
همچون «آب در خوابگه مورچگان…»
چندی پیش میدان مطلبی را در نقد انتشار مجموعه آقثار نیما یوشیج در نشر رشدیه منتشر کرده بود. میثم سالخورد مدیر نشر رشدیه پاسخی به این مطلب دادهاند که در روزنامه شرق منتشر شده است. میدان نیز این پاسخ را بازنشر میکند.
بهنظر میرسد نه تنها در زمانهی نیما که انتشار هر شعر تازهاش غوغایی در محافل و مجامع ادبی و در میان سنتگرایان برپا میکرد، بلکه امروز هم انتشار آثار او گویا همچنان زمینهساز هیاهوها و افتراهای بسیار میشود و این خصلتِ پویا و شگرف آثار نیماست که همچون یک میراث مهم ادبی، در هر زمانهای خوابها را برمیآشوبد و تازگیاش را به کهنهگیِ اندیشهها و کوتهنگریها وا نمیگذارد.
از این جمله است انتشار «مجموعه اشعار نیما یوشیج» بهمراقبت شراگیم یوشیج که اخیرا از سوی نشر «رشدیه» منتشر شده و هنوز قریب به یک ماه از چاپخش آن نگذشته، واکنشهای بسیاری برانگیخته است. مصاحبهی خواندنی و البته بغضآلود جناب آقای سعید رضوانی، مصحح محترم فرهنگستان زبان و ادب فارسی که بهتاریخ ۲۱/۱/۱۳۹۸در روزنامهی «شرق» منتشر شد را بایستی از جملهی همین واکنشها و هیاهوها دانست. از آنجایی که در این گفتوگو به شکلی مستقیم و البته با زبانی آلوده به توهین، این نگارنده مورد خطاب و عتاب قرار گرفته، نه فقط در مقام دفاع از خود که در حراست از کتابی که جناب آقای رضوانی سعی دارد به تخفیف و تحقیر آن بپردازد، نکاتی را بیان میکنم.
در گفتوگوی مذکور، نخست سخنانی راجع به شراگیم یوشیج، تنها فرزند نیما که انتشار شایستهی آثار نیما در نشر «رشدیه» بیگمان مدیون و مرهون اوست، مطرح شد و بیشک ایشان خود پاسخ درخور را خواهند داد، اما در ارتباط با آنچه جناب آقای رضوانی به تاکید روی نام مخفف «م. س» بیان کردهاند، باید عنوان کنم: اینجانب میثم سالخورد، فرزند ابراهیم و متولد هشتم فروردینماه ۱۳۶۰ هستم که برخلاف تصویر شبحگونه و مرموزی که ایشان از بنده مجسم میکنند، چنان حی و حاضرم که به پاسخ مدعیاتشان در این نوشته بپردازم.
در واقع جای تأسف و تحیّرِ همزمان است که چگونه مصحح محترم فرهنگستان، اینچنین پرخاشگرانه در حالیکه چندباره از دانش و اشرافِ خود و همکارانش سخن میگوید، با تاکید روی این مسئله که اسم اینجانب را تا به حال نشنیده و چرا اثری از آن روی جلد کتاب نیست، میپندارد اینگونه میتواند صحت و سلامت کلیت کتاب را زیر سوال ببرد، غافل از آنکه در حالیکه نتیجهی کار، حاضر و بیپیرایه پیش روی مخاطب است، نمیتوان سواد و آگاهی را تنها به ضرب و زور مصاحبه و همایش و اسم و رسم، به مردم حقنه کرد.
آقای رضوانی بیخبر است که برخلاف او و همکارانش که گاه نام خود را بزرگتر از نام نیما روی جلد نسخشان میآورند و به مدد حمایت تریبونهای رسمی، برای هر کتاب جار و جنجال بهراه میاندازند و نهادهای گوناگون نیز آماده به تشویق و تحسین نشستهاند، میتوان بدون هیچگونه حمایت مادی و در نهایت استقلال و فارغ از هرگونه خودنمایی، در جهت انتشار سره و صحیح میراث گرانقدر نیما کوشید و کتابی تهیه کرد که حتی خود ایشان نیز (هرچند تخفیفگرایانه) به کیفیت خوب چاپ و ترکیب آن معترف است. علاوه بر آنکه برای نخستینبار در این کتاب، تصویر دستنوشتههای نیما در جوار اشعار آمده است و اینگونه هر مخاطبی میتواند به استناد اصل دستخط، به مقایسه و تطبیقِ نسخ بپردازد.
