داستان آنهایی که از شهر دل کندهاند
چه زمانی به مهاجرت فکر میکنیم؟ عوض کردن جایی که در آن زندگی میکنیم و به آن خو گرفتهایم چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ اگر برای طبقه ثروتمند این مهاجرت از داخل کشور به خارج است اما در سوی دیگر گروهی هم هستند که در داخل کشور و از مرکز به حاشیه مهاجرت کردهاند. فشارهای اقتصادی، آلودگیهای زیستمحیطی و بسیاری عوامل دیگر به نظر میرسد موج مهجرات معکوس را شدت بخشیدهاند.
شما که ساکن تهران هستید فکرش را میکردید این روزها قیمت مسکن و مواد غذایی و پوشاک و لوازم خانگی و کالاهای دیگر این طور گران شود؟ هیچ شده به فکر ترک این شهر بیفتید؟مثلاً با خود بگویید به روستا یا شهر کوچک بروم جایی که قیمتها آنقدر سرسام آور نباشد! فقط بحث قیمتها هم نیست شاید شما جزو عدهای هستید که آلودگی هوا و ترافیک و گرانی بیش از حد تهران کلافهتان کرده؛ شاید از آنهایی هستید که ازالان به فکر وارونگی هوا و روزهای خفه پاییز و زمستان تهران هستید.
اصلاً شده به همه اینها فکر کنید، اینکه سبک زندگیتان را با عوض کردن شهر محل زندگیتان کاملاً تغییر دهید. اگر به این مسائل فکر کردهاید احتمالاً خواندن تجربیات کسانی که در سالهای اخیر تهران را ترک کردهاند، برایتان جالب خواهد بود، آدمهایی که هر کدام به دلایلی از زندگی شهری زده شدهاند و زندگی در یک شهر یا روستا را به زندگی در کلانشهر ترجیح دادهاند.
مهاجرت معکوس یا دلزدگی از شهر؟
قبل از اینکه پای حرفهای کسانی بنشینم که این روزها مهاجرت معکوس کردهاند بد نیست بدانید که طبق آمارهای رسمی و در سالهای ۹۰ تا ۹۵، نزدیک به ۳۵۰هزار و ۶۳۲ نفر از استان تهران به سایر استانهای کشور مهاجرت کردهاند که ۲۵ درصد از این مهاجرتها به استان البرز بوده و استانهای گیلان و مازندران به ترتیب در رتبههای دوم و سوم جذب مهاجر از استان تهران قرار دارند.
آمارها به تفکیک اینطور توضیح میدهد که استان البرز با ۸۹ هزار و ۱۹۷ نفر بیشترین مهاجر را از استان تهران داشته. استانهای گیلان، مازندران و خراسان رضوی به ترتیب با۲۸ هزار و ۵۳۱، ۲۳ هزار و ۶۴۳ و ۲۱ هزار و ۲۴۱ نفر از این نظر در رتبههای بعدی قرار گرفتهاند؛ هر چند در تعریف این مهاجرت هم حرف و حدیثهایی هست.
به گفته دکتریعقوب موسوی، جامعه شناس شهری، مهاجرت معکوس بیشتر به مهاجرتی گفته میشود که فردی پس از یک بار مهاجرت از شهر یا روستایش و زندگی در شهری بزرگ دوباره تصمیم میگیرد به شهر خودش بازگردد در حالی که این نوع جدید مهاجرت که این روزها افزایش یافته عموماً به دلایل دیگری اتفاق افتاده، اما شاید بتوان نام این نوع مهاجرت را نیز مهاجرت معکوس گذاشت چون در آن فرار از کلانشهرها، دلزدگی از شهر و تمایل به زندگی روستایی یا شهر کوچک وجود دارد.
کاوه و همسرش که هر دو پژوهشگر اجتماعیاند یک سال و نیم قبل تصمیم گرفتند تهران را ترک و به گیلان مهاجرت کنند. آنها روستای«سرخشکی» روستایی کوچک نزدیک به بندر انزلی را برای زندگی انتخاب کردهاند، روستایی با کمتر از هزار نفرجمعیت. کاوه مهاجرتشان را مهاجرت معکوس نمیداند و معتقد است درمهاجرت معکوس آدمها دوباره به شهر یا روستای خودشان باز میگردند تا دوباره آنجا را احیا کنند. «بیشتر ما به دنبال ساختن فرصتها و سبک جدید زندگی مهاجرت کردهایم.»
