چگونه جامعهشناسی عقبماندگی به جلو رفت؟
یکی از سوالهایی که بهکرات در کلاسهای درس دانشکدههای علوم اجتماعی در ایران مطرح میشود این است که چرا ما توسعه پیدا نکردیم و یا چرا در مسیر توسعه قرار نگرفتیم و یا اگر قرار گرفتیم شکست خوردیم و چیزی عایدمان نشد.
اما آیا ما واقعا توسعه پیدا نکردیم و چیزی از توسعه نصیب ما نشده است؟
علوم اجتماعی ما تاکنون اغلب خود را درگیر به پاسخ دادن به این سوال میکند که چرا ما توسعه پیدا نکردیم، و معمولاً هم به یک جواب ساده و تکراری میرسد: چون ما درگیر استبداد بودیم و استبدادزده هستیم. با این حال مثلاً دست به تحقیق و پژوهش هم میزند، اما جواب را از قبل در آستین خود دارد. یعنی قبل از رسیدن به نتیجه، از آغاز جواب را میداند: ما جامعهای استبدادزده هستیم که نمیتوانستیم از باتلاق استبداد به اقیانوس پیشرفت و توسعه وارد شویم. البته در طول تاریخ به ویژه در ۲۰۰ سال اخیر تلاشهای بسیاری صورت گرفته اما زهر استبداد مهلکتر از آن است که به ما اجازه دهد روی پای خود بایستیم و به جلو حرکت کنیم.
حالا اما به جای تلاش برای پاسخ دادن به این سوال تکراری و رسیدن به جواب تکراریتر برای آن در این یادداشت کوتاه، شاید بهتر است به جای جواب دادن به این سوال، خودِ این سوال را تبدیل به مسئله کنیم.
ریشه طرح این سوال کجاست؟ و چرا امروز همچنان قویتر از هر زمان دیگر در محافل علمی و آکادمیک ما به حیات خود ادامه میدهد؟
طرح سوال چرا ما توسعه پیدا نکردیم بهنوعی فهم جامعهشناختی برمیگردد که میتوان آن را ژانر جامعهشناسی عقبماندگی معرفی کرد.
اما این جامعهشناسی عقبماندگی چگونه شکل گرفت که امکان طرح پرسشهایی از این دست که چرا ما توسعه پیدا نکردیم را فراهم ساخت؟
ایده عقبماندگی به طرح پرسش عباسمیرزا پس از شکست از قوای روسیه برمیگردد: چرا ما ناتوان هستیم و از قوای غرب شکست خوردیم؟ پس از طرح این پرسش تمام تاریخ پیش از آن به عنوان علت عقبماندگی معرفی میشود؛ بهطوری که گویا نوعی گسست معرفتشناختی شکل میگیرد که در آن نخبگان فکر و عمل گذشته تاریخی ایران را به عنوان عامل عقبماندگی به حساب میآورند که هرچه سریعتر باید از آن جدا شد و در مسیر پیشرفت و ترقی گام برداشت، پیشرفت نیز دقیقاً به معنای غربی شدن حداکثری فهمیده میشود یعنی تنها یک مسیر برای پیشرفت و ترقی وجود دارد که آن هم دقیقاً مسیری است که غرب پشت سر گذاشته است.
ایده عقبماندگی با به قدرت رسیدن دودمان پهلوی و شکلگیری دولت مدرن و نهادهای وابسته به آن به ویژه از دهه ۳۰ش. به بعد تبدیل به یک ایدئولوژی مستحکم شد که از دل آن طرحها و برنامههای گوناگون توسعه و مدرنیزاسیون بیرون آمد که برنامههای ۵ ساله تنها نمونهای از آن است.
اگر توسعه را در یک تعریف ساده به معنای دستکاری عقلانی و سیستماتیک در محیط تعریف کنیم مگر غیر از این است که ما از دهه آغازین روی کار آمدن دودمان پهلوی تا به امروز انواع و اقسام تغییرات گسترده را در محیط طبیعی و زیست روزمره خود تجربه کردهایم؟ تغییرات گسترده جمعیتی و تغییرات محیطزیست از طریق تاسیس سد، جاده، مسکن و بهطور کلی تغییر و تحولات سرزمینی تنها نمونههایی از فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون است که اغلب نتایج فاجعهباری نیز با خود به همراه آورده است.
با این اوصاف چگونه میتوان باز بر طرح پرسش چرا ما توسعه پیدا نکردهایم تاکید کرد؟
جامعهشناسی عقبماندگی که شکلی از مواجهه با وضعیت و فهم آن دامن زده است، هرگونه فهم دیگر بیرون از فهم رایج عقبماندگی را غیرممکن کرده است، گویا ما هنوز هم در مسیر توسعه گام برنداشتهایم و یک جامعه عقبمانده و اصطلاحاً جهان سومی هستیم. بیدلیل نیست که امروز چیزی به اسم جامعهشناسی توسعه ایران نداریم و آنچه از جامعهشناسی توسعه در نظام آکادمیک ما وجود دارد یا بر همان ایده عدمتوسعهیافتگی به دلیل حاکمیت مطلق استبداد تاکید میکند یا متون ترجمه شدهای است که بیشتر به تعریف مفاهیم و نظریههای توسعه میپردازد که قادر به فهم دقیق و مشخص وضعیت ما نیستند.
مادامی که گفتمان عقبماندگی سایه سنگین خود را بر علوم انسانی به ویژه علوم اجتماعی ما پهن کرده است، امکان طرح پرسشهای دیگر و فهم دقیق فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون در ایران وجود ندارد.
ما نیاز به تلاشهایی برای بیرون آمدن از زندان جامعهشناسی عقبماندگی و به بیان دیگر ایده «مای عقبافتاده و غرب پیشرفته متمدن» داریم تا از طریق تبدیل تجربه فرآیند توسعه در خاصبودگیاش با همه نتایجی که تا به امروز برای ما به بار آورده به یک مسئله مشخص، فهم دقیقی از سازوکار و چگونگی حضور آن و عقلانیت حاکم در آن به دست آوریم.