چالشهای معیشتی زنان؛ برای خانواده یا به ضرر آن
«استقلال اقتصادی زنان» و «رشد آگاهی زنان» دو عامل اصلی، در کنار دیگر عواملیند که از آنها به عنوان دلایل ناپایداری پیوندهای زناشویی در خانواده یاد میشود. اما این دو عامل دارای پیچیدگیهاییند که نیاز به بررسی جوانب مختلفشان وجود دارد. در این زمینه چه تغییراتی رخ داده و دولت چه وظایف اجتماعی را میتواند ایفا کند؟ دکتر فاطمه صادقی، پژوهشگر اجتماعی در گفتگو به این پرسشها پاسخ میدهد.
تحولات خانواده در ایران روند پر فراز و نشیبی را طی کرده است. از سویی با رشد آگاهی افراد، زن و مرد از ساختارهای سنتی فاصله گرفتهاند و از سوی دیگر الزامات اقتصادی منجر به افزایش مشارکت اقتصادی زنان شده و این عوامل سیاستهای دولتی در ارائه الگوی ایدهآل و واحد برای خانواده را نیز متاثر از خود کرده است. در چند دهه اخیر به دلیل سیاستهای اقتصادی مبنی بر کاهش تعهدات اجتماعی دولت، زنان از بازار رسمی اشتغال دولتی به سمت اشتغال در بخشهای خصوصی و غیررسمی روی آوردهاند و همین مساله بر معیشت و ساختار اقتصادی خانواده نیز تاثیرگذار بوده است. «استقلال اقتصادی زنان» و «رشد آگاهی زنان» دو عامل اصلی، در کنار دیگر عواملی هستند که از آنها به عنوان دلایل ناپایداری پیوندهای زناشویی در خانواده یاد میشود. اما این دو عامل دارای پیچیدگیهایی هستند که نیاز به بررسی جوانب مختلفشان وجود دارد. در این زمینه چه تغییراتی رخ داده و دولت چه وظایف اجتماعی را میتواند ایفا کند؟ دکتر فاطمه صادقی، پژوهشگر اجتماعی در گفتگو با قلمرو رفاه به این سوالات پاسخ میدهد.
ساختار اقتصادی- اجتماعی موجود در ایران چه نوع الگویی از زندگی مشترک زن و مرد را به دنبال دارد؟ با توجه به اینکه زنان امکان محدودتری برای اشتغال و استقلال اقتصادی دارند، آیا میتوان این مساله را از جمله عوامل سختجانی الگوی خانواده سنتی مبنی بر «مرد نانآور»، «زن خانهدار» دانست؟
وقتی از ایران صحبت میکنیم، باید در نظر داشته باشیم که با یک ساختار واحد در طی زمان مواجه نبودهایم. حتی پس از انقلاب هم، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و جامعه در ایران تغییرات چشمگیری را به خود دیده و بالطبع به واسطه این تغییرات، هم ساختار خانواده و هم الگویی که برای زندگی خانوادگی تجویز میشود، دائما تغییر کرده است. این درست که بخشی از نگاهها بعد از انقلاب بر مرد نانآور، زن خانهدار متکی بوده، اما به نظر من به هیچرو نمیتوان گفت که ایدهآل خانوادهای که انقلاب ۵۷ در نظر داشت محقق کند، بر این الگو استوار بود. در انقلاب ایران، گروههای زیادی مشارکت داشتند که هر یک از آنها الگوهای متفاوتی را برای زن و خانواده تجویز میکردند. یکدستیای میان انقلابیون وجود نداشت که بگوییم آنچه پس از انقلاب حادث شد، حاصل یک اجماع بوده است. البته این به معنای نفی وجود دیدگاههای پدرسالار در انقلاب ایران حتی در میان زنان انقلابی نیست. اما از این مساله نمیتوان نتیجه گرفت که آنها همه نظر واحد داشتند. شاهد آن قانون اساسی است که هم در مقدمه و هم در بندهای مختلف آن، ابهام و اختلاف دیدگاهها را حتی در میان طیفهایی که پس از انقلاب دست بالا را پیدا کردند، میبینیم.
