در جستجوی آیینهای برای تمرین جمعی
علت بقای خشونت خانوادگی این است که به شیوههای مختلف، شخصی و پنهان باقی میماند. به همین خاطر، نباید بار مسئولیتِ حل مشکل خشونت، تنها بر عهده اشخاص باشد. چراکه مشکلِ خشونت صرفاً مسئلهای شخصی نیست. بلکه مسئلهای عمومی است.
برای پی بردن به ریشه مشکلات، همیشه لازم نیست در انبوهی از کتابها غوطهور شویم؛ گاهی اوقات گوش سپردن به گفتگوهای روزمره تاثیری چند برابر دارد.
در یکی از جلساتِ یک فرایند یادگیری مشارکتی که برای گروهی از زنان میانسال در محلهای در شرق تهران تشکیل میشد، تجربهای داشتم که برایم آموزنده بود. بحث درباره خشونت و تحقیری بود که از جانب شوهران نسبت به همسرانشان روا داشته میشود. سوالهایی طرح شد مانند اینکه: «چرا مردان کمتر شنونده صحبتهای همسرانشان هستند؟ چرا معمولاً زنان با صدای آرامتر و مردان با صدای رساتر صحبت میکنند؟ چرا بین آنها گفتگویی شکل نمیگیرد یا بهسرعت به داد و فریاد ختم میشود؟ و چرا در نهایت این مردانند که حرفشان را به کرسی مینشانند؟»
هر کدام از زنان حاضر در جلسه، پاسخهای متفاوتی به این سوالات داشتند: برخی معتقد بودند که «تقصیر خود زنهاست که کوتاه میآیند»؛ چند نفری در عوض میگفتند که «اگر زنها کوتاه نیایند، سنگ روی سنگ بند نمیشود»؛ عدهای این رفتار مردان را «ذاتی و طبیعی» میدانستند؛ گروهی هم که پیشتر در کلاسهای مشاوره و روانشناسی شرکت کرده بودند، بر این نظر بودند که «زن و شوهرها مهارت ارتباط موثر را نمیدانند». گروه آخر استدلالهای قویتری داشت و تا حدی توانست بقیه را متقاعد کند که اگر زنان و مردان مهارتهای ارتباط موثر را بدانند، خواهند توانست با هم تصمیم بگیرند و خشونت میانشان کمتر میشود.
اما در این میان، یکی از زنان شرکتکننده در جلسه تجربه متفاوتی را توضیح داد: «با اینکه من دوره مهارتهای زندگی را گذرانده و با فرزندانم ارتباط خوبی دارم، و شوهرم نیز با دوستان و همکارانش ارتباط خوبی دارد و با آنها محترمانه و با آرامش صحبت میکند و حتی اگر اختلافی بینشان ایجاد شود، منطقی برخورد میکند؛ اما نمیدانم چرا ما با هم نمی توانیم گفتگو کنیم؟ هر وقت اختلافی بینمان پیش میآید او با صدای بلند سرم فریاد میزند و من هم در نهایت کوتاه میآیم». یادآوری این تجربه، برای چند نفر دیگر از زنان نیز آشنا بود. اینکه شوهرانشان اتفاقاً مهارتهای ارتباطی را به صورت تجربی و در زندگی روزمره فرا گرفتهاند و حتی در موقعیتهایی مانند ارتباط با غریبهها یا در محیط کار به خوبی رعایت میکنند؛ اما وقتی به خانه برمیگردند، انگار قواعد ارتباط برایشان تغییر میکند و میخواهند که حرف، حرفِ آنها باشد.
این وضعیتِ متناقض، این سوال را در جلسه دامن زد که «به غیر از ضعف در مهارتهای رفتاری، چه عامل دیگری وجود دارد که ارتباط میان زن و مرد را ناسالم و خشونتآمیز میکند؟» ادامه بحث و گفتگوها به اینجا رسید که موقعیت متفاوت و نابرابر زنان و مردان از نظر قدرت و جایگاه اجتماعی است که زمینهساز بروز خشونت میشود. به گفته یکی از زنان شرکتکننده در جلسه: «وقتی پول و درآمد در اختیار شوهرم است، هر چقدر هم که حرف من منطقی باشد، من یک زنِ خانهدارم و در نهایت مجبورم حرف او را قبول کنم».
اگر بنا باشد بر اساس چنین تجاربی، تاثیراتِ اقداماتی که با هدف کاهش خشونت خانگی انجام میشود را ارزیابی کنیم، میتوان چنین نتیجه گرفت که راهبردها و اقدامات متمرکز بر اصلاح نگرش و رفتار فردی، برای کاهش خشونت کفایت نمیکند. به عبارت دیگر، از این تجربه میتوان آموخت که تغییر در سطح «رفتار فردی» از طریق یادگیری مهارتهای ارتباطی به تنهایی نمیتواند به کاهش خشونت بیانجامد. اگرچه، یادگیری مهارتهای ارتباطی فوایدی دارد، اما راهِ حل نهایی نیست. بلکه لازم است برای تغییر «موقعیت و مناسبات» اقدامی انجام شود.
به عبارت دیگر، باید راهبردی مهیا شود که همزمان تغییر در رفتار و تغییر در موقعیت و مناسبات را به صورت متوازن دنبال کند. اینکه به مردان شیوههای «کنترل خشم» آموزش داده شود و در مقابل به زنان مهارتهای «قاطعیت و حل مسئله»؛ در حالی که اساساً موقعیت آنها در خانواده و جامعه نسبت به یکدیگر نابرابر است، نمیتواند از خشونت مبتنی بر جنسیت پیشگیری کند.
