تری ایگلتون در ایران منتقد و نظریهپرداز شناختهشدهای است. تا به حال چندکتاب از او به فارسی ترجمه شده است. در بین نظریهپردازان معاصر ادبیات، ایگلتون به طرح سوالات بزرگ و بیپروایی در تحلیل شهرت دارد. کتاب «مقدمهای بر رمان انگلیسی» او هم از این قاعده مستثنی نیست. ایگلتون این کتاب را در ۲۰۰۵ منتشر کرده است. طرز برخورد نویسنده با رمان انگلیسی در عین جذابیت و شیوایی، بسیار تیزبینانه و نکتهسنج است. در ۱۴فصل این کتاب، ایگلتون شانزده رماننویس را بررسی میکند. بهجز فصل اول که به تعریف رمان میپردازد، مابقی فصلها به آثار یک یا دورمان نویسنده برجسته اختصاص دارد. جنبه دیگر کتاب ایگلتون این است که وی تقریبا درباره همه رماننویسان مطرح انگلیس حرف تازه دارد. در بدو امر، با تحلیلی تاریخی آغاز میکند و بعد تدریجا گامبهگام متن روحیه جدلی بیشتری پیدا میکند. اما بیاغراق، شگفتترین فصل کتاب به جیمز جویس اختصاص دارد. ایگلتون در پی این نیست که اهمیت یا شگردها و شیوههای داستاننویسی جویس را واکاوی کند، بلکه با طرح پرسش ساده «مساله جویس چیست؟ » نکاتی را از دل آثار او بیرون میکشد که کمتر توجه منتقدی را به خود جلب کرده است. این را هم اضافه کنیم که «مساله جویس» تا حد زیادی با مساله رماننویسی ما پیوند میخورد. ایرلندیها بهزعم ایگلتون، در نوشتن داستان کوتاه مهارت و شهرت دارند، اما در رماننویسی تا قبل از جویس اثر چشمگیری در ادبیات آنها به چشم نمیخورد. چرا زندگی ایرلندی در ژانر رمان تجلی پیدا نمیکند؟ مجموعه داستانهای کوتاه جویس، «دوبلینیها» خود در مقام متنی ادبی به این سوال پاسخ میدهد. آدمهای دوبلین، متعلق به «جامعهای فلج» هستند. اگر در رمان انگلیسی فرد محصول روابطی است که از طریق نهادهایی مثل خانواده، دولت، ارتش و بازار شکل میگیرد، در ایرلند چنین فرآیندی به هیچ روی ممکن نیست. ایرلند جیمز جویس مملو از آدمهایی است منزوی، پنهانکار و تحقیرشده. از یک طرف ایرلند کشوری است تحتاستعمار انگلیس و از طرف دیگر ایرلندیها با معضل زبان رودررو هستند. نمیدانند به چه زبانی باید ماجرای خود را بازگو کنند. ایگلتون بر این نظر است که تحت چنین شرایطی اتفاقها و برخوردهای نابهنگام جای «نهادهای زندگی مدرن» را پر میکند. و دقیقا همینجا است که به معمای جویس برمیخوریم.
آدمهای دوبلین، متعلق به «جامعهای فلج» هستند. اگر در رمان انگلیسی فرد محصول روابطی است که از طریق نهادهایی مثل خانواده، دولت، ارتش و بازار شکل میگیرد، در ایرلند چنین فرآیندی به هیچ روی ممکن نیست. ایرلند جیمز جویس مملو از آدمهایی است منزوی، پنهانکار و تحقیرشده. از یک طرف ایرلند کشوری است تحتاستعمار انگلیس و از طرف دیگر ایرلندیها با معضل زبان رودررو هستند. نمیدانند به چه زبانی باید ماجرای خود را بازگو کنند.
ایگلتون بحث خود را به سادگی با طرح این پرسش آغاز میکند: «چرا جویس رماننویسی مدرنیست است؟» مدرنیستها غالبا در متروپولیتنها و کلانشهرهای جهان سر بر میکردند و در پی آن بودند تا مناسبات جاری در زندگی شهرهای قرن بیستم را برجسته کنند. جویس برخلاف مدرنیستهای معاصر با خود از ایده رئالیسم چشمپوشی نمیکند، بلکه با رمان انگلیسی وداع میکند. بهعبارتی، با زبان انگلیسی جهانی را روایت میکند که با هیچیک از جلوههای پیشین ادبیات انگلیس همخوانی ندارد.
