متفکری که خود را دست میاندازد
نویسنده: تری ایگلتون | اسلاوی ژیژک، فیلسوف و نظریه پرداز اسلاوینایی، در طول ده سال اخیر از تاثیر گذارترین چهرههای اندیشه در جهان بوده است در عین حال که میزان نفود و تاثیرگذاری او به صورت غریبی از کشورهای توسعه یافته گرفته تا کشورهای در حال توسعه به هیچ وجه قابل انکار نیست، همیشه با مناقشه و جنجالها و حتی به باور گروهی رسواییها و سر و صداهای تبلیغاتی همراه بوده است. امروز اما، به رغم تمام موافقتها یا مخالفتهایی که میتوان با شخصیت فردی ژیژک و نحوه ورود او به عرصه عمومی و طرح نظریاتش داشت، نمیتوان منکر تاثیر گزاری این افکار بود. اغلب مخالفان ژیژک بیشتر از آنکه به نقد نظرات او بپردازند به جنبه جنجالی بودن شخصیت او پرداختهاند و بر این امر تاکید کردهاند که ژیژک بیشتر یک پدیده ناشی از مد و فخر فروشی علمی است تا یک پدیده واقعا مهم و پایدار فکری. ژیژک نقشی انکار ناپذیر در مبارزه جهانی با سیاستهای ویرانگر نولیبرالی داشته است و از این گذشته نفوذ فکری او را در میان نه تنها اقشار روشنفکر جامعه بلکه افکار عمومی حتی با لاکان نیز نمیتوان مقایسه کرد و این نفوذ بیشتر او را در رده ستارگان سینمایی قرار داده است و همین امر نیز بسیاری از اندیشمندان را نسبت به وی بدبین کرده و می کند. با وصف این، باید پذیرفت که ژیژک چه به دلیل نظریاتش و چه به دلیل پیآمدهای این نظریات که امروز در هزاران کتاب و مقاله و نوشته علمی و مطبوعاتی و سایتهای فلسفی و اجتماعی و غیره، دامن زده است، به احتمال زیاد نامی است که در تاریخ تفکر دوران ما باقی خواهد ماند. انتشار آخرین کتابهای ژیژک اما خون تری ایگلتون، نظریهپرداز و منتقد ادبی بریتانیایی را به جوش آورده است. او که پیش از این هم نقدهای تندی بر آثار ژیژک نوشته، این بار هم با انتشار نقدی بلند بالا در هفته گذشته در نشریه گاردین، ژیژک را دیوانهای پرسر و صدا خواند که مدام از کتابهای خودش دزدی میکند و دیگر حرف تازهای برای گفتن ندارد.
میگویند وقتی یکی از همکاران ژان پل سارتر سراسیمه از آلمان با این خبر رسید که کسی توانسته از زیرسیگاری، فلسفه سرایی کند، از شدت هیجان رنگ از رخسارش پرید. اسلاوی ژیژک در این دو کتاب، درست به همین شیوه درباره ناسزاگویی، قهوه بدون کافئین، خون آشامها، هنری کسینجر، اشکها و لبخندها، برادری اسلامی، میزان خودکشی در کره جنوبی و یک مشت مسئله دیگر فلسفه بافی میکند. اگر بیقاعدگی او در روشنفکری به نظر پایانی ندارد، به این دلیل است که از نوعی مصیبت نادر رنج میبرد، یعنی به هیجان آمدن از هر چیز.
در بریتانیا فیلسوفان معمولا به یکی از این دسته گرایش پیدا میکنند، یا از اعضای آکادمیاند که برای همکارانشان مینویسند یا سوداگران معنای زندگی که پرتو افکارشان را به قشر وسیعتری از مردم میتابانند. بخشی از راز اسلاوی ژیژک در آن است که همزمان هر دوی اینهاست: یک محقق توانمند و متبحر با تسلط خاص به کانت و هایدگر که اشتیاق عجیبی هم به زندگی روزمره دارد. با هگل هماناندازه دمخور است که با هیچکاک، با سقوط از بهشت همانقدر که با سقوط «مبارک». واگنر و شوئنبرگ را میشناسد، اما تمام فیلمهای خون آشامی و داستانهای کارآگاهی را هم حریصانه میبلعد. بسیاری از خوانندگانش یادگرفتهاند که آراء فروید و نیچه را با «آروارهها» یا «مری پاپینز» بیاموزند.