نباید تصور کرد که آزادسازی اقتصادی با سیاست ایدئولوژیک در تناقض است. برعکس، متقابلا یکدیگر را تقویت میکنند. حاصل این وضعیت، تقاضا برای مشارکت روزافزون زنان به ویژه زنان فقیر در بازار کار غیررسمی بوده است.
در قانون اساسی، منازعهای جدی بر سر زن، هویت و نقش او در اجتماع و اقتصاد و سیاست در جریان است. از این بگذریم، تغییرات اقتصادی بعد از انقلاب و سیاستگذاریها نیز نشان میدهند که الگوی سنتی تنها یک افسانه است و خانواده ایرانی چنان لرزههایی را به خود دیده که بیسابقه بوده است: مشارکت اقتصادی زنان در ایران بعد از انقلاب تا جایی که به زنان مربوط است، دو تحول عمده را به خود دید که یکی از آنها در ساخت ایدئولوژیک دولت و دیگری در ساختار اقتصادی اتفاق افتاد: در اولی، رویکردهای ایدئولوژیک شامل اولویت استخدام مردان بر زنان از سوی دولت، و نیز گزینشهای عقیدتی که به دلیل مسائلی همچون پوشش، سختگیری بیشتری را بر استخدام زنان نسبت به مردان ایجاد میکرد و هر دوی آنها از ابتدای انقلاب تا به امروز با فراز و نشیبهایی ادامه داشتهاند، و دیگری گذر از اقتصاد متمرکز دولتی به آزادسازی اقتصادی که بعد از جنگ حادث شد. این تغییر باعث بدتر شدن وضعیت معیشتی بسیاری از خانوادهها و به دنبال آن، تقاضای روزافزون زنان برای ورود به بازار کار رسمی شد که انگیزه آن، داشتن شغلهای با درآمد بیشتر و برخورداری از تامینهای دولتی بود. آزادسازی اقتصادی و تورم بیسابقه در دوره سازندگی به سختی معیشت بسیاری از خانوادهها منجر شد و آنها را به این سمت سوق داد که از نیروی کار زنان بیش از پیش برای تامین هزینههای خانوار استفاده کنند. در این مقطع، تقاضا برای مشارکت بیشتر زنان در بخش رسمی اقتصاد اتفاق افتاد. البته فعالیت اقتصادی زنان از دیرباز در ایران سابقه داشته، اما عمدتا به صورت غیررسمی بوده و درآمد زیادی هم به دنبال نداشته است، برای مثال میتوان به فعالیتهای سنتی زنان در ایران از جمله بافتن قالیبافی، خیاطی، آوردن جنس از کشورهای دیگر و فروختن آن، تهیه جهیزیه و مواردی از این دست اشاره کرد. از آنجایی که این مشارکت، دائمی و رسمی نبود، مشمول بیمه و بازنشستگی هم نمیشد. در واقع بیشتر برای کمک به تامین مخارج خانوار صورت میگرفت؛ نه داشتن نقش جدی در تامین معاش خانوار که عمدتا کار مردان تلقی میشود. اثر تحریمهای اقتصادی بر اقتصاد غیررسمی و صادرات نفت را هم باید بر این مجموعه افزود.
