تابستان خود را چگونه گذراندید؟
به گواه بسیاری از دستاندرکاران فرهنگ و هنر وضعیت در این عرصه بهتر از پیش شده است. آنها برای اثبات مدعایشان از رشد مخاطب و تولید هنری در یکی دوسال اخیر شاهد می آورند. از این حیث به نظر نویسندهی این مطلب تابستان گذشته نمونهی کمیابی است. اما چه چیز باعث این رشد مخاطب و گردش پول و سرمایه در هنر شده است؟ تلویزیون، تبلیغات و تمناهای سیاسی واجتماعی مخاطبان چه تأثیری در این فرایند جذب مخاطب داشته است و این مخاطبان چه کسانی هستند؟
تابستان گرم وخشک امسال برای هر که آب و نان نداشت برای هنر پر رونق بود. پرتماشاگرترین فصل تاریخ تئاتر ایران با نمایشهای پرفروشی چون «ترانههای محلی» و «ترانههای قدیمی»، «دل سگ»، «دورهمی زنان شکسپیر»، «بر پهنه دریا»، «سقراط» و «فاوست»، و پر فروشترین فصل تاریخ هنرهای تجسمی با «حراج هنری تهران» با بیش از ۱۲ میلیارد فروش، نمایشگاه انفرادی «آندرگراند» سیامک فیلیزاده با بیش از یک ونیم میلیارد فروش، و پر اجراترین فصل تاریخ موسیقی از کنسرتهای پاپ «همایون شجریان» بگیر تا کنسرتهای کول «پالت» و «چارتار». فیلمها هم که رکوردهای فروش سینماها را میشکنند و به مدد دیجیتالیشدن، هر فیلمی در هرجایی از کشور همزمان با هم به نمایش در میآید. «شهرموشهای ۲» رکورد اخراجیها را رد کرد و فیلمهای دیگر هم میفروشند. این ولع و میل عمومی به دریافت پدیدههای فرهنگی و هنری و هزینهکردن برای آنها پرسش برانگیز است. رشد حاصل از این توجه به هنر و فرهنگ از کجا آغاز شده است؟
بدیهی است که در وضعیت کنونی هر گونه فعالیت هنری به آن صورتی که با استقبال روبرو شده است، میزان قابل توجهی از پول و سرمایهی مالی را به گردش میاندازد. همچنین در کنار کشیدن دولت و میدان دادن به بخش خصوصی، این پولها یا از جامعهی مخاطب جمعآوری میشوند و یا در مواردی از شرکتها و هلدینگهای بزرگ و کوچک خصوصی. ولی اینجا مسئله همین وفور مخاطب ولخرج برای آندسته از محصولات هنری مورد نظر است. مخاطبی که پول و وقت خود را خرج چیزی میکند که تاکنون نکرده است. به ویژه که این مسئله علیرغم تمام اعتراضات نمایشی اهالی تئاتر، در تئاتر به شکلی جهشی اتفاق افتاده است. در این نوشته تلاش میکنم تجربهی مواجههام با تئاتر را از این نظر ببینم. اینکه چرا مخاطب این اثر را میبیند و دیدنش را هم به اطرافیانش توصیه میکند؟ به بیان بهتر چه دلیلی دارد که مصرف آن را به دیگران توصیه میکند؟ بعد از دو سال رشد منفی اقتصادی وبا تورم ۴۰درصدی، سهم کالای فرهنگی از سبد عدهای بالا می رود. آیا این خودش واضحترین نشانهی طبقاتی بودن این کالاهای فرهنگی نیست؟
«اعتراض» من را بخرید
آنچه که در این سالها گذشته، نشان میدهد برای از بین بردن ایدهها و مفاهیم پیشرو به دو صورت میتوان عمل کرد؛ یا کلاَ اجازهی انتشار و بازنمایی آن ایدهها را نداد و در نطفه خفه کرد و یا اینکه آنها را با شدت هر چه بیشتر پخش و توزیع کرد اما در فرمی که آن مفاهیم را از خود تهی کند. این همان ادغام پیچیده ای است که به جای برخورد مستقیم، نیروهای خارج از مرکز را با ظرافت به درون خود میکشد و خود را تقویت میکند؛ با ترفند کنار نشستن و تماشای حرکتهای رو به جلو، و کشیدن آنها به درون خود. در نهایت به همین واسطه ایدههایی که پیشرو و اعتراضی به نظر میرسند بدل به همان چیزی میشوند که از آن گریزان بودهاند. «فرهنگ» توسط همان کسانی که نیروهایی خارج از سیستم تعریف میشوند، سعی در بازتولید رویههایی دارد که در ظاهر مخالف اما در عمق ماجرا کاملاَ همراه با این «ارشاد» عمل میکنند. کافی است که نگاهی به آنچه بر صحنههای تئاتر و گالریهای کشور میگذرد بیندازیم. در تمامی نمایشها و نمایشگاههای پر فروش کنایهای کاریکاتوری به وضعیت سیاسی و حکومتی کشور زده می شود. اما این هنرمندان معترض به حکومت به قول آن دوست عزیزم: «هرگاه هم که اعتراض کردهاند همچون لگد ملیجک بر جنازهی شاه شهید تنها اسباب انبساطخاطر را فراهم کردهاند.»
