«گفتوگو»ی فوکو و آرون
گفتوگو در ايران و ميان انديشمندان و دانشگاهيان اينجا خود به خود عجيب است. آنچه فوكو و آرون ميتوانند به ما بياموزند، اين است كه اختلاف منظر هيچ ارتباطي با نفي و طرد ندارد.
در ماه مارس سال ١٩۶٧، زمانی که میشل فوکو به تازگی کتاب کلمات و چیزها را در فرانسه منتشر کرده بود و ریمون آرون مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعهشناسی را به چاپ سپرده بود، آرون از فوکو خواست که در کلاس سمینارش حاضر شود و ایدههایش را برای دانشجویان آرون شرح دهد. نمیدانیم فوکو چه مباحثی را در این کلاسها طرح کرده است. این کلاسها ضبط و پیادهسازی نشدهاند و تنها گزارشهایی کوتاه از حضار به دست ما رسیده است. چند ماه بعد این دو نفر گفتوگوی رادیویی داشتند. گفتوگویی کوتاه که تا سال ٢٠٠٧ منتشر نشده باقی مانده بود. در این سال ژان فرانسوآ این گفتوگو را با شرحی مفصلتر از خود گفتوگو به شکل کتابی کوچک با عنوان «گفتوگو» منتشر کرد. این کتاب با عنوان «در باب تاریخ اندیشه» به فارسی نیز منتشر شده که گرچه ترجمه قابل دفاعی نیست، اما به دلیل ذکر مدام معادلها در پاورقی قابل خواندن است.
متن فارغ از محتوایش که به آن بازخواهیم گشت، برای خواننده ایرانی تعجبآور باید باشد. آرون در ایران کم و بیش متفکری چپستیز به حساب میآید و فوکو در ایران بیشتر «فوکو»یی انتقادی و نزدیک به جبهه چپ رادیکال دانسته میشود. البته در سالهای اخیر رابطه وثیق میشل فوکو با اندیشه راستگرا بیشتر در ایران شناخته شده است، اما کماکان نمیتوان خوانشی راستگرایانه از فوکو را در ایران بازشناخت. تحولات سالهای اخیر بیشتر به دلیل آشنایی ایرانیان با کتاب دانیل زاموراست. در نتیجه عموما پیوند فوکو و نئولیبرالیسم به شکلی امریکایی دستمایه ستیز و انشقاق میان چپگرایان است، نه خوانشی راستگرایانه چنانکه در کشورهای اروپایی و خود فرانسه سابقه داشته است. فارغ از این جناحبندی کلی تمایزات دیگری هم در تعجبآور بودن این متن موثرند: آرون خردگرا، انسانگرا و محافظهکار که نقطه مقابل سارتر بوده و «فوکو»ی ضدخردگرایی، ضدانسانگرایی و رادیکال که به نوعی جایگزینی برای سارتر در جنبشهای رادیکال و انتقادی به حساب میآید.