رمان انگلیسی از تداوم و تطور روایت میکرد. از قرن نوزدهم به بعد «پیشرفت» مضمون ثابت اغلب رمانهای انگلیسی بود. از منظر ایگلتون، رمان انگلیسی ماجرای تعادل و هماهنگی را بازگو میکند. شخصیت رمانها «آدم حسابی»اند. اگر هم آدم حسابی نباشند بعدتر در سیر روایت آدم حسابی خواهند شد. از همه مهمتر اینکه شخصیتهای رمان انگلیسی فردیت محکمی دارند. آنها میتوانند به تقدیر خود شکل بدهند. هیچکدام این مولفهها در ایرلند جویس وجود نداشت. به همین دلیل جویس چاره را در آن دید تا فرم تازهای ابداع کند. به جای فردیت و شخصیتپردازی مرسوم در رماننویسی آن زمان جویس به سراغ اسطورهها رفت. اما برخلاف نویسندگانی مثل اسکار وایلد یا ویلیام باتلر ییتس، جویس اسطورهای نمینویسد. اسطوره در روال کار او تمهیدی است تا به کمک آن از غلبه روایتپردازی انگلیسی نجات پیدا کند. ایگلتون میگوید در ایرلند آن زمان به جز اسطوره و سیبزمینی چیز دیگری گیر نمیآمد. رمان برای جویس، راه آزادی بود.
وقتی پای استعمار به میان میآید، گذشته از انهدام مفهوم استقلال و چپاول توام با تحقیر، زبان نیز تغییر شکل میدهد. آدمهای تحتسلطه نمیتوانند درست با یکدیگر رابطه برقرار کنند. اوج قدرتنمایی استعمارگر، در زبانبریدگی مستعمرهنشین بروز پیدا میکند. در چنین محیطی نمیتوان ادبیاتی را پذیرا بود که صرفا به «بازنمایی» بسنده میکند. ایگلتون، به جای جزءنگری اغلب منتقدان و شارحان جویس از تکنیکهای «اولیس» و «فینگانزویک» تفکری را استخراج میکند که ادبیات را در مصاف با وضعیت تاریخی و سیاسی باز-تعریف میکند.
استیلای سیاسی، آدمها را زبانبریده میکند. بیزبانی، رابطه آدمها را با جهان نه به چیزی از سنخ بازنمایی، که به مخمصهای هولناک تبدیل میکند. در ادامه، چارهای نیست به جز تمرکزی جانفرسا در کار زبان. زبانبریده نمیتواند به چیزی «اینجهانی» ارجاع بدهد. برای ایرلندی به جز زبانی پیچیده در لفاف اسطورهها چیز دیگری وجود ندارد. دلیل بیزبانی، بیسوادی و شلختگی نیست. زبان در شرایط انقیاد بیش از آنکه آینه جهان باشد، جیوه پشت جام آینه خواهد بود. برای همین است که دوبلین جویس نه در دوبلین که در تریست، زوریخ و پاریس به شکل ادبیات درمیآید. این شهر نه یک شهر که همزمان صد جهان است.
استیلای سیاسی، آدمها را زبانبریده میکند. بیزبانی، رابطه آدمها را با جهان نه به چیزی از سنخ بازنمایی، که به مخمصهای هولناک تبدیل میکند. در ادامه، چارهای نیست به جز تمرکزی جانفرسا در کار زبان. زبانبریده نمیتواند به چیزی «اینجهانی» ارجاع بدهد. برای ایرلندی به جز زبانی پیچیده در لفاف اسطورهها چیز دیگری وجود ندارد. دلیل بیزبانی، بیسوادی و شلختگی نیست. زبان در شرایط انقیاد بیش از آنکه آینه جهان باشد، جیوه پشت جام آینه خواهد بود. برای همین است که دوبلین جویس نه در دوبلین که در تریست، زوریخ و پاریس به شکل ادبیات درمیآید. این شهر نه یک شهر که همزمان صد جهان است.
