آزادی و کار
پس از مدتها چند ساعت در خانه تنها بودم و کار مهمی هم نداشتم. آهنگ گوش میکردم، آرام آرام کتابی میخواندم و کنارش دال عدس میپختم. ذهنم کمکم از گیرهایش خلاص شد و شادی بیدلیلی سراغم آمد. احساس کردم آزادم و هرکاری میتوانم بکنم. اما این چه آزاد بودنیست که اینطور ناگهانی سراغ من آمده؟ این واژه -آزادی- از آن چیزهاییست که خیلی وقتها ذهنم را مشغول میکند. امروز ۱ می است و وقتی به معنای آزاد بودن فکر میکنم میبینم این آزادی ارتباطی درونی با کار دارد.
آزاد از چه؟
آزادی از کلمات و مفاهیمِ پرمصرف زبان ماست. به شکلهای مختلف از آن استفاده میکنیم. میدانی به نامش داریم و شهدایی در راهش. آدمها میخواهند آزاد باشند؛ ما اغلب دوست داریم از شر چیزی، فکری، یا کسی آزاد شویم، بعضیها مبارزه در راه آزادی را وظیفه میدانند، برخی به دنبال آزاد شدن از قید و بندهایند، بعضیها هم از نظرمان از هفت دولت آزادند.
درک اولیه ما [از ما مُرادم ایرانی، یا کسی که در ایران زندگی میکند، به معنای خیلی عام است] از آزادی اغلب سادهترین معنای آن است. اینکه بهمان نگویند چه بپوش، چه حرفی را بزن، کجا برو، چه جور شادی کن، چه چیز ببین یا گوش کن، و اینجور چیزها. اینها همه مصداقهای خیلی مهمی از آزاد بودن است، اما مصداقهای دیگری هم وجود دارد که [حتی] کمتر از اینها به آن اهمیت داده میشود.
آزادی یعنی چه؟ آزاد بودن در یک تلقی ابتدایی یعنی بتوانیم خودمان انتخاب کنیم؛ مجبور به انتخاب نباشیم و بتوانیم آنچه را میخواهیم بدون ترس از مجازات بخواهیم. این تلقی رایجی است که در بیشتر دموکراسیهای به اصلاح غربی «لیبرال» هم وجود دارد. در این درک آزادی تقریبا برابر است با فراهم بودن گزینههای مختلف برای انتخاب.
این نوع آزادی اگرچه ضرورت دارد، اما کافی نیست. انسان برای آزاد بودن به جز «امکان» انتخابکردن به «قدرت» انتخابگری هم نیاز دارد. یعنی لازم است قدرت برخورداری از گزینههای آزاد را داشته باشد. مثل این است که به شما بگویند فیلتر اینترنت برداشته شده، اما شما اصلا به کامپیوتر یا موبایل هوشمند برای وصل شدن به اینترنت دسترسی نداشته باشید. پس انسان وقتی آزاد است که تحت جبر چیزهایی که دسترسی او را محدود میکنند نباشد. این محدودیت و دسترسی البته چیزهایی نسبیاند و در نسبت با دیگران سنجیده میشوند. اما محدودیتهایی مانند ناتوانی شدید اقتصادی یا تبعیض نژادی یا جنسیتی احساس دربند بودن و ناتوانی شدیدی ایجاد میکند. محدودیتهای ناشی از این جور آزادنبودنها به اندازه نوع اول [و گاهی بیشتر] سنگین است. کسی که نتواند درس بخواند چون پولش را ندارد اگر درمورد لباس پوشیدن آزاد باشد، همچنان در زندگی آزاد نبوده، چون قوای درونی و خواستش سرکوب شده و توانایی پرورش آن را نداشته است. کسی که به دلیل نژاد یا جنسیتش اجازه کار ندارد یا مجبور به بعضی انتخابها باشد، آزاد نیست. به همینترتیب، حتی کسی که به واسطه شهری که در آن زندگی میکند هرروز گرد و خاک میخورد یا دود نفس میکشد هم در واقع آزادی زیستیاش از او سلب شده است. اینها همه نمودهای دیگری از آزادی هستند که بسیاری اوقات فراموش میشوند.
اما آزادی که من موقع گوش دادن به آهنگ و دالعدس پختن حس میکردم هیچکدام از اینها نبود. جز آزادی به معنای انتخابگری و آزادی به معنای قدرتمندی و برخورداری، نوع دیگری از آزادی هم وجود دارد و آن آزادی خلاقیت و آفرینش است. این آزادی بیشتر به حسی درونی شبیه است و به راحتی نمیشود توصیفش کرد؛ از آزادی لحظات احساس قدرتمندی و نامحدود بودن حرف میزنم؛ لحظاتی که وجود هر نگاه ناظری را نفی میکنیم و محدودیتی را به رسمیت نمیشناسیم. در استمرار این لحظهها قدرتی به وجود میآید، انسان آزاد فقط از میان گزینههای موجود انتخاب نمیکند بلکه بیمهابا امکانهای جدیدی میآفریند.
حالا ارتباط این آزادی با کار چیست؟ فکر میکنم ارتباط مهمی وجود دارد. همهی مایی که به واسطه وضعیت و نیاز اقتصادی «مجبور» به کار کردنیم، بارها احساس زندگی روتین تکراری و بیخاصیت را تجربه کردهایم. اغلب ما هرروز که سر کار میرویم کارهایی میکنیم که علاقهای بهشان نداریم، کارهایی که «باید» بکنیم. برای بسیاری از آدمها این «باید» تنها در ۸ ساعت محل کار خلاصه نمیشود؛ خانهداری و بچهداری، کار دوم و دیگر مسئولیتها و دغدغههای اجتماعی عملاً «فراغ بال» را برای خیلیها بیشتر به یک شوخی و فانتزی بورژوایی تبدیل میکند. اما نوع سوم آزادی در همینجاست که امکان بروز مییابد. این آزادی به «فراغت» پیوند میخورد و به امکان بروز سرخوشانه خود، به رهایی از بایدها و جرات کردن. هانا آرنت، فیلسوف آلمانی، تعریفی مشابه از این نوع آزادی دارد. به باور او این آزادی سیاسی است و در جمع اتفاق میافتد. اما من فکر میکنم لزوماً اینطور نیست؛ آدم در تنهایی و در عین وجود نابرابریهای سیاسی هم میتواند در لحظههایی هرچند به شدت گذرا چنین آزادی را تجربه کند. اما امکان استمرار این آزادی حتما در گروی سیاست است؛ چراکه تحقق آن و دیر پاییدنش به کم شدن فشار کارهای روتین و تکراری، به جذاب شدن مسئولیتها، به برخورداری از حداقلهای زندگی آسوده، و به رهایی از سرکوب و فشار وابسته است.