برخی تحلیلگران از جمله اکبر تربت، معتقدند تحریمهای بلندمدت آمریکا ضد ایران که از بعد از انقلاب آغاز شد، از جمله بر صنعت قالیبافی تاثیر زیادی داشته و این صنعت به یک سوم حجم آن در پیش از دوره تحریم کاهش یافته است. این بدان معناست که بسیاری از زنانی که در این بخش فعال بودند، ناچار شدند به مشاغل دیگر روی آورند. اما تقاضا برای اشتغال در بخش رسمی همزمان بود با کاهش نسبی روند استخدامهای دولتی که هم به دلیل نوع گزینشها و هم سیاستهای کلی دولت برای کمکردن از بار تعهدات خود نسبت به جامعه، بسیاری از زنان را از اقتصاد رسمی کنار میگذاشت. بنابراین در حالیکه ما شاهد افزایش روزافزون تقاضا برای استخدام زنان هستیم که در بالارفتن تدریجی میزان اشتغال زنان در دهه ۷۰ خود را نشان میدهد، از سوی دیگر شاهد کاهش نسبی استخدام زنان به طور کلی بودهایم. تحولی که به واسطه این تغییرات ایجاد شد این بود که با توجه به افزایش روزافزون تقاضا برای استخدام از یکسو و کاهش نسبی عرضه، برای زنان، چارهای نماند تا به دو گزینه دیگر رو کنند: نخست، روی آوردن به بخش خصوصی، و دوم، روی آوردن به بازار کار غیررسمی و مشاغلی با درآمد بیشتر در این بخش. روندهای موجود نشان میدهد که اشتغال رسمی زنان هم به لحاظ عددی و هم به صورت نسبی رو به افول است. از جمله در سال ۹۵، برای آزمون استخدامی افراد در بخش دولتی، از مجموع ۳ هزار سهمیه استخدامی، ۹۶۰ عنوان شغلی منحصرا از آن مردان و تنها ۱۶ مورد برای زنان اعلام شده است. مابقی سهمیهها هم بین آنها مشترک بوده که با عنایت به اولویت استخدام مردان، بازهم به آنها اختصاص خواهد یافت. این به معنای بحرانیتر شدن خانواده هم خواهد بود، چون بسیاری از خانوادهها امروز بر کار زنان متکیاند و بدون آن نمیتوانند دوام بیاورند.
نتیجهای که میخواهم از این بحث بگیرم این است که ما با وضعیتی مواجهیم که در آن، از یکسو ساختار اجتماعی و اقتصادی بعد از انقلاب، زنان را از خانهنشینی به مشارکت در اقتصاد سوق داده و از سوی دیگر، ساخت ایدئولوژیک و آزادسازی اقتصادی، همچنان از اشتغال زنان ممانعت و مشارکت گستردهتر آنها در همه زمینهها به عمل میآورند. این دو بر هم اثر همافزا دارند. یعنی نباید تصور کرد که آزادسازی اقتصادی با سیاست ایدئولوژیک در تناقض است. برعکس، متقابلا یکدیگر را تقویت میکنند. حاصل این وضعیت، تقاضا برای مشارکت روزافزون زنان به ویژه زنان فقیر در بازار کار غیررسمی بوده که بنا بر برآوردها، در سالهای اخیر رشد چشمگیری داشته است. اما بخش غیررسمی برای زنان، پیامدهای منفی زیادی به همراه دارد. از ناامنی و آزارهای جنسی گرفته تا نداشتن بیمه، عدم برخورداری از بازنشستگی و … در این وضعیت نمیتوان گفت که الگوی سنتی تقسیم کار در خانوار پابرجا مانده است. به هیچوجه. از قضا این تحولات در میان اقشار فرودست و فقیرتر محسوستر است و حتی اگر آنها هم تمایل داشته باشند به الگوهای سنتی متکی باشند، در واقع به بدتر شدن وضع و کمک به استثمار هر چه بیشتر خود کمک میکنند. لذا ممکن است افراد به صورت کلیشهای هنوز هم بر تقسیم کار سنتی و ارزشهای از پیش موجود پای بفشارند و گمان کنند که میتوان به آنها برگشت یا باید آنها را زنده نگه داشت. اما واقعیتها از اذهان فراتر میرود. ذهنیتها، عادت و ایدهآلها را بهویژه در جامعه ما که آموزش و پرورش درست و حسابی وجود ندارد، سخت بتوان تغییر داد، چون تبدیل به یک حقیقت درونی افراد شده، اما واقعیت چیز دیگری است.