کاوه ادامه میدهد: «بخش مهمی از مهاجرت ما به خاطر اشتغال بود. ما در حوزههایی کار میکردیم که دیگر کمتر کارفرمای دولتی و عمومی برایش نیرو میخواست و اگر هم میخواستند بیشتر برای کارهای تبلیغاتی بود و این برای یک پژوهشگر اجتماعی دشوار است و حس خوشایندی ندارد. باید بگویم کار بود اما کار دلخواهمان نبود. مدتی در شهر رشت زندگی کردیم آنجا هم تقریباً همین وضعیت را داشت. بنابراین تصمیم گرفتیم به روستا بیاییم.»
کاوه و همسرش در روستای سرخشکی در حوزه بومگردی فعال شدند و خانهای را برای اقامت گردشگران به استان گیلان راهاندازی کردند. «راستش را بخواهی یکی دو سال آخر از تهران به کرج رفتیم اما کارمان تهران بود و میدیدیم راحت روزی سه چهار ساعت از وقتمان توی راه و تردد تلف میشود. خیلی حس بدی بود اینکه زمان و زندگی ات در حال از دست رفتن است. اصلاً معنای زمان برایمان از دست رفته بود، اما اینجا میتوانی از زمانت راحت استفاده کنی، همین طور هزینه کرایه خانه، موادغذایی و رفت و آمدمان کاهش یافت و تصمیم داریم خانه بخریم که این در تهران و کرج تقریباً برایمان غیر ممکن بود.»
شرایط اینگونه مهاجرتها شاید خیلی آرمانی و رؤیایی به نظر بیاید ولی کاوه به معایب زندگی در یک روستای کوچک اشاره میکند مثلاً امکانات آموزشی و بهداشتی محدود است و برای زوجهایی که فرزند دارند شاید زندگی در این روستا یا دیگر شهرها و روستاهای کوچک سختیهای بیشتری هم داشته باشد.
او میگوید: «وقتی برای زندگی به شهر یا روستایی کوچک میآیی محیط زیست به زندگی ات پیوند میخورد و حتی تصویر ذهنیت از شمال پرآب عوض میشود. شاید باورتان نشود ما در تیرماه امسال درست یک ماه آب نداشتیم. زیرساختهای اینجا قدیمی است و منابع آبی هم کم شده. اینجا دائم زباله میبینی و همه اینها برایت دغدغه میشود یعنی میخواهم بگویم کسانی که قصد مهاجرت دارند باید بدانند تصویر شمال زیبا آن طور که فکر میکنند برایشان تعریف نمیشود و بخش بزرگی از زباله تهرانیها و اینکه کره زمین در حال نابودی است را اینجا از نزدیک میبینند. اما اینکه اینجا استرس کمتری داری و آرامشت بیشتر است عین واقعیت است. بعد از مدتی دوری از شهرهای بزرگ و زندگی در فضای روستا کمکم از تهران که دچار یک مدرنیته بوروکراتیک است فاصله میگیری و زمانبندی زندگی ات بر اساس طبیعت میشود و سعی میکنی مدام خودت را با طبیعت وفق بدهی.»
وقتی فرصتها ساخته میشوند
«حمید» یکی از کسانی است که یک سال پیش به چمخاله مهاجرت کرده است. او از انگیزه و تجربیاتش برایم میگوید: «ما آدمهایی هستیم که سعی کردهایم امید را در دل مان زنده نگه داریم. به اینجا آمدم و تکه زمینی خریدم و مشغول کشاورزی شدم. نمیگویم ناامیدی تنها دلیل مهاجرتم بود اما انگار در این نوع مهاجرت میخواهی فرصتی دوباره برای خودت بسازی. نوع و سبک جدیدی از زندگی را برای خودت ایجاد کنی. چرا که سبک قبلی زندگی ات دیگر جوابگوی نیازهایت نیست. برای همین همیشه میگویم آنهایی که به خارج از کشور مهاجرت میکنند انگیزههایشان با ما متفاوت است، آنها سراغ فرصتهایی میروند که وجود دارد اما در شهرهای کوچک و روستاها فرصتی نیست و باید خودت فرصتهایت را بسازی.»
