تخریب زاغههای مهاجران و کودکان ناپدید شده*
پنج روز پیش، زاغهها و خانههای مهاجران پاکستانی منطقه قوچه حصار به دستور فرمانداری شهر ری تخریب شد. در پی حمله شبانه و فرار ساکنان، هفت کودک گم شدهاند که تاکنون، تنها یک نفر از آنها پیدا شده است. گزارش روزنامه قانون در این باره را بخوانید.
«ساعت سه نصف شب بود. همه توی کپرها خوابیده بودیم. بعضىها هم بالاى پشت بام و روى زمین خوابیده بودند؛ ناگهان ونها و ماشینهاى گشت و پلیس امینیت از راه رسیدند. چند لودر هم همراهشان بود. با صداى لودرها از خواب پریدیم که دیدیم سقف زاغه دارد پایین میآید. بولدوزرها خراب مىکردند و جلو میآمدند. زنها، مردها و بچهها فرر مىکردند تا زیر آوار نمانند. مردها که زورشان زیادتر بود، زودتر فرار کردند. اما همه زنها و بچهها را گرفتند و بردند. بعضى از بچهها دویدند تا خودشان را در مزرعههاى بلال کنار زاغه پنهان کنند. پنج تا اتوبوس پرکردند و بردند. شب تا صبح زود در اردوگاه ورامین نگهاشان داشتند و صبح زود به سمت زاهدان حرکت کردند. نرسیده به مرز زاهدان پدر و مادرها گشتند تا کودکانشان را در میان اتوبوسها پیدا کنند اما هیچ اثری از هفت بچه نبود. از مرز زاهدان فامیلهایشان که در قوچه حصار مانده بودند تماس گرفتند و خبر دادند که بچههایشان گم شدهاند. فامیلها همه جا را گشتند و بچهها پیدا نشدند که نشدند.» اینها حرفهاى صالح است. پسرى که خواهرش در طرحى که پلیس اسمش را طرح جمعآورى مهاجران گذاشته گم شده و خبرى از او ندارد. منطقه قوچه حصار پر از مزارع بلال و سبزىکارى است که کودکان و زنان بلــوچ روزها در آن کار مىکنند تا دستمزد اندکى بگیرند. خانههایشان زاغههایی است که از بلوکهاى سیمانى به هم چسبیده، تپوپهای تایر کامیون، تکههای نئوپان که از زبالههاى داخل شهر جمعآورى کردهاند و پتوهای چرکتاب ساخته شده است. پتوهایى که تکههاى نورگیر سقف را مى پوشاند تا گرماى هوا و آفتاب به داخل نفوذ نکند. حالا نزدیک به ۱۰ ساعت از طرح پلیس مىگذرد و تمام اجزای خانهها با ضربههاى لودر از هم پاشیده است. بلوچها میان مزرعههای بلالى که روى آن کار مىکنند، این زاغهها را ساختهاند. زاغههایى که بعضى از آنها ۲۰ ساله است. و ساکنانشان ۳۰ سال است که در همین منطقه زندگى مىکنند اما نه شناسنامه دارند و نه رفتار درستى با آنها میشود.
سگهای وحشی بچهها را دریدهاند
حمید، پدر معصومه و محسن همراه با پنج خانواده دیگر در کنار یکى از این مزارع زندگى مىکنند. او صبح زود از همسرش شنید دختر نه ساله و پسر ۱۱ سالهاش گم شدهاند؛ تمام مزرعه بلال روبهروی زاغهاشان را گشت اما دختر و پسرش را پیدا نکرد؛ حالا با موتور یکى از دوستانش از راه مىرسد. از صبح به تمام زاغههاى دوست و آشنایانشان سر زده و معصومه را پیدا نکرده. لباس قهوهاى بلند بلوچى پوشیده و از موتور پیاده مىشود. روى یکى از تایرهاى کامیونى که تا دیشب تکهاى از دیوار زاغهشان را درست کرده بود، مىنشیند و مى گوید:«ما چه گناهى کردیم که اینجورى ما را میگیرن و میبرن؟ هفت تا بچه گم شدن. وقتى بچه کوچیک بره تو بلالها سگ مىگیرش! این بچهها از ترس مامور فرار کردن، معلوم نیست کجا رفتن. سراغ همه فامیلهایمان رفتم اما کسى ازشان خبر نداره. مادرش اینها همهاشان رسیدن پاکستان. مادرش به من زنگ زد گفت همه ماشینها را گشتم، معصومه و محسـن اینجا نیستن. آنها هم فکر کردن اینجا پیش منه».
