لیسبون-شیراز؛ نمای نزدیک، نمای دور
مقدمه | بهارِ تقویم جلالی
بهار ۱۳۹۸ برای همیشه در تاریخ ثبت شد. بارشهای بیسابقه این فروردین تصاویری آفرید که هیچ نسبتی با تصور ما از سال نو نداشت. حالا که این کلمات را مینویسم آب هنوز در بسیاری از مناطق پایین نرفته، بسیاری کماکان (و احتمالا تا مدتها) سرگردان و بیخانماناند و بازار تحلیل و نظر و کارشناسی هنوز گرم است. «سیل» هنوز در صدر خبرهاست، با اسم سکونتگاههایی که یا در مرحلهی خوف و رجای هشدارند و یا آب از سرشان گذشته و هنوز به خودشان نیامدهاند؛ آققلا، گمیشان، تهران، اسفراین، پلدختر، معمولان، خرمآباد، قم و شیراز. احتمالا تمام آنچه در تاریخ مینویسند چیزیست شبیه به این: آسمان بارید، زمین نپذیرفت، مهار آب از دست رفت، سدها شکستند، رودخانهها از بسترشان بیرون آمدند، سیل جاری شد، جادهها و خانهها و شهرها غرق شدند و چند ده تن مردند و خاک شدند.
یکـ| لیسبون
اول نوامبر سال ۱۷۵۵ میلادی زمینلرزهای بزرگ لیسبون را لرزاند. این زمینلرزه، سونامیهای متعاقب آن و آتشسوزی پدیدآمده در اثر آن لیسبون را ویران کرد و چند ده هزار نفر از جمعیت آن را کشت. با این حال «زلزلهی بزرگ» که درست در روز عید قدیسین اتفاق افتاده بود یکی از بزرگترین خیزشهای فکری اروپا را باعث شد؛ بر ویرانههای لیسبون جهان دیگری ساخته شد. احسان سنایی اردکانی در مقالهای با عنوان «در نسبت رنج، جهان و حقیقت»، چاپ شده در شماره ۵۳ مجله معماریوفرهنگ، مینویسد که چطور «در قرن هجدهم، واژه لیسبون، اغلب به همان نحوی که [امروزه] واژه آشویتس استفاده میشود، به کار میرفت … دیگر اسم یک مکان نبود: فروریختن اساسیترین اعتماد [بشر] به جهان بود». احسان در ادامه روی سه مقالهی کانت متمرکز میشود که درست در وضعیتی نگاشته شد که بسیاری از روشنفکران، و در صدر آنها ولتر، این سوال را پیش کشیدند که چگونه است که خدا درست در روز عید قدیسین بندگان بیگناه خود را مستحق این حجم از رنج و محنت میداند. در مقابل نگاه قضا و قدری ولتر به مقولهی «بلایای طبیعی» کانت علت تخریب گستردهی شهر لیسبون را محرکی بیرونی (زلزله) نمیداند که چنین مصیبتی را ضرورتا ایجاد کرده باشد، بلکه این تخریب را معلول علتی میداند که در خود ساختمانها و مکانیابی شهر نهفته بود؛ علتی که از پی وقوع زلزله، صرفا آزاد شده است. برخلاف رای ولتر، شری درجهان نهادینه نشده و برخلاف رای روسو، این طور نیست که شهرها ضرورتا (و بر حسب تعریفشان) خصم زندگی سعادتمند بشر باشند. در بخشی از مقاله دوم کانت میخوانیم:
«آیا بهتر نیست این طور نتیجه بگیریم که زمینلرزهها هر از چندگاه ضرورتا بر زمین رخ میدهند، اما ضرورتی ندارد که ما رویشان خانههای بلند مرتبه بسازیم؟ ساکنان پرو در خانههایی زندگی میکنند که فقط تا ارتفاعی محدود با ملات ساخته شدهاند، و مابقیشان از جنس نی است. انسان باید بیاموزد که با طبیعت سازگار شود، اما او میخواهد طبیعت با او سازگار شود.»
دو| شیراز؛ نمای نزدیک
تکاندهندهترین تصویر از سیل سراسری بهارِ ۹۸ ایران را شاید شیراز برای ما ساخته باشد؛ با آن مسیلِ حالا دیگر معروفِ در جوار دروازه قرآن که در جریان توسعه و گسترشِ مدرن شهر اضافه و بیفایده به نظر رسیده و «مهندسی» شده بود، با آن ماشینهای لهشده لای گلولای سیل و آن آدمهای وحشتزده که نمیفهمند طبیعت در فروردین چرا اینقدر خشن شده. این تصاویر نمای نزدیک ماست از شیراز: شهری در حال رشد در پناه زاگرس که دیگر سخت بتوان گفت میان «دراک» و «بمو» و «سبزپوشان» و «باباکوهی» محصور است؛ شیراز حالا دیگر بر زاگرس آرام نگرفته، بر کول آن سوار شده، رویش دیوار کشیده و بالادست و پاییندست خود را چه بهلحاظ محیطی و چه بهلحاظ اجتماعی از یکدیگر متمایز کرده.