بر اساس این واقعیت میتوان گفت خانواده ایرانی در دهههای اخیر چنان تکانههایی را به خود دیده که در کمتر جامعهای میتوان آن را یافت. الگوی زن خانهدار/ مرد نانآور با واقعیت تناسبی ندارد و حتی اگر هم یک زمانی این الگو واقعی بوده، امروز دیگر چنین نیست. برای مثال، این الگو با ناموجه جلوهدادن کار زنان و اضافی جلوه دادن آن واقعیت ندارد، چون امروز بسیاری از خانوادهها به درآمد زنان وابستهاند این موضوع – مانع از آن میشود که آنها به دستمزد برابر در ازای کار برابر، اعتراض به آزار و همزمان بهرهکشی در محیط کار و انواع دیگر استثمار و تن دادن به شرایط پست، اعتراض کنند. وقتی اعتراضی هم صورت گیرد، به آنها گفته میشود: «خب اگه دوست نداری، ول کن برو. آن بیرون کلی مرد ایستادهاند که مشتاق داشتن این شغلاند» یا «برو شوهر کن تا خرجت را شوهرت بده، برای چی اومدی اینجا کار کنی؟» این نوع برخوردها هم در بخش عمومی و هم در بخش خصوصی رواج دارد. بنابراین، کارکرد این الگو در واقع زمینهساز فرودستسازی هر چه بیشتر از زنان است. این الگو ایدهآلی را ترسیم میکند که بسیاری از زنان به آن راهی ندارند و به شدت از آن طرد میشوند. زیرا با واقعیت هر روزه زندگی میلیونها زن تطابق ندارد. زنان خیابانی که هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود، زنان کارگر، دستفروشان خیابانی، تنفروشان، کسانی که از سر ناچاری صیغه میشوند، زنانی که در ازای دستمزد ناچیز به مشاغل پست روی میآورند، زنان مزدبگیر، زنان کارمند، معلمان زن، زنان نویسنده، زنان صنعتگر، پزشکان زن، مهندسان زن، پرستاران، هنرمندان و … در این الگو هیچ جایی ندارند. حتی زنان خانهدار هم جایی در این الگو ندارند، زیرا خانهداری به معنای بیکاری نیست. ضمن اینکه بسیاری از آنها به اقتصاد خانوار کمک مالی هم میکنند. به طور خلاصه به نظر من این الگو با زندگی واقعی کمتر زن و مردی تطابق دارد و کارکردش عمدتا توجیه وضعیت غیرانسانی زنان به ویژه زنان فرودست است.
ساختار درونی خانوادهها طی دهههای اخیر چه تغییراتی داشته و آیا شما این تغییرات را در جهت دوام روابط مشترک زناشویی مثبت ارزیابی میکنید؟
با توجه به آنچه پیشتر گفتم، در واقع پاسخ سوال شما یک خیر موکد است. من فکر میکنم سه دلیل عمده برای این وضعیت میتوان برشمرد: یکی از مهمترین معضلات در تشکیل و تداوم خانواده در ایران، مشکلات و نابرابریهای اقتصادی است که پیشتر به آن اشاره کردم. لذا به نظر میرسد اگر قرار باشد مشکلات اقتصادی حل نشود، بعید است بحران خانواده حل شود. برای حل این معضل، اولویت دادن به اشتغال رسمی، بهویژه به اشتغال زنان اهمیت دارد، زیرا امروز دیگر یک خانواده را فقط با کار مردان نمیتوان اداره کرد. لذا این اندیشه که اشتغال زنان در تضاد با دوام خانواده قرار دارد، به کلی اشتباه و خود در مواردی میتواند منشا تضعیف خانواده شود. نهتنها در ایران، بلکه در سایر نقاط جهان نیز تحقیقات صورت گرفته حاکی از آن است که خانوادههایی که در آن زنان شاغلند، از دوام بیشتری برخوردارند تا خانوادههایی که تنها یک نفر در آنها شاغل است. اگر خانواده در اولویت است، دولت باید به جای دامن زدن به بیثباتکاری زنان و اخراج آنها، تسهیلات بیشتری برای زنان شاغل، از جمله مهدکودکها و مرخصی زایمان برای هر دو جنس در نظر گیرد و همزمان روند اشتغال زنان را بهبود بخشد. همزمان، اصلاح ساختارهای قانونی، آموزشی و فرهنگی متناسب با تحولات اجتماعی از جمله حضور زنان در جامعه و پررنگ شدن نقش آنها در اقتصاد و اجتماع نهتنها منجر به تضعیف خانواده نمیشود، بلکه موجب تحکیم آن خواهد شد.