نیمه شب با لودر به زاغههایمان ریختند
صالح، جوان بلوچى چند قدم آن طرفتر روى یک تکه نئوپان نشسته. چشمهایش از بیخوابى و ترس دیشب هنوز قرمز است و میان حرفهایش ناگهان زبانش مىگیرد. مىگوید:«مامورها که از راه رسیدند ما خواب بودیم. به هم مىگفتند بگیرینشان خودشان هستند؛ انگار که ما دشمنیم. ما مهاجریم که داریم اینجا زندگى مىکنیم. همه کشورها مهاجر دارند. کدام کشورى با مهاجرها این طور برخورد مىکند؟ با لودر و ماشین گشت و اتوبوس آمده بودند. ما که حســاب بانکى نداریم پولهایمان را جایى بگذاریم. هر چه پول جمع کرده بودیم و داخل خانه داشتیم را با خودشان بردند. باید چند روز جلوتر به ما مىگفتند تا وسایلمان را جمع کنیم و بعد ما را مىبردند». حمید، پدر معصومه و محسن پاسپورت قانونى دارد و هر چند وقت یک بار به پاکستان مىرود و برمىگردد. آخرین بار همین دوماه پیش بود. او مىگوید:« مامورها دیشب پاسپورتم را جلوى چشمهایم پاره کردند و جلویم انداختند. من که قانونى وارد ایران شده بودم چرا با من این رفتار را مىکنند؟»
مادر و پدرها در پاکستان و بچههایى که در ایران گم شدند
حالا بیشتر از ۲۴ ساعت از طرح رد مرز پاکستانىها به کشورشان مىگذرد؛ همه آنها به کشورشان رسیدهاند. پدر و مادر چند نفر از کودکانى که ناپدید شدهاند، حالا در پاکستان هستند و معلوم نیست چه بلایى بر سربچههایشان آمده. کسى هم نیست تا دنبال بچهها بگردد یا حتى نمىتوانند به پلیس شکایت کنند. محسن چهار ساله، موسى پنج ساله،معصومه شش ساله، عیسى پنج ساله، خاتون شش ساله و شهنواز یازده ساله، کودکان گمشده هستند. معلم مدرسه بچهها از صبح زاغه به زاغه دنبالشان در قوچهحصار گشته اما نتوانسته ردى از آنها پیدا کند. او مىگوید:«ما به کلانترى محل رفتیم و گفتیم حالا که خانههاى این بچهها را خراب کردید و پدر و مادرشان را هم رد مرز کردهاید به ما کمک کنید تا دنبال بچهها بگردیم اما ماموران کلانترى گفتهاند وظیفه ما این نیست که دنبال بچههاى مهاجر بگردیم. از هلال احمر خواستهایم تا سگهاى زندهیاب بیاورد تا شاید بچهها را در مزرعهها پیدا کند. اما هلال احمر مىگوید که وظیفه ما نیست. اورژانس اجتماعى هم مىگوید وظیفهاى در برابر نجات این بچهها ندارد. پلیس امنیت قرار است روز شنبه ما را بپذیرد».
پولها و گوشىهایمان را بردند
مزرعههاى بلال اطراف، پر از سگهایى است که هر چند وقت یک بار به گلهها حمله مىکند و گوسفندها را مىدرند. تمام بلوچها از این سگها مىترسند و واهمه دارند. پدر و مادر هفت دختربچه و پسربچه گمشده تمام ترسشان از این است که بچهها را سگها دریده باشند. از طرفى داخل مزارع بلال بیشتر از نیم ساعت نمىشود نفس کشید. صالح مىگوید:«نصفه شب وحشتزده یک سرى از بچهها را دیدم که رفتند توى مزرعههاى بلال، یک سرى هم سمت جاده فرار کردند». صالح کنار رفیقش نشسته و دارد ویرانه ویرانههایى که سالها در آن زندگى مىکردند را تماشا مىکند. او مىگوید:« دهیارها آمده بودند، پلیس امنیت و گشت ارشاد هم بود. همه وسایل خانهها را بردند. گوشىام و حتى دیگى که هر سال در آن نذرى امام حسین درست مىکردیم را هم بردند. پولهاى توى جیبمان را هم خالى کردند و دیگر نمىتوانیم تا یک خیابان آن طرفتر هم برویم. موتورهایمان را هم با خودشان بردند». بلوچها مىگویند که تعداد رد مرز شدهها شش اتوبوس آدم بوده که همگى از قوچهحصار بودهاند. در منطقه اسماعیلآباد وقتى نیمههاى شب ماموران به آنجا رفته بودند، چند خانه آتش گرفته است. صابر مىگوید:« یک هفته پیش یک گروه آمدند اینجا گفتند ما گروه بهداشت هستیم. با دو تا ون آمدند توى خانهها و یکى یکى اسم و فامیلهایمان را پرسیدند. نگو داشتند ما را شناسایى مىکردند براى رد مرز و ما خبر نداشتیم. به دروغ گفتند به شما کانکس و پول مىدهیم تا زندگى کنید». صالح حرفهاى صابر را مىشنود و براى برادر گم شدهاش نگران است؛ مىگوید:«سگهاى اینجا همه وحشى هستند. همین چند هفته پیش دوتا بزغاله را گرفتند و تکهتکهاش کردند. اگر بوى بچهها را شنیده باشند، رفتند توى مزرعه بلال و پیدایشان کردهاند و آنها را دریدهاند.»
یکى از بچهها در خرابهها پیدا شد
شهنواز، دختربچه یازده ساله را دیروز؛ یعنى دو روز بعد از حمله پلیس به زاغههاى بلوچنشینان در یکى از خرابههاى اطراف پیدا کردند. در حالى که از گرسنگى و تشنگى حتى توانایى صحبت کردن نداشــت. دیروز دوباره پلیس به زاغههاى بلوچنشینان پاکستانى هجوم برد و به صاحبان زمینهاى ذرتى که کارگران مهاجر بلوچ در آن کار مىکردند گفت اگر همچنان از این کارگران در مزرعههایشان استفاده کنند باید سه میلیون تومان جریمه بدهند. در میان زاغههایى که با لودر خراب شدهاند، حسینیه بلوچها هم دیده مىشود. حسینیهاى که با کاغذهاى زرورق طلایى و قرمز آن را تزیین کرده بودند و هر ســال محرم در آن عزادارى مىکردند. این بلوچ ها همگىشان شــیعه بودند و از راه کشاورزى در زمین هاى مردم زندگیشان را میگذراندند. پدر محسن و معصومه ناگهان از روى زمین بلند مىشود و به مزرعه بالا مىدود تا میان بوتههاى بلال بچههایش را پیدا کند.
* عنوان اصلی این مطلب «رنج بزرگ گمشدگان کوچک؛ «قانون» از تخریب زاغههاى مهاجران پاکستانى و ناپدید شدن شش کودک گزارش مىدهد» است.