توهـم مهنـدسـانه
ابراهیم توفیق در بحث از توسعه معتقد است در ایران صرفا میل به توسعه وجود دارد اما این میل تبدیل به نیرو نشده است. وی نظام دانشگاهی کشور را فاقد چیزی به نام جامعهشناسی توسعه میداند و از عدم امکان شکلگیری گفتمان توسعه در این شرایط سخن میگوید؛ شرایطی که در آن تحقیقات دانشگاهی بهشکل پیمانکارانه و سفارشی برای نهادهایی مانند شهرداری انجام میشود و دانشگاهیان خود پیشاپیش از سرنوشت چنین تحقیقاتی آگاه هستند. ضمن اینکه بحثهایی مانند امتناع تفكر و خلق و خوی ايراني و تداوم استبداد و..، توسعه را ناممكن ميكند. توفیق میگوید در ایران نظام دانشی وجود ندارد که همچون آینه، به ما نشان دهد در چه کراهتی زندگی میکنیم.
میل توسعه هست، گفتمان توسعه نیست
بحث توسعه در جامعه ما به دو معنا نابهنگام است. نخست با رویکرد عقل سلیم و از منظر یک شهروند به این موضوع میپردازم. در وضعیت واقعیای که با آن روبهرو هستیم، گفتمان توسعه مدتهاست که وجود ندارد و ما چیزی به اسم توسعه نداریم و مقوله جدیای تلقی نمیشود. منظورم این نیست که جامعه ما ضدتوسعه است. میل توسعه وجود دارد. اما این میل در تناسب قوای قابل مقایسهای متحقق نمیشود. ما با واقعیتی روبهرو هستیم که در آن نه گفتمان توسعه وجود دارد و ارادهای به توسعه وجود دارد. یعنی آن میلی که در جامعه وجود دارد، تبدیل به نیرو نمیشود تا بتوانیم نشان دهیم که چگونه عمل میکند. هر جا نیز که میخواهد به نیرو بدل شود، با ضدنیروهایی مواجه میشود که آن را ناممکن میکند.
در وضعیت واقعیای که با آن روبهرو هستیم، گفتمان توسعه مدتهاست که وجود ندارد و ما چیزی به اسم توسعه نداریم و مقوله جدیای تلقی نمیشود.
سازوکارهای دولتی ما به خصوص در هشت سال گذشته هر گونه توسعه را ناممکن میکند و ظرفیتهای توسعهای که از آغاز قرن به تدریج و با بدبختی شکل گرفته بودند، در این دوره به تدریج واسازی شدند. توسعه به معنای متعارف کلمه یک فرآیند نخبهگرا و دولتمحور است، یعنی دولتی باید وجود داشته باشد که توسعه را از طریق کنار گذاشتن موانع و به کار گرفتن منابع به کار اندازد. در هشت سال دولت پیشین شاهد فروپاشی تمام مولفههای ضعیف دولت توسعه هستیم. در این سیاستها شاهد ترجیح منافع فرقهای و گروهی بر مصالح عامه در سازوکار دولتی هستیم.
برای مثال مساله تامین اجتماعی را میتوان در نظر گرفت. یکی از استلزامات توسعه در نظر گرفتن ساکنان کشور در مقام شهروند و صاحب حق است. ما شاهدیم که در دولت پیشین مقوله تامین اجتماعی از حق جدا شده است و در نتیجه سازوکارهای دولتی که طی دههها شکل گرفتهاند و به نوعی حداقلی از تامین اجتماعی را ممکن کردهاند، کنار گذاشته شدند. در نتیجه مساله حق دیگر مطرح نیست و مبنای تامین اجتماعی دیگر حق نیست، بلکه وفاداری است. این اقدامات ایده توسعه را بلاموضوع میکند. مثال دیگر سازوکارهایی است که در سازمان برنامه و بودجه به هدف بسیج منابع برای توسعه شکل گرفته بود و در این هشت سال بهطور خاص همه آنها تخریب شد. به همین معناست که میگویم بحث توسعه نابهنگام است. منظور من از نابهنگام صرفا وجه نومیدانه آن نیست، بلکه معنای نیچهای آن را نیز مد نظر دارم. تفکر در تامل به نابهنگامی زاده میشود.
اگر توسعه ضرورت تاریخی نیست، بلکه امر ممکن (contingent) است، یعنی امکان تحقق آن بستگی به تناسب قوا دارد، آنگاه احتیاج به نوعی از دانش داریم که به ما بگوید تناسب قوا چیست، بدون اینکه قضاوت ارزشی کند که این تناسب قوا خوب هستند یا خیر.
بحث توسعه نزد ما تنها بیان دغدغه است
در اینجا نیز ما ظاهرا بحث توسعه را زیاد داریم. اما تاکید میکنم که این دغدغه «ظاهری» است. در علوم اجتماعی جامعهشناسی توسعه یک دانش تجویزی (normative) است. یعنی راجع به این تامل میکند که چگونه بر اساس رویکرد موانع یا رویکرد منابع توسعه امکانپذیر میشود. تعاریف از توسعه نیز متناظر با رویکردهای مدرنیزاسیون تلقی کردن توسعه، یا رویکرد لیبرال یا رویکرد عدالت محور یا رویکرد… تفاوت میکند. اما وقتی به نظام دانش در علوم اجتماعی مینگریم، میبینیم این نوع از توسعه زمانی امکانپذیر میشود که یک جامعهشناسی عمومیتری نیز باشد که وجه توصیفی و تحلیلی داشته باشد. یعنی اگر توسعه ضرورت تاریخی نیست، بلکه امر ممکن (contingent) است، یعنی امکان تحقق آن بستگی به تناسب قوا دارد، آنگاه احتیاج به نوعی از دانش داریم که به ما بگوید تناسب قوا چیست، بدون اینکه قضاوت ارزشی کند که این تناسب قوا خوب هستند یا خیر. بر مبنای چنین دانشی جامعهشناسی توسعه بنا میشود. من از علوم اجتماعی این را فهمیدهام که باید گفتوگویی در بگیرد میان جامعهشناسی توصیفی-تحلیلی (انتقادی) و جامعهشناسی تجویزی که میخواهد به مهندسی اجتماعی در مورد جامعه فکر کند. این فهم من از علوم اجتماعی را تجربه جوامع دیگر نیز نشان میدهد.