اسلاوی ژیژک در این دو کتاب، درست به همین شیوه درباره ناسزاگویی، قهوه بدون کافئین، خون آشامها، هنری کسینجر، اشکها و لبخندها، برادری اسلامی، میزان خودکشی در کره جنوبی و یک مشت مسئله دیگر فلسفه بافی میکند. اگر بیقاعدگی او در روشنفکری به نظر پایانی ندارد، به این دلیل است که از نوعی مصیبت نادر رنج میبرد، یعنی به هیجان آمدن از هر چیز.فلاسفه آکادمیک گاهی نامفهوم حرف میزنند، اما هدف را به زبان ساده بیان میکنند. ژیژک با سماجتی که در آشکار کردن جناح مخالف دارد، از هر دو شیوه پیروی میکند. اگر برخی از آراء او را به سختی میتوان درک کرد، در عوض نوعی آشکارگی در سبک او دیده میشود. “واپس نشینی قاطعانه” سرشار از آراء متقابل است اما «دوزخ در بهشت» گزارشی است از وضعیت سیاسی در مصر، کره، چین، اکراین و در تمام دنیا با نثری پر پیچ و خم و مواج که هر روزنامهای به انتشار آن افتخار خواهد کرد. البته با وجود عقاید تحریک برانگیز سیاسی ژیژک بسیاری از آنها حاضر به چاپش نیستند. او دنیا را به دو قطب سرمایهداری لبیرال و بنیادگرایی تقسیم میکند، یا به بیان دیگر بین آنها که بسیار معتقدند و آنها که اعتقادات کمتری دارند. اما به جای آنکه به جانبداری از هر کدام از این دو قطب برخیزد، دست روی همدستی مخفیانه این دو با هم میگذارد. بنیادگرایی، طریقت ناپسند کسانی است که احساس میکنند توسط جهان غرب به سخره گرفته شدهاند و از پا درآمدهاند، جهان غربی که تمامی علایق آنها را لگدمال کرده است. ژیژک در «دوزخ در بهشت» اشاره میکند که یکی از درسهایی که میتوان از شورشها در مصر گرفت این است که اگر نیروهای لیبرال میانهرو، چپهای رادیکال را همچنان نادیده بگیرند، «موج بنیادگرایی به راه خواهد افتاد که شکستناپذیر است.» سرنگونی ظالم که مقبول تمامی لیبرالهای خوب است، صرفا سرآغاز کار دشوار تغییرات رادیکال اجتماعی است که بدون آن بنیادگرایی باز خواهد گشت. در جهانی که زیر یوغ سرمایه است، تنها سیاستهای رادیکال میتواند هر چیز ارزشمندی که از میراث لیبرالیسم در جهان مانده را نجات دهد.