اما برای خشمی که در گفتوگوی آقای رضوانی موج میزند، تنها میتوانم یک علت عمده برشمارم و آن اینکه تا پیش از انتشار این کتاب، چه مصححانِ محترم گذشته و چه مصححان کنونیِ محترم فرهنگستان که دستنوشتههای نیما را رویت کرده و مورد استنساخ قرار دادهاند، گمان میکردند هیچگاه هیچکسی نخواهد توانست به دستنوشتههای نیما دسترسی یافته و بنابر آن قیاسی ترتیب دهد و به قضاوت کار آنان بنشیند. در کتاب اخیرِ نشر «رشدیه»، اشعاری از کتاب «صد سال دگر» چاپ فرهنگستان، که تصویر دستخط آن در دسترس بوده، آمده و اغلاطی که به آنها راه یافته است، اصلاح شده و شرح تفاوتهایش بهدقت در پانویسها ذکر شده است. همچنین چند شعر مشترک با «نوای کاروان» هم در این کتاب وجود دارد که کافیست خوانندگان با تطبیق آنها با دستخط موجود، به شیوهی کار و استنساخ مصححان محترم فرهنگستان پی ببرند، مصححانی که آقای رضوانی سعی دارد از آنان تصویرِ یک تیم مجرّب و حاذق را که گویا در اتاقهای فرهنگستان، شبانهروز در حال صرف نیرو و تمرکز و مداقه روی دستنوشتههای نیما هستند، ارائه دهد.
ایشان پنج ایراد از کتاب نشر «رشدیه» در گفتههای خود برشمرده که چهار مورد اول راجع به شیوهی تقطیع و ترتیب و توالی مصرعهاست. مورد پنجم هم دربارهی شعر «پول» و مصرع آخر آن است که مصحح محترم متذکر میشود که چطور اطمینان حاصل کردهایم و در مصرعِ «بس گزایندهتر از سگ میکند» واژهی «سگ» را برگزیده و مثلا «سک» نیاوردهایم! فارغ از بیمعناییِ واژهی «سک» در نسبت با معنای شعر و مصرع، معلوم نیست مصحح محترم با چه استنباطی از این واژه، آن را در مصرع آخر این شعر برگزیده و به ما نیز پیشنهاد میدهد؟
در جایی دیگر ایشان ایرادی از شعر «سالخورده اژدهای پیرِ دنیا» میگیرد که چرا در مصرع دوم به جای «تن بفرسود»، انتخابِ نخست نیما را برگزیده و «تن بفرسوده» آوردهایم و یا در شعر «آخ از این زندگانی» مصرع سوم و چهارم را بهصورتِ پیوسته ضبط نکردهایم. در هر دو مورد، علاوه بر اینکه دستخط نیما را ملحوظ داشتهایم، هیچگونه ایراد وزنی نیز به شعر وارد نیست. ضمن آنکه کار خود را پیامبرانه عاری از هر خطایی نمیدانیم، اما این موارد بیشتر به بهانهجوییهایی از سر عصبیت میماند تا ایراداتی از سر منطق و استدلال. حال، خوانندهی محترم خود توجه کند که منشأ اصلیِ این میزان خشم و فرافکنیِ مصحح محترم در کجاست:
هم در کتاب «صد سال دگر» و هم «نوای کاروان» چاپ فرهنگستان، خطاهای متعددی وجود دارد که به علت عدم توانایی در ضبط صحیح اشعار روی داده است. جهت آگاهی خوانندگان، به برخی از آنها اشاره میکنم:
الف: از کتاب «صد سال دگر» چاپ فرهنگستان، تنها تعداد ۱۲ شعر در کتاب «مجموعه اشعار نیما»ی نشر «رشدیه» آمده که دستنوشتهی آن در دسترس بوده است. حال نگاه کنید به شرح برخی خطاها و ناقصخوانیهایی که در تعدادی از این اشعار وجود دارد و برخلاف ایرادات جناب رضوانی، تنها محدود به وزن و ترتیب مصرعها هم نیست:
- در شعر «عاقبت» در مصرع دوم از بند چهارم، واژه «فوق» به غلط «فرق» ضبط شده و صحیحِ مصرع چنین است: «خبر از فوقِ آسمان و زمین».
