کار جامعهشناسی چیست؟
بیش از دو قرن از شکلگیری علم جامعهشناسی میگذرد. وقتی به مطالعه آثار جامعهشناسان کلاسیک و یا بنیانگذاران علم جامعهشناسی میپردازیم، درمییابیم که مسئله محوری آنها تنها در یک جمله خلاصه میشود: «مطالعه واقعیتهای اجتماعی و فهم شرایط امکان آنها در درون جامعه». بر همین اساس کار جامعهشناسی چیزی جز مطالعه واقعیتهای اجتماعی و پرداختن به شرایط امکان آنها نیست، امری که در نظام دانش اجتماعی ایران یا نادیده گرفته شده است و یا در حاشیهی حاشیه قرار دارد و عملاً صدای آرام و ضعیف آن به گوش احدالناسی نمیرسد. آنچه امروز بهطور خاص در جامهشناسی ایران قابل مشاهده است، حضور دو تیپ جامعهشناس در مقام نماینده دو رویکرد در مواجه با «دولت» است که اگرچه به نظر میرسد این دو رویکرد در تقابل با یکدیگر قرار دارند اما در نهایت در همنشینی با یکدیگر، شاکله جامعهشناسی در ایران -چه در درون مناسبات رسمی/آکادمیک علوم اجتماعی و چه در فضای به اصطلاح عمومی و غیر رسمی علوم اجتماعی از نشریات و رسانههای مختلف گرفته تا نشستهای انتقادی بیرون از سازوکار آکادمیک- را میسازند.
حیات این دو رویکرد که امروز شاکله جامعهشناسی در ایران را میسازند، هر دو به ساحت «دولت» گره خورده است، یکی له دولت و دیگری علیه دولت دست به عمل میزنند. حاملان علوم اجتماعی در ایران بهطور دقیق جامعهشناسان یا خود را در مقام منتقدان سیاستهای دولت قرار میدهند و یا میکوشند خود را به عنوان «متخصصان اجتماع» معرفی کنند که دولت برای تدوین سیاستهای اجتماعی خود به نسخه پیچیهای آنها احتیاج دارد. اولی به میانجی یک گفتمان انتقادی برای مثال میکوشد سیاستهای نئولیبرالی دولت را مورد انتقاد قرار دهد و مدام بر سر دولت نهیب میزند که این سیاستهای نئولیبرالی وضع امروز جامعه را از آنچه که امروز است بدتر میکند، بهتر است دولت سیاستهای نئولیبرالی خود را کنار بگذارد و کمی بیشتر در مسیر برابری و عدالت اجتماعی قدم بردارد. گروه دوم اما رویکرد انتقادی را کنار میگذارند و اصطلاحاً از نقد منصفانه صحبت میکنند و به جای انتقاد از سیاستهای دولت، همراهی با دولت را برای بهبود وضعیت اجتماعی پیشنهاد میدهند و دولت را تشویق میکنند که از متخصصان اجتماع برای تدوین سیاستهای اجتماعی خود استفاده کند.
اگرچه گروه دوم که به جای انتقاد از سیاستهای دولت، همراهی با آن را مورد تاکید قرار میدهد، امروز از گروه اول که در مواجهه انتقادی با سیاستهای دولت قرار دارد، در نظام آکادمیک اجتماعی ایران به مراتب فربهتر است و تاثیرگذاری بیشتری دارد؛ بهطوری که دانشکدههای علوم اجتماعی ایران به جای تربیت جامعهشناس، متخصصان اجتماع تربیت میکند که یا باید در سطوح مدیریت امور اجتماعی قرار بگیرند و یا در مقام کارشناس آگاه از جامعه بازوی تدوین سیاستهای اجتماعی دولت شوند، با این حال هر دو به سخن ماکس وبر کار جامعهشناسی انجام نمیدهند. چه هنگامی که یوسف اباذری سیاستهای نئولیبرال دولت اعتدال را مورد انتقاد قرار میدهد و چه هنگامی که محمد فاضلی از همراهی با دولت اعتدال صحبت میکند، هر دو لحظه به معنای دقیق و براساس تعریف جامعهشناسی، کار جامعهشناسانه نیست، اما با این حال کنشگری این دو چه له چه علیه دولت به شکلگیری فرمی از جامعهشناسی دامن زده است که یگانه کار ویژه جامعهشناسی یعنی پرداختن به واقعیت اجتماعی و شرایط امکان آن را عملاً غیرممکن کرده است.
