روایت ده سال جهالت سازمانیافته؛ ازدحام پلیدی
متن زیر دو سال پیش ترجمه شده اما در آن زمان روزنامههای ایران از چاپ آن خودداری کردند. امروز اما زمانه فرق کرده و روزنامههای ایران آسودهتر میتوانند نظام سیاسی حاکم در ترکیه را زیر سوال ببرند. اما زیر سوال بردن این نظام سیاسی دیگر چه اهمیتی دارد؟
بیگمان مسئله امروز ترکیه تنها مشی نظام سیاسی حاکم بر آن نیست. بلکه میباید از سه زاویه دیگر نیز وضعیت ترکیه را به بررسی نشست: یک: احزاب سیاسی مخالف دولت که فعلا دوست ندارند عنوان «مخالف» بودن با حزب حاکم را از دست بدهند و از این رو از درگیری میپرهیزند. دو: جامعهای که از ترس دچار انفعال شده است و نمیتواند آنچه را میخواهد به زبان بیاورد و شاید به راستی گزینهای برای اعمال اراده خود نیز در پیش رو ندارد. سه: جامعه جهانیای که در مقابل ترکیه بعد از کودتا هنوز موضع شفافی اختیار نکرده و هنوز نمیداند که نظام سیاسی حاکم به دنبال چیست. سیاستهای منطقهای ترکیه ادامه وضعیت درونی این کشور است و شق چهارمی برای بررسی بیشتر نیست. آری اردوغان گفته است که «اعراب سنی را به شیعیان وا نمینهم» اما این کاری است که درون کشور خود نیز با علویان انجام میدهد. اگر کردها را در خارج از مرزهای ترکیه هدف قرار داده در داخل مرزها نیز چنین است.
متن زیر بدین معنا دریچه فراخی برای تفکر در وضعیت موجود نمیگشاید که متنی است کلیشهای بعد از رخداد گزی که اردوغان را به هیتلر فرو میکاهد. اردوغان هیتلر نیست و حتی نقش او را نیز بازی نمیکند. این سمبولسازیها اتفاقا اذهان را از اصل مسئله دور میکنند. اما میتوان در متن لحظاتی را یافت که قسمتی از واقعیت اجتماعی موجود در ترکیه آن زمان را آشکار کند.
اگر این طوفان فرو نشیند و اگر بعد آن به فردایی روشن چشم باز کنیم، شاید پاسخ گفتن به این سوال (در این ده سال چه بر سر ترکیه آمد) حداقل ده سال زمان بطلبد. اما بیشک یکی از پاسخها چنین آغاز خواهد شد:
پیشوایی آمد و به مردم چگونه فکر کردن را از طریق ایجاد یک الگوی مرجع و به واسطه بارها تکرار کردن آن آموخت. طبعاً این سخنرانیهای پیوسته و بیپایان نخست وزیرمان (منظور نویسنده اردوغان است که در آن زمان نخست وزیر بود) بیدلیل نیست، هدف اینکار ندادن فرصت به مردم برای فکر کردن است. تا آنها خلاءها را نبینند و به چیزی شک نکنند.
کنار این پیشوا نیز همچون تمام پیشوایان، شاهد تشکیل توده متراکمی از روشنفکرانیم. این توده الگوی پیشوا را عمیقتر و دقیقتر کردهاند. این دانش آموختگان که چندان هم دچار پلیدی نیستند بر آن شدند تا با شیوه تهاجمطلب، انتقامگیر و غارتگر رهبر همراهی کنند و کوشیدند تا بر مشرب روشنفکری خود نیز لباس مشروعیت ببافند.
من از جمعیت عظیمی حرف میزنم که تیتر «به خاطر روزنامهنگار بودن دستگیرش کنید» را نوشتند، از کسانی که برای دستگاه قضائیای که دیگر سیاسی شده است، علیه دستگیرشدگان واقعه ارگنکون و فعالین KCK (اتحادیه جوامع کرد) مدرک جمع کردند، از دانشگاهیانی که جشن متمدنشدن برپا کردند، از حقوقدانهایی که با شغالها میرقصند، از هنرمندانی حرف میزنم که برای جای گرفتن در قاب عکس خوشبختی از رقص تا ادبیات، از شعر تا موسیقی، تمام شاخههای هنر را مورد استفاده قرار دادند.
آنها زمانی که پیشوا عبارت «هموطنان من» یعنی «شهروندان اصیل» را به کار گرفت و مابقی از این کادر بیرون ماندهها را در دایره انسانیت نگنجاندند، در مقابل این ظلم مغایر با حقوق اساسی، ابتدا آن را قبول و سپس در برابر آن سکوت کردند. پیشوا به «شهروندانش» بارها گفته است که نیازی به فکر کردن به دیگری، احساس مسئولیت در برابر آنها و احساس عذاب وجدان داشتن نیست. پیشوا برای بیوجدان کردن مردمِ خود بارها گفته است «که در اصل این شمایید که حقتان پایمال شده». این را آنقدر تکرار کرد که مردم نیز آن را پذیرفتند، چرا که انسان پلیدی را به خاطر نفس پلیدی نمیپذیرد، پلیدی با نیکی و در رابطه با نیکی حتماً سونیتی دارد؛ در این صورت قربانی دادن امری موجه خواهد شد. در نتیجه این وضعیت، آن «شهروند» عضو حزب، کودکی را که به خاطر خشونت اقتدار میمیرد، توطئهگری علیه خود میداند. (ملتی که با دیدن صورت علی اسماعیل کورکماز که زیر ضربات مشت و لگد جان سپرد هیچ واکنشی از خود بروز نمیدهد، به جدیترین شکل ممکن دچار بیماری است.)
