سینمایی که دروغ نمیگوید
کریستیان غازی را حتی جماعت سینمایی لبنانی هم نمیشناسند. فیلمساز گمنامی که تنها سه اثرش از گیرودارهای همیشگی این کشور بحرانزده جان به در بردهاند. همین سه تا هم نایابند. از اینکه کریستیان غازی که بود و از کجا آمد و پدر و مادرش، جد و آبادش که بودند که بگذریم تنها حرفی که باقی میماند این است: سینمایش شریف است.
زنی خمیر ورز داده را در تنور داغ میچسباند و تانکی به مرزها نزدیک میشود؛ خمیر به تنور میچسبد، تانک نزدیکتر میشود؛ خمیر به تنور میچسبد، تانک نزدیکتر میشود؛ خمیر به تنور میچسبد، تانک نزدیکتر میشود…
کریستیان غازی را حتی جماعت سینمایی لبنانی هم نمیشناسند. فیلمساز گمنامی که تنها سه اثرش از گیرودارهای همیشگی این کشور بحرانزده جان به در بردهاند.سال ۲۰۰۱ است. کمتر از یک سال است که جنوب لبنان از اشغال ارتش اسرائیل درآمده. عید التحریر است و دشمن صهیونیستی مجبور به ترک خاک کشور شده. لبنان غرق در شادیست، پیروز و سرشار از غرور. و امید، امید، امید است که از هر گوشه و کناری سر میزند.
«تابوت خاطرات» حتی در نام هم با این حال و هوا همخوانی ندارد. اما گفته بود این اثر تقدیم میشود به «آنان که میاندیشند…و همچنین به نوادگانمان.»
کریستیان غازی را حتی جماعت سینمایی لبنانی هم نمیشناسند. فیلمساز گمنامی که تنها سه اثرش از گیرودارهای همیشگی این کشور بحرانزده جان به در بردهاند. همین سه تا هم نایابند. از اینکه کریستیان غازی که بود و از کجا آمد و پدر و مادرش، جد و آبادش که بودند که بگذریم تنها حرفی که باقی میماند این است:
سینمایش شریف است
فیلمهای کریستیان غازی تکهتکهاند و لایهلایه. لایههای پیچیده در هم تصویر و صدا که اپیزودهایی روایتگر میسازند. روایتهایی از زوال نخبههای سیاسی و فرهنگی جامعه در مقابل روح خلوص و فداکاریای که در میان تودههای انقلابی فلسطینی در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میلادی پیدا کرده بود.
این چسباندن تکهها به یکدیگر اتفاقا شیوه خوبیست برای دروغسازی/پردازی. یک تکه را از اینجا بردار، بچسبان به آن یکی و رنگ و لعابشان را هم یکی کن، همه باور میکنند این دو یکی/همزمان/هممکان هستند. این اتفاقیست که هر روز میافتد، تا دلتان بخواهد در رسانه.این چسباندن تکهها به یکدیگر اتفاقا شیوه خوبیست برای دروغسازی/پردازی. یک تکه را از اینجا بردار، بچسبان به آن یکی و رنگ و لعابشان را هم یکی کن، همه باور میکنند این دو یکی/همزمان/هممکان هستند. این اتفاقیست که هر روز میافتد، تا دلتان بخواهد در رسانه. این انتخاب تصاویر، این کنار هم چیدن تکهها دست را باز میگذارد برای آدرس غلط دادن، برای فرستادن مخاطب به ناکجاآباد.
فیلمهای کریستیان غازی تکهتکهاند. اما دروغ نمیگویند. تکههای او واقعیترین تصویرهاییست که او از جامعه میدید و آنها را مستقیم به طرف چشمهای مخاطب پرتاب میکرد.
او از طرفی با مفاهیمی که دست قدرت تلاش میکرد (میکند) در ذهن و زبان مردم جا بیاندازد بازی میکرد و قلابی بودنشان را به سخره میگرفت؛ ملیت و هویت و پیروزی و امید و شادی؛ و از طرفی سینمای ستارهمحور عرب را به چالش میکشید که بیتوجه به وقایعی که در یک قدمیاش اتفاق میافتاد، سعی میکرد مردم را سرگرم کند.
مخاطب سینمای او جامعهای بود که «سرنوشت خود را به رویاهایش گره زده بود؛ جامعهای خواب زده.» چنین مخاطبی البته تصویر واقعی خود را به سادگی نمیپذیرد. یا اصلا نمیپذیرد. عجیب نیست که فیلمهای کریستیان غازی دو بار کاملا در آتش سوختند.
وزارت گردشگری لبنان از غازی دعوت کرد تا با ساخت مجموعه مستندی «عروس خاورمیانه» را تبلیغ کند. سفری به دورتادور لبنان کرد و از ساحل و آفتاب و خیابانهای لوکس و کلابها و کازینو تصویر گرفت. موقع مونتاژ صداهایی از زندگی واقعی دهقانان فقیر روستاهای لبنان را روی تصاویر زیبای شهرها گذاشت، صدای ماشینهای بازی کازینو را هم روی تصاویر روستایی مونتاژ کرد. باقی قصه روشن است؛ توسط سازمان امنیت داخلی لبنان احضار شد و هر دوازده مستند جلوی چشمانش دود شد.
