فرض کن فردا دست از کار بکشیم
«در ستایش تنآسانی» عنوان کتابی است که از طرح جلد تا عنوان آن، همین وسوسه را داد میزند: تنبلی یا بهتر است بگوییم ناسازگاری و مزاحمت برای صاحبان کار. این کتاب شامل پنجمقاله است که یکی از آنها نوشته برتراند راسل با ترجمه سوسن نیازی است و چهارمقاله دیگر از پل لافارگ، فیلیپ گدار، رائول ونهگم و پلین واگنر را بهروز صفدری ترجمه کرده است. برای درک مفهوم تنآسایی و ارتباط آن با خلاقیت، مقالات این کتاب راهگشاست.
وقتی فریاد میزنند: «زندهباد پیشرفت!» – همواره بپرس: «پیشرفت چهکسی؟»
استانیسلاو یرژی لتس
داستان مشهور «مزرعه حیوانات» را همه خواندهاند، داستانی که در آن خر ضدقهرمان است، یعنی ضد هر آنچه در اطرافش سراسیمه در جنبوجوش است و به دنبال پیشرفت. از جمله اسبها که از فرط کارکردن تلف میشوند، سگها که مزدوران پرزورها هستند و خوکها که مدعیاند ما همه برابریم؛ هرچند در آنجا هم بعضی برابرتر از بقیهاند. اما آنچه میان آنها فرق میگذارد، «کار» است. این وجه از تفاوتگذاری در روایت جورج اورول شاید تفاوت چندانی با جوامع انسانی نداشته باشد. فقط کافی است «کار» با ایده «پیشرفت» گره بخورد.
امروز، در حالیکه اکثریت جامعه، تن و جان خود را با ساعات طولانی کار، منهدم میکند و همگان به ماشین پولدرآوردن یا مصرف همان پول در بازار کالاها و تفریحات سازمانیافته بدل شدهاند، ایده پیشرفت، این چراغ دریایی تیره و مبهم، با زور «کار» تمام توان خود را در برابر ایده «کارینکردن» به کار گرفته است. این اختراع جهان سرمایه، جنون امروز جهان را توجیه میکند؛ همان جنون عجیبی که از طبقات فرودست تا دهقانان، کارگران و طبقات میانی را فراگرفته؛ طبقات و وضعیتهایی که تمدن سرمایهداری با صراحت بر آنها حاکم است. اگرچه پیامد این جنون، فقر و بدبختی بوده و هست، ولی جنون کار بهنحو حیرتانگیزی از سوی «همه» توجیه میشود. اما همه آنها با تمام توان در برابر یک ایده ایستادگی میکنند: تنآسایی. در حقیقت در برابر تصرف زمان و ساعات زندگی توسط خود انسانها مقاومت میکنند. پس تنآسایی باید ممنوع شود و حتی فراتر، منشأ تمام زشتیها باشد تا ایده پیشرفت، به میانجی کار رستگار شود. حتما به کرات شنیده شده که شیطان در دستان فرد «بیکار» همیشه شرارتی برای انجام مییابد. پس تنآسایی باید مایه شرمساری باشد و تاریخ بشر هم باید به ظاهر در ستایش «کار» تمام تلاش خود را به کار گیرد.
تاریخ بشر تنها به نظام سرمایه نیاز داشت تا «کار» را قدسی و اخلاقی کند: همپیمانی آنها، جهانی را تولید کرد که حتی امروز سهگانه هشتساعته را هم تاب نیاورده و کار، سرعت، تولید و ماشین را به متعالیترین ارزشهای جهان بدل ساخته و به تبع آن، تنبلی و تنآسایی را غیرطبیعی یا به عبارت بهتر ممنوع اعلام کرده است. انسانها در لحظهای که فهمیدند فقط کار میکنند و نه زندگی، تصمیم گرفتند زندگی کنند و نه کار؛ بعضی از آنها ماشینها را بهترین راه پیشرفت دانستند؛ از نیروی بخار و الکتریسیته تا انرژی هستهای. اما فقط انسانهای محدودی بودند که زندگی کردند؛ چرا که در نهایت بقیه انسانها مجبور شدند ذرهذره آب شوند تا چرخدندههای همین ماشینها را چرب کنند. پس نتیجه بعدی، کاهش ساعات کار، افزایش رفاه مابقی انسانها و زندگی و تنآسایی نبود.
