پوپولیسم و روزگار مشوش دموکراسی
شانتال موف در این یادداشت کوتاه به لحظه حال پوپولیستی اروپا میپردازد. وی، برخلاف تحلیلهای رایج، این لحظه را واجد فرصتی برای نیروهای مترقی میداند.
سیاست دموکراتیک روزگار مشوشی را از سر میگذارند. نخبگان نئولیبرال، که پیروزی ائتلافهای منتقد اتحادیه اروپا در اتریش و ایتالیا غافلگیرشان کرده، و قبلتر هم با برگزیت و پیروزی ترامپ به نگرانی افتادهاند، حالا میگویند دموکراسی در خطر است و درباره احتمال بازگشت «فاشیسم» هشدار میدهند.
نمیشود انکار کرد که اروپای غربی شاهد یک «لحظه پوپولیستی» است. این از تکثیر جنبشهای ضدسیستمی برمیآید و نشانه بحرانی در هژمونی نئولیبرال است. حقیقتا احتمالش هست که چنین بحرانی راه را برای حکومتهای اقتدارگراتر باز کند، اما این امکان هم هست که فرصتی برای بازپسگیری و تعمیق نهادهای دموکراتیکی فراهم شود که طی ۳۰ سال نئولیبرالیسم تضعیف شدهاند.
وضعیت پسادموکراتیک ما محصول چندین پدیده است. اولی، که آن را «پساسیاست» مینامم، مخدوش شدن مرز بین احزاب چپ و راست است، نتیجه اجماعی که میان احزاب راست میانه و چپ میانه شکل گرفت، مبنی بر اینکه جهانیسازی نئولیبرال هیچ بدیلی ندارد. سوسیال دموکراتها بنا به ضرورت «مدرنیزاسیون»، احکام سرمایهداری مالی جهانی برای محدودیت نقش دولت و سیاستهای بخش عمومی را پذیرفتهاند.
سیاست به یک مساله صرفا فنی مدیریت نظم تثبیتشده کنونی تقلیل یافته است، امری که فقط کارشناسان در آن سررشته دارند. حق حاکمیت مردم، مفهومی کانونی برای آرمان دموکراسی، منسوخ اعلام شده است. پساسیاست فقط به چرخش قدرت میان راست میانه و چپ میانه مجال میدهد. رویارویی طرحهای سیاسی بدیل، که ضرورتی برای دموکراسی است، از بین رفته است.
تسلط بخش مالی، با پیامدهای فاجعهباری که برای بخش تولید اقتصاد دارد، از ویژگیهای این تکامل پساسیاسی است. این تسلط، به همراه خصوصیسازی و مقرراتزدایی، و همچنین به علاوه سیاستهای ریاضت اقتصادی پس از بحران ۲۰۰۸، نابرابری را به شکلی تصاعدی بالا بردهاند.
این وضعیت مشخصا بر طبقه کارگر و محرومان تاثیر گذاشته است، اما بخش قابل توجهی از طبقه متوسط هم فقیرتر و موقعیتش متزلزلتر شده است.
در سالهای اخیر جنبشهای مقاومت مختلفی سر برآوردهاند. این جنبشها تجسم آن چیزی هستند که کارل پولانی در دگرگونی بزرگ، آنها را «ضدجنبش» نامید؛ جنبشهایی که در مقابل روند گسترش مناسبات بازار به وجود میآیند و خواهان سیاستهای حمایتی در برابر آن میشوند. به گفته پولانی چنین ضدجنبشی میتواند در اشکال ارتجاعی یا مترقی بروز کند. چنین ماهیت دوگانهای درباره لحظه پوپولیستی کنونی نیز صادق است. در چندین کشور اروپایی احزاب دست راستی با قاپیدن مقاومتهای اجتماعی، مطالباتی را که چپ میانه پیگیریشان را رها کرده با واژگانی ملیگرایانه و نژادپرستانه بیان میکنند. پوپولیستهای دست راستی میگویند صدایی را که «نخبگان» از مردم گرفتهاند، به آنها بازمیگردانند. آنها میفهمند که سیاست همیشه حامل جانبداری است و یک تقسیمبندی و رویارویی به شکل ما/آنها میطلبد. علاوه بر این، آنها متوجه اند که برای ساختن هویت سیاسی جمعی باید عرصه عواطف و احساسات را هم به کار گرفت. آنها با مرزبندی میان «مردم» و «سیستم»، صراحتا اجماع پساسیاسی سالهای اخیر را رد میکنند.
اینها دقیقا اقداماتی سیاسی هستند که اغلب احزاب چپ [میانه] خود را در انجامشان عاجز میبینند، چرا که تلقی آنها از سیاست بر قالب اجماعسازی است و با دیدگاههای عقلگرایانه، عواطف را از سیاست بیرون میگذارند. برای آنها صرفا بحث منطقی قابل پذیرش است. همین خصومتشان با پوپولیسم را توضیح میدهد، آنها پوپولیسم را با عوامفریبی و ناعقلانیت مرتبط میدانند. اما متاسفانه با چالش پوپولیسم دست راستی نمیتوان از طریق حفظ اجماع پساسیاسی و تحقیر «بدبخت بیچارهها»* طرف شد.
باید پی ببریم که محکومیت اخلاقی و ساختن هیولا از پوپولیسم دست راستی کاملا زیانبار است و فقط به تثبیت احساسات ضدسیستمی در میان کسانی منجر میشود که ادبیات لازم برای صورتبندی هسته اصلی نارضایتیهای خود را ندارند.