اهمیت گفتوگوی فوکو و آرون
اما تمامی این عجب بر بستر دیگری معنادار میشود. بستری که دانش ایران را فراگرفته و میتوان به تاسی از طباطبایی و دوستدار آن را «امتناع گفتوگو» نامید. گفتوگو در ایران و میان اندیشمندان و دانشگاهیان اینجا خود به خود عجیب است. آنچه فوکو و آرون میتوانند به ما بیاموزند، این است که اختلاف منظر هیچ ارتباطی با نفی و طرد ندارد. اما مساله امتناع گفتوگو، موضوعی در سوژه ایرانی نیست. صرفا سدی روانشناختی یا ایدئولوژیک نیست بلکه مستظهر به ساختاری گستردهتر و مادیتر است. اما گفتوگو طبیعتی نیست که با موانعی روبهرو شده است. شکلگیری خود گفتوگو نیز متکی به استحکاماتی در سوژه و بیرون از آن است. توجه به گفتوگوی فوکو و آرون، اگر نخواهیم به بیراهه سرزنش خویشتن ایرانیمان بیفتیم، از آن رو برای ما سودمند میشود که بپرسیم با این همه اختلاف اصلا چرا و بر مبنای چه استحکاماتی فوکو و آرون میتوانند با هم سخن بگویند؟
اولین مساله ریشهها و تبارهای مشترک است. آرون مستقیما شاگرد لئون برونشویگ است، فوکو با واسطه و از طریق باشلار و کانگیلم. اما هر دو به نوعی در امتداد پروژه برونشویگ تلاش میکنند کانت را بازخوانی کنند. برای هر دو نفر فلسفه توضیح وجه تاریخی فکر به عنوان حدود واقعی فاهمه است. این تبار مشترک خود مبنایی ثانوی برای گفتوگو میسازد یعنی مسائل معینی را در جریانات فکری فرانسه قرن بیستم برجسته میکند. گفتوگویی بر سر مسائل و بر مبنای جریانات متداخل فکری وجود دارد که میتواند دورترین نقاط فضای فکری را به هم متصل کرده و بر سر مسالهای مشترک به تامل وادارد. به همین دلیل موضوع وجه تاریخی فکر بهطور مشخص پس از انتشار آثار اولیه کلود- لوی استراوس به شکلی روزافزون با موضوع ایستایی و تغییر گره خورد. پرداختن به این تاریخ فکر، یا به عبارت درستتر تاریخ اندیشیدن که با تاریخ اندیشه و تاریخ ایده متفاوت و مغایر است، مسائلی مشترک برای بحث تولید کرده بود. وجه دیگر این مبانی تعاریف مشترک است. برای مثال تعریف ساختار به عنوان نظام متحولشونده و مستمر بازتولید صورتهای جمعی، مساله دلالت به عنوان پهنه ساختاربندی نشانهها بر اساس تضادها و تقابلهای ساختاری و پیوند آن با معنا به عنوان میراث هرمنوتیک. به این فهرست (تبارها، مسائل، مفاهیم) باید بسیاری چیزهای دیگر از جمله استفاده از ظرفیتهای آکادمی، رادیو، سیاست و تاریخنگاری فرانسوی را هم افزود که همگی در کنار هم این گفتوگو را ممکن کردهاند.
درک آرون از فوکو
با استفاده از این ظرفیتها گفتوگو مشروط به توافق نیست. حتی میتوان از این هم فراتر رفت، گفتوگو مبتنی بر فهم دقیق هم نیست. آرون به وضوح درک غلطی از فوکو دارد (لااقل از سه بابت: اینکه تصور میکند فوکو تاریخ را به مقاطع گسسته تقسیم میکند، اینکه تصور میکند اپیستمه ساختار جهتبخش به اندیشه است و اینکه تصور میکند دیرینهشناسی به تاویل اسناد تاریخی میپردازد). اما نه فوکو تلاش میکند از آرون «مچگیری» کند، نه آرون تلاش میکند در فهم خود از فوکو دستاویزی برای «زیرآبزدن» از فوکو بیابد، چرا که هر دو برای مخاطب بحث رادیوییشان و زمانی که برای شنیدن «گفتوگو» گذاشته بیش از این احترام و شعور قائلند. به جای این کار آنها میکوشند از مفاهیم مشترک فضای خود استفاده کنند تا مسائل مشترک را روشنتر سازند. در پایان آنچه از این گفتوگو برای ما باقی میماند، وضوح بیشتر مفاهیم است و تدقیق نقاط تمایز و همدلی فوکو و آرون. این گفتوگو هر خوانندهای را به تامل دوباره و دقیقتر بر پروژه هر دو متفکر دعوت میکند. با این سوال محوری که آیا میتوان مراحل اساسی سیر اندیشه را بهطور مداوم و مستمر نشان داد یا برعکس باید به وضعیتهای مادی متفاوتی توجه کرد که به تکرار یک گزاره در دورانهای مختلف معانی متفاوتی میبخشد.