چند میگیری، درمانم کنی؟
درمان رایگان کودکان کار به یک رویا تبدیل شده است. فرقی هم نمیکند ایرانی باشند یا مهاجر. با این حال برای کودکان کاری که فاقد اوراق هویتیند، اوضاع نسبت به سایرین بغرنجتر است.گزارشهای فعالان حقوق کودک نشان میدهد، برای کودکان مهاجر فاقد کارت اقامت که براساس آمارهای رسمی بیش از نیمی از کودکان کار را تشکیل میدهند، هزینههای درمان بعضی وقتها به سه برابر سایرین میرسد.
دردها گاهی زودتر از به دنیا آمدن آدمها، زاده میشوند. حتی زن یا مرد بودن در زاده شدن آنها تأثیری ندارد. گاهی یک مرز باریک میان دوکشور، داشتن و نداشتن یک کارت هویتی و یا فقرِ تحمیلی، میشود درد، میرود در استخوان، میشود فلج روده، اختلال روانی و سرطان غدد لنفاوی… میدود میان دالانهای بیمارستانها و درمانگاهها…آنوقت است که بیآنکه به دستهای کوچکت نگاه کنند و بیآنکه حتی نامت را بپرسند، هویت و پول داخل جیبت ادامه درمانت را ممکن میکند. اینجاست که دیگر کارد به استخوانت میرسد، درست مثل وقتی که درب یک خانه بهروی حیاطی پر از بچههای همسن و سالت باز میشود و تو با هر بالا و پایین پریدنی، دلشوره میگیری که مبادا ۱۰ سالگیات، نصفه و نیمه رها شود و تکثیر شود در جان هزاران کودک کار و مهاجر دیگر.
روایت اول: هزینههای کمرشکن درمان کودکان کار
«نامیه» با ساکی پر از داروهای درهم و برهم، عکسهای رادیولوژی و سونوگرافی نشسته روی صندلی چوبی تک نفره کنار حیاط و چشمش دنبال نصیر میدود. «یه روزایی میاد اینجا با بچهها درس میخونه، بازی میکنه؛ ولی مریضی طاقتشو کم کرده.» رنگ و روی پریده نصیر حال درونیاش را نشان میدهد. اما چشمهایش پر از شوق زندگیاست. گاهگاهی میدود میان بچهها، سرک میکشد داخل کلاسهای پرهیاهوی جمعیت و ضربدر میکشد روی دیوار برای روزهای مانده. « فلج روده است. گفتن تا هفت ماه دیگه اگه داروها رو خورد و خوب نشد باید روده شو بردارن. دکتر میگه باید غذای مقوی بخوره تا خوب شه. از کجا بیارم وقتی خرج پنج نفردیگه هم با منه؟ تا الان نزدیک ۱۰میلیون خرج عمل و داروهاش شده. این بچه بهخاطر داروهاش کار میکنه.»
درمان رایگان کودکان کار به یک رؤیا تبدیل شده است. فرقی هم نمیکند ایرانی باشند یا مهاجر. با این حال برای کودکان کاری که فاقد اوراق هویتیند، اوضاع نسبت به سایرین بغرنجتر است.گزارشهای فعالان حقوق کودک نشان میدهد، برای کودکان مهاجر فاقد کارت اقامت که براساس آمارهای رسمی بیش از نیمی از کودکان کار را تشکیل میدهند، هزینههای درمان بعضی وقتها به سه برابر سایرین میرسد.
از موقعی که عملش کردم تا حالا شاید نزدیک به ۱۰ میلیون هزینه این بچه شده که همه اش را از این و اون قرض گرفتم. خب هیچجا که رایگان درمان نمیکنن.
برای نامیه که با تیکشیدن پلههای منازل ساختمانی، تأمین هزینههای روزمره ۶ عضو دیگر خانواده را یکتنه به دوش میکشد و گاهگاهی روی کار کردن نصیر، کودک ۱۰ سالهاش حساب میکند، هزینههایی که تا امروز برای تأمین مخارج درمان فرزندش متحمل شده، غیرقابل باور است.
