اژدها وارد میشود
اژدها وارد میشود که به تازگی وارد شبکه نمایش خانگی شد، در زمان اکران خود نیز بحثهای متفاوتی را برانگیخت. نویسنده در این نقد با زدن پلی بین فیلمهای کیارستمی و حقیقی تلاش میکند تأثیرپذیری حقیقی از کیارستمی را بررسی کند و این که این تأثیر چگونه به بیراهه رفته است. چگونه انتخاب کیارستمی در طعم گیلاس زیر درختان زیتونبدل به انتخاب حقیقی در پذیرایی ساده و اژدها وارد میشود، شده است. اگر برای کیارستمی سینما یک ماشین جستجوی اخلاقی در دل منطق دروغ و جعلِ آن بود، برای مانی حقیقی دروغ و جعلِ سینما چیزی جز سرمستی از امکان تفریح فیلمساز با تماشاگرش نیست.
شبح کیارستمی مانی حقیقی را تعقیب میکند. حقیقی شاید از همین نکته وحشت داشته باشد. چرا که درست بههمان شیوه که «استخوانبندی» کلی طعم گیلاس را میشد به عنوان سنگ محکی برای آزمودن قدرت و خلاقیت پذیرایی ساده به کار برد، زیر درختان زیتون نیز به شیوهای مشابه اژدها وارد میشود! را محک میزند. این فیلمها به اندازهی یک کهکشان از هم فاصله دارند، اما برای لحظهای از تفاوتهایشان بگذریم و به جانمایهی آنچه در آنها میگذرد بنگریم. طعم گیلاس و پذیرایی ساده هر دو تلاشی برای حرکتدادن یک «نگاه غالب» در میان مجموعهای از «نگاههای مغلوب» بودند. قرار بود گذرِ کاراکتر اصلی از میان مجموعهای از کاراکترهای فرعیِ «فرودست» به فروپاشی همان «نگاه غالب» یا به پرسشکشیدن آن منجر شود ــ و جالب اینجاست که در اولی کاراکترِ مرکزی بدلِ خود فیلمساز بود و در دومی خودِ فیلمساز بازیگر اصلی. طعم گیلاس در حد کمال موفق به انجام مأموریت میشد و پذیرایی ساده نه. بحث دربارهی دلایلش موضوع این یادداشتِ کوتاه نیست، اما به عنوان یک ایدهی اولیه میتوان به گفتن این بسنده کرد که شاید چون فیلم کیارستمی از همان آغاز به آن کاراکترهای فرعی هویت و گوشتوخون میبخشید و فیلم حقیقی آنها را چیزی بیش از شبح نمیدید. «دیالکتیک» یا رفتوبرگشت میان دو سطح متفاوتِ در فیلم کیارستمی شکل میگرفت و در فیلم حقیقی نه. نتیجه آنکه طعم گیلاس یک تجربهی شگفت استتیک در فروپاشی «نگاه خیره» میشد، اما پذیرایی ساده در بهترین حالت از یک درس اخلاقی ساده فراتر نمیرفت.
هر تماشاگری بالاخره جایی دست فیلم را میخواند. یکی خیلی زود، یکی در آن میانهها و شاید چندنفری هم تا تیتراژ پایانی صبر میکنند. مسئله اینجاست که هر جا دست فیلم را بخوانید، فیلم همانجا میمیرد. مانی حقیقی شاید «یکبارمصرف»ترین فیلم همهی تاریخ سینما را ساخته است.
حالا به اژدها رسیدهایم، سفری در دل مجموعهای از روایتهای دروغ و تحریفهای تاریخ. اما چهچیز «دروغ» است و چهچیز «راست» یا «حقیقت»؟ از تفاوتهای اژدها و زیر درختان زیتون بگذریم و با تلسکوپِ فیلم حقیقی، فیلم کیارستمی را احضار کنیم. «این فیلم دروغ میگوید». این اولین جملهای بود که (به مضمون) از زبان محمدعلی کشاورز میشنیدیم. فیلم دروغ میگوید، اما فیلم کیارستمی با «دروغگفتن» بازی میکرد. فیلم میان «دروغ» و «راست» رفتوآمد میکرد، «تناقض» میساخت، «پارادوکس» جعل میکرد. حالا این نکته که در پایان چهها بهدست میآورد ــ و خیلی چیزها به دست میآورد ــ را بسیار بحث کردهاند. به اژدها برگردیم. هیچچیز پیچیدهای در روایت شکل نمیگیرد، هیچ تضاد یا دوگانهای ساخته نمیشود، فیلم حاوی هیچ خردهروایت آلترناتیوی نمیشود. در این فیلم همه (فیلمساز و گروهش، زیباکلام و حجاریان) فقط یک کار میکنند و یک چیز را شکل میدهند: یک دروغ، یک تحریف و یک جعل. اژدها با این منطق فیلمی میشود بسیار تخت و سرراست. هر تماشاگری بالاخره جایی دست فیلم را میخواند. یکی خیلی زود، یکی در آن میانهها و شاید چندنفری هم تا تیتراژ پایانی صبر میکنند. مسئله اینجاست که هر جا دست فیلم را بخوانید، فیلم همانجا میمیرد. مانی حقیقی شاید «یکبارمصرف»ترین فیلم همهی تاریخ سینما را ساخته است. او فهمیده که فیلمها و روایتهایی وجود دارند که با منطق «جعل» کار میکنند، اما متوجه نشده آنچه در این فیلمها به گونهای «جعلی» ساخته میشود، در اصل منطق «پارادوکس» است. و منطق «پارادوکس» اینجا فراتر از انباشتن نشانههایی چون حضور بادکنکهای رنگین در آسمان قشم یا پیونددادن امر سورئال به داستانی تاریخی بر گردِ یک مأمور ساواک است ــ برای مانی حقیقی، مسئلهی اصلی زیستن در عصر اشارههاست؛ جایی که فیلمها به دهها و صدها نشانه اشاره میکنند و گریز میزنند، اما بهواقع هیچچیز از آنها به ما نمیگویند.