طبقهبندی احزاب پوپولیست دست راستی به عنوان «راست افراطی» یا «فاشیست» و تصویر کردنشان به عنوان نوعی مرض اخلاقی و نسبت دادن محبوبیتشان به کمبود آموزش، البته که برای چپهای میانه کار راحتی است. چنین کاری بهشان این امکان را میدهد که هر مطالبه پوپولیستی را رد کنند و از پذیرش نقش خودشان در قدرت گرفتن پوپولیسم راست طفره بروند.
تنها راهی که میشود با پوپولیسم دست راستی مبارزه کرد، ارائه پاسخی مترقی به مطالباتی است که آنها دارند با زبانی نژادپرستانه بیانشان میکنند. این بدان معناست که هستهای دموکراتیک در آن مطالبات به رسمیت شناخته شود و این امکان پذیرفته شود که میتوان با گفتاری متفاوت آن مطالبات را در جهتی دموکراتیک و رادیکال بیان کرد.
این استراتژی سیاسی چیزی است که من آن را «پوپولیسم چپ» مینامم؛ هدفِ آن ساختن ارادهای جمعی است، ساختنِ «مردمی» که خصمشان «الیگارشی» حاکم است، نیرویی که نظم نئولیبرال را سر پا نگه میدارد.
آن را نمیتوان با شکاف چپ/راست، به شکل سنتی آن فرمولبندی کرد. برخلاف مبارزاتی که مشخصه دوران سرمایهداری فوردی بود و در آنها طبقه کارگر برای منافع مشخص خود میجنگید، مقاومتهای اجتماعی از بخش صنعتی فرا رفته است. مطالبات دیگر در چارچوب گروههای اجتماعی معین و منفک نمیگنجد. بسیاری از این مطالبات با مسائل مرتبط با کیفیت زندگی گره خوردهاند و با مسائلی مانند جنسیتزدگی، نژادپرستی و دیگر اشکال سلطه تلاقی دارند. با چنین تکثری، مرزبندی سنتی چپ/راست دیگر نمیتواند ارادهای جمعی را شکل دهد.
به هم پیوستن این مبارزههای متکثر نیازمند برقراری پیوندی میان جنبشهای اجتماعی و شکل جدیدی از حزب است که با برساختن «مردم» برای برابری و عدالت اجتماعی مبارزه میکند.
استراتژی سیاسی این چنینی را میتوان در جنبشهایی مثل پودموس در اسپانیا، فرانسه تسلیمناپذیر ژان لوک ملانشون، یا برنی سندرز در آمریکا دید. سیاستورزی جرمی کوربین هم چنین ایدهای دارد و تلاشش برای تبدیل حزب کارگر به یک جنبش مردمی عظیم، که «برای بسیاران، نه یک عده» کار میکند، توانسته این حزب را بزرگترین حزب چپ اروپا کند.
این جنبشها میخواهند قدرت را از طریق انتخابات بگیرند، اما نه برای اینکه یک «رژیم پوپولیستی» حاکم کنند. هدف آنها احیا و تعمیق نهادهای دموکراتیک است. استراتژی آنها شکلهای گوناگونی به خود میگیرد: بسته به شرایط مشخص و ویژگیهای هر کشور میتواند در قالب «سوسیالیسم دموکراتیک»، «سوسیالیسم سبز»، «سوسیالیسم لیبرال» یا «دموکراسی مشارکتی» بیان شود. اما نامش هرچه باشد، چیزی که مهم است این است که در همه این موارد «دموکراسی» دالی است که این مبارزات حول آن شکل میگیرند، در این موارد نهادهای سیاسی لیبرال به زبالهدان انداخته نمیشوند.
روند رادیکال کردن نهادهای دموکراتیک بدون تردید با گسست و رویارویی با منافع اقتصادی مسلط توام خواهد بود. این یک استراتژی رفرمیستی رادیکال با سویه ضدسرمایهداری است، اما مستلزم رها کردن نهادهای لیبرال دموکراتیک نیست.
یقین دارم که در چند سال آینده محورهای مختصات مبارزه سیاسی بین پوپولیسم دست راستی و پوپولیسم چپگرایانه ترسیم میشود، و این ضروری است که نیروهای مترقی متوجه اهمیت مشارکت در این مبارزات بشوند.
محبوبیت ملانشون و دیگر نامزدهای «فرانسه تسلیم ناپذیر» در انتخابات سال گذشته پارلمان، از جمله در مناطقی مثل مارسی و آمیان که قبلا پایگاه مارین لوپن بودند، نشان میدهد که وقتی گفتاری برابریخواهانه برای بیان نارضایتیها وجود داشته باشد، بسیاری به مبارزه مترقی میپیوندند. پوپولیسمِ همبسته با اهداف رادیکال و دموکراتیک، برخلاف شیوه نیروهای حامی وضع موجود در «افراط گرا» نامیدنِ هر منتقد اجماع پساسیاسی، نه تنها انحراف از دموکراسی نیست، که بهترین استراتژی سیاسی اروپا برای احیا و گسترش آرمانهای دموکراتیکمان خواهد بود.
*اصطلاحی که هیلاری کلینتون در زمان انتخابات درباره طرفداران ترامپ به کار برد و باعث انتقادهای زیادی شد.
این مطلب ترجمهای است از:
وزن مترجم با نویسنده یکیه که یه جوری نوشتین انگار این دو نفر با هم متن رو نوشتهن؟
سلام متاسفانه این مشکلی در طراحی سایت است که تفاوتی میان نویسنده و مترجم قائل نیست و مترجم رو به عنوان نویسنده دوم شناسایی میکند. در حال رفع این مشکل در طراحی هستیم