در تمامی نمایشها و نمایشگاههای پر فروش کنایهای کاریکاتوری به وضعیت سیاسی و حکومتی کشور زده می شود. اما این هنرمندان معترض به حکومت به قول آن دوست عزیزم: «هرگاه هم که اعتراض کردهاند همچون لگد ملیجک بر جنازهی شاه شهید تنها اسباب انبساطخاطر را فراهم کردهاند.»آنچه شما خواستهاید
ادراک انسان به واسطهی تلویزیون به شدت تغییر کرده است، به ویژه در دوران امروز که با یک گیرنده بیشتر از هزار شبکهی تصویری در دسترس و جلوی چشمان مخاطبان است. در استفاده از تلویزیون در همان اندک زمانی که داریم، میتوانیم از همه چیز تا حدی ارضا شویم. در همان زمان که در حال تماشای اخبار جنگ در سوریه و عراق هستیم، میتوانیم به سرعت کانال را عوض کنیم و با موزیک و تصویر، مُسکنی به احوال پریشان خود بزنیم. احوال پریشان برای اینکه کاملاَ تسکین پیدا کند دوباره سری به اخبار میزند و از پیروزی تیم ملی کشور غرور ناسیونالیستیمان بالا میزند. نه هنوز کافی نیست. کانال را عوض میکنیم تا شبکهای دیگر برایمان تونلی به زمان بزند و آنچه در تاریخ آریایی غرورآفرینمان داشتهایم برایمان یادآور شود.
تمامی حواس ما اشغال میشوند؛ به واسطهی تصویرهایی که در همان حال که آنها را میبینیم، به این فکر میکنیم که چطور میشد آنها را بهتر دید و تبلیغات تکنولوژیهای جدید تصویری که آنها هم اختصاری بیان میشوند و الایدی و اچدی و… به خاطرمان میآیند. تو گویی این بهتر دیدن آنها ما را به درک و فهم بهتری از آنچه ارائه میشود میرساند اما در واقع ما تنها سرگرمتر میشویم. همزمان صدا و موسیقی و در شبکهی دیگری فیلم سینمایی همه اینها برای ما در دسترس به نظر میرسد و به همین واسطه گمان میکنیم با خرید یک تلویزیون و گیرندهای که هر چه کانال بیشتری بگیرد ما هم از پهنهی اطلاعاتی و هنری و سیاسی بیشتری برخوردار میشویم. از ویژگیهای کالاهایی که امروز عرضه میشوند همین آپشنها و امکانات جدید است حتی وقتی که نمیدانیم با آنها باید چکار کنیم .
ارتباطی از نوع بی نهایت
تمایل به داشتن همه چیز با هم در یک بستهبندی از بیماریهای دوران ماست. به همین ترتیب پیتزای مخلوط از همه پرفروشتر است. کمبوی همبرگر بوف با همبرگر و سیبزمینی و نوشابه همان کاری را برای مشتری انجام میدهد که تلفن هوشمند با دوربین و پخش موسیقی و بازی و اینترنت انجام میدهد. سریالها به همین ترتیب همین نقش را برعهده میگیرند. ترکیبی از عشق، سیاست، تاریخ، مد و فشن و لودگی و در جاهایی رمز و راز یواشکی خود را نمایش میدهند. اجرای تئاتری که امروز بر صحنه است نیز نمونهای از همان پیتزای مخلوط و سریال تلویزیونی است، فقط بستهبندی و زرورقی بر آن کشیده شدهاست و از قضا کار مهمی را انجام میدهد. چرا که آنچه مخاطب از آن جذب میکند شبیه همان نیازی است که از خوردن پیتزای مخلوط و تماشای تلویزیون حاصل میشود؛ یگانه دستاورد مصرف می شوند.