این منطق رفتهرفته آن تصویرهای قدیمی از پولدارها و صاحبان سرمایه را محو کرد، آنقدر که دیگر نمیتوان آنها را دید؛ جایگزین تصویر سنتی آن مرد چاق کچل با فراک سیاه بلند با سطل پر از طلای قرنبیستمی، تصویر شیک واقعی بیل گیتسها یا تصاویر انتزاعی شرکتهای چندملیتی بود. سرمایهداران شیک و نیکوکار، یقهآبیها را یقهسفید کردند اما با همان منطق کلی سرمایه. از اینرو، جدای از فقر و بدبختی و حتی نابودی محیطزیست، بسیاری از ما در طول شبانهروز حتی فرصت و فراغتی برای عشقورزی، مطالعه، نوشتن، گوشدادن، سفر، تفریح و از همه مهمتر «هیچ کارینکردن» هم نداریم؛ هرروز در حالیکه گاه بیش از ۱۲ساعت در چنین شرایطی جان میکَنیم سرانجام به نقطه اول یعنی «صبح فردا» بازمیگردیم. چرا؟ چون «کار» تنها عامل تحقق چیزی تعریف شده که میتوان با آن بقیه انسانها را مشغول کرد تا مبادا به «چیز» دیگری فکر کنند؛ «مثلا کتابخواندن، بحثکردن، کشف عشق، انقلابکردن یا صرفا استراحتکردن». (در ستایش تنآسانی، ص۲۰) چرا؟ چون آنهایی که باید تصمیم بگیرند، بازی را خوب بلدند؛ آنها بهتر میدانند چه چیزی برای ما خوب است. پس تنبلی باید ناسازگاری مطلق اعلام شود. تنبلی و تنآسایی همان بخشی از زندگی روزمره است که میتواند ریتم کار را بشکند و در آن وقفه بیندازد. در حقیقت میتواند صدای قیژقیژ چرخدندهها را بلند کند؛ جیغ سیستم را درآورد.
جدای از فقر و بدبختی و حتی نابودی محیطزیست، بسیاری از ما در طول شبانهروز حتی فرصت و فراغتی برای عشقورزی، مطالعه، نوشتن، گوشدادن، سفر، تفریح و از همه مهمتر «هیچ کارینکردن» هم نداریم؛ هرروز در حالیکه گاه بیش از ۱۲ساعت در چنین شرایطی جان میکَنیم سرانجام به نقطه اول یعنی «صبح فردا» بازمیگردیم.
«در ستایش تنآسانی» عنوان کتابی است که از طرح جلد تا عنوان آن، همین وسوسه را داد میزند: تنبلی یا بهتر است بگوییم ناسازگاری و مزاحمت برای صاحبان کار. این کتاب شامل پنجمقاله است که یکی از آنها نوشته برتراند راسل با ترجمه سوسن نیازی است و چهارمقاله دیگر از پل لافارگ، فیلیپ گدار، رائول ونهگم و پلین واگنر را بهروز صفدری ترجمه کرده است. برای درک مفهوم تنآسایی و ارتباط آن با خلاقیت، مقالات این کتاب راهگشاست.
برای نمونه، فیلیپ گدار در مقاله «راههای تنآسایی»، تنآسایی را تقابلی سطحی با کار نمیداند. به باور او «تنها کاری که تنآسایی میپذیرد، آن است که ما انجامش را برای متمتعشدن از زندگی لازم بدانیم. هدف، دیگر انباشتن پول و کالا نیست. در این صورت تنها کار لازم و مفید توجیهش را همچون وسیلهای برای تنآسایی مییابد و نه هرگز همچون ضرورتی برای هستی خلاصهشده در تولید» (ص ۲۳). بنابراین «تنآسایی افشا و محکومکردن ارزشهای سرکوبکننده ماست. تنآسایی رویاپردازی نیست، یا فقط این نیست. تنآسایی هیچکاری نیست، یا تنها این نیست. تنآسایی تنها کار مبتنی بر فایده همگانی و مشترک را میپذیرد، خارج از هرگونه زیادهروی در مصرف و تولید، آن هم نه از سر ریاضتطلبی» (ص ۳۶). به این ترتیب تنآسایی تهدیدی بزرگ خواهد بود. برای چه کسانی؟ «فرض کن که ما از فردا دست از کارکردن برداریم و همه ماشینهایی را که دیگر نمیخواهیم حتی حرفشان را بزنند، ویران کنیم: رآکتورهای هستهای مرگبار، کورههای بلندی که ششهای چندنسل از کارگران را بلعیدهاند، هواپیماهای جتی که اکسیژن را از بین میبرند، اشیا بیهودهای که زینتبخش این تجدد دلمردهاند، دانشگاههایی که دانشی هنجارساز تولید میکنند… آنگاه چه خواهد شد؟ آن کسانی که ما را رهبری و تحمیل میکنند دیگر هیچی نخواهند بود. زندگی در دستور روز قرار خواهد گرفت و تنآسایی به مطلقترین کیفیت بدل خواهد شد» (ص ۲۸). در حقیقت تنآسایان همانهایی هستند که «اقدام» مردم را از «اقدام» شرکتها و دولتها جدا میکنند و به جای تکیه بر وعدهها و اقدامات دولت متمرکز، خود دست به تغییر وضعیت میزنند.
چگونه باید به مردم فهماند که زندگی این نیست که می کنید؟