منطق پارادوکس گاه با ازدیاد و انباشتن دروغها و جعلها ساخته میشود و گاه با حرکت میان دروغها و راستها. برای نمونه، فکر کنید ما میان خُردهروایتها و داستانهایی که فیلم ارائه میدهد به تناقض میرسیدیم یا دروغ به عنوان یک امکان ــ و به صورتِ فرمال ــ بهتدریج درون این خُردهروایتها کاشته میشد. چنین منطقی به گونهای سیستماتیک میتوانست به «شک» راه دهد و در نهایت به «پرسش». نظیر آنچه (به عنوان یک نمونه) در فیلم کیارستمی به انجام میرسید. از این منظر، برخلاف عظمت و جاهطلبی ظاهریِ اژدها، آن را فیلمی مییابیم که از همان ابتدا و روی کاغذ بسیار کوچک و حقیر طراحی شده. حس میکنیم فیلم بیش از هر چیز غرّه به این است که میتواند به تماشاگرش رودست بزند. اما برای طرح اینکه چطور رسانه دروغ را میباوراند یا نقد اینکه چطور همه دروغ میگویند یا حتی تأمل بر اینکه چطور ماجرایی سوررئال توسط شاهدان مختلف روایت میشود (یا توسط راویان مختلف جعل میشود) به ساختار فرمالی بس پیچیدهتر از این نیاز بوده. به فیلمهای ممکن دیگری فکر کنید که میتوانستند از دل طرح یکخطی اژدها سر بیرون بیاورند.
اگر برای کیارستمی سینما یک ماشین جستجوی اخلاقی در دل منطق دروغ و جعلِ آن بود، برای مانی حقیقی دروغ و جعلِ سینما چیزی جز سرمستی از امکان تفریح فیلمساز با تماشاگرش نیست.
اژدها میتوانست با حرکتدادن ما به گونهای سیستماتیک در میان مجموعهای از جعلها و راستودروغها منطق روایتگریِ تاریخ معاصر یا حتی خودِ این تاریخ را بهپرسش بگیرد؛ یا حتی میتوانست به فیلم خودبازتابانهای در باب آفرینش هنری بدل شود، اینکه چطور جادو و زیبایی از دل هیچ و با عزیمت از یک جعل خلق میشوند؛ یا در نهایت میتوانست با پیگیری مصممِ خط صرفِ داستانیاش تریلری جذاب با مایههای سوررئال باشد. به مجموعهی وسیعی از آن تریلرهایی فکر کنید (سرمشقشان شمال از شمال غربی هیچکاک) که با اغراق در منطق دروغ سینماییشان و با به افراط کشاندن بلاهت جاری در داستانشان ما را به نقد خود و مکانیزمهای شکلگیریِ خود نیز دعوت کردهاند. اما فکر میکنم اژدها اگر مضمونی داشته باشد، جز خودِ مانی حقیقی و خودشیفتگی مفرط او نیست. او با این فیلم آلترناتیوی ویرانگر بر پیشنهاد کیارستمی در مورد نقش سینما ارائه میکند: اگر برای کیارستمی سینما یک ماشین جستجوی اخلاقی در دل منطق دروغ و جعلِ آن بود، برای مانی حقیقی دروغ و جعلِ سینما چیزی جز سرمستی از امکان تفریح فیلمساز با تماشاگرش نیست. با این نگاه فارغ از این بحث که آیا اژدها در مقایسه با کارهای قبلی فیلمساز چیزی در چنته دارد یا نه، میشود گفت که این مانیحقیقیوارترین فیلمی است که او ساخته. فیلمی که (با الهام از گفتهی پالین کیل در مورد یک فیلم دیگر) خود را به بلاهت میزند، اما کاری نمیکند جز آنکه چهارچشمی واکنش تماشاگرانش را بپاید.
