چرا نمیتوانم جایزه صلح نوبل برای ملاله را جشن بگیرم؟
اعطای جایزه صلح نوبل به ملاله یوسفزی بازتاب گستردهای در رسانهها یافته است؛ برخی از منتقدان اما به انتقاد از روایتی غربی پرداختهاند که حول ملاله شکل گرفته است.
جایزه صلح نوبل جمعهی هفته گذشته به کایلاش ساتریاتی از هند و ملاله یوسفزی از پاکستان برای مبارزاتشان علیه سرکوب کودکان و (دفاع از) حقوق جوانان، از جمله حق (دسترسی) به آموزش اعطا شد. این خبر بسیار برانگیزانندهای است، و شاید بتوان گفت تقریبا به این معناست که جایزه صلح نوبل مجددا به عقلانیتی رسیده است؛ پس از اینکه جایزه خود را در سال ۲۰۰۹ به باراک اوباما «به دلیل تلاشهای فوقالعادهاش برای تقویت دیپلماسی بینالمللی و همیاری بین مردم»، و در سال ۲۰۱۲ به اتحادیه اروپا «برای بیش از ۶ دهه مشارکت در پیشبرد صلح و آشتی، دموکراسی و حقوق بشر در اروپا»، اهدا کرده بود.
معذلک، چیزی در این میان هست که واقعا مرا آزار میدهد. چطور امکان دارد که ما (یعنی غرب) همواره «شرارتهای» شرقی، یعنی رنج و عذابی که کودکانی همچون ملاله همواره ناچار به تحمل آن بوده و هستند (در مورد خاص ملاله، طالبان) را تشخیص بدهیم؟ اما در تشخیص نقش خودمان در خلق آن «شیاطین» همواره ناکام بمانیم؟ چطور ممکن است ما هیچگاه در مورد چیزهایی که دولتهایمان بر سر کودکان پاکستان، سوریه، عراق، فلسطین یا یمن میآورند سخنی به میان نیاوریم؟ بیایید صرفا حملات هواپیماهای بدون سرنشین را بهعنوان نمونه در نظر بگیریم. توئیت سال گذشتهی جورج گالووی شاید بتواند این ریاکاری را به تصویر بکشد:
«اگر ملاله در حملهی هواپیماهای بدون سرنشین کشته شده بود، رسانههای بریتانیا حتی اسم او را هم به شما نمیگفتند»
بدون شک حق با گالووی است. ما حتی از اسم او هم باخبر نمیشدیم. اما از آنجایی که داستان ملاله با روایت غربی از بیدادگریِ شرقی انطباق پیدا میکند (که در آن بستر زیرینِ آفرینش این بیدادگری مسکوت گذاشته میشود)، همهی ما از اسم ملاله خبردار میشویم. آنگونه که اسد بیگ مینویسد:
«این داستانِ دختری بومیست که به دست مرد سفیدپوست نجات یافته است. دختری که به بریتانیا فراری داده شده است، و جهان غرب میتواند به خویش ببالد که زن بومی را از چنگال مرد وحشی همقبیلهاش نجات میدهد. این یک روایت نژادپرستانه تاریخی است که به آن رسمیت بخشیده شده است. روزنامهنگاران و سیاستمردان به شکلی غریب مشتاق گزارش دادن و ابراز نظر در این مورد بودند. داستان دختر رنگینپوست معصومی که به دلیل مطالبهی آموزش، توسط افرادی بیرحم مورد شلیک قرار گرفته بود، و در امتداد آن، شوالیه با زره نورانیاش از راه میرسد تا او را نجات دهد. اقدامات غرب، بمبارانها، اشغالها، جنگها، اکنون همگی موجّه به نظر میرسند، «نگاه کنید، به شما گفته بودیم، دلیل مداخلهی ما برای نجات بومیان همین است».
