چالشهای زبانی فراروی حقوق زنان
اگرچه در زبان فارسی از ضمایر جنسیتی استفاده نمیشود اما ساختار فاعلی این زبان جنسیتزده و نرینه است.
در بررسی خشونت علیه زنان آنچه اغلب بیتوجه میماند، نقش زبان نرینه در شکل دادن به این خشونتهاست. اگر با دقت به زبان فارسی، کردی، پهشتو، دری، تاجیکی، لری، بلوچی بنگریم (شخصا بر زبانهای دیگر چون ترکی و عربی آگاه نیستم تا این نکته را واکاوی کنم)، خواهیم دید که در تمامی افعال فاعلی، به فعلیت رسیدن آنها به گونهای شگفت با به فعلیت رسیدن امر جنسی مردانه همخوان است، مانند فعل «کردن»، «نمودن» و…
این موضوع در زبان انگلیسی هم دقیقا همینطور است، اما زبان انگلیسی به دلیل تحولات مدرن زبانی و به فعلیت رسیدن حقوق زنان تا حدودی خود را از نرینه بودن زبان رهانیده است.
همه ما روزانه با جوکهای عامیانهای روبرو میشویم که به نوعی بازی زبانی زیرکانهای مابین کلمات و امر جنسی انجام میدهند، این امر اگرچه خود را در سطح جوک به ما نشان میدهد، اما در حقیقت ریشه در پیوند دیرین ساختار زبانی ما با نرینه بودن دارد.
اگر در موضوع دقیق شویم خواهیم فهمید که امر فاعلی و فعل فاعلی در زبان دقیقا هممعنا و همخوان با به فعلیت رسیدن امر جنسی در نرینه و مردان است، پس به آسانی میتوان متوجه شد که عقبه مفعول پنداشتن زن و فاعل بودن یگانه مردان در زبان به سالیانی بسیار کهنتر و شاید جوامع اولیه بشر برگردد. اگر این امر فرویدی را بپذیریم که هر پدیدهای الگو و عقبهای دیرینهتر از خود دارد، میتوان نتیجه گرفت که زبان هم، چون هر پدیده انسانی در خلاء شکل نگرفته و بر اساس همان ساختار و مراودات جنسی میان قبایل اولیه انسانی پدید آمده و فعلیت (به انجام رساندن) هر کاری در زبان از همان فعلیت جنسی مرد و بخش نرینه جامعه گرتهبرداری شده است. همچنین «مفعول زبانی» هم بر اساس همان نقشی که جامعه اولیه به زن داده بود، شکل گرفته است، یعنی براساس همان تصور اولیه از زنان که «کننده» نیستند و این مرد است که «کننده» است و بدین طریق و برای ابد آنان به موجوداتی بی دست و پا و مفعول در زبان نیز بدل شدند.اگر نیم نگاهی به ادبیات کلاسیکمان بیندازیم، خواهیم دید که مرد همیشه عاشق است و دام میگستراند، و یک زن اغلب قادر نیست عاشق شود و دام بر سر راه آهوی خرامان مردی بگستراند.
از این دریچه، شاید بتوان درک کرد که بخشی از مخالفت ادیان با امر جنسی ریشه در همین تابوی جوامع اولیه دارد، اگر به بیراهه نرفته باشیم، میتوان قدری رادیکالتر نگریست و گفت حجاب و پوشاندن زنان به نوعی پنهان کردن «بر فعل بودن» زنان از تیررس فاعلیتی است که مردان چون حقی ابدی برای خویش میپنداشتند، درست مانند پنهان کردن تریاک از خمار باقی. تابوی «بر فعل بودن» زنان از همان جوامع اولیه نسل به نسل و در لایههای پنهانی و در سیمای روابط اجتماعی و بهویژه قواعد زبانی به مای امروزی رسیده است و هنوز ما در این زبان نرینه گرفتاریم و اگر زنی با همان سیمای زنانگی خویش بر «کردن» امری و رویدادی پای فشرد، نزد ما تمسخری بیش نیست. روشنترین نمونه این امر هم در همان زبان کوچه بازاری و عامه و میان فحشهای رکیک خود را به رخ میکشد. برای مثال، اگر یک زن از فحش فاعلانهای سود جوید، طرف مقابل به جای آنکه به رگ غیرتش بر بخورد و از آن فحش ناموسی خشمگین شود، نیشخندی بر گونهاش خواهد نشست که با کدام ابزار؟ به نوعی فحش شنوده کاملا مطمئن است که هیچ آسیب ناموسی از زن مقابل به وی نخواهد رسید چون «کننده» نیست، پیوندی تا بدین حد نزدیک و نگسستنی میان آلت مردانه و افعال فاعلی در زبانهای ما و برعکس میان آلت زنانه و مفعول بودن در زبان.
این تابو هنوز که هنوزست در میان فرزندان ما در مدارس و کوچه و بازار در دو شقه جوک و جدیت جنسی تکرار میشود و از همان بدو کودکی، پسران ما با این فرهنگ زبانی بزرگ میشوند که بر فعلی به نام زن یا دختر برای آنها موجود است که میتوانند هر کاری با وی انجام دهند، و این خود بستر و دریچهای رها برای دست یازیدن به خشونت در حق زنان است، در این رابطه فاعل و مفعولی حتی قبل دست یازیدن مردان به خشونت، خود خشونت اتفاق افتاده است، این خشونت که من مرد، زن را بر فعلی تام و کمال برای هرگونه رفتار خویش میپندارم و از همه بدتر در مقابل، زنان هیچ گونه حق و قدرتی برای جبران خشونت من مرد در دست ندارند چون آنها هیچ ابزاری برای «کننده شدن» در دست ندارند، دقیقا به همین سادگی.
تا زمانی که نتوانیم از این بند سهمگین زبانی نرینه بجهیم، زنان ما همیشه در حلقه زبانی، گوشهنشینانی بر فعل بیش نیستند که باید همیشه منتظر رام، و یا شوربختانه هجوم مردی به خویش باشند.