سلام. مقایسه جالبی بود، مرسی. از قیاس اول یعنی طعم گیلاس و پذیرایی ساده لذت بردم، البته خوب بود که در ابتدا گفته بودید بیایید همه تفاوت ها را کنار بگذاریم. به این ترتیب علارغم همه ی کاستی ها در چارچوب نظری نقدتان کوتاه اما خواندنی بود. در مورد اژدها اما گمان می کنم به بیراهه رفتید، با اینکه با حرف اخر(حقیقی وارترین…) موافقم اما به اعتقاد من فیلم اژدها لحنی بسیار متفاوت با زیر درختان دارد، تفاوتی که دیگر قابل گذشتن نیست. این تفاوت را با چند جمله کوتاه توضیح میدهم: جهانی که کیارستمی خلق میکند حاصل یک مدرنیسم شرقی در پایان مدرنیسم غربیست، مانی حقیقی اما با قواعد ژانر و شیوه ی درام/مستند جعلی کار میکند.
در این دومورد خاصیت بازتابندگی در هر دو اثر جای بحث بیشتری دارد، نه مفهوم «جعلی» بودن. به اعتقاد بنده حقیقی جامع تر اما کیارستمی عمیق تر از این ویژگی بهره برده اند. البته باید در نظر گرفت که مانی حقیقی کاری بس دشوارتر پیش رو داشته از انجایی که در سال ۲۰۱۵ فیلم ساخته.
فیلمی بسیار مزخرف از فردی که جز ادا و اصول در سینما چیزی بلد نیست، حداقل در امر کارگردانی. کسی که از یه طرف ۵۰ کیلو آلبالو میسازه و از اون طرف یه فیلم شبه پست مدرن تهی از محتوا. نه تنها محتوا بلکه فیلم از ساختار فرمال خاصی هم بهره نمیبره. فیلمنامه و روایتی سرراست که تنها با اضافه شدن قسمت های مستند وار و قرار دادن المان های سوررئال سعی بر این داره که در ساختار پیچیده باشه که اصلا به این مهم نمیرسه. فکر کنم تنها بخشی از فیلم که باعث ذوق زدگی خود فیلمساز و مخاطبینش شده موسیقی متن فیلمه که اونم بسیار حجیم و گوش خراش و خودنمایانه است.
دوستانی که به قول خودشون به سینمای روایت گر غیر معناگرا علاقه دارن بهتره بیشتر با سینمای پست مدرن آشنا بشن تا متوجه بشن که این فیلم به معنای واقعی کلمه یک بار مصرفه.
درضمن آن چیز که نویسنده این متن اسمش را جعل گذاشته شکلی از داستان پردازی است. بعید می دانم احدی از تماشاگران فیلم در هنگام خروج از سینما باور داشتند که شخصیت سعید جهانگیری شخصیتی واقعی بود. حقیقی به شکل زیرکانه ای از جعلی که آسیبی ندارد بهره می جوید تا تماشاچی را درون سالن در لحظه بیشتر به وجد آورد خلق شخصیتی امنیتی که دلبستگی با انقلابیون دارد و در میان داستان اهمیت چندانی ندارد چه جای خرده گرفتن است؟ اینکه نویسنده علاقه مند سینمایی معنا گراست و سینمایی روایت گر (روایت گر داستان حتی جعلی) را نمی پسندد ارتباطی با سلیقه ایشان دارد و نه کار حقیقی.
ارتباط شقیقه با گوزن!! چرا باید حقیقی را تاثیر پذیرفته از کیارستمی فرض کنیم و گیرم که کردیم چرا باید در معنا سازی این تاثیر را گرفته باشد؟ یا اصلا چرا سینمای کیارستمی خوب بود و سینمای حقیقی بد؟ این شکل بررسی ها و آسمان ریسمان بافتن ها نمیدانم ریشه در چه دارند. اما اژدها وارد می شود از بسیاری از المان های مهم فیلم سازی برخوردار بود. فیلم سرگرم کننده بود. خوش ساخت بود. بازیگران عالی بودند طراحی صحنه عالی بود. تعلیق فیلم عالی بود و تماشاگر را تا تیتراژ می کشاند.مگر هر فیلم سازی باید معنا گرا باشد؟ اگر هر کس طعم گیلاس ساخت که دیگر نه طعم گیلاس معنا پیدا می کند و نه اژدها وارد می شود. احتمالا جناب نویسنده این متن پالپ فیکشن و یا هشت نفرت انگیز را دیده اند. اتفاقا من تاثیر پذیری مانی حقیق از تارانتینو را بسیار بیشتر از کیارستمی می دانم و می بینم. این اصرار که حقیقی از کیارستمی تاثیر گرفته و این تاثیر راه به خطا برده چندان راهگشا نیست. و بیشتر جنبه تخریبی دارد.