- در شعر «ابر ستیزه» در دو مصرع سوم و چهارم از بند دوم، بر اساس دستنویس شعر، نیما قافیه «است» را از پایان دو مصرعِ «پایش بر استخوانِ بسی مردگان فروست/ چیزیش پیشِ ناحیهی فکر، زیر و روست» پاک کرده است. اما مصححان محترم فرهنگستان نادیدهاش گرفته و آن را به همان گونهی نخست ضبط کردهاند. همچنین در بخش پایانی شعر و در مصرعِ «حالا که او ز هرچه جدا مانده است و نیست»، واو عطف در نسخهی فرهنگستان حذف گردیده است.
- در شعر «آتشی افروخته» در مصرع هشتم از بند سوم، «بنشسته» به غلط «بنشستند» ضبط شده و صحیحِ مصرع چنین است: «چون مگس بر گوشه بنشسته»، چه اینکه در اینصورت «بنشسته» در این مصرع با «بهسر بُرده» در مصرع بعد قافیه میسازد: «چون مگس بر گوشه بنشسته/ همچو ایشان زندگانی طفیلی را بهسر برده» همینطور در مصرع اول از بند هشتم، مصححان محترم مصرع را به این صورت تقطیعِ نادرست کردهاند: «در شب تاریک، دیگر هیچ چیزی نیست پیدا پیش/ چشم کس که تا بیند بسوی او»
- در شعر «وامپیر» مصرع هفتم به غلط چنین ضبط شده: «این نیمهجان شده بستم بیزبان چند» که صورت صحیح آن چنین است: «این نیمهجان شده به ستم، بیزبان چند»
- از شعر «هدیهی آفتاب» دو نسخهی دستنویس و تایپشده وجود دارد که در نسخهی تایپی، نیما برخی اصلاحات را با مداد در شعر صورت داده و ویرایش بعضی قسمتها را نیز تغییر داده است. با اینهمه مصححان محترم تنها نسخهی دستنویس را معیار قرار داده و به نسخهی تایپشده که ویرایش نهایی شعر است، توجهی نکردهاند. مثلا در نسخهی فرهنگستان مصرع اول اینگونه آمده: «با دلاویز صفای خندههای خود»، در حالیکه صحیح آن بر اساس ویرایش نهاییِ نیما چنین است: «با دلاویز صفای خندهاش خندان» و…
- در شعر «آوای او» ضبط چند مصرع به شکلی نادرست صورت گرفته است: در بند چهارم، مصرع نهم شعر، واژهی «دمخور» به غلط «محنت» خوانده شده و مصرع به این صورت ثبت شده: «که با عذاب و محنت مقرون» که صحیحِ آن چنین است: «که با عذاب، دمخور و مقرون»، همچنین در همین بند، مصرع دهم هم به اشتباه چنین ثبت شده: «پایان راه میشده پیدا به چشم من» که صحیح آن این است: «پایانِ راهِ من شده پیدا به چشمِ من» همینطور مصححان محترم، مصرع نخستِ بند آخر این شعر را «لبخندهای نمود چه دلکش» آورده، که ضبط صحیح آن «لبخند ره نمود، چه دلکش» است.