دولت باید به جای دامن زدن به بیثباتکاری زنان و اخراج آنها، تسهیلات بیشتری برای زنان شاغل، از جمله مهدکودکها و مرخصی زایمان برای هر دو جنس در نظر گیرد و همزمان روند اشتغال زنان را بهبود بخشد.
وقتی افراد یقین داشته باشند که با تشکیل خانواده، قرار نیست از پیشرفت بازبمانند و فرزند آنها میتواند آینده بهتری داشته باشد، شوق تشکیل خانواده در آنها بیشتر میشود. برعکس، اگر فکر کنند که با این کار هر آنچه را هم که دارند، از دست میدهند و اگر بچهدار شوند، فرزندشان نه شغلی خواهد داشت و نه هوایی برای تنفس، طبعا از تشکیل خانواده و داشتن فرزند دوری خواهند کرد. امروز متاسفانه رویکرد دوم غلبه دارد. بسیاری از افراد به ویژه زنان چشمانداز مثبتی را در مقابل خود نمیبینند. امروز بسیاری از زنان از این در هراساند که با تشکیل خانواده وارد ساختار و وضعیتی به غایت تبعیضآمیز میشوند که مانع از پیشرفت آنها میشود و خروج از آن هم با خسارات روحی و مادی زیادی همراه است. این ساختار برای مردان هم چشمانداز امیدوارکنندهای را پیش رو قرار نمیدهد. طبعا با این روند، سخت بتوان تحکیم خانواده را انتظار داشت. دوم اینکه، به نظر میرسد در جامعه نیز تغییراتی بعضا به غایت منفی پدید آمده که باید به آنها هم پرداخت. خانواده در جامعه امروز ایران به یک بنگاه بیشتر شبیه است تا خانواده و این دیگر ربط زیادی به خانواده سنتی مبتنی بر اعتماد یا همبستگیهای خویشاوندی، بین فردی و اجتماعی ندارد.
بر این اساس، عقد ازدواج هم گاهی به یک معامله سودآور شبیه شده که در آن طرفین گویی با علم به اینکه طرف مقابل میخواهد از او سوءاستفاده کند، به نحوی قرارداد معامله تنظیم میکنند تا ضررشان در آن به حداقل برسد و منفعت بیشتری کسب کنند. برای مثال، بر اساس همین رویکرد تجاریگونه، در بسیاری از خانوادهها، بالا بردن میزان مهریه به عنوان سپر دفاعی زن در برابر نگرانیهایی از جمله تعدد زوجات، به شدت عمومیت دارد. این در حالی است که این تدبیر فقط به تضعیف و تجاری شدن هر چه بیشتر مناسبات زن و مرد انجامیده، بیآنکه بتواند به تحکیم خانواده و جلوگیری از تضییع شدن حقوق زن و مرد کمک کند. به تعبیر دیگر، جامعه به جای اینکه به اصل معضل بپردازد و راههای سوءاستفاده را- برای مثال با شروط ضمن عقد- مسدود کند، نهتنها آن راهها را باز میگذارد، بلکه حتی تشویق هم میکند. اما بعد درصدد برمیآید به طرق نامتعارف و بعضا غیرانسانی جلوی سوءاستفاده افراد را بگیرد. از این رو شاهد بحرانیتر شدن مناسبات انسانی بهویژه در خانواده و درهمریختگی و آشوب بیشتر و تنفر آدمها از یکدیگریم. من فکر نمیکنم در مسیری که دو طرف هنوز زندگی را آغاز نکرده و وارد یک معامله شدهاند، احترامی برای هم قائل باشند و اعتمادی به هم داشته باشند تا بر اساس آن بتوانند روابط پایداری را آغاز کنند.
