تفکر انتقادی و پیشگیری از فاجعه
اگر پشت توصیفهای آگاهانه از وضعیت موجود و تلاش برای پیشبینی رخداد، نگاهی انتقادی هم وجود داشته باشد، حافظۀ جمعی ما خواهد توانست گذشته خود را به طرق گوناگونی بازخوانی کند و متناظر آن امکانهای گوناگونی را نیز برای آینده خود ببیند.
پلاسکو تمام شد. پلاسکو نماد مرحله ای از مدرن شدن زندگی در ایران بود. کالبد مدرنیته ایرانی در قالب برجی ۱۷ طبقه که برپا داشتن آن تنها با تمسک به دانش مهندسی جدید ممکن بود.
اما آیا واقعا پلاسکو با درهم پاشیدن کالبدش تمام شد؟ اگر برای پدیدارها چیزی بیشتر از کالبد قائل باشیم این جمله را قبول نمی کنیم. کما اینکه فروپاشیدن این کالبد همراه با یک فاجعه اجتماعی تمام عیار و فداکاری و کشته شدن آتشنشانان امدادگر همراه شد. پدیدار ساختمان پلاسکو در ذهن جامعه ما علاوه بر کالبد فرسوده، رهاشده و متراکماش، هالهای از حافظه جمعی را حمل میکرد. همین هالۀ سنگین تاریخ منعکس در حافظۀ جمعی است که هر چیزی را در محیطی که با هم زندگی میکنیم بیش از یک کالبد میکند. حافظۀ جمعی از نسلی به نسل بعدی منتقل میشود و مکان را روز به روز غنیتر میسازد. خاطرهها مشخصترند. خاطرۀ جمعی یک گروه از شرکت در یک زمان و مکان مشترک و جریان رویدادی که در آن مشارکت داشتند یا خاطرۀ فردی از یک فضا، مکان، زمان.
به این ترتیب، پلاسکو بخشی از حافظۀ جمعی مدرن شدن ما بود و تنها با فروریختناش از میان ما حذف نمیشود. از سوی دیگر با رخداد فاجعه و امکانی که فضای مجازی و رسانه برای مشارکت همگان در آن فراهم کرده بود، مرگ آن تبدیل به خاطرۀ جمعی هم شد. یک خاطرۀ تراژیک.
پلاسکو بخشی از حافظۀ جمعی مدرن شدن ما بود و تنها با فروریختناش از میان ما حذف نمیشود. از سوی دیگر با رخداد فاجعه و امکانی که فضای مجازی و رسانه برای مشارکت همگان در آن فراهم کرده بود، مرگ آن تبدیل به خاطرۀ جمعی هم شد.
بخش مهمی از این خاطرۀ مشترک تجربۀ از دست دادن نیروی فداکاری بود که برای نجات شهروندان در آن بنا حضور داشت، اما خود نجات پیدا نکرد و قربانی شد. تمام پرسش جمعی ما در این روزها این است: آتشنشانها قربانی چه شدند؟ و ما چطور میتوانستیم جلوی مرگ آنها را بگیریم؟ این پرسش خودانتقادانه راهی است برای آگاه شدن به وضعیت خود و این خودآگاهی مقدمهای است برای توافق بهتری برای زیست همگانیمان.
اگر خوب به صحنههای امداد نگاه کنیم میبینیم که چطور نیروی در صحنه با نردبانهایی که بالاتر از طبقه دهم نمیرفت، میکوشد آب را به طبقات دهم به بالا برساند و تقلایی سخت را تداوم میبخشد. در نهایت هم با وجود پیشبینی ریزش بخشی از آنها در ساختمان گرفتار میشوند و تلخ به کام مرگ میروند. در این روزها مطلبی منتشر شد که در آن یک پژوهشگر معماری توضیح داده بود که در حدود یک سده پیش از این طی آتشسوزی یک بنای بلندمرتبه در نیویورک همین اتفاقها افتاد و این رویداد باعث شد که جایگاه نهاد آتشنشانی تغییر کند و حفاطت از امنیت معنای متفاوتی پیدا کند.
از اینجاست که جستجوی مقصر شروع میشود، تجهیزات نامناسب، اهمال در اقدام پیشبینانه شهرداری برای ساماندهی ساختمان، قصور مالک، اصولی عمل نکردن تیم و تخلیه دیرهنگام نیروهای امداد در هنگام تخریب و یا حضور مردم. شاید بهتر باشد کمی زاویهامان را تغییر دهیم و بپرسیم اتخاذ چه رویکردی میتواند کلیت این شرایط را تغییر دهد و روابط این عناصر را دگرگون کند؟
یک رویکرد آن است که معتقد باشیم مسیری که در آن قرار داریم ناگزیر است و باید این تجربهها را داشته باشیم تا از آنها گذر کنیم و به وضعیت مطلوب برسیم. از سوی دیگر ممکن است معتقد باشیم که ما نباید راه رفته دیگران را دوباره برویم، بلکه باید از تجارب جهانی استفاده کنیم و سطح مطلوب را با تاسی به خرید امکانات و آموزشهای پیشرفتهتر ارتقا دهیم.