محمد فتحی یک سال است به «میگون» بخش رودبار قصران رفته. او از مشکلاتی که در تهران داشته و از آسودگی حال حاضرش در روستا چنین میگوید:«آنقدرهزینهها در تهران بالا رفت که دیگر توانایی تمدید کردن خانهام را نداشتم. از سوی دیگر تهران هم برایم قابل سکونت نبود. فقط آلودگی هوا برایم غیر قابل تحمل نشده بود بلکه از پس امرارمعاش هم به سختی بر میآمدم. الآن اجاره خانهام در میگون کمتر از نصف اجاره خانهای است که در تهران میپرداختم.»
محمد محل کارش دارآباد تهران است. از او درباره رفت و آمد خانه تا محل کارش را جویا میشوم که چطور میتواند این سختی رفت و آمد را تحمل کند.« این رفت و آمد برایم سخت نیست. انتخاب کردم این سختی را بپذیرم اما در عوض هزینههایم را تنظیم کردم. ضمن اینکه در همین رفت و آمد تغییر فصلها را از نزدیک میبینم ولی دوستانم در تهران مجبورند فقط ترافیک و محیط محدود اطراف را تحمل کنند.»
اما چقدر دور شدن از امکانات تهران به عنوان یک کلانشهر برایش قابل تحمل بوده، او در این باره نظر جالبی دارد:« معتقدم تهران امکانات واقعی ندارد و امکاناتی که ما از آن نام میبریم امکاناتی قلابیاند که در شهرستانها بیشتر میتوان به آنها دسترسی داشت مثل هوای خوب، تفریح در طبیعت و دسترسی به غذاهای ارزان و با کیفیت.»
او با نظر کاوه که در یک روستای شمالی زندگی میکند و معتقد است در شهرهای کوچک نمیتوان برای کودکان امکانات لازم را فراهم کرد مخالف است و در این باره میگوید:«آموزش کودک صرفاً نیازی به سیستم آموزش عالی ندارد. در شهرهای کوچک در کمتر از ۵ دقیقه میتوان به طبیعت دسترسی پیدا کرد. بحث آرامش والدین و کودک هم هست، درباره خودم این اتفاق افتاد و ما اینجا به آرامش رسیدیم.»
زارا امجدیان هم کمتر از دو سال است برای زندگی لواسان را انتخاب کرده. زارا درباره این تصمیمگیری که به گفته خودش مهمترین تصمیمگیری زندگیشان بوده، عنوان میکند:«برای من بیشتر تغییر سبک زندگیام مهم بود. درست است هزینهها در تهران بالا رفت و خانه گران شد اما این طور هم نیست که اگر از تهران بروی ناگهان هزینههای زندگی برایت خیلی کم شود. پاییز و زمستان تهران آلودگی هوا واقعاً اذیتم میکرد و برای تفریح یا یک قرار ساده کاری باید ساعتها در ترافیک میماندم و همه اینها را اضافه میکنم به کارم که از نزدیک مدیریت شهر تهران را میدیدم، اینکه چقدر با این سبک مدیریت و مثلاً احداث یک اتوبان جدید در تهران کیفیت زندگی ما تهرانیها پایین میآید. همه اینها برای من ناامیدی و دلزدگی از زندگی در شهر تهران ایجاد کرد.» زارا میگوید نزدیک به پنج سال به این تغییر در سبک زندگیاش فکر و سرانجام آن را عملی کرد و از تصمیمی که گرفته بسیار خرسند است.
مریم و دخترش دو سالی میشود برای زندگی از تهران به ورامین مهاجرت کردهاند. او هم تجربه جدیدی از زندگی در شهر کوچکتر به دست آورده که شنیدن آن خالی از لطف نیست. « برای من نزدیکی به خانوادهام اولویت انتخاب این شهر بود. چون دست تنها بودم و دلم میخواست نزدیک خانوادهام زندگی کنم. آلودگی هوای تهران هم انگیزه مهمی بود، هر بار مهد کودکها تعطیل میشد نمیدانستم باید دخترم را کجا بگذارم و مسئولان هم هیچوقت در این باره سیاست عملی ندارند. بحث بعدی هم هزینهها بود، در شهرهای کوچک هزینهها واقعاً کمترند، حتی هزینههای آموزشی برای بچهها، مثلاً دخترم اینجا توانست یک رشته ورزشی و موسیقی را انتخاب کند و ادامه دهد در حالی که هزینه این کلاسها در تهران چند برابر است. هزینه حمل و نقل هم هست ما اینجا مجبور نیستیم دائم از ماشین استفاده کنیم و خیلی از مسیرها را پیاده میرویم. اما مشکل اصلی دسترسی محدود به فضاهای فرهنگی است مثلاً اینجا یک کتابخانه مناسب ندارد یا کافهای نیست که بتوان در آن ساعتی را گذراند.»