یک محاسبه سرانگشتی میکند و میگوید: «از موقعی که عملش کردم تا حالا شاید نزدیک به ۱۰ میلیون هزینه این بچه شده که همه اش را از این و اون قرض گرفتم. خب هیچجا که رایگان درمان نمیکنن. میگن کارت نداره… روزی که اومدم ایران یک جفت گوشواره داشتم که تمام داراییم بود. سهمیلیون فروختمش و بقیه هزینهها را با کمک دیگران جور کردم. جمعیت دفاع، مسجد محل، درو همسایه… حالا هم یه وقتایی یه بسته آدامس میدم دستش میگم برو مادر، برو اینارو بفروش، بلکه خرج داروت دربیاد. اما الان بیاختیاری داره برای دستشویی رفتن… همین باعث میشه نتونه کار کنه. میگه بچهها مسخرهام میکنن…»
چشمهای نامیه به اندازه کافی حرف برای گفتن دارد. از دردها و غصههای مهاجرت به ایران تا هزینههای چندبرابری درمان تنها پسرش نصیر. اینجا، جایی حوالی پاسگاه نعمتآباد تهران، محلهای که خشونت و فقر را توامان به رگ و ریشه هایش تزریق کردهاند، خانوادههایی شبیه به نامیه و نصیر فراوانند. گاهی برای آنها جایی مثل جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان، یعنی «قرارگاه امید»… « دخترم قبلا همینجا میومد مدرسه. بعد از اینکه نصیر مریضیش جدی شد و دیگه از مدرسه قبلی عذرش رو خواستن، آوردمش اینجا. هم درس میخونه هم بازی میکنه.»
هفت ماه فرصت برای «زندگی»
نصیر، کودک کارگر افغان از زمانی که بهدنیا آمده با این بیماری دست و پنجه نرم میکند. نامیه میگوید:«طالب(طالبان) پدر و برادرم و دامادمون رو کشت. ماهم از ترسمون اومدیم ایران. اون موقع نصیر دوسالش بود. همش شکم درد داشت و اسهال میشد.»
اما هرچه بزرگتر شد، مریضی هم با او قدکشید.« ۸-۷ ساله بود که بردیمش بیمارستان علیاصغر. با معرفی جمعیت، اونجا عملش کردن. تا یک سال بعد از عمل، اوضاع خوب بود؛ اما بعدش بازهم حالش خراب شد. چند وقت پیش دوباره رفتم پیش دکتر. گفتم این همه امید منه… اونموقع دکتر برام توضیح داد که وضعیت بچه چقدر خطرناکه. گفت یک دستش فلجه، یک پاش… بچه توام رودهاش فلجه. گفت باید حداقل تا ۶ ماه بهش غذای خوب، سوپ و آب میوههای تازه بدین…شاید اگه داروهاشو درست مصرف کنه، بهتر بشه. اگه نشد، باید روده رو برداریم.»
اما تهیه غذای خوب و مقوی و میوه تازه با وضعیت نامناسب زندگی نامیه جور درنمیآید. «دکتر که اینجوری گفت، دیگه از زندگی سیر شدم. شوهرم کارگر بود. از وقتی آسیب دیده، افتاده توی خونه. زمینگیره. خودم ازش مراقبت میکنم. الان مدتهاست خونه دخترم مهمونم؛ چون نمیتونم اجاره خونه بدم. از کجا بیارم برای این بچه غذای مقوی بگیرم؟ بعضی وقتا که دارو میخوره، میگه مامان دلم میلرزه. برام یه آبگوشتی چیزی درست میکنی؟ میرم قصابی، میگه خانوم با ۵ تومن که نمیتونم بهت گوشت بدم. یا باید پول درمان رو جور کنم یا خورد وخوراک رو.»
نامیه، این روزها تقریبا ناامید است. از رایگان شدن درمان فرزندش، از دردهایی که هر روز بیشتر میشوند و حتی از غصه نداشتن یک آبمیوهگیری دست دوم. برای او دسترسی به درمان رایگان یک رؤیای تعبیرنشده است.
روایت دوم: هرجارفتیم، کارت هویت خواستند
از لابهلای پروندههای مددکاری جمعیت، صدای دردهای درمان نشده کودکان کار دیگری هم شنیده میشود؛کودکانی که بهدلیل نداشتن اوراق هویتی، از ادامه درمان در ایران بازمیمانند و ناچار به مهاجرت به کشور سوم میشوند.
«کمال»، فرزند بزرگ خانواده بود و عزیز دردانه پدر، « هرجا که رفتند، برای بستری کردنش ازشون کارت هویت میخواستن. اینها هم نمیتونستن این کارت رو تهیه کنن. لحظهای که پدرش فهمید از پس هزینههای درمانش برنمیاد، گفته بود میرم ولش میکنم یه جایی حوالی شاه عبدالعظیم، یکی مییاد میبرتش بهزیستی. شاید جونش رو نجات دادن. همین کار رو هم کرد؛ ولی همون شب اول دلش طاقت نیاورد و رفت و بچه رو آورد خونه… چند روز بعد شنیدیم از ایران رفتن. بهخاطر کمال. »
نامیه، این روزها تقریبا ناامید است. از رایگان شدن درمان فرزندش، از دردهایی که هر روز بیشتر میشوند و حتی از غصه نداشتن یک آبمیوهگیری دست دوم. برای او دسترسی به درمان رایگان یک رؤیای تعبیرنشده است.