جامعهشناسی توسعه مطلقا نداریم
با این درک از جامعهشناسی، به نظرم میرسد بر خلاف اینکه ما مدام از توسعه حرف میزنیم، چیزی به اسم جامعهشناسی توسعه در نظام دانشگاهی کشور مطلقا مشهود نیست. نظام دانش ما چیزی به اسم جامعهشناسی توسعه نمیشناسد. آنچه ما داریم، تذکر دادن به توسعه است. تذکری که عمدتا بالاجبار به سمت رویکرد موانع توسعه سوق مییابد، یعنی پیش از اینکه تحلیل دقیقی از واقعیتها و شدنهای خودمان در ١٠٠سال گذشته داشته باشیم (تحلیلی که بالاجبار تاریخی است)، بر اساس مقولاتی ذاتگرایانه (ژانر خلقیات) یا بیش از حد درازمدت (مثل دکتر کاتوزیان، یا بحث امتناع تفکر) سخن میگوییم.
پیش از اینکه تحلیل دقیقی از واقعیتها و شدنهای خودمان در ١٠٠سال گذشته داشته باشیم (تحلیلی که بالاجبار تاریخی است)، بر اساس مقولاتی ذاتگرایانه (ژانر خلقیات) یا بیش از حد درازمدت (مثل دکتر کاتوزیان، یا بحث امتناع تفکر) سخن میگوییم. در نظام دانش ما چیزی بیش از این نمیبینیم.
اینگونه مباحث تنها میگوید که بیانگر آنها دغدغه توسعه دارد، اما امتناع تفکر و خلق و خوی ایرانی و تداوم استبداد و… توسعه را ناممکن میکند. در نظام دانش ما چیزی بیش از این نمیبینیم. فرقی هم نمیکند که معیار توسعه در این بیان دغدغهها چیست، بالاخره هرکس معیاری برای توسعه دارد. اما نگاه من به قضیه انتزاعیتر است. ما مدام میگوییم دغدغه توسعه داریم، اما با ارجاع به یکی از موانع ذاتگرایانه یا تاریخی توضیح داده شده، این توسعه امکانناپذیر شده است. ما دایم این را تکرار میکنیم. از این تکرار امکان شکلگیری گفتمان توسعه به وجود نمیآید.
هزاران جلد مطالعه سفارشی و غیرجدی
البته ما در نظام دانش مقطعی داریم که چیزی به اسم دیسکورس توسعه در حال شکلگیری هست، اگر به موسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران که دکتر نراقی و دیگران در آن حضور داشتند یا مطالعات سازمان برنامه برگردیم، شاهد پایهگذاری نوعی جامعهشناسی توسعه بدون اینکه بتواند خیلی تئوریک با این موضوع درگیر شود، هستیم. دستاوردهای آن نیز در درجه اول مطالعات اجتماعی هستند که توصیفی هستند. پشت این توصیفها گاهی طرفداری از توسعه و گاهی با نگاه نوستالژیک از دست رفتن سنتها را میتوانیم بازیابی کنیم. یعنی در آن تحقیقات توصیفی شاهد تولید نوعی دانش یا دست کم جمعآوری اطلاعات هستیم. این گام اولیه برای شکلگیری دیکورس علمی توسعه است.
اما این بنا بعدا با شدت و حدت ازبین رفت و این بنیاد نابود شد و هر وقت میلی به سمت ایجاد این بنیاد به وجود میآید، باز یک موج عجیب و غریب علیه آن شکل میگیرد. در نتیجه آن چه ما به ویژه بعد از انقلاب داریم این است که به سراغ خود واقعیت نمیرویم یا اگر هم میرویم، به شکل پیمان کارانه این کار را انجام میدهیم. یعنی از درون نظام آکادمیک میل به تولید به دانش تبدیل به نیرو نمیشود. از بیرون (مثلا شهرداری) از ما (اصحاب علوم اجتماعی) میخواهند این مطالعات را انجام بده و بعد هم از آن جا که جامعه شناسان میدانند سرنوشت این مطالعات چیست، آنها را مطلقا جدی نمیگیرند. یعنی باید با ذرهبین بگردید تا در هزاران جلد مطالعاتی که به این نحو شکل گرفتهاند، یکی یا دو تا پیدا کنید که جدیتی در آنها باشد و ربطی به نظام دانش ندارد.
با بحثهایی مانند جامعه «استبدادزده» به جایی نمیرسیم. ما نیازمند تحلیل قوای سیاسی یا اجتماعی هستیم و تحلیلی که به ما بگوید تناسب قوا در یک لحظه مشخص تاریخی به چه نوعی از توسعه یا عدم توسعه انجامیده است.
نیازمند نظریه دولت هستیم
ما حتی توصیف این تناسب قوایی که توسعه را ناممکن کردهاند را نیز نداریم. اوایل دهه ١٩٨٠ چند مطالعه بسیار جدی