میگوید مدتها به خروج از تهران فکر کرده و این روزها هم به مهاجرت به کیش فکر میکند.به عقیده او در وهله نخست دل کندن از یک کلانشهر و زندگی در یک شهر کوچک سخت است اما کمکم به سبک زندگی جدیدت عادت میکنی.
آهن پارههای اختناق آور شهر
یعقوب موسوی، جامعهشناس شهری درباره مهاجرت از شهرهای بزرگ به شهرهای کوچک و روستاها میگوید:«این روزها شاهد مهاجرت معکوس بین چند گروه هستیم، افرادی که دیگر در شهرها امکان زندگی ندارند و فقر شهری دوباره آنها را به شهر و دیار خودشان باز میگرداند و حتی زندگی در حاشیه هم آنقدر گران و پر هزینه و پر خطر شده که آنها ترجیح دادهاند به شهر و دیار خودشان برگردند. گروهی هم طبقه متمول هستند که در شهرها به اشباع رسیدهاند و در میانسالی تهران را ترک میکنند و امکانات اولیه شهر را در روستا یا شهر کوچکی برای خودشان فراهم میکنند. اما گروهی که دربارهاش حرف خواهم زد هیچکدام از این دو دسته نیستند. از کسانی میگویم که به دلیل فقر رو به افزایش انگیزه خروج از تهران را یافتهاند و این روند در ۵-۶ماه اخیر با بالارفتن قیمت مسکن، اجارهنشینی و ارزاق و کالاها جابهجایی بین این طبقات را افزایش داده. همچنین میتوانم بگویم عدهای هم دچار شهرزدگی شدهاند.»
به گفته این جامعه شناس شهری، یکی از مسائل مهم در حوزه مطالعات شهری نگرش شهروندان نسبت به محیط زندگیشان است و این موضوعی قدیمی از زمانی که مکتب شیکاگو در جامعه شناسی شهری کارش را آغاز کرد وجود داشته است. این رویکرد دوگانه به رضایت و عدم رضایت بین ساکنان شهرها اشاره دارد و این روزها این نارضایتی بشدت افزایش یافته است. برخی افراد تعلق به محیط زندگیشان دارند و به ازای دریافت خدمات و امکانات، مشکلاتش را هم پذیرفتهاند ولی آنچه در حال رویش و افزایش است چه در کلانشهرهای جهان سوم و حتی کشورهای توسعه یافته رویکرد منفی به شهر و شهرزدگی و احساس سرد نسبت به محیط شهری است. این موضوع در شهر تهران با شدت بیشتری خودش را نشان میدهد.
شاعران در شعرهایشان درباره این دلزدگی حرف زدهاند.آنجا که فروغ درباره آهن پارههای اختناقآور شهر حرف میزند یا سهراب سپهری از وازدگی نسبت به محیطی که ما را دچار مصرف بیمعنا کرده سخن میگوید. بین آحاد مردم درسالهای اخیر هم نوعی وادادگی و بیمیلی از کلانشهر تهران را شاهدیم. در بررسیهای شهری این روزها مهاجرت معکوس را میبینیم. افرادی که زندگی درمحیطهای کوچک را به زندگی در شهرها ترجیح میدهند. این مسأله در ایران هنوز موج نشده اما در شهرهایی مثل لندن و منچستر زندگی در شهرکها و پیرامون شهرها به شکل موج درآمده.
موسوی تأکید میکند اگرشرایط عمران و توسعه در شهرهای کوچک و روستاها خوب باشد دولت هم میتواند مشوق مردم به زندگی در شهرهای کوچک شود و این میل را در وجود افراد افزایش دهد، هر چند در دولت نهم و دهم با مداخلههای ناقص این روند کند شد.
نمیدانم شما جزو کدام دستهاید، کسانی که این روزها ترجیح میدهند به تهران با امکانات ریز و درشتش فکر کنند و همچنان احساس تعلقشان را به پایتخت حفظ کنند آن هم با همه مشکلات وسختیهایش یا مثل برخی از کسانی که از تهران دل کندهاند دچاردلزدگی شدهاید و به رفتن فکر میکنید؟