرسنلی، فناوری تولید، تعمیر و نگهداری، حملونقل، توزیع عمده، تبلیغات، خدمات نظافت شرکتها و انبارداری اشاره کرد. آمارها نشان میدهند خدمات تولید بیشترین سرعت رشد را در اقتصادهای بسیار پیشرفته دارند و سالانه درصد بالایی از جمعیت کشورهای توسعهیافته در کار خدمات تولید شاغل میشوند. این در حالی است که همزمان در بعضی شهرهای جهانی بخش تولید ضعیف میشود. از نظر ساسن، اگرچه تولید یکی از عوامل رشد بخش خدمات تولید است در شرایط کنونی مکان واقعی تولید برای شرکتهای خدماتی جهانی در درجه دوم اهمیت قرار دارد و ضمنا بخش قابل توجهی از شرکتهای خدمات تولید از آن مبادلات مالی و تجاری نیرو میگیرند که همچون بسیاری از بازارهای مالی جهانی هیچ ارتباطی با تولید ندارند. این شرکتها که در حوزههای بسیار رقابتی و مبتکرانه فعالیت میکنند یا به فعالیت در بازارهای جهانی تمایل زیادی دارند از استقرار در قلب مراکز بینالمللی تجاری بزرگ، هرقدر هم که هزینههای گزاف داشته باشد، سود میبرند.
فصل پنجم، مسائل و موردپژوهیها در اقتصاد شهری نوین، در ادامه فصل قبل به این مسئله میپردازد که چرا علیرغم توسعه ارتباطات جهانی که کارکردهای مالی و خدماتی را بهسوی پراکندگی سوق میدهد این کارکردها در قلب اقتصاد شهری نوین جای گرفتهاند و چرا بخشهای پیشرو در شهرها متمرکزند. ساسن بدینمنظور بهتفصیل ویژگیهای سه شهر میامی، تورنتو و سیدنی را برمیشمارد. در این بررسی میامی بدینخاطر اهمیت دارد که فاقد پیشینهای طولانی به عنوان یک مرکز بینالمللی بانکداری و تجارت است و از اینرو نخستین مراحل تبدیلشدن یک شهر را به پایگاهی جهانی نشان میدهد. تورنتو شهری است که بخش مالی آن تازه در اواخر دهه ۱۹۸۰ تقویت شده و تراکم این بخش پاسخی به الزامات اقتصادی جاری است. و سرانجام سیدنی موردی است که به کمک آن میتوان گرایش بهسوی تمرکز را در یک نظام شهری چندقطبی با اقتصادی گسترده و غنی بررسی کرد.
ساسن پس از تشریح اوضاع اقتصادی اواخر قرن بیستم و در پی آن ترسیم مختصات جدیدی برای شهرها در پنج فصل نخست کتابش، در فصل ششم، نابرابریهای جدید در شهرها، به تأثیر اقتصاد شهری نوین بر ساختار اجتماعی شهرها میپردازد. نیمه نخست این فصل درباره دگرگونی سازماندهی فرایند کار، بهویژه در شهرهای بزرگ، است و نیمه دوم درباره توزیع درآمدها در اقتصادی که، همانطور که در فصل چهارم گفته شد، بخش خدمات نقش اصلی را در آن ایفا میکند. ساسن مینویسد: «کارگرانی که در دهه ۱۹۸۰ نومیدانه بهدنبال کار میگشتند مایل بودند مشاغلی را بپذیرند که هر روز جذابیت آنها کمتر میشد. این تحولات عمده… از یک سو به بیثباتی روزافزون اشتغال، غیررسمیسازی و موقتیسازی مشاغل و از سوی دیگر به قطبیسازی روزافزون فرصتهای شغلی همراه با تقسیمبندیهای جدید منجر شد». امروزه بسیاری از شغلهای کمدرآمد، که بهظاهر با اقتصاد اطلاعاتی پیشرفته ارتباطی ندارند، از قضا در شهرهای جهانی فراگیر شدهاند و صنایع پیشرفته از قبیل صنعت مالی، برخلاف تصور رایج، سهم چشمگیری از این شغلها، از نظافتچی گرفته تا کارمند بورس، را در خود جای دادهاند. ساسن برای نمونه مورد توکیو را بهتفصیل و با ارائه آمار بررسی میکند. شهری که شاهد رشد قابل ملاحظه مشاغل خدماتی کمدستمزد، جایگزینی بسیاری از کارگران مرد تماموقت با کارگران زن پارهوقت و رشد شکلهایی از پیمانسپاری بوده که مطالبات کارگران را از شرکتهایشان کاهش میدهد. در دهه ۱۹۸۰ بیش از نیمی از مشاغل جدید در توکیو پارهوقت یا موقت بودند، میانگین درآمدها کاهش یافته و بخش تولید قدرت تأثیرگذاری را بر تعیین دستمزدها از دست داده است. نتیجهگیری ساسن از این اوضاع «شکاف فزاینده»ای است که اغلب در شهرهای بزرگ شکل میگیرد. اقتصاد غیررسمی در این شهرها معمولا گستردهتر از شهرهای متوسط است و هجوم کارگران و مهاجران به چنین شهرهایی مشاغل کوچک و کمدرآمد را تکثیر کرده است.