یکی از شیوههای رایج بروز خشم در مردان، بلند کردن صدا و فریاد زدن است. در مقابل، زنان یادگرفتهاند که خشم خود را فرو خورده و صدایشان را کوتاه و خفه کنند. اینکه به مردان آموزش داده شود تا هنگام خشمگین شدن چطور آرامش خود را حفظ کنند، و به زنان توصیه شود تا مقابل آینه تمرین کنند که چطور صدایشان شنیده شود و بتوانند خواستهشان را بیان کنند؛ شاید در کوتاه مدت فوایدی داشته باشد، اما در بلندمدت بیحاصل و بیاثر است.
در جامعهای که فرهنگِ سکوت و پذیرش ستم و تحمل خشونت، سنت و رسمی دیرینه است؛ تاکید یکجانبه بر تغییرات فردی کارساز نیست. چه بسا ممکن است به تدریج مهارتها و رفتارهایی ترویج و تثبیت شوند که پذیرش و تحمل افراد نسبت به ستم و خشونت را افزایش دهند. به جای آنکه ماهیت ستمگری و خشونت در روابط و مناسبات مورد انتقاد قرار گیرد؛ رفتارهای فردی زنان خشونتدیده و مردان خشونتگر به چالش کشیده میشود. نتیجه این میشود که وقتی روابط و مناسبات جنسیتی تغییری نمیکند و تنها بر تغییر رفتار تاکید میشود؛ صرفاً شکل و ظاهر خشونت و ستم عوض میشود و به شیوههای پیچیدهتری بروز و ظهور پیدا میکند. کما اینکه امروزه، بسیاری از رفتارهای تبعیضآمیز و توام با خشونت توسط برخی از روانکاوان و رفتارشناسان موجه و مشروع پنداشته میشود.
در واقع، تمرکز یکجانبه بر تغییر رفتار فردی، ممکن است بهانهای برای تفسیرهای به ظاهر علمی، اما اساساً فریبکارانه از تبعیض و خشونت ایجاد کند. به نوعی، علت بقای خشونت خانوادگی این است که به شیوههای مختلف، شخصی و پنهان باقی میماند. به همین خاطر، نباید بار مسئولیتِ حل مشکل خشونت، تنها بر عهده اشخاص باشد. چراکه مشکلِ خشونت صرفاً مسئلهای شخصی نیست. بلکه مسئلهای عمومی است. بروز خشونت مبتنی بر جنسیت به قدرت نابرابر زنان و مردان در کل جامعه مربوط است. از همین رو، راهبردِ تغییر چنین مسئلهای نمیتواند صرفاً شخصی باشد، بلکه تدابیر عمومی و اجتماعی نیز ضروری است.
شاید تمرین در برابر آینه برای بالا بردن شدتِ صدا و افزایش قاطعیت زنان موثر باشد؛ اما برای تغییر مناسبات، افزایش صدای تک تک زنان کفایت نمیکند. برای تغییر روابط و مناسبات نابرابر نیاز به ایجاد «صدایی جمعی» است. البته منظور صرفاً علنی کردن خشونت و افشای خشونتگران نیست؛ بلکه ایجاد صدای جمعی به معنی سازماندهی «ارادهای جمعی» برای کاهش خشونت مبتنی بر جنسیت است. ارادهای معطوف به ساختن مناسباتی برابر و عادلانه و عاری از خشونت. اما برای ایجاد یک صدای جمعی و ارادهای قدرتمند و متحد نیز، «تمرینِ جمعی» لازم است. اگر زنان در خانه، از آینه به عنوان ابزاری برای تمرین افزایش صدا استفاده میکنند؛ در عرصه عمومی و در مقیاس جمعی از چه ابزاری برای تمرین و قدرتافزایی میتوان استفاده کرد؟
مناسبات نابرابر جنسیتی و به ویژه پدیده خشونت خانگی در سطوح مختلفی تبلور و بروز دارد؛ از سطح رسوم و سنت و روابط محلی گرفته تا عرصه روابط اقتصادی و هنجارهای فرهنگی. اما شاید یکی از بارزترین و تجسمیافتهترین بازتابها و انعکاسهای روابط و مناسبات نابرابر در چارچوب «قوانین» متجلی باشد. به طوریکه بسیاری از قوانین موجود، یا انعکاس مستقیم مناسبات نابرابر و تبعیضآمیز جنسیتیاند؛ یا نسبت به خشونت علیه زنان، به ویژه خشونت خانوادگی، سکوت کرده و حل و فصل آن را به اشخاص و رسوم و سنتها واگذار کردهاند. شاید در عرصه عمومی و مقیاس اجتماعی، قانون آینه و انعکاس خوبی از مناسبات و روابط، برای تمرین کردن افزایش صدای جمعی باشد. آن هم نه فقط از طریق نقد قوانین موجود، بلکه به واسطه تلاش جمعی برای ساختن و ایجاد قانونی عادلانه برای منع خشونت علیه زنان. همانطور که نگاه کردن به آینه، شیوه خوبی برای دیدن ضعفها و ناتوانیها برای تمرین مهارتها و توانافزایی فردی است؛ قانون نیز میتواند انعکاس خوبی از کاستیها و نواقصی باشد که نیاز به ترمیم، جایگزینی و تغییر دارد. بدین ترتیب، تلاش برای برساختن قوانین بدیل و عادلانه، تمرینی است که میتواند در «میان مدت»، ضمن جلب توجه همگانی برای بهبود شرایط زنان و کاهش خشونت مبتنی بر جنسیت؛ زمینههای رشد و تقویت عاملیتی را فراهم کند که میتواند به تغییر ساختاری رهنمون شود.