ماجرا به حدود دوماه پیش برمیگردد. کمال، کودک کار افغان که سالها با مشکل اختلال روانی دست و پنجه نرم میکرد، بهدلیل وخیم شدن وضعیت روانیاش و احتمال آسیب رساندن به خود و خانوادهاش، به صورت اورژانسی در بیمارستان روزبه تهران برای ساعاتی بستری شد. مددکاری که برای مدتی نسبتا طولانی در جریان روند درمان کمال قرار داشت، میگوید:«۱۶ سالشه و خانوادهاش از وقتی کمال ۹ ساله بود از افغانستان اومده بودن ایران. هرگز به صورت کامل مورد بررسی پزشکی قرار نگرفت که برای ماهم روشن بشه دلیل بیماریش ژنتیکیه یا اونجور که مادرش میگفت، ضربهای که تو بچگی بهخاطر افتادن از بلندی به سرش خورده، باعث این حالت شده. پسر بزرگ خانواده بود و پدرش بهش خیلی وابسته بود. توی مدتی که پیگیر درمانش بودن، هرجا رفتن ردشون کردن؛ حتی ما هماهنگ کرده بودیم که اگه بشه برای این خانواده اسپانسر فراهم کنیم تا روند نگهداری و درمان کمال تو بیمارستان انجام بشه، اما هرکاری کردیم، گفتن فقط باید کارت اقامت یا کارت هویت داشته باشن تا کارشون رو انجام بدیم.»
پدرکمال یک کارگر مهاجر چاهکن بود و مخارج یک خانواده ۷ نفره را تأمین میکرد. در چنین شرایطی تأمین هزینههای چندبرابری درمان برای او غیرممکن بود. کمال بعد از مدتی به دلیل آزار رساندن به خود و خانوادهاش به کمک یک مددکار به صورت اورژانسی به بیمارستان روزبه منتقل میشود. « در طول ۴-۵ ساعتی که در اورژانس بیمارستان بود، نزدیک ۱۷۰ هزارتومان پول گرفتند، آنهم بدون زدن حتی یک سرم. یه آنژیوکت به دستش زدن که مثلا بهش سرُم بزنن، ولی نزدن. بعدشم که ترخیصش کردن، آنژیوکت به دستش بود و ماهم حواسمون نبود. یه دفعه دیدیم بچه تکون خورده و محل آنژِیوکت خونریزی کرده.؛ با همون وضعیت گفتن چون اتباعه و کارت هویت نداره، ما بستریش نمیکنیم. بچه رو با او حال مجبور شدیم برداریم بریم بیمارستان سینا.»
هزینههای چندبرابری درمان برای اتباع
کمال برای چندساعتی هم در اورژانس بیمارستان سینا بستری شد؛ اما زمانی که قرار شد برای بستری شدنش اقدام کنند، به مددکار اعلام کردند که باید همان ابتدا مبلغ یک میلیون تومان واریز کنند.«در آنجا هم زمانی که برای بستری شدن مراجعه کردیم،گفتن اول یک میلیون تومان واریز کنین و بعد که محاسبه کردن باید ۱۰ شب حداقل برای درمان بستری بشه به ما اعلام کردن به ازای هرشب بستری شدن کمال، خانواده او باید یک میلیون تومان یعنی چندبرابر هزینههای بستری شدن آزاد یک ایرانی را پرداخت کنند.»
ناتوانی پدر و خانواده کمال در پرداخت هزینههای درمان باعث شد، قید درمان او را بزنند.«پدرش بعد از این اتفاقات تصمیم گرفته بود بچه رو رها کنه، شاید یکی دلش سوخت و بردش بهزیستی. ولی طاقت نیاورد. آوردش خونه… اما موضوع این بود که نمیشد این بچه رو تو خونه نگهداری کرد. هرلحظه ممکن بود یه بلایی سرخودش و خونواده بیاره… اونقدر دوستش داشتن که بهخاطر کمال از ایران رفتن…رفتن یه جای دیگه تا شاید وضعیت درمانش رو جدیتر پیگیری کنن.»