امروز بسیاری از زنان از این در هراساند که با تشکیل خانواده وارد ساختار و وضعیتی به غایت تبعیضآمیز میشوند که مانع از پیشرفت آنها میشود و خروج از آن هم با خسارات روحی و مادی زیادی همراه است.
اگر بخواهم موضوع را خلاصه کنم، هنجارهای گذشته در حال زوالاند، اما هنجارسازی درستی صورت نگرفته است. در نتیجه، نگاه ابزاری به آدمها به ویژه نسبت به زن در تفکر سنتی و در خانواده سنتی، جای خود را به یک نگاه جنسی/ تجاری به مراتب بدتر میدهد که طبعا نمیتواند مبنای روابط سالم و پایدار بین دو جنس قرار گیرد. به همین دلیل بسیاری از خانوادهها تداومی ندارند و زود از هم میپاشند. اما دلیل سومی هم برای بحران خانواده وجود دارد که به طور کلی به بحران در مناسبات انسانی باز میگردد که به نظر من بر خلاف دو مورد دیگر، دلایل تاریخی دارد. یعنی در این مورد، جامعه نهتنها تغییر نکرده، بلکه کماکان بر رویه گذشته پافشاری میکند. واقعیت این است که جامعه ما یک جامعه به اصطلاح هابزی است که در آن انسان، گرگ انسان دیده میشود. بسیاری از آدمها از دیگران و از جوامع دیگر در هراس دائمیاند. جامعهای است که در آن بسیاری از افراد برخورد انسانی را نیاموخته و نگاه مثبتی هم به یکدیگر ندارند. از این رو دائما به هم سوءظن دارند و میخواهند دیگری را به عقب برانند و از خود در برابر او محافظت کنند. نشانه غلبه این دیدگاه بر بخشهایی از جامعه، تعارف است که در جامعه ما به شدت رایج است. تعارف، با قرار دادن دیگری در یک فاصله معین از رهگذر چربزبانی و اغراق، در واقع به مصون ماندن فرد از آزار بالقوه او میانجامد. کارکرد تعارف، حفظ فاصله ایمن است. تعارف، نشاندهنده بیاعتمادی ما به دیگران است. البته تعارف روی دیگری هم دارد که باز از همان کارکرد قبلی برخوردار است و آن هم عبارت است از برخوردها و فحاشیهای رکیک، وقیحانه و خشن و به غایت غیرانسانی که بعضا در کوچه، خیابان، محیط کار و خانواده شاهد آن هستیم. طبعا با این وضعیت نمیتوانیم مناسبات انسانی پایدار و یک جامعه مبتنی بر همسبتگی اجتماعی قوی ایجاد کنیم. بر این بیاعتمادی و نگاه هابزی، باید دید منفی نسبت به زن را هم بیفزاییم که به غایت رواج دارد و هر روز از بلندگوهای مختلف به صورت آشکار و پنهان تبلیغ میشود. واقعیت این است که این جامعه هزاران سال ادبیاتی ضدزن را تولید کرده که در آن زن عمدتا کارکرد جنسی دارد. این رویکرد منشا تولید گزارههایی از این دست است که: «به زنان اعتماد نکن»، «از زنان بپرهیز»، «زن، منشا فتنه است» و … طبعا با این نگاه به زن نمیتوان شاهد شکلگیری یک زندگی مبتنی بر اعتماد بین زوجین بود. متاسفانه امروز هم این دیدگاهها در روابط ما کموبیش وجود دارد و بعضا تبدیل به یک ذهنیت درونی افراد شده است. طبعا اصلاح این وضعیت، به کار آموزشی بلندمدت نیاز دارد.