بار اول سال ۱۹۶۱؛ لبنان پیش از جنگ داخلی «عروس خاورمیانه» بود. دسته دسته گردشگران میآمدند تا در ساحل مدیترانه آفتاب بگیرند، شبها تا صبح در کلابها برقصند و در بزرگترین کازینوی خاورمیانه، کازینو دو لیبان، بازی کنند. وزارت گردشگری لبنان از غازی دعوت کرد تا با ساخت مجموعه مستندی در دوازده قسمت این «منطقه سبز» را تبلیغ کند. او دعوت را پذیرفت. سفری به دورتادور لبنان کرد و از ساحل و آفتاب و خیابانهای لوکس و کلابها و کازینو تصویر گرفت؛ تصاویری که آنها میخواستند. موقع مونتاژ صداهایی از زندگی واقعی دهقانان فقیر روستاهای لبنان را روی تصاویر زیبای شهرها گذاشت، صدای ماشینهای بازی کازینو را هم روی تصاویر روستایی مونتاژ کرد و مجموعه را تحویل وزارتخانه داد. باقی قصه روشن است؛ توسط سازمان امنیت داخلی لبنان احضار شد و هر دوازده مستند جلوی چشمانش دود شد و به هوا رفت.
در آغاز جنگ داخلی او دوربین به یک دست و اسحله به دست دیگر به صف مبارزان فلسطینی پیوست. تصاویر بسیاری از «فدائیین» و زندگی روزانه فلسطینیان در اردوگاهها تهیه کرد. مجموعه مستندی هم از جنگ داخلی لبنان بین سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ ساخت. سپس برای دورهای به آفریقا رفت. سال ۱۹۸۸ در بازگشت به بیروت دید که خانهاش توسط گروهی مسلح اشغال شده و آنها تمام نگاتیوها را سوزاندهاند: «آنها تمام سرمایهام را سوزاندند. سرمایهای که منتظر بودم جنگ تمام شود تا آنها را منتشر کنم. گفتند سرد بوده و باید چیزی آتش میزدند تا گرم شوند!»
تنها دو فیلم از این مجموعه باقی ماند؛ «مرگ در لبنان» که به بغداد برده بود تا مونتاژ کند و «صد چهره از یک روز» که پیشتر به سوریه فرستاده بود. صد چهره از یک روز در سال ۱۹۷۲ جایزه هیئت داوران جشنواره فیلمهای آلترناتیو دمشق را برده بود. هرچند که پخش آن بعدا در سینماهای سوریه ممنوع شد. این فیلم که با همکاری رفقایش در جبهه خلق برای آزادی فلسطین ساخته شد و خود کریستیان غازی آن را مانیفست سینماییاش میدانست، کلاژی از صدا و تصویر است که تحلیلی از وضعیت سیاسی انقلابیون فلسطینی و انحطاط نخبهگان سیاسی و فرهنگی زائیده انقلاب ارائه میکند و همزمان باور و تعهد خود او به مبارزه توده انقلابی فلسطینی را نشان میدهد. این فیلم نمایاننده سینمای تماما سیاسی و رادیکال است که هرگز، حتی در برابر نیرومندترین جریانهای مسلط، از گفتن آنچه که باید گفته شود عقب نمینشینند.
نسخه باقیمانده «صد چهره از یک روز» در سوریه ماند تا حدود سی سال بعد که رامی صباغ، فیلمساز لبنانی، آن را در دمشق پیدا کرد و به لبنان آورد. «[رامی] فیلم را نشانم داد و گفت به شرطی به تو پسش میدهم که یک فیلم جدید بسازی. باور نمیکردم که دوباره یکی از فیلمهایم را ببینم.»
فیلم تابوت خاطرات را به آنها که میاندیشند تقدیم کرد و به آیندگان. این فیلم سفریست بین گذشته و حال، تصاویری که در هم ادغام میشوند و بیتفاوتی و انزوای سیاسی جامعه پس از جنگ لبنان را نقد میکنند؛ جامعهای که در تناقض، فردگرایی مفرط و بیمایهگی مصرف روزانه غرق میشود. جامعهای که امید و خوشبینی کورش کرده و نمیبیند که تانکهای دشمن هنوز پشت مرزها حضور دارند و با هر خمیری که به تنور چسبیده میشود، یک قدم جلوتر میآیند.فیلمی که قول ساخت آن را به رامی صباغ داد، «تابوت خاطرات» بود. فیلمی که او به آنها که میاندیشند تقدیم کرد و به آیندگان. این فیلم سفریست بین گذشته و حال، تصاویری که در هم ادغام میشوند و بیتفاوتی و انزوای سیاسی جامعه پس از جنگ لبنان را نقد میکنند؛ جامعهای که در تناقض، فردگرایی مفرط و بیمایهگی مصرف روزانه غرق میشود. جامعهای که امید و خوشبینی کورش کرده و نمیبیند که تانکهای دشمن هنوز پشت مرزها حضور دارند و با هر خمیری که به تنور چسبیده میشود، یک قدم جلوتر میآیند.
این آخرین اثر کریستیان غازیست. پس از این فیلم او عصرهایش را در کافه ویمپی خیابان حمرا، کافهای به جا مانده از دوران قدیم میگذارند. با دوستان قدیم دور هم مینشستند و قهوه مینوشیدند و سیگار میکشیدند و از زندگی و سیاست حرف میزدند. برخی میگویند تابوت خاطرات را ساخت تا خاطراتش (خاطرات همه) را به خاک بسپارد و برخی دیگر معتقدند تابوت خاطرات را ساخت تا بگوید این خاطرات تا ابد بر شانههای ما حمل میشوند.
کریستیان غازی در ماه دسامبر ۲۰۱۳ درگذشت.
—
* نقلقولها از الاخبار و الجزیره برداشته شده است.