روایت سوم: باربر کوچک بازاربزرگ و دردسرهای درمان سرطان
کوچکتر از آن است که توان مقابله با این تودههای مهلک را داشته باشد. حتی نمیداند آنچه ذره ذره وجودش را میجود، نامش سرطان است. با این حال وقتی از او درباره بیماریاش بپرسید، میگوید: «شیمیدرمانی میشوم».
میلاد، کمتر از یک سال پیش همراه عمویش از افغانستان به ایران آمده بود تا به خیل عظیم کودکان مهاجر کارگری بپیوندد که در جستوجوی کار و امنیت به ایران میآیند. دوری از پدر و مادرش را به هر زحمتی بود تاب آورد. از کودکیهای بربادرفته هم مثل خیلیها دست کشیده بود. گاری باربری بازار بزرگ تهران شده بود تنها همدمش. یکدفعه اما بزرگی یک درد امانش را برید؛ دردی که سرانجام کارش را به «صنعت درمانی ایران» کشاند… او حالا ۱۳ ساله است و مبتلا به سرطان غدد لنفاوی…«کارت هویت نداشت. چندوقتی از اومدنش نگذشته بود که یه توده بزرگ تو گلوش ایجاد میشه. همون موقع با عموش به بیمارستان سینا مراجعه کردن و بعد از کلی عکس و آزمایش، جراح بیمارستان گفته بود باید توده رو دربیارن که حدود ۴ میلیون هم هزینه داشت.»
ناتوانی پدر و خانواده کمال در پرداخت هزینههای درمان باعث شد، قید درمان او را بزنند.«پدرش بعد از این اتفاقات تصمیم گرفته بود بچه رو رها کنه، شاید یکی دلش سوخت و بردش بهزیستی. ولی طاقت نیاورد.»
اینها گفتههای میناجندقی، فعال حقوق کودک است که پیگیر وضعیت درمان میلاد است. او از مسیر طولانی که طی کرده تا بالاخره هزینههای درمان این کودک تأمین شود، میگوید:«برای تأمین هزینه عمل به ما مراجعه کردن، ما هم این پول رو تهیه کردیم؛ ولی وقتی برای بستری به بیمارستان سینا رفتیم. مددکار بیمارستان گفت، از اونجایی که بیمار ما اتباع است در صورت پذیرش هزینه بستری بیمارستان و عمل چند برابر و حدود ۲۰ میلیون میشه. بعد از اون به بیمارستان امام خمینی رفتیم و مددکاری اونجا هم گفت بعد از بستری شدن و عملش، شاید نهایتا بتونن روی صورتحساب تخفیف بدن… ولی بیمار ما امکان پرداخت ودیعه و هزینههای دیگه بیمارستان رو نداشت و عملا درمانش بهدلیل ناتوانی در پرداختن هزینه غیرممکن بهنظر میومد.»
مدتی گذشت تا مثل همیشه خیریهای از راه رسید و تأمین هزینههای عمل را بهعهده گرفت. اما انگار تأخیر در روند درمان، بیماری میلاد را تشدید کرده بود. «مرکز خیریه با هزینه پایینتر هزینه عمل را پذیرفت. بعد از درآوردن توده و پاتولوژی، متاسفانه بیماری کودک سرطان لنف تشخیص داده شد که نیاز به درمان فوری داشت. برای ادامه کارهای درمانی به مرکز طبی کودکان رفتیم. پزشک معالج گفت نیاز به شیمیدرمانی دارد؛ ولی هزینههای آن با توجه به اتباع بودن کودک بسیار زیاد بود و چند میلیون بهعنوان ودیعه بیمارستان و هزینههای بعدی نیاز بود.»
جندقی که میلاد را در طول مراحل درمان همراهی کرده، میگوید: «پرداخت این هزینهها برای ما امکان نداشت و بدون پرداخت این مبلغ پذیرش کودک به هیچ عنوان انجام نمیشد. در نهایت از آنجا که مرکز طبی تخت خالی نداشت ما را به بیمارستان امام خمینی ارجاع دادند و دوباره با جمع کردن پول و پرداخت آن کودک را بستری کردیم.» میلاد این روزها در حال شیمیدرمانی است. این درحالیاست که هزینه هر بار شیمیدرمانی حدود ۱۱۵هزار تومان است که در ابتدا باید پرداخت شود.
گزارشها از ناتوانی دهها کودک کار ایرانی و غیرایرانی، در تأمین هزینههای درمان خبرمیدهد. اولویت برای نجات جان آنها نه وجود کارت هویت، که حق درمان رایگان است. آنها با دستها و چشمهایشان قابل شناساییاند.