سه| شیراز؛ نمای دور
ناصر کرمی اقلیمشناس در مصاحبهای در مورد علل وقوع این سیل در ایران آن را ناشی از یک سختار extreme اقلیمی با دوره برگشت طولانی میداند اما همزمان تاکید میکند که آن چه در شیراز رخ داد یک فاجعهی تماما انسانساخت است. او سیل را به انسانی تشبیه می کند که بعد از سالها به وطن بازگشته وبه دنبال مسیرِ آشنای خانه میگردد. خانه اما، بیرون از قاب نمای نزدیک ما از شیراز قرار گرفته است. برای یافتن آن باید کمی عقبتر برویم. آنقدر که در نمای دور شیراز، در منتهاالیه جنوب شرقی شهر، ببینیم که هنوز روی لکهی قهوهای بزرگی نوشته شده است دریاچه مهارلو. مهارلو که هنوز در عکسها چیزکی از سرخیاش را به نشانه سرسختی حفظ کرده، همان خانه بود/است. خانهی آبهای روان و فلامینگوها؛ خانهی سیل. حالا که سیل همه چیز را سر راهش شست و برد، خبرگزاری ایرنا از شیراز گزارش میدهد که «در پی جاری شدن سیلاب در دو رودخانه سلطان آباد و رودخانه خشک شیراز (که به نظرم تمام ماجرا در پارادوکس اسم این رودخانه نهفته) ، دریاچه مهارلو در شهرستان سروستان جانی دوباره گرفت».
موخره|
سالهاست که اعداد و ارقام مرتبط با تخریب زیستبوم در ایران چنان هولآور است که مواجهه مستقیم با واقعیتهای اکولوژیک مناطق در ایران برای فعالین زیستمحیطی بیش از آنکه برایشان انگیزهبخش باشد، مایوسکننده و انفعالآور شده است. از یک طرف به نظر میرسد حد تخریب تا همین جا هم خارج از توان ترمیم محیط باشد، و از طرف دیگر چشماندازی برای توقف فرآیند تخریب به چشم نمیآید. امیدی به بهبود نیست، چون نشانهای از خرد پیدا نیست. اما چرا ناامیدی یکباره حادث نمیشود و به جای آن امید/ناامیدی تبدیل به چرخهای سادومازوخیستی در زندگیهایمان شده؟
روزهای اول نوروز که سیل به شیراز و دروازه قرآن رسید امید میرفت که این سیل با ما همان کند که زلزلهی لیسبون با فضای روشنفکری اروپا در قرن هجدهم کرد. وقوع این فاجعه درست در روزهای اول فروردین، ماهی که برای ساکنین فلات ایران نشانهی مهربانی و گشایش طبیعت است، حتما باید انگیزهای میشد برای فکر کردن دوباره به نوع رابطهمان با محیط پیرامونمان. به نظر میرسید بعد از ۷۰ سال که انگشت اتهام را به سمت قهر طبیعت گرفتهایم، وقت آن رسیده که به خودمان بیاییم و از فردا طور دیگری رفتار کنیم و به جای گرفتن «غلطهای سرزمین» به اشتباهات خودمان در مواجهه با خصیصههای محیطی بپردازیم. این امید اما حتی یک هفته هم رانه نداشت. سیل به لرستان وخوزستان رسید و باز بحث «متخصصین» متمرکز شد بر اهمیت سدسازی در جلوگیری از سیلاب، لزوم انتقال آب از خوزستان به کویر مرکزی، دست و جیغ و هورا برای ۲۰-۳۰ سانتیمتر افزایش سطح این دریاچه و آن تالاب و اهمیت افسار زدن بر رژیم وحشی کرخه.
تا دوردستها، تا آنجا که چشم کار میکند نشانهای از تحلیل شرایط، درس گرفتن از اشتباهات و طرح نو در انداختن نیست. در توصیف شرایط میتوان گفت ناامیدی مطلق. با این حال چه کسی میتواند ضمانت بدهد در میانهی همین اندوه و ناامیدی مطلق، دیدن تصاویر تنهای تنهای ملاشیه که دستخالی سیلبندها را برپامیکنند دوباره نوری از امید در این سیاهی مطلق ندواند؟
رومن گاری در داستان «پرندگان میروند در پرو میمیرند» مینویسد:
«چیزی در او بود که نمیخواست دست بردارد و تسلیم شود، و همیشه به همهی دامهای امید میافتاد. در ته دل به سعادتی ممکن اعتقاد داشت که در عمق زندگی پنهان است و ناگهان سربرمیآورد تا در دم غروب همهجا را روشن کند. نوعی حماقت مقدس در او بود، نوعی معصومیت که هیچ شکستی، هیچ خطای منکری هرگز نتوانسته بود آن را از میان بردارد، نیرویی از امید، امید واهی».
حالا چه کسی میداند این موج هزارم امید واهی است یا واقعی؟ چه چیز میتواند مانعمان شود که از دلش بهانهای نتراشیم برای تخیل آیندهای درستتر؟