- در شعر «سوارِ صبح» مصرع نخست در بند دوم بهصورت ناقص چنین آمده: «تو که میدیدی بروی بامها در [+]» در این مصرع، واژهای که مصححان محترم نتوانستهاند ضبط کنند، «صبحگاهانی» بوده است و صورت کامل مصرع چنین است: «تو که میدیدی به روی بامها در صبحگاهانی»
- در شعر «مرا یک سایه» چند واژه خوانده نشده و محذوف گشته است، از آن جمله: مصرع نخست از بند سوم در نسخه فرهنگستان چنین ضبط شده: «بدان ماند که [+] بیکجا» که صورت کامل آن چنین است: «بدان مانَد که وقتیمان نبینی»، به همین ترتیب مصرع نخست از بند پایانی به شکلی ناقص در نسخهی فرهنگستان به این صورت ضبط گردیده است: «ز خاطر همچو [+]» که شکل کامل مصرع این است: «ز خاطر هیچوقتم نیست بیرون»، همچنین مصرع نخست از بند ششم از سوی مصحح محترم «نمیگویند لیکن روزی آید» ضبط شده، که بر اساس دستنویس نیما، ویرایش صحیح آن: «به من گویند لیکن روزی آید» میباشد.
ب: از میان ۳۹ شعر تازهیابی که در کتاب «دفترهای نیما»ی رشدیه آمده است، تعداد ۱۰ شعر با کتاب «نوای کاروان» چاپ فرهنگستان مشترک است. حال نگاهی بیاندازیم به شرح اغلاط و اصلاحاتِ برخی از این اشعار مشترک:
- در شعر «توپ آرام» مصرع چهارمِ بند پنجم، توسط مصحح اینچنین خوانده شده است: «صلح جویند گمرکان ای کاش» و در پانویس، با اشاره به واژهی «گمرکان»، مصحح محترم خود از اکتشافاش متعجب شده و مینویسد: «معلوم نشد نیما چه معنایی از این واژه مُراد کرده است»، در حالیکه ضبط صحیح واژهی موردنظر «گمرهان» بوده است. علاوه بر این جناب آقای رضوانی به نسخهی نهایی این شعر نظر نداشته و برخی تغییرات را که نیما در ویرایش نهایی آن اعمال کرده، در شعر نیاورده است.
- در شعر «یک دست» مصرع کوتاهِ بند ششم، بهصورتِ ناقصِ «رزق او [+]» ثبت شده است. واژهای که مصحح محترم نتوانسته ضبط کند «هست» است. همچنین مصرع دوم از بند نهم، بهشکلی نادرست بهصورت «به لبش گاهگاه لبخند است» آمده که بر اساس نسخهی دستنویس، صورت صحیح آن چنین است: «به مناش گاهگاه لبخند است». همینطور در مصرع دوم بند یازدهم، واژهی «لرزان» به اشتباه «سوزان» خوانده شده و مصرع بدین صورت صحیح میباشد: «باش لرزان و لاغر و بیمار».
- در شعر «شاهپر» دو مصرع ششم و هفتم از بند دوم، به اینصورت آمده است: «رفته از راهِ نگاهش هرچه بالا هست/ بیهدفها در نقاط دور زیباتر»، در حالیکه به گواهی دستخط نیما و همچنین به قراین معنایی، صورت صحیح این دو مصرع چنین است: «رفته از راهِ نگاهش هرچه با او هست/ به هدفها در نقاط دور زیباتر».
- در شعر «سالخوردهاژدهای پیرِ دنیا» اغلاط متعددی وجود دارد: مصرع دوم در بند سوم چنین آمده است: «آن بد دیگر جهان حرص و بیداد» که ضبط صحیحِ آن چنین است: «آن بدانگیزِ جهانِ حرص و بیداد» همینطور مصرع سومِ بند چهارم، بهصورت مغلوطِ «تابد آتشهای اقیانوسها دور» ثبت شده است که ویرایش صحیح آن چنین است: «تا بدانسوهای اقیانوسها دور»
با این حال تا زمانیکه نادرستیها محدود به نخواندن یا بدخوانی یک یا دو واژه در یک شعر باشد، میتوان غمض عین کرد، آن هم با توجه به سختخوانی و اغتشاش دستنوشتههای نیما، اما در این دو کتاب، مواردی وجود دارد که اشعار، تکهتکه شده و ناقص ضبط شده و مصححان محترم، بیواهمه از اطلاع مخاطبانی که امکان رویت دستنوشتهها را نداشتهاند، خودسرانه اقدام به حذف بخشهایی از شعر کردهاند، بیآنکه راجع به آن توضیحی قانعکننده بدهند:
یکم: در کتاب «صد سال دگر» و در شعر «عاقبت»، علاوه بر ضبط ناصحیح یک مصرع که توضیح آن پیشتر ارائه شد، به دلایلی نامعلوم سه بند پایانی شعر (دوازده مصرع) حذف گردیده است، بدون آنکه کوچکترین اشارهای در پانویسها بیاید و خواننده از چنین حذف گستردهای آگاه شود. باید پرسید به چه مجوزی مصححان محترم، خود را صاحب چنین جایگاهی دانستهاند که اینطور بیمحابا اقدام به دست بردن در شعر نیما کنند؟
دوم: در کتاب نشر «رُشدیه» یکی از مهمترین اشعاری که برای اولینبار بهطبع رسیده، شعر «بشارت» است. این شعر تا به امروز به شکلی ناقص و تنها بند ابتداییِ آن منتشر شده بود و تنها در این کتاب است که صورت کامل این شعر مطول به همراه تصویر دستنوشتهی آن آمده است. شاید مضمون اجتماعی و انقلابی آن و ممیزی ادارهی فرهنگ و نگارش در سالهای پیش از انقلاب، دلیلی بر انتشار نسخهی کوتاهشدهاش بوده است. به هر روی پس از زمانی مدید، مخاطب میتواند اکنون نسخهی کامل شعر «بشارت» و دستنوشتهاش را در این کتاب بخواند و ببیند. نکتهی جالب این است که این شعر در کتاب «نوای کاروان» هم آمده است، اما باز هم همانند سرنوشت شعر «عاقبت» در «صد سال دگر»، به شکلی عجیب و پوشیده بخش پایانی آن (چهارده مصرع) بهصورت کامل محذوف گشته است، لابد این هم به قول فرنگیها نوعی «تصحیح انتقادی»ست!
سوم: اکنون بپردازیم به آنچه جناب آقای رضوانی مهمترین دستاورد کتابش میخواند و با اشاره به دو شعر «تو با منی» و «نوای کاروان» خبر از کشف بزرگی میدهد که به همت بلند ایشان رقم خورده و گویا نیما که همهی عمر مخالف بیوزنسرایی بوده، خود در خلوت، تجربههایی در شعر بیوزن داشته است. این سخن چیزی شبیه شوخی است و بهنظر نگارنده مهمترین لطمهایست که بهواسطهی ارتکاب آقایان تا به امروز به آثار نیما وارد آمده است. نیما در جایجای یادداشتها و مقالاتش به تکرار و تکرار و تکرار از اهمیت وزن میگوید و ساختارشکنیاش را در چارچوب و قاعدهای میداند که حتی اگر مصرعها کوتاه و بلند شوند، اما هیچگاه وزن رها نگردد. حتی اگر در شعری نظیر «شب همه شب» دست به تجربهای تازه زده باشد، در حاشیهاش توضیح میدهد: «این شعر را مخصوصا به دو وزن ساختهام» و یا اگر در شعر وقفهای در ریتم و وزن میافتد، باز مینویسد: «همراه با سکتههای ملیح»
از سوی دیگر هر آنکه در میان اوراق اشعار نیما اندک وقتی صرف کرده باشد، درمییابد که نیما در اکثر موارد، نخست مضمون شعر را به صورت طرحی منثور یادداشت میکرده و سپس آن را بهصورت نظم و در قالب شعر نیمایی میسروده است. شاید این سخن به مذاق برخی صاحبنظرانی که وجههای شهودی برای سبک کار نیما قائل هستند، خوش نیاید، اما در دستنوشتههای نیما به اتودهای بسیاری برمیخوریم که در آنها، مصرعها بهشکلی منثور زیر هم نوشته شده و در بیشتر موارد، نیما تاریخ و امضایش را هم پای آن نهاده است. نیما هر تصویر یا مضمون شاعرانه را که بدان برمیخورده، اینطور در حافظه نگاه میداشته تا در فرصت کافی صورت نهایی و منظوم آن را بسراید. در برخی موارد گاه یک یا دو مصرع نخست را بهصورت نظم و در وزن میآورده، اما ادامهی آن را رها کرده تا بعدتر کاملش کند.