کار جامعهشناسی نقد دولت اعتدال یا همراهی با دولت اعتدال نیست، کار جامعهشناسی مطالعه وضعیتی است که امکان شکلگیری دولت اعتدال را فراهم ساخته است، در حالی که جامعهشناسی و حاملان آن در دانشکدههای علوم اجتماعی از انجام این کار ناتوان هستند. چرایی این ناتوانی به شکلبندی جامعهشناسی برمیگردد که هستی آن نه در درون جامعه که در میدان درگیریهای سیاسی در جهت کنشگری به نفع این یا آن خواست قدرت عمل میکند، به بیان دیگر اباذری میتواند دست به انتقاد از سیاستهای دولت بزند و یا بههنگام انتخابات از یک گزینه در برابر گزینه دیگر دفاع کند، اما در این لحظه اباذری دیگر اباذری جامعهشناس نیست، بلکه اباذری در مقام سوژهای است که خواست سیاسی خود را مطرح میکند و یا وقتی محمد فاضلی بر همراهی با دولت در تدوین سیاستهای اجتماعی تاکید میکند، دیگر فاضلی جامعهشناس نیست، چراکه کار جامعهشناسی کنشگری سیاسی (به معنای مشخص آن یعنی کنشگری سیاسی در ساحت دولت) و جبههگیری در مناسبات قدرت نیست.
امروز ما با یک فرم غالب از جامعهشناسی مواجه هستیم که توانایی پرداختن به واقعیتهای اجتماعی و توضیح شرایط امکان آنها را ندارد، به همین دلیل است که برای مثال نمیتواند بهطور دقیق یعنی تاریخی چگونگی ظهور پدیده نئولیبرالیسم در ایران را توضیح دهد. در مواجهه با نئولیبرالیسم، آنچه اهمیت دارد تشریح چگونگی ظهور نئولیبرالیسم و سپس توضیح فرآیند تحقق آن در لحظههای مختلف با توجه به هژمونیک شدن این یا آن گروه در بلوک قدرت است، در واقع برخلاف تصور تیم اندیشه روزنامه سازندگی، میتوان گفت بله از رفسنجانی و خاتمی تا احمدینژاد، قالیباف و روحانی در اجرای پروژه نئولیبرالیسم نقش موثری داشتند، اما در این میان در تحقق این پروژه تفاوتهایی وجود دارد که بیان آن تنها از طریق توضیح تاریخی چگونگی ظهور نئولیبرالیسم در ایران امکانپذیر خواهد شد. در مقابل حاملان علوم اجتماعی به جای شرح دقیق چگونگی ظهور و تحقق نئولیبرالیسم در ایران، یا خود را در مقام منتقد سیاستهای نئولیبرالی دولت تعریف میکنند و یا در مقام مدافع سیاستهای نئولیبرالی دولت که باید تا نهایت منطقی اجرای این سیاستها پیش رود. این جنس جامعهشناسی که هدف آن چیزی جز همراهی با قدرت سیاسی و یا نقد سیاستهای آن نیست، نمیتواند مختصات واقعی وضعیت اجتماعی اکنون ما را توضیح دهد، و تا زمانی که جامعهشناسی قادر به توضیح وضعیت اجتماعی نباشد، هر چیزی به غیر از «جامعهشناسی» است. به این ترتیب داد و فریاد زدن در مقام جامعهشناس بر سر دولت که چرا سیاستهای نئولیبرالی پیشه کردی، هرچند با واقعیت همراه باشد، همچون به خدمت گرفتن جامعهشناسی به عنوان دانش تخصصی اجتماع که میتواند ابزار مناسبی برای پیادهسازی سیاستهای دولت در درونِ جامعه باشد، نه تنها بازی در زمین جامعهشناسی نیست بلکه دور کردن جامعهشناسی از انجام کارویژه اصلی خود است که ضرورت شکلگیری آن بوده است.
می تونیم این دو تیپ جامعه شناس را فرآورده های یک وضعیت ببینیم. یعنی از جامعه شناس انتظار میره که چنین نگاهی داشته باشه. (نوشتۀ شما این تصور را ایجاد می کنه که می خواهید جامعه شناسها یا مثلاً جوانترهای این حرفه یا رشته را نصیحت کنید که مثل استادهاشون نباشند؛ البته می دانم که نگاه شما این نیست).
دیگر اینکه در کنار این دو طیف یا گروه، گروه سومی هستند که اتفاقاً به نظر میاد وسیع تر و پرجمعیت ترند و آنها جامعه شناسهایی اند که ظاهراً بی طرفند یعنی ادعای شناخت عینی و جامعه شناسانه و بی طرفانه دارند. به نظر من اگر شرایطِ امکانِ خودِ جامعه شناسی (آنچنان که در حالت ایده آل تصور می شود) وجود نداشته باشد، موضع این گروه سوم هم بیش از ادعای توخالی نخواهد بود. ساده بخوام بگم «استراتژیهای بازاریابی» جامعه شناسها فرق میکنه.
حالا بهتره جامعه شناسی ایران را به جای دو دسته، در سه دسته، بازشناسی کنیم.