مشکل این است که هزاران ملاله وجود دارد که غرب با راه انداختن جنگها و اشغالهای بیپایان، مداخلات، حملات هواپیماهای بدون سرنشین و.. به خلق آنها کمک کرده است. در برنامه Last Week Tonight که توسط جان اولیور اجرا میشود، میتوان پی برد که اطلاعات ما در مورد حملات هواپیماهای بدون سرنشین چقدر ناچیز است- مقاصد و اهداف آن، آماج آن، دستاوردهای آن. «دقیقا در همین لحظه شاخه اجرایی را داریم که ادعا میکند حق دارد هر کسی را بکشد، در هر نقطهای از کره زمین، هر زمان که اراده کند، بنا به دلایلی سرّی مبتنی بر شواهدی مخفی، طی فرآیندی سرّی که بر عهده مقاماتی رسمی با هویت نامشخص است. چنین چیزی مرا به وحشت میاندازد». این توضیح روزا بروکس، پروفسور دانشگاه جورج تاون و مقام رسمی پیشین پنتاگون در دوران زمامداری باراک اوباما، در مورد سیاست ایالات متحد در خصوص حملات هواپیماهای بدون سرنشین است که در طول یکی از جلسات استماع کنگره در سال گذشته ارائه شده است.
عکس زیر، یک اثر هنری دستهجمعی را به نمایش میگذارد که در استان خیبر پاختونخاوا در نزدیکی مرز شمال غربی پاکستان با افغانستان کار گذاشته شده است، و در آن هنرمندانی از پاکستان، آمریکا و.. همراه با هنرمند فرانسوی جِیآر مشارکت داشتهاند. گروه مذکور گفت این اثر را به این امید خلق کرده است که اپراتورهای هواپیماهای بدون سرنشین ایالات متحد، چهرهی انسانی قربانیانشان را در منطقهای ببینند که آماج حملات متعددی بوده است.
این واقعیتی است که به ما عرضه نمیشود. یک واقعیت دیگر، داستان عبیر قاسم حمزه الجنابی است؛ دختر ۱۴ ساله عراقی، که توسط سربازان ارتش ایالات متحد در خانهاش در یوسفیه در سال ۲۰۰۶ مورد تجاوز دستهجمعی قرار گرفت. او مورد تجاوز قرار گرفت و کشته شد، پس از آنکه والدینش و خواهر شش سالهاش حدیل قاسم حمزه به قتل رسیدند. همچنین بیربط نیست خاطرنشان کنیم که پیش از تجاوز آمریکا به عراق، عبیر به مدرسه میرفت اما (پس از حمله آمریکا) به دلیل نگرانیهای پدرش در مورد امنیت او، ناچار به ترک تحصیل شد.
عبیر قاسم حمزه الجنابی
و در حالیکه غرب برای ملاله کف میزند (که همینطور هم باید باشد) من هراس دارم که این (تشویقها) میتواند دلایل یا دورنمایی نادرست داشته باشد. احساس من اینگونه است که گویی غرب میخواهد دستور جلسهای دست و پا کند که با (خواست) خودشان و یا با سیاستهایی که میخواهند (در پیش بگیرند) جور در بیاید. و به همین دلیل هم هست که دیدگاههای ملاله در باب اسلام به ندرت عرضه میشود. او در عوضِ تبدیل اسلام به توجیهی برای بیدادگری، ایمان خود را بهعنوان چارچوبی برای استدلال در دفاع از اهمیت آموزش بکار میبندد، اما این به ندرت مورد اشاره قرار میگیرد. چنین چیزی همچنین (با خطمشیهای غرب) «جور در نمیآید».
از این رو جمعه گذشته هنگام شنیدن اخبار مربوط به جایزه صلح نوبل، دچار آشوب فکری شدم. در سطوح بسیار متعددی، این نگرانیها کماکان پابرجا هستند. ما وارد جنگ تازهای شدهایم، و مراسم اعطای جایزه صلح، پس از نگاه کردن به عکس زیر، مضحک به نظر میرسد.
«آنها میگویند، اگر خدا به شما عشق بورزد، اجازه میدهد که عمری طولانی داشته باشید، اما من آرزو میکنم که ایکاش او اندکی کمتر مرا دوست داشت. آرزو میکنم که ایکاش آنقدر عمر نمیکردم که کشورم را در ویرانی و تباهی ببینم». احمد یک مهاجر سوری ۱۰۲ ساله، عکس از آ.مککانل.
مطمئنا ما باید قدردان تلاشهای کسانی باشیم که برای ساختن دنیایی بهتر مبارزه میکنند، اما وقتی این کار به شیوهای انجام میشود که بسیار حسابگرانه و تکبُعدی و پُر از طرح و برنامههای سرّی و سرشار از نفاق و ریاکاری به نظر میرسد، من هرگز نمیتوانم آنرا جشن بگیرم.
I can't agree with this more.