این ابتداییترین مسئلهایست که پژوهشگر نیما و آنکه وقت و دقتی در کار تصحیح اشعار نیما مصروف داشته، درمییابد. حال در نظر آورید جناب آقای رضوانی، مصحح محترم فرهنگستان اتودی منثور را به عوضِ شعری نهایی گرفته و نه تنها چنین خبطی مرتکب شده و هیچیک از آن تیم مجرب هم تذکری به چنین انحرافی ندادهاند، بلکه داعیانه در کتابش و در پای شعر «تو با منی» آورده است: «این اثر نخستین شعر کاملا بیوزنی است که از نیما منتشر میشود.»
بهراستی جز سکوت و تحیر چه میماند؟!
آرزومند بودم آقای رضوانی بهعوض آشفتگی و چنگ انداختن بر چهرهی ما و کتاب، قدردان کاری که در «دفترهای نیما؛ مجموعه اشعار نیما یوشیج» انجام گرفته، میشدند و در فضایی بی بخل و حسد، به مباحثهای ادبی میپرداختند و از سر صدق و فروتنی خطاهایشان را میپذیرفتند و چنانچه نقد و نظری هم بر کتاب داشتند، دوستانه مطرح میکردند، اما گویی غرور کاذبی که نشأتگرفته از عناوین پرطمطراق کار در فرهنگستان و پشتگرمیهاست، امکان چنین روشناندیشی را از ایشان سلب کرده است. نگارنده امیدوار است بهرغم همهی این جنجالها و بدگوییها، از این پس، انتشار مجموعه آثار نیما در نشر «رشدیه»، فرصتی تازه برای طرح صحیح و دوبارهی اندیشهی راهگشای نیما ترتیب دهد، حتی اگر دگرباره آب در خوابگه مورچگان افتد.
انتشارات رشدیه ( نیما ) ناشر رسمی و قانونی کل آثار نیما در سراسر جهان که به مدیریت جناب میثم سالخورد با دانشی بالا و شناختی بسیار از نیمای بزرگ و سلیقه ی ویژه دست همکاری و همراهی داده اند که من در طی ۵۰ سال کار انتشار آثار نیما برخورد داشتم که صادقانه وبی چشم داشت منافع مالی تن به این همکاری داده اند که از این بابت از ایشان ممنونم امیدوارم راه را همچنان ادامه دهند ترا من چشم در راهم
بعد از خوندن این مطلب سوالی پیش میآد مبنی بر اینکه چنانچه میثم سالخورد کمر به همت پاسخگویی نمیبست، مگه موضعی که از میدان منعکس میشد محدود به مصاحبه با رضوانی با شرق نمیبود؟ پس اگر میدان صلاح دید که اون مطلب رو کار کنه، الان ملاک انتشار این پاسخ چی بوده؟ سوال اصلی در واقع اینه که چرا میدان تصور میکنه با یک جور «کثرتگرایی اخلاقی و فرهنگی» میتونه در مسیر ساختن ادبیات و رویکردی مشخص در نقد گام برداره؟
این سوال از اینجا پیش میاد که هیچ کدوم مطالب تولید میدان نیستند و بازنشرند و نمیشه گفت میدان «قصد کرده» که بستری برای این مباحثه و مجادله فراهم و به این ترتیب گفتار و کنش نقادانه رو ترویج کنه. بنابراین، این تصور به وجود میاد که در برخی حوزهها، مثل ادبیات و نقد ادبی، میدان از برای خودش ملاک و خط سیری برای شکل دادن به یه مباحثهی نقادانه نداره (یا از دستش داده) و ارزشگذاریهاش طفیلی و تابع عملکرد و صلاحدید (و البته میزان تولید) رسانههای دیگه است که شاید در کل خط مشی مشترکی هم با میدان نداشته باشند (مثل شرق یا اعتماد).
عین همین ماجرا رو در مورد نقد صالح نجفی به ترجمهی کتاب لوردن هم میشد دید، که هم خودش و هم جواب مترجمان بهش توسط میدان بازنشر شد. و خب معلوم نیست گرایش میدان به کدوم طرف ماجرا است—اگر اصلا گرایشی در اون یا این مورد داشته بوده باشه.