جویس سبک مشخصی نداشت. ایگلتون بر این نکته بسیار تاکید میکند. سبک جویس چیزی از جنس سبک کنراد یا فاکنر نیست. سبک «دوبلینیها»، چیزی نیست مگر سخرهگری و نقیضهسازی از سبکهای ساده دیگران. جویس در «چهره مرد هنرمند در جوانی» نیز همه شیوههای بیانی-از ونگ زدن نوزاد گرفته تا خطابه انذار از جهنم- را تقلید میکند و تلویحا به سخره میگیرد. در «اولیس» کار تقلید از شیوههای بیانی رایج به حملهای فراگیر علیه ناسیونالیسم میانجامد. اما ایگلتون معتقد است که «فینگانزویک» اوج اهتمام ادبی جویس، در حکم بیانیهای است علیه فاشیسم. زبانها، نژادها و ملیتها همگی موقعیت و جایگاه نمادین خود را از دست میدهند. سبک جویس این بود که کلمات را به جای نشاندن در جملات «شلیک» میکرد.
از دیگر مظاهر زبانبریدگی در آثار جویس همزمانی و همنشینی «جدید» و «قدیم» است. جدال سنت و تجدد به جز آثار جویس در آثار هیچ نویسنده مدرنیستی دیگری به شکل همنشینی و همبودگی بروز نمیکند. لئوپلد بلوم و استیفن ددالوس- از شخصیتهای اصلی «اولیس»- یکی بیش از حد عقبافتاده و «ایرلندی» است و دیگری بیش از حد پیشرفته و اروپایی است. از یک طرف با گنداب دهان بازکردهای روبهرو هستیم که کودکان دوبلین را میبلعد و از طرف دیگر چشمانداز آیندهای نامعلوم، همه امیدها را به تهدید تبدیل میکند. دقیقا همینجا است که جویس به سراغ اسطوره میرود. اسطورهها در آثار جویس نه میراث مایه افتخار پیشینیان است و نه کلید راهگشا و نجاتبخش معاصران، بلکه نیرویی پنهان و منطقی سربسته است که زندگی آدمها را کنترل میکند و در حاشیه تاریخ به شکل جایگزین «فردیت» درمیآید. ظاهرا زندگی روزمره از همگسیخته و متلاشی است، اما در دل آن اسطوره هومری مدام تکرار میشود و همه وقایع را در عین بینظمی کنترل میکند. اهمیت رمانهای جویس بهزعم ایگلتون در این امر نهفته است که با رماننوشتن، حاشیه و مرکز جا عوض میکنند. به بیان سادهتر، حاشیه سیاست در فرآیند روایت، عین مرکز است.
از جمیع ضعفهای ناشی از قرارگرفتن در حاشیه، جویس موفق شده است نیروی تازه پیدا کند. اما چگونه این نیرو ظهور پیدا میکند؟
ظاهرا زندگی روزمره از همگسیخته و متلاشی است، اما در دل آن اسطوره هومری مدام تکرار میشود و همه وقایع را در عین بینظمی کنترل میکند. اهمیت رمانهای جویس بهزعم ایگلتون در این امر نهفته است که با رماننوشتن، حاشیه و مرکز جا عوض میکنند. به بیان سادهتر، حاشیه سیاست در فرآیند روایت، عین مرکز است.
از منظر ایگلتون، اسطوره و مد در زندگی مدرن حاشیهنشینان تا حد زیادی کارکردهایی مشابه دارند. وجه اشتراک هردوی آنها این است که نسبت میان ثابت و متغیر را تنظیم میکنند. هم اسطوره و هم مد تا وقتی دوام دارند که بتوانند تغییر شکل بدهند، اما در عینحال این تغییرات باید از نظمی پنهان و محکم تبعیت کند. هرجا اسطوره ثابت باشد، «مد» حامل مظاهر تغییر خواهد بود. و هرجا اسطوره شکل عوض کند، «مد» با ثبات و ملالزدگی حاکم بر زندگی محرک جابهجایی و انتقال اسطوره خواهد بود. ایگلتون همراهی و رفاقت اتفاقی استیفن ددالوس و لئوپلد بلوم را از این منظر شرح میدهد. وقتی با زبان نشود جهان پیرامون را توصیف کرد، مغاکی دهان باز میکند و نه گذشتهای میگذرد و نه آیندهای فرا میرسد. گذشته و آینده هر دو همنشین با هم، بدون «قبل» و «بعد» همه تفاوتهایشان را از دست میدهند، اما به یگانگی نمیرسند. هردو میدانند که در نهایت کار زیادی از دستشان برنمیآید. ولی یک چیز مسلم است «زبان» و «فرهنگ» بر هم منطبق نیستند. زبان تن به فرهنگ نمیدهد و فرهنگ هم متقابلا با زبان خود را افشا نمیکند.