آمارها نشان میدهد طلاق در میان اقشار تحصیلکرده بیشتر است؛ هر چند طلاق برای این اقشار تابو نیست و راحتتر میتوانند از یکدیگر جدا شوند. اما چرا تحصیلات بالا هم منجر به حل مساله زوجین بر اساس یک همفکری کنش و ارتباطی عقلانی نمیشود و این قشر نیز گزینه جدایی را انتخاب میکنند؟
به این پرسش فقط میتوانم به صورت کلی پاسخ دهم، چون در مورد ایران اطلاعات دقیقی ندارم. اجمالا فکر میکنم تشکیل خانواده یک چیز است و تداوم آن چیزی دیگر. تشکیل خانواده تابع عوامل معدودی است. اما دوام آن به عوامل متعددی نیازمند است که به برخی از آنها پیشتر اشاره کردم. از یک جهت، میدانیم که بالا رفتن تحصیلات در همه جای دنیا، باعث بالا رفتن آمار طلاق شده است. چون افراد دیگر خود را ملزم نمیبینند که وقتی با طرف مقابلشان مشکل پیدا کردند، به دلایل قدیمیتر از جمله وابستگی اقتصادی، فرزندان، شرم اجتماعی و نظایر آن به زندگی ادامه دهند. برای مثال، یک زن تحصیلکرده با برخورداری از درآمد، چنانچه مشکل جدی با شریکش پیدا کند، احتمال بیشتری دارد که بخواهد جدا شود تا اینکه به زندگی ادامه دهد. هرچند که این به معنای آن نیست که در عمل هم ضرورتا چنین خواهد شد. آدمها برای جدایی یا ماندن، دلایل بسیار پیچیدهای دارند که وضعیت اقتصادی تنها یکی از آن است.
این جامعه هزاران سال ادبیاتی ضدزن را تولید کرده که در آن زن عمدتا کارکرد جنسی دارد… طبعا با این نگاه به زن نمیتوان شاهد شکلگیری یک زندگی مبتنی بر اعتماد بین زوجین بود.
در مجموع به نظر میرسد آموزش میتواند باعث شود آدمها به صورت مستقل تصمیم بگیرند و برای خود سرنوشت دیگری را رقم بزنند؛ کاری که پیشتر امکانش کمتر فراهم بود. وابستگی افراد به هم بیشتر بود و آنها برای زندگی و اندیشه بر دیگران متکی بودند. با بالارفتن تحصیلات، افراد به اندیشه و ادراک خود اتکا میکنند و بر اساس انتظارات خودشان تصمیم میگیرند. به نظر میرسد که تحصیلات میتواند از جنبه دیگری هم به بالارفتن آمار طلاق کمک کند و آن هم هنگامی است که در افراد توقعات دیگری به وجود آورد، بیآنکه متناسب با آن، بر تواناییهای ارتباطی آنها بیفزاید. تصورم این است که شاید سوای عامل فوق، این مساله در مورد ایران هم صدق پیدا کند. با افزایش تحصیلات، فرد توقعات بیشتری از خود و دیگران پیدا میکند، اما ممکن است از توانایی ایجاد رابطه و گفتوگو و توانایی حل مشکلات متناسب با آن برخوردار نشده باشد. طبعا در اینجا احتمال اینکه رابطه به جدایی ختم شود، بیشتر است، اما این مورد حدسی است و یقینی نیست.