اشباح هدایت
هدایت صرفا یک نویسنده نیست، بلکه به نحوی سایه سنگین شبح و یا بهتر بگویم اشباحش هنوز هم بر دوش ما و بر دوش فرهنگ ماست. پس از این همه سال، هم برای روشنفکران و هنرمندان و هم در چشم مردم عادی، هدایت نوعی نماد اصلی هنرمندی و روشنفکری محسوب میشود و حتی سرکوب ایدئولوژیک و خروارها تهمت و افترا هم نتوانسته است این سایه را در واقع محو و یا حتی کم رنگ کند و بر عکس امروزه شبح هدایت افق نمادین فرهنگی ما را به شکل گستردهای در بر گرفته است.
به نظرم هدایت صرفا یک نویسنده نیست، بلکه به نحوی سایه سنگین شبح و یا بهتر بگویم اشباحش هنوز هم بر دوش ما و بر دوش فرهنگ ماست. پس از این همه سال، هم برای روشنفکران و هنرمندان و هم در چشم مردم عادی، هدایت نوعی نماد اصلی هنرمندی و روشنفکری محسوب میشود و حتی سرکوب ایدئولوژیک و خروارها تهمت و افترا هم نتوانسته است این سایه را در واقع محو و یا حتی کم رنگ کند و بر عکس امروزه شبح هدایت افق نمادین فرهنگی ما را به شکل گستردهای در بر گرفته است. اما دلیل این قدرت نمادین چیست؟
دلایل گوناگونی ممکن است به ذهن بیاید که من ابتدا آنها را بیان و سپس بیاعتباری آنها را نشان میدهم. یکی فرضا زندگی پر رنج و مشقت هدایت، یا هدایت به منزله نماد رنج رمانتیک است که با چهره رایج روشنفکر در ایران هم مطابقت میکند. مورد دیگر خودکشی اوست.دلایل گوناگونی ممکن است به ذهن بیاید که من ابتدا آنها را بیان و سپس بیاعتباری آنها را نشان میدهم. یکی فرضا زندگی پر رنج و مشقت هدایت، یا هدایت به منزله نماد رنج رمانتیک است که با چهره رایج روشنفکر در ایران هم مطابقت میکند. مورد دیگر خودکشی اوست. دیگری مورد کارکرد و بیان نمادین خود رمان بوف کور است بهویژه در رابطه با تاریخ و فرهنگ ما و نقشی که از این نظر ایفا میکند و دلیل دیگر اعتبار و شهرت جهانی هدایت در مقام مشهورترین روشنفکر ایرانی در جهان است. اما دلایل این بیاعتباریها:
الف/ تا آنجا که به رنج کشیدن مربوط میشود باید گفت که صرف رنج کشیدن فضیلتی نیست و نیاز به هیچ استعداد خاصی ندارد و همه آدمها رنج میکشند و چه بسا که خیلیها حتی رنج بیشتری هم کشیده باشند. این پیوند ذاتی میان رنج کشیدن و وجود هنرمند، کلیشهای رمانتیک است که در نزد ما ایرانیان و در فرهنگ ما خیلی خوب جا افتاده است. به دلایلی چون سه هزار سال سابقه استبداد آسیایی و له شدن فرد توسط حکومت مطلقه، این تصور که بین فضیلت و خصوصا فضیلت فکری و رنج کشیدن ارتباط ذاتی وجود دارد، به باوری همیشگی میان ما بدل شده که «تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس»!
ب/ بر میگردیم به خودکشی، من فکر میکنم خودکشی هدایت را واقعا بتوان یک نماد برای میل به مرگ دانست. به ویژه از این جهت که خودکشی او موفق بوده است. به قول لاکان خودکشی به یک معنا تنها کنش موفق است، یعنی هر کنشی نوعی تلاش برای تحقق میل است، در حالی که میل هیچگاه بر آورده نمیشود بلکه صرفا جایگزینی برایش پیدا میشود و کامیابی حقیقی هیچ وقت حاصل نمیشود. در حالی که خودکشی تنها عملی است که کاملا موفق است زیرا میل آدمی معطوف به مرگ است و آن نیز رخ میدهد و قطعی است و نتیجهاش همان جسدی است که آنجاست. اما من اصلا فکر نمیکنم اهمیت هدایت ناشی از هرگونه موفقیت باشد بلکه برعکس. اما تعداد روشنفکرانی که خودکشی کردهاند کم نیست در حالیکه هیچکدام به مانند هدایت بعد مرگ مشهور نشدند، پس خودکشی هم عامل نیست پس پاسخ مناسب چیست؟
هدایت در کار خود شکست خورد. همان شکستی که به قول بکت وجه مشخصه هنرمند بودن است و فقط هنرمند جرات تجربه آن را دارد. یکی از نکات مهم این است که هدایت قبل از خودکشی دستنوشتههای رمان خودش را پاره میکند و تاکید میکند دیگر نمیخواهم به فارسی بنویسم در حالی که ۶ ماه قبل از خودکشی به م.فرزانه میگوید تازه یاد گرفتم چگونه باید نوشت و.. شکست ما را به کلیت زبان و عرصه نمادین یعنی با هویت خودمان، با میل خودمان، با ناخودآگاه خودمان روبرو میکند. شکست هنرمند رمز قدرت زبان و عرصه نمادین را مشخص میکند، یعنی رمز قدرت فرهنگ، جامعه و ایدئولوژی را و اینکه چرا اینها همه بر ما حاکم هستند. این امور دقیقا به خاطر شکل و کلیت فراگیری که دارند ما را در بر میگیرند، منتها خود این کلیت توسط آن امر متناقض، توسط آن حفره شکل و کلیت مییابد و هنرمند چون در کنار آن حفره زندگی میکند کلیت زبان و عرصه نمادین و قدرت آنها را آشکار میکند. این شکست که هم عجز از گفتن و هم اجبار به گفتن، هم ناتوانی از ادامه دادن و هم ادامه دادن را دربر دارد، خودش همان رمز عرصه نمادین است و در نتیجه واجد همان جذبه و قدرت، و به همان اندازه واقعی و حقیقی است که خود عرصه نمادین یا فرهنگ.
