آموزش بی آموزش
مسئلهی معلم چقدر مسئلهای اجتماعی است؟ چه رابطهای با تحلیلی رفتن آموزش در مدارس دارد؟ معلمانی که دغدغه معیشت دارند و تصویر ذهنی از شغل خود دارند اما در تناقض با آن چیزی است که در واقعیت دیده میشود.
مسئلهی معلمان نه تنها مسئلهای اقتصادی بلکه مسئلهای سیاسی و اجتماعی است. امری که همهی ما درون و در ارتباط با آن هستیم. بنابراین مسئلهی آنها فراتر از دغدغههای شغلی و صنفی است. سیاستهای نئولیبرال و آزادسازی قیمتها از سوی دولت باعث عمیقتر شدن شکاف طبقاتی شده است. موضوع این نوشته پیامدهای اجتماعی این سیاستها، جایگاه معلمها در این شرایط و تبعات اجتماعی آن است.
تصویر یک معلم در ذهن شما چیست؟ اگر معلم هستید؛ خودتان را چگونه میبینید؟ آیا به دنبال علم و دانش و انتقال آموختههای خود هستید؟ آیا هر روز که سرکار میروید باانگیزه کافی بیدار میشوید؟ یا در حال حساب و کتاب هستید که زندگی روزمرهتان را چگونه سر کنید؟ معلمی که گرفتاری معیشتی دارد، چگونه میتواند در عرصهی فرهنگی حضور فعالی داشته باشد؟ اینجاست که مسئلهی معلم مسئلهای اجتماعی است. اینجاست که آموزش در مدارس رو به تحلیل است.
در یک دستهبندی کلی میتوان معلمها را به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول، معلمهایی هستند که معلمی تنها منبع درآمد آنها است. دسته ی دوم، معلم هایی هستند که شغلهای دیگری غیر از معلمی دارند.
وضعیت معیشتی گروه اول، انگیزهای برای حضور مفید در کلاس باقی نمیگذارد. این گروه به دنبال مدیریت زندگی خود با حقوقهای زیر خط فقرشان هستند. البته این مدیریت تا حد زیادی به معنای چشمپوشی از نیازهای اساسی خود و خانواده و در نتیجه شرمندگی در برابر اعضای خانواده است. آنها نیز عموما به فکر شغل دیگری در کنار معلمی هستند؛ شغلی که تاکنون نتوانستهاند به دست بیاورند.
اما دستهی دوم عموما خودشان را افرادی زرنگ و بادرایت میبینند که با برنامهریزی توانستهاند زندگیشان را مدیریت کنند. اینها نیز به گونهای دیگر به آموزش در مدارس لطمه میزنند. وقتی در مدرسه و کلاس حاضرند، عموما به فکر درآمدزایی از شغل دیگر و امورات آن هستند. آنها با منش کاسبکارانه در کلاس حاضر میشوند. این منش کاسبکارانه در روز معلم به خوبی شکوفا میشود. معلم_رانندگان، معلم_دلالان، معلم_بقالان و … برخی از دستههای این گروه هستند. منظور از جملهی قبلی تحقیر شغل خاصی نیست. منظور تفکیک شغلها و واقعی شدن شغلها با درآمد متناسب است.
موضوع مهم دیگر، پولی شدن مدارس دولتی و در نتیجه تشدید نابرابریها در مدرسه است. با گسترش روند پولی شدن، مدرسه به یک بنگاه و مغازه تبدیل میشود. پدر و مادرها پول میدهند و آموزش فرزندشان را میخرند. اگر پول ندهند، دانش آموز انواع فشارها را تحمل خواهد کرد. آموزش رایگان اصل رو به فراموشی قانون اساسی است. مدارس دولتی همچنان وجود دارد ولی تا حد نسبتا زیادی خصوصی اداره میشود. اخذ پول با عنوان کمک به مدرسه، از رایجترین بیقانونیهای سالهای اخیر بوده است. این جریان در کنار مدارس خصوصی و غیرانتفاعی به تدریج باعث تجمیع امکانات در دست یک گروه خاص و محرومیت بخش های کثیری از جامعه از امکانات آموزشی خواهد شد. لذا این بخش کثیر موفقیت چندانی در عرصه ی علمی و تحصیلی نخواهد داشت.
از طرفی زندگی روزمره در مدارس نیازمند پژوهشهای اجتماعی است. نحوهی مدیریت زمان از سوی معلمان موضوع قابل توجهی است. آیا آنها عموما به این فکر هستند که چگونه ساعات کلاس را سپری کنند؟ بسیاری از آنها بیشتر از دانش آموزان ساعت کلاس را نگاه میکنند. گاهی زنگهای تفریح را کش میدهند و گاهی ساعات آموزش را تا حد امکان قیچی میکنند.
از طرفی مدارس شلوغ، کلاسهای پرجمعیت، فقدان امکانات اولیه بستر مناسبی برای رشد خشونت و کاهش کیفیت آموزشی فراهم کرده است. گویی مدارس کمر همت را بستهاند تا انسانی خالی از هرگونه تفکر انتقادی، متعصب، چاپلوس و دورو تولید کنند. کسانی که شانس بیشتری را برای موفقیت در وضعیت کنونی دارند. به راستی نباید از خودمان بپرسیم؛ کدام فرهنگ از درون این ساختار بیرون خواهد آمد؟
در این شرایط آنچه کارساز است، کار شرافتمندانه، نقد به جا و شکستن سکوت در مورد مسائل خرد و کلان آموزش و پرورش است. سکوت کردن بازتولید نابرابری و خشونت در مدارس است.
این یادداشت تحلیلی حاصل مشاهدات و تجربهی زیسته ی نگارنده در مدارس است. مسلما نوشتهی فعلی خالی از اشکال نیست و به معنای تخطئهی معلمانی نیست که راههای طولانی، کلاسهای شلوغ، سختیهای معیشتی و… را با علاقه و تلاشی بیمثال به جان میخرند و به دنبال ایجاد شرایطی بهتر برای آموزش دانش آموزان هستند.