پیشوا نه تنها حقوق، بلکه احترام و اعتقاد به حقوق را نیز از بین برد. دیگر هیچکس در این کشور نمیتواند رابطهای بین محکمه و عدالت برقرار کند. پیشوا معنای عدالت را که اساس ملک را میسازد، تغییر داد. عجیب نیست که در دیدارها و آئینهای حزبی، انسانها کفن میپوشند. آنها دیگر حضور فیزیکی و معنوی خود را به حضور پیشوا بستهاند. پیشوا خود عین عدالت است.
جهالت سازمانیافته، به عنوان گروهی پر دامنه، آزادی عقیده، ارزشهای انسانی، انسانیت و وجدان را به مدت ده سال مورد هجمه قرار داد. چرا که در راس این تشکیلات پیشوایی بود که به آنها بگوید «به پیش». در این سالها شاهد تجاوزهای متعدد و عمیقی به حقوق بشر بودهایم که محاسبه کردنش ده سال زمان از ما خواهد گرفت.
با اتمام این ده سال و آغاز ده سالی دیگر کارمان سختتر هم خواهد شد. با خود خواهیم گفت چه شده بود؟ و برای یافتن پاسخ اندیشه خواهیم کرد. برای یافتن ریشههای تاریخی این اتفاق سراغ کودتای ۱۲ سپتامبر خواهیم رفت. با نبش قبر تاریخ شاید این را نیز فهمیدیم وقتی که دنیز اعدام میشد «نیکی» را هم از دار آویخته بودند؛ آن زمان هم فریادهای خاموشی حضور داشتند. شاید عقبتر هم برگردیم به قتل عام درسین و یا حتی قبل تر از آن به ۱۹۱۵. و حتی به قبلتر از اینها، به سراغ سلطانهایی که برادرهای خود را میکشتند. اما با این اوصاف هم توضیح این ده سالی که از سر گذراندیم دشوار خواهد بود. چرا که یافتن پاسخ عقلانی برای این جهالت سازمانیافته، بیوجدانی سازمانیافته و اراده سازمانیافته برای نیاندیشیدن ناممکن است. آن روز هیج محکمهای برای افرادی که این وضع را ساختند و طرفداری کردند نخواهیم یافت، چرا که این ازدحام بسیار مزدحم است.
منتشره در روزنامه «بیر گون» به تاریخ ۶ ژانویه ۲۰۱۴
جمع شدن این سطح از حماقت و جهالت در یک سایت خبری-تحلیلی کشور ما جای تأسف بسیار زیادی دارد. قطعاً مترجم هیچ ایدهای در مورد گروه تروریستی KCK (یا به اصطلاح خودتان «اتحادیهٔ جوامع کرد») و عملیات تروریستی بیشمار این شاخه از PKK نداشته. و همینطور هیچ اطلاعی از خط مشی فکری و اصول اعتقادی این چپهای افراطی کوهنشین هم ندارد. و همینطور من مطمئن هستم که حتا کلیات محاکمههای ارگنکون و بالیوز را هم نمیداند. و یا حتا کودتای نافرجام اخیر.
واقعاً جای تأسف دارد که تغذیهٔ فکری یک سایت تحیلیلی مثل میدان اینقدر سطحی و «فراهمشده» توسط سیاسیون غرب دارد. نه این که دنیا را به غرب و شرق یا خوب و بد بخواهیم تقسیم کنیم، نه قضیه اصلاً این نیست. ولی باید بفهمیم که در کشور همسایه چه میگذرد. چرا اردوغان دیکتاتور لقب میگیرد اما شاه صعودی نه. چرا شکست کودتای ترکیه با حمایت مردم، تأسفبار است؟ مشکل غرب با AKP را باید فهمید. و این که ما کجای ماجرا هستیم. نه این که طوطیوار هرچه نوشتند، ندانسته و نفهمیده هرچه بیبیسی یا حریت یا بیر گؤن یا هر سایت دیگری نوشت، ترجمه کرده و به خورد مردم داد.
فرض کنیم که مترجم هیچ از آنچه بدان ها اشاره کرده اید نمی داند و با هر آنچه نمی داند متنی را ترجمه می کند. به نظرتان چگونه می شود مشکل غرب با آک پ را فهمید؟ آیا راهی جز ترجمه متون آن ها داریم؟ ما که صاحبان پروژه های میلیونی برای فهم کشور همسایه نیستیم. از سوی دیگر فهم مشکل غرب با حزب حاکم بر ترکیه چه علاجی برای دردهای ما دارد؟ چه به دست می آوریم با فهم آنکه چرا به کسی دیکتاتور می گویند و چرا به کسی نه؟ و مگر نه اینکه مقاله طرحی ابتدایی از این کشیده است که چگونه دیکتاتوری محقق شد؟
در مقاله قسمتی از واقعیت جامعه ترکیه برجسته شده است که در ایران توجه چندانی بدان نمی شود و از چشم تیزبینتان بی نصیب مانده و آن چگونگی تغییری است که سیاست در فرهنگ روزمره انجام داده است.
زمانی که مقاله می خوانیم پر واضح است تمام واقعیت را نمی توانیم به دست آوریم. این نه ایرادی بر نگارنده است نه بر سایت و نه بر مترجم. ذات مقاله این است…
یکی از نمونه های عینی فریب توده ای ملت. ممنون از چاپ این مقاله.