یعنی به یکسان هم راست است و هم دروغ، یعنی متناقض است، این همان کل متناقض هگلی است که هم فرهنگ، هم زبان، هم عرصه نمادین، هم ذهنیت آدمی و هم در بیان فرویدی ناخودآگاه را دربر میگیرد. پس هنرمند جرات شکست خوردن را دارد و همین رمز قدرت و اثر اوست، جرات ایستادن بر لبه مغاک، در لبه سوراخ ذهن! و دقیقا همین ایستادن بر لبه سوراخ ذهن، زبان و جهان است که هنرمند را به چهرهای قوی بدل میکند و سایهاش روی کل فرهنگ میافتد. در مورد هدایت فکر کنم مساله اصلی بیهودگی نوشتن به زبان فارسی بود. او میدانست حدود ۱۰ میلیون خواننده بالقوه دارد که بیشتر آنها بیسوادند و بنابراین نوشتن او کاملا بیهوده و بیمعنی است.
در عین حال نسبت به فرهنگ و جامعه معاصرش کاملا بیگانه و از هر دو بیزار بود. مثلا همان اشاره به جهان رجالهها و یا توپ مرواری. اما قاتلین هدایت به نوعی همهی ما هستیم. دولت، ملت، خانواده، حزب توده، دربار، اشراف، عوام الناس، دوستان و.. همه به نحوی در شکست هدایت و زندگیاش سهیم بودهایم. شاید بشود این خصات نمادین خودکشی او را به یاری یکی از نظریات فروید توضیح داد.
هدایت در مقام مهمترین توتم قبیله روشنفکران و هنرمندان ایران باید شناخته شود. میتوان گفت که ما از طریق قربانی شدن هدایت، که همان شکستش باشد، با او بهصورت نمادین یکی میشویم. شکست هدایت در واقع نماد عجز و شکست فرهنگی کل ماست.میدانیم توتم جانوری است که یک قبیله قربانی میکند و بعد از قربانی کردن آن را میخورد و از طریق خوردنش اعضای قبیله با آن جانور یکی میشوند و همین امر هم زمینه تقدس این جانور برای قبیله را فراهم میکند. هدایت در مقام مهمترین توتم قبیله روشنفکران و هنرمندان ایران باید شناخته شود. میتوان گفت که ما از طریق قربانی شدن هدایت، که همان شکستش باشد، با او بهصورت نمادین یکی میشویم. شکست هدایت در واقع نماد عجز و شکست فرهنگی کل ماست. از من صرفا به عنوان یک عقیده بپذیرید که رمان و قصهنویسی ایران شکست خورده است و بیجهت هم نیست که در دنیا مطرح نیست و میتوان نشان داد این شکست به حیطه صنعت و علم و مهمتر سیاست ما هم مربوط میشود. در ۱۰۰ سال گذشته ما مرتبا شکست خوردهایم و تا زمانی که این شکست خوردن ادامه یابد این یکی شدن با هدایت بهصورت نمادین ادامه دارد و سایه سنگین شبح هدایت بر سر فرهنگ ما خواهد بود. از آنجایی که ما هیچ شکستی را به صورت آگاهانه تجربه نمیکنیم و نمیتوانیم آن را بپذیریم و خودشیفتگان بر عکس همواره نوعی موفقیت و پیروزی را در برابر ما قرار میدهند هیچوقت در کنار آن حوزه اصلی عرصه نمادین قرار نمیگیریم و همچنان قربانی آن کلیت عرصه نمادین باقی میمانیم زیرا ماهیت آن عرصه برای کسی آشکار میشود که در کنار آن حوزه بتواند بایستد و به درون آن مغاک نگاه کند. ما نمیتوانیم به درون آن مغاک، به درون شکست فرهنگی خودمان در ۱۰۰ سال گذشته و حتی ۳۰۰۰ سال گذشته نگاه کنیم و چون نمیتوانیم آن را بپذیریم عاجز از بیان کردن باقی میمانیم.
به قول بکت به شکلی در قلمرو امور ممکن و قابل حصول دستوپا میزنیم و به همین علت هم هدایت برایمان به نماد همین عجزی که قادر به رویارویی با آن نیستیم بدل شده است و سنگینی شبحاش بر سر ما باقی میماند و تا زمانی که نتوانیم آگاهانه این شکست را تجربه کنیم و برای اولین بار از قید بیان کردن و وسواس و ترس بیان کردن رها شویم و در نتیجه بتوانیم واقعا بیان کنیم و بتوانیم خلق کنیم، تا آن زمان شبح هدایت بر سر ما باقی میماند…