ساسن در آخرین فصل کتاب، جغرافیای جدید مرکزها و حاشیهها، از تقسیمبندیهای نوظهور مناطق مرکزی و حاشیهنشین در شهرهای جهانی میگوید. امروزه فرایندهای حاشیهنشینسازی در درون مناطقی اتفاق میافتند که همزمان مرکزیت نیز در آنها تشدید میشود و شکلهای جدید حاشیهنشینی در شهرهای جهانی از برخی از گرانقیمتترین زمینهای تجاری فاصله چندانی ندارند. این مسئله نشان میدهد جهانیسازی فقط به سرمایه و فرهنگ شرکتی بینالمللی جدید، یعنی خدمات مالی بینالمللی و مخابرات و جریانهای اطلاعات، محدود نیست بلکه افراد و فرهنگهای غیرشرکتی نیز بخشی از آنند. بخش مهمی از اقتصاد شرکتی از امکانات زیربنایی تشکیل میشود که شامل مشاغل و فعالیتهای کمدستمزد و غیرتخصصی است. بهگفته ساسن «این وسعتبخشیدن به کانون توجه به ما کمک میکند دریابیم فعالیتهای اقتصادی متعددی در ایجاد آنچه اقتصاد اطلاعاتی جهانی نام گرفته دخالت دارند. بدینترتیب میتوانیم فعالیتها، کارگران و شرکتهایی را بشناسیم که هرگز در «مرکز» اقتصاد قرار نداشتهاند یا در طول تجدید ساختاری که در دهه ۱۹۸۰ رخ داد از مرکز اقتصاد بیرون رانده شدهاند». شهرهای جهانی از یک سو پایگاههای اصلی قدرتهای بزرگ اقتصادیاند و از سوی دیگر سهم فزایندهای از جمعیتهای محروم و مهاجران را در خود جای دادهاند. این حضور مشترک به تدریج تشدید هم شده است و بدینسان، این شهرها به مکانهایی پر از تعارضها و تناقضها تبدیل شدهاند. ساسن در کتاب «شهرها در اقتصاد جهانی» علاوه بر نشاندادن اهمیت شهرها در نظام اقتصادی جهانی بر اهمیت این بخشهای نادیدهگرفتهشده تأکید میکند، بخشهای محرومی که بسیاری از آنها از عرصههای نهادی کار و تحصیل و سیاست حذف میشوند. اما این فقط بخشی از ماجراست و بهگفته ساسن، «بررسیهای دقیقتر نشان میدهند طیف گستردهای از طبقه متوسط نیز هنوز در سطح رفاهیای زندگی میکند که مربوط به مرحله اقتصادی پیشین است. و بههیچوجه معلوم نیست پسران و دختران افراد سالخورده طبقات متوسط در شهرهای مختلف جهان از رفاه ناچیزِ پدران خود برخوردار باشند».