به هر حال، آزادی بازار و بنیادگرایی مذهبی فراتر از تناقضاند. ملل آسیایی ارزشهای “معنوی” را پایان بخش سرمایهداری میدانند. باید به تضاد ساده میان آزادیهای لیبرالی و سرکوب بنیادگرایی دوباره فکر کرد. ظهور افراطیون اسلامی دست در دست غیبت چپهای سکولار از کشورهای اسلامی دارد، همان غیبتی که جهان غرب در گسترش آن سهم به سزایی داشته است. چه کسی به یاد میآورد که ۴۰ سال پیش افغانستان یک کشور سکولار قدرتمند بود که حزب کمونیست بسیار قدر قدرتی داشت که به تنهایی توانست قدرت را از شوروی باز پس بگیرد؟ والتر بنیامین مینویسد تمامی مصادیق ظهور فاشیسم در واقع برآمده از انقلابی شکست خوردهاند. در جهان اسلام، غرب نقش به سزایی در مهر و موم کردن این جنبشها داشته و فضای خلاء سیاسی ایجاد کرده که در آن بنیادگرایی فرصت ظهور یافته است. و حالا دیگر نمیتواند از چهره درنده خویش در گذشته در مقابل واکنش اسلامگرایانهای که خود به رهاشدنش کمک کرده، چهرهای معصومانه به نمایش بگذارد. آنهایی که تمایلی به انتقاد از دموکراسی لیبرال ندارند، به گفته ژیژک باید درباره بنیادگرایی هم سکوت اختیار کنند.
او به عنوان یک فعال روشنفکر آشفته انگار همیشه در شش نقطه کره زمین حاضر است، درست مثل سقراط بیمار. روزش را ممکن است با ملاقات ژولیان آسانژ در سفارت اکوادور آغاز کند و با نوشتن نامههای حمایت آمیز از یکی از اعضای در بند پوسی ریوت به پایان برد. در این میان او وقتش را با مخالفت کردن با نیمی از مردم دنیا پر میکند.پرسر و صدا، دیوانه و غیرقابل خفه کردن، ژیژک مردی است که صبحها با حرف زدن در باب رواندرمانی از تختخواب بیرون میآید و با تکرار حرفهایش درباره صهیونیسم دوباره به رختخواب میرود. او به عنوان یک فعال روشنفکر آشفته انگار همیشه در شش نقطه کره زمین حاضر است، درست مثل سقراط بیمار. روزش را ممکن است با ملاقات ژولیان آسانژ در سفارت اکوادور آغاز کند و با نوشتن نامههای حمایت آمیز از یکی از اعضای در بند پوسی ریوت به پایان برد. در این میان او وقتش را با مخالفت کردن با نیمی از مردم دنیا پر میکند. اگر او تازیانهای بر سر سرمایه داری جدید است، دشمن قسم خورده پلورالیسم لیبرال و حقانیت سیاسی هم هست.
شاید همه اینها به این خاطر است که او اهل اسلونیا است. کشور کوچکی که به داشتن روابط فاسد با قدرتهای بزرگ گرایش دارد. همانطور که هر کس که با ایرلندیها آشناست میتواند این امر را تصدیق کند. سایه کمرنگی از اسکار وایلد دوبلینی در ژیژک وجود دارد، مردی که نمیتوانست عقاید یک خشکه مقدس انگلیسی را بشنود بی آنکه برای نقض تمامی گفتههایش، زیر و رو کردن یا کله پا کردنش بتواند از خود بیخود نشود. ژیژک که ظاهر عبوسش به قاتل اجیر شده یک تراژدی ژاکوبین میماند، دقت و ظرافت وایلد را ندارد. به علاوه از آن جنس طنز خاص و متمایز وایلد هم بیبهره است. ژیژک بامزه است اما بذلهگوییاش ظرافتی ندارد. او لطیفههای جالبی میگوید و حس ابزورد تند و تیزی هم دارد اما کسی نمیتواند مثل آثار وایلد از میان نوشتههایش هجونامهای بیرون بیاورد. با این حال هر دویشان افشاگران و ساختارشکنانی بالذاتاند، به هر لحن اخلاقی شدید و هر تفریح سالم و معمولی حساسیت دارند. با این وجود اصرار او به تخریب و خوار شمردن از کلبی مسلکی و بدبینی بسیار به دور است. از یاد نبریم که او دیدگاه تراژیک فروید را با ایمانی مارکسیستی به آینده تلفیق میکند.