در مقابل شاید گروهی تجربۀ جهان سوم را در رفتن این راه پیش بکشند و استعمار و استثمار را که از طریق همین تاسیها وارد شده و از منابع و نیروهای بهرهکشی کرده مثال بزنند.
به نظر میرسد بیش از هرچیز و پیش از هرچیز فقدان تفکر انتقادی ما را در بنبستهای عجیبی گرفتار میکند. در حالی که مجهز شدن به آن میتواند افقهای بسیاری را پیش روی ما بگشاید
در این شکی نیست که استفاده از تجربههای دیگران خردمندانهتر از تجربه کردن تجربههاست. اما خطر استثمار نیز خطری جدی است، پس چه باید کرد؟
اینجاست که بعد دیگری از خودآگاهی به کمک ما خواهد آمد و آن تفکر انتقادی است. به نظر میرسد بیش از هرچیز و پیش از هرچیز فقدان تفکر انتقادی ما را در بنبستهای عجیبی گرفتار میکند. در حالی که مجهز شدن به آن میتواند افقهای بسیاری را پیش روی ما بگشاید و این راه درآمدن از حلقۀ تکرار خاطرات تراژیک است.
رخداد و واقعه مهمترین عنصر جهان واقع (چه طبیعت و چه جامعه) است. این رخداد است که روزمرگیها و عادتها را میشکند و ارزشهای ناکارآمد را برملا میکند. رخداد چه طبیعی باشد و چه اجتماعی میتواند تمدنها را از بین ببرد و نقطۀ پایانی بر آنها باشد. تنها ابزار ما در مقابل رخدادها آگاهی است که بتواند پیشبینی کند. این پیشبینی ما را در صحنۀ بحران چابک خواهد ساخت و قدرت مدیریت و مبارزه را به ما خواهد بخشید. اگر پشت این توصیفهای آگاهانه از وضعیت موجود و تلاش برای پیشبینی رخداد، نگاهی انتقادی هم وجود داشته باشد، حافظۀ جمعی ما خواهد توانست گذشته خود را به طرق گوناگونی بازخوانی کند و متناظر آن امکانهای گوناگونی را نیز برای آینده خود ببیند.
تنها در این صورت است که میتوانیم از تجارب جهانی با احتیاط استفاده کنیم، اما راه خودمان را ببریم و تجربههایی از آن خود داشته باشیم. با تفکر انتقادی میتوانیم خاطرۀ فاجعۀ پلاسکو را از آن خودمان کنیم و آن را به آینده پیوند بزنیم.
فکر انتقادی آسان به دست نمیآید و هر نقدی را نیم توان تفکر انتقادی خواند. تربیت نیروی نخبه و گزینش آن در حوزههای مختلف و در همه عرصهها لازم به نظر میرسد.
اما تفکر انتقادی آسان به دست نمیآید و هر نقدی را نیم توان تفکر انتقادی خواند. تربیت نیروی نخبه و گزینش آن در حوزههای مختلف، صرف هزینه برای آن نیرو که موظف به نظارت و نقد و در عین حال طرح گزینههای متعدد برای آینده باشند، در همه عرصهها لازم به نظر میرسد. نیرویی آموزش دیده، آگاه و با تجربه که توانایی طرح مسئله و بازخوانی تجارب دیگران و خودمان را داشته باشد.
اگر در سازمان آتش نشانی هستۀ ناظری با قدرت اجرایی قانونی برای نظارت سطح ایمنی شهر و آییننامهنویسی برای ساخت و ساز وجود داشت، نیرویی که میتوانست تجارب جهانی را با شرایط ایران بازخوانی کند و راهحلهای گوناگونی متناسب با شهرهای ما را پیشنهاد کند، ما آن تفکر انتقادی را به صورت نهادی در امدادگری داشتیم.
بیش از دو سوم عملیاتهای آتش نشانی وقایع خُرد است، آتشسوزی یک برج مانند پلاسکو و فروریزی آن رخدادی است که در فواصل زمانی معناداری اتفاق میافتد. اما نمیتوان وقوع آن را به طور کامل پیشبینی کرد. حال اگر یک نیروی ویژه وجود داشت، که تجهیزات فوقالعاده داشتند و در چنین صحنههایی وارد عمل می شدند، نتایج چه تغییری میکرد؟
شاید در آن صورت تامین نیرویی که ممکن است سالی چند بار به کار آید اصراف تلقی میشد، اما خاطرۀ تراژیکمان را بیاد آرید و بگویید که تامین چنین نیرویی در طول سال آیا صرفهجوئی در هزینههای سنگین فاجعههای ممکن نیستند؟
حال کمی عقبتر بایستید، جامعهای را تصور کنید که بخشی از دارایی خود را صرف ایجاد هستههای ویژه تفکر انتقادی و عملیاتهای ویژه میکند؛ در عرصۀ علم و مطالعات بنیادی، در حوزۀ صنعت و اختراعات بلندپروازه، پزشکی، نجوم، مدیریت و سیاست. آیا چنین جامعهای برای رخدادها آماده نیست؟ آیا چنین جامعهای در مقابل فاجعه محکوم به شکست است؟