کمبوی همبرگر بوف با همبرگر و سیبزمینی و نوشابه همان کاری را برای مشتری انجام میدهد که تلفن هوشمند با دوربین و پخش موسیقی و بازی و اینترنت انجام میدهد. سریالها به همین ترتیب همین نقش را برعهده میگیرند. ترکیبی از عشق، سیاست، تاریخ، مد و فشن و لودگی و در جاهایی رمز و راز یواشکی خود را نمایش میدهند. اجرای تئاتری که امروز بر صحنه است نیز نمونهای از همان پیتزای مخلوط و سریال تلویزیونی است، فقط بستهبندی و زرورقی بر آن کشیده شدهاست و از قضا کار مهمی را انجام میدهد.در واقع این ما به ازاهای عینی بودند که این مفاهیم را پیش کشیدند. نمایشهایی که برای دیدنشان صفهای طولانی شکل میگرفت. دل سگ، دورهمی زنان شکسپیر، بر پهنه دریا و….. و گل سرسبد این ماجرا؛ ترانه های محلی. ترانه های محلی بهترین نمونه ی استفاده از خواست و تمنای مخاطب و بزک کردن و به روی صحنه آوردن آن تقاضا است. هر چند که در دیگر نمایش های پرفروش همین ترفندها به کار رفته است ولی به گمان من در این اجرا به کمال خود رسیدهاند. در نمایش ترانههای محلی ادراکی از همان نوع ادراک تلویزیونی از مخاطب طلب میشود. ولی آنچه آن را مشمئزکننده میکند ابتذال آن چیزی نیست که میبینیم، بلکه زرنگی و کاربلدی خالق اثر است که تمام تلاشش را میکند تا معترض بودن خود را نشان دهد. به همه چیز چنگ میاندازد تا مخاطبش همانند صفحهی تلویزیون، تئاتر را ببیند؛ از فیلمهای قدیمی نشان میدهد و لابهلایشان از مصائبی میگوید که بر آنها رفته است در سالن اصلی تئاتر شهر. آقا بیضایی آقا بیضایی میکند و زنان هم روی صحنه یواشکی، آزادانه آواز میخوانند در سالن اصلی تئاتر شهر. ما مخاطبانی که به واسطهی همان رسانهها شکل گرفتهایم از دیدن تصویر سوسن تسلیمی و بیضایی و شنیدن و دیدن آواز زنان کِیف می کنیم در سالن اصلی تئاتر شهر. با بلیط ۲۵ تا ۴۰ هزار تومانی گمان میکنیم آنچه خرج کردهایم به هدر نرفته است در سالن اصلی تئاتر شهر.
موسیقی نواحی، آهنگساز ایرانی مقیم آمریکا که در انتها در شمایلی مسیحوار (لباس سفید و موهای بلند و ریش بلوند) میمیرد. او اودیسهوار در سرزمین مادریاش سفر میکند تا آوازها و ترانههای محلی را بیابد و به جهانیان عرضه کند همراه با فیلمهای سینمایی که قسمت عمدهای از زمان نمایش را پرکردهاند در سالن اصلی تئاتر شهر. اجراهای موسیقی در لابهلای قطعات نمایشی و بدتر از همه آن جملهی پایانی که از رنجهای مردمم و سرزمینم سخن میگوید در سالن اصلی تئاتر شهر. اجرا در سالن اصلی تئاتر شهر و قیمت بلیط بالا شاهد ادعایی هستند که در ابتدا آورده شد. این ارتباط متظاهرانه از نوع بینهایت برای ارتباط و نزدیکی به عموم و مردم نیست بلکه هدفش سوار شدن بر قواعد بازار و فروش بیشتر و بیشتر است. نکتهی مفتضح ماجرا طبقهبندی قیمت بلیطها بود و توجیهی که گروه اجرایی برای بلیطهای بالاتر از نرخ مصوب آورده بود؛ هر چه گرانتر بفروشیم به خیریه میدهیم.
همهی حواس ما درگیر میشود ولی نه برای تأمل و تشکیک در حواس و وضعیتمان. در اینگونه اجراها از قضا تنها چیزی که به خطر نمی افتد همین بازتولید گستردهی وضعیت موجود با تمامی ابعادش است. صد البته که در اینجا مخاطبی که به دیدن این اجرا میرود به واسطهی قیمت بالای بلیطها همان مخاطب «دارایی» است که آمده گردش و چرخش «دارایی» اش را بر روی صحنه ببیند.مونو «پول»ی
همین پراکندگی و در همآمیزی جمیع امیالی که مخاطب برای خود میخواهد در واقع منجر به بیاهمیت شدن همهی آنها میشود. بیاهمیتی و دعوت به یک آرامش مقطعی بدل به اصل تمنای مخاطب میشود. همه چیز مهم است و نتیجهی منطقی این گزاره این است که هیچ چیز مهم نیست. راحت باشید و ما به جای شما همه کارها را انجام میدهیم. همهی حواس ما درگیر میشود ولی نه برای تأمل و تشکیک در حواس و وضعیتمان. در اینگونه اجراها از قضا تنها چیزی که به خطر نمی افتد همین بازتولید گستردهی وضعیت موجود با تمامی ابعادش است. صد البته که در اینجا مخاطبی که به دیدن این اجرا میرود به واسطهی قیمت بالای بلیطها همان مخاطب «دارایی» است که آمده گردش و چرخش «دارایی» اش را بر روی صحنه ببیند. حضور درتئاتر و گرفتن سالن و اجرا، در همین ارتباط بین دارایی روی صحنه و توانایی تماشاگر مونوپول شده است. تو گویی تئاتر در تابستان برای کسانی اجرا شد که اوقات فراغت خود را میگذراندند نه کسانی که تابستان برایشان گرمای طاقت فرسا در حین کار است و فراغت چه واژهی نامأنوسی است.