درست مثل بقیه آثار او، این دو کتاب هم از لحاظ فرمی پست مدرن به شمار میآیند اما محتوایشان ضد پست مدرن است. ژیژک رویکرد التقاطی پست مدرن و ترکیب ژانرهای قوی و ضعیف را البته در خود دارد. کتابهایش به مسائل شکسته، درهم و بی بنیاد میپردازد و بی وقفه از موضوعی به موضوع دیگر میپرد. در «واپس نشینی قاطعانه» از ایدهپردازی ناگهان به حملات هیجانی و عصبی میرسد از هنر و دانش محض به خدا، از مرگ به سقوط و همه اینها ذیل عنوان «حرکت به سمت بنیان ماتریالیسم دیالکتیکی» میآید. اما این فریبکاری عریانی بیش نیست. در ۴۰۰ صفحه کتاب ارجاعات انگشت شماری به ماتریالیسم دیالکتیکی میشود. کتابها و فصلهای کتابهای ژیژک به ندرت درباره همان چیزی هستند که در عنوانشان آمده است، چرا که او نمیتواند خودش را کنترل کند و همزمان ۵۰ مسئله را با هم بیان نکند. البته تردید او به اصالت هم از پست مدرن بودنش نشات میگیرد. بسیاری از چیزهایی که میگوید قبلا هم گفته شده نه توسط دیگران بلکه توسط خودش. او یکی از بزرگترین کسانی است که در عصر ما خودش از خودش دزدی میکند، مداوما از روی مطالبی که پیش از این منتشر کرده کپی برداری میکند. بخش اعظمی از «واپس نشینی قاطعانه» در «دوزخ در بهشت» هم آمده است و بسیاری از مباحث دوزخ در بهشت دوباره و چندباره مطرح میشوند. حالا دیگر تمامی لطیفههایش را گفته، هر بصیرتی که داشته را چند بار مصرف کرده، حکایتهای تکراریاش را دهها بار تعریف کرده.
یکی دیگر از جنبههای پست مدرن کار او ترکیب توهم و واقعیت است. برای استاد ژیژک یعنی ژاک لاکان هیچ کسی بیش از آن دیوانهای که ادعا میکند بر همه چیز آگاه است، دچار خودفریبی نیست. ناآگاه به این اصل فرویدی که توهم (یا فاتنزی) خود در واقعیت ساخته میشود. همین امر در باب نوشتههای ژیژک هم صادق است. کتابهایش مباحثی اصیل و عینی اند یا نمایشی عمومی؟ تا چه اندازه در گفتههایش صداقت دارد؟ اگر میتواند تا این اندازه باهوش باشد، میتواند به شکل ظالمانهای هم بیمسئولیت باشد. آیا آنجا که در «دوزخ در بهشت» ادعا میکند بدترین استالینیسم بهتر از برترین شکل دولت رفاه لیبرال–سرمایه داری است، جدی میگوید؟ آیا واقعا معتقد است بی اخلاقیهای آسانژ که به آن متهم است امری جزئی است؟ یا این نکته که بارها به پتانسیل رادیکالیسم در مسیحیت اشاره کرده و دوباره در کتابهایش آن را تکرار میکند با اینکه خودش در واقع یک آتئیست است. البته عجیب نیست که کسی به ظاهر مسیحی باشد اما در واقع اعتقادی نداشته باشد. اما کسی عجیب است که ادعا میکند همزمان هم به مسیحیت باور دارد و هم باور ندارد. شاید هم خودش فکر می کند آتئیست است و درواقع اینطور نیست. شاید هم خدایی که به او باور ندارد می داند که او فردی معتقد است.
او یکی از بزرگترین کسانی است که در عصر ما خودش از خودش دزدی میکند، مداوما از روی مطالبی که پیش از این منتشر کرده کپی برداری میکند. حالا دیگر تمامی لطیفههایش را گفته، هر بصیرتی که داشته را چند بار مصرف کرده، حکایتهای تکراریاش را دهها بار تعریف کرده.خود ژیژک ترکیبی است از توهم و واقعیت. در «دوزخ در بهشت» هملت را دلقک میداند در حالیکه خودش هم یک متفکر است و هم یک دلقک. دلقکهای شکسپیر به غیرواقعی بودنشان آگاهند و ژیژک هم به نظر همین طور است. به عنوان مردی که میتوان گفت صفت «رنگارنگ» خاص او اختراع شده، چهرهای کالت است که شمایل کالت خود را دست میاندازد، مردی با اشتیاقی کشنده که خود را به استهزا میکشد. سفرهای مداومش به دور دنیا و ظاهر عجیب و پرزرق و برقش حال و هوایی خیالی، داستانی و فراتر از زندگی دارد انگار شخصیتی است که همین الان از یکی از رمانهای دیوید لاج بیرون پریده. اشتهای سیریناپذیرش برای ایده پردازی قابل تحسین است و در عین حال اندکی هراس انگیز.
وقتی پای محتوا در میان باشد هیچ چیز به اندازه سیاستهای انقلابی مصالحهناپذیر ژیژک دورتر از پلورالیسم پست مدرن نیست. نشانه غریبی در زمانه ماست که مشهورترین روشنفکر جهان یک کمونیست متعهد است. نکتهای که در دوزخ در بهشت بیان میشود در فصل «از پایان تاریخ تا پایان سرمایهداری» ساده است: «دوران تاریک جدیدی در راه است، با انفجاری از شور و هیجان مذهبی و نژادی، که در آن ارزشهای عصر روشنگری رو به سوی محو شدن دارند.»
نشانه غریبی در زمانه ماست که مشهورترین روشنفکر جهان یک کمونیست متعهد است.سبک ژیژک به خاطر انکار این امر که در متنهایش به احساسات و هیجان زدگی مجال میدهد، قابل تامل است. این هم یک ویژگی پست مدرن دیگر است، اما حتی خود او به سختی میتواند نفرتش از بانکداران دزدی که خرجشان از جیب قربانیانشان درمیآید را پنهان کند. همان طور که برتولت برشت میپرسد: دزدی از بانک مگر چیزی از تاسیس یک بانک کم دارد؟
«دوزخ در بهشت» است که همه نه فقط سلاطین جهان از خواندنش سود میبرند. «واپس نشینی قاطعانه» با نظریاتش در باب دیالکتیک و ماتریالیسم به نظر طرفداران کمتری خواهد داشت. از زبان سیاست کمتر میگوید و از کانت بیشتر. با این حال مملو از ماجراهای جالب درباره کابالا، روایتهای بردگان، جاسوسی، موسیقی آتونال و خدا در هیئت بزرگترین جنایت کار است. شکی نیست که شانس خواندن دوباره برخی از اینها را در کتابهای بعدیش هم خواهیم داشت.
تری ایگلتون یک سازشکار بمراتب خودفریب تر از ژیژک است و سخافت تحلیل او در این جمله از مقاله بسیار روشن است: “آیا واقعا معتقد است بی اخلاقیهای آسانژ که به آن متهم است امری جزئی است؟ ”
دستاوردهای آسانژ بسیار عظیم تر از آن است که بتوان انگ های اخلاقی که نظام سرمایه به هر انسان راستینی می نوازد را باور کرد. او باید این را می دانست اگر نمی داند یا نمی خواهد بداند پس نادان است و تهتمت هایش بسیار ناروا
چرا با انتشار ترجمهای مغلوط در این سطح به خوانندهتان و به شکل غیرمستقیم به خودتان توهین میکنید؟
دوستان عزیز این ترجمه از سطر نخست تا سطر پایانی مشکل دارد. ترجمه دیگری از آن در نقد اقتصاد سیاسی منتشر شده و لینک انگلیسی مقاله هم در دسترس است. بهتر است ترجمه های شسته رفته تری در سایت منتشر کنید.
بد نیست به ترجمه منتشر شده در pecritique.com از همین متن توجه کنید و علت تفاوت عمیق این دو ترجمه از یک متن واحد را به خوانندگان تان توضیح دهید.