از رنج بیپایان ما
ساکنان این چادرها اغلب زنان، مردان و کودکان بیشناسنامه بلوچ ایرانی هستند که در پی مهاجرت از سیستان و بلوچستان، بهدلیل نداشتن اوراق هویتی و شرایط مناسب مالی به حاشیه شهرهای بزرگی چون تهران، البرز، سمنان و برخی شهرهای دیگر پناهنده شدهاند. شغل اغلب آنها دستفروشی و نواختن ساز در کوچه پس کوچههای شهری و حاشیه شهرهاست. اما بهدلیل شرایط خاص زندگیشان اغلب با برخوردهای زنندهای از سوی ماموران شهرداری و سایر نهادها مواجه میشوند.
«مسئولان قلعهحسنخان دوباره آتش انداختند به خانههایمان». خبری که ۹ ماه بعد از آتش زدن چادر بلوچهای بیشناسنامه اطراف البرز دوباره دست به دست شد. «دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶، حوالی ظهر بود که آتش، چادرها را سوزاند. هفت چادر در آتش سوخت… آن موقع روز فقط ما زنها درون چادرها بودیم. تمام پارچهها و لباسهای دست دومی که میبردیم در بازار بفروشیم در آتش سوخت. مامورها همه را سوزاندند».
اینها روایت زنان بلوچ حاشیه قلعهحسنخان است از آتش زدن دوباره چادرهایشان. چادرهایی که این بار در حوالی سهراه انبار نفت شهر قدس برپا شده بودند، تا از گزند آتشزدن و تخریب دور بمانند.
زن بلوچ دو روز بعد از آتشزدن چادرها، از بیمهریها میگوید: «برای ما زندگی در چادر سخت نیست. آتش زدن سخت است. سوختن… آتش گرفتن… اصلا میدانی، دردمان میآید از این همه بیمهری. از اینکه بیشناسنامهایم.»
«اما هر جا برویم، میآیند. میآیند و آتش میزنند. شبها با همین کابوس میخوابیم و صبحها چشممان را رو به صحنه همین آتشزدنها باز میکنیم. میدانی چند سال پیش صورت یک بچه پاکستانی همین دور و بر، توی همین آتشزدنها سوخت. با ما که ایرانی هستیم اینجوری برخورد میکنند وای به حال پاکستانیها…».
زن بلوچ دو روز بعد از آتشزدن چادرها، از بیمهریها میگوید: «برای ما زندگی در چادر سخت نیست. آتش زدن سخت است. سوختن… آتش گرفتن… اصلا میدانی، دردمان میآید از این همه بیمهری. از اینکه بیشناسنامهایم. از اینکه سوژه عکسها میشویم اما هرگز دوستداشتنهایمان، شغلمان، سبک زندگیمان، حتی لباسپوشیدنمان سوژه داغ هیچ عکسی نمیشود».
چادرهایی که در بیخبری سوخت
آخرین بار آبان ماه ۹۵ بود که چادرهای گروهی از چادرنشینان ساکن شهریار آتش زده شد. حالا خبر میرسد، روز دوشنبه ۱۶ مرداد ماه، یعنی همین دو روز پیش بعد از ۹ ماه دوباره ماموران شهرداری به چادرهای گروهی از اهالی بلوچ ساکن قلعهحسنخان شهریار هجوم بردند و چنانکه شاهدان میگویند هفت چادر را آتش زدند.
ساکنان این چادرها اغلب زنان، مردان و کودکان بیشناسنامه بلوچ ایرانی هستند که در پی مهاجرت از سیستان و بلوچستان، بهدلیل نداشتن اوراق هویتی و شرایط مناسب مالی به حاشیه شهرهای بزرگی چون تهران، البرز، سمنان و برخی شهرهای دیگر پناهنده شدهاند. شغل اغلب آنها دستفروشی و نواختن ساز در کوچه پس کوچههای شهری و حاشیه شهرهاست. اما بهدلیل شرایط خاص زندگیشان اغلب با برخوردهای زنندهای از سوی ماموران شهرداری و سایر نهادها مواجه میشوند. در سالهای اخیر بارها چادرهای محل سکونت این افراد به دلایل مختلفی از جمله اقامت غیرقانونی و به قصد فراری دادن آنها از حاشیه شهرها سوزانده شده اما اغلب این افراد بهدلیل نداشتن جایی برای سکونت با پناه آوردن به نقاط پرخطر شهری برای خود چادری دست و پا میکنند و در آن ساکن میشوند. جاهایی مانند معدن شن و ماسه در قلعهحسنخان و… اما با هجوم ماموران به این چادرها، تنها محل امن برای اقامت خود و فرزندانشان از آنها گرفته میشود.
زهره صیادی، فعال مدنی که سالهاست با دغدغههای حاشیه نشینان بلوچ ساکن در شهریار آشناست درباره وضعیت به وجود آمده برای آنان میگوید: بارها در نامههایمان به معاونت زنان و خانواده ریاستجمهوری از این معاونت خواستیم کاری برای این خانوادهها و بیشناسنامه بودنشان انجام دهند اما هرگز پاسخی به این نامهها داده نشد. تلاشهای ما در این سالها برای شناسنامهدار کردن این افراد و کودکانشان هم به نتیجه نرسید. درحالیکه شرایط سخت زندگی این افراد، اغلب بهدلیل نداشتن شناسنامه سختتر میشود مسئولان ثبت احوال و نمایندگان سیستان و بلوچستان که بارها وعدههایی مبنیبر شناسنامهدار کردن این افراد دادهاند، دراینزمینه رسیدگیهای لازم را نداشتند تا زندگی کودکانمان در انتظار و روند پر چالش دریافت شناسنامه نسوزد و هرز نرود.
او از نامهنگاری با وزارت ارشاد برای دیده شدن فعالیتهای هنری نوازندگان بیشناسنامه بلوچ میگوید. از آنهایی که بیهیچ نام و نشانی در کوچهها مینوازند و از شادیها و رنجهای این قوم میگویند. اغلب این افراد درگیرودار آتش زدن چادرها دچار مشکلات عدیدهای میشوند که ادامه امرار معاش را برای آنان سخت و دشوار میکند.
زهره صیادی، فعال مدنی که سالهاست با دغدغههای حاشیه نشینان بلوچ ساکن در شهریار آشناست درباره وضعیت به وجود آمده برای آنان میگوید: بارها در نامههایمان به معاونت زنان و خانواده ریاستجمهوری از این معاونت خواستیم کاری برای این خانوادهها و بیشناسنامه بودنشان انجام دهند اما هرگز پاسخی به این نامهها داده نشد.
صیادی میگوید: «در این نامهنگاریها از وزارت ارشاد خواستیم که هنر را بیطبقه و بیمرز همانطور که ذات هنر است، محترم بدارد و قلبش درد بگیرد برای نوازندههای بومی این سرزمین با نواهایی ریشه در اسطورهگیشان که میان شعلههای آتش محو شوند و بخشی از ارزشهای ما متهم بشود به مجازات سوختن و خاکسترشدن».
به گفته او، لودیهای بلوچستان و چلیهای سیستان نوازندهای بومی سیستان و بلوچستان هستند که در بسیاری از مراسمهای رسمی و دولتی، دلایل مباهات مسئولان را فراهم میآورند. در سخنرانیها مفاخر ملی میشوند اما در حاشیهها اینچنین فراموش میشوند.
صیادی میگوید: «لودیها و چلیهایی که در فشارهای زیستی و اقلیمی و اقتصادی سیستان و بلوچستان در انتخاب بقا و زیستن، مجبور به ترک دیار میشوند، حاشیهنشین میشوند و محل اقامتشان زیر تلخترین نگاههای مسئولان در بخش شهر قدس و البرز دائما به آتش کشیده میشود و بعضا به عنوان غیرایرانی به اردوگاههای وزارت کشور فرستاده میشوند».
او از روزهایی میگوید که در پی فشارهای وارد شده به خانوادههای بلوچ چادرنشین ، خیلی از آنان مجبور شدند با وجود نداشتن اوراق هویتی و نبود منابع درآمدی مناسب خانه اجاره کنند. «پاییز ۱۳۹۵ پس از «آخرین» سوزاندن همه خانهها توسط مسئولان شهر قدس، بخشهای متفاوت این جامعه کوچک برای بقا و مقاومت تا رسیدن به ثبت شیوه زندگی، تصمیمهای تازهای را اتخاذ کرد. خانوادهها بنا به وابستگی فامیلی توانستند با کمک یکدیگر و با وجود فشار اقتصادی در روستاهای شهریار خانه اجاره کنند که بهدلیل نداشتن اوراق هویتی به مشکلات زیادی بر خوردهاند».
در این میان جمع زیادی از مردان با نوازندگی امرار معاش میکنند و زنان نیز لباسهای دست دوم قابلاستفاده را با قیمت ارزان و گاهی رایگان گردآوری میکنند تا در بازارهای روز بساط شود و به فروش برسد. صیادی میگوید، کار زنان لودی و چلی سیستان و بلوچستانی برای ارتزاق، نیازمند در اختیار داشتن مکانی وسیع است و این نیاز در خانههای اجارهای کوچک بر آورده نمیشود. شاید به همین دلیل است که این افراد ناچارند در چادرها و حاشیه شهرها اقامت کنند.
تنوع حاشیهنشینی در شهریار و نقض حقوق کودکان
این درحالی است که علاوه بر نوازندههای دورهگرد سیستان و بلوچستانی، ساکنان حوالی شهر قدس و البرز که توسط مسئولان این بخشها دائما پخش و بعضا محو میشوند دو گروه ایرانی دیگر و یک گروه غیرایرانی هم هستند. بخش سوم ایرانی که حوالی خانههای این حاشیه نشینان خانه کردهاند، مردان و جوانان بومی شهریار و شهر قدس و فردیس هستند که بیشترین جمعیتشان بهدلیل اعتیاد از خانواده گریخته یا طرد شدهاند.
لودیهای بلوچستان و چلیهای سیستان نوازندهای بومی سیستان و بلوچستان هستند که در بسیاری از مراسمهای رسمی و دولتی، دلایل مباهات مسئولان را فراهم میآورند. در سخنرانیها مفاخر ملی میشوند اما در حاشیهها اینچنین فراموش میشوند.
زهره صیادی میگوید: «با وجود تعاملهایی که با برخی از مسئولان در شهریار انجام شده اما بازهم شاهد برخوردهای حذفی با ایرانیان فاقد شناسنامه و پاکستانیهای ساکن حاشیه این مناطق هستیم.»
این فعال حقوق کودک با تأکید بر لزوم حمایت از این خانوادهها از نقض گسترده حقوق کودکان گله میکند و میگوید: «جمهوری اسلامی ایران پیماننامه حقوق کودک را امضا کرده است. امضا شدن این پیماننامه توسط جمهوریاسلامی ایران، مسئولیت و تعهد اجرایی دارد. پیماننامه حقوق کودک یعنی مراقبت و حفظ هر کودکی در هر جایی از ایران و دنیا.
این درحالی است که شرایط کودکان پاکستانی در بخشهای کرج و شهر قدس خیلی نامطلوب است. مهمترین دلیل برای بیان مسئولیت ما درباره بخش غیرایرانی حوالی شهر قدس و فردیس و کرج، پیماننامه حقوق کودک است. کودکان و خانوادههای پاکستانی حوالی معدنهای شن حوالی تهران بزرگ با وحشت حمله مامورها میخوابند، زندگی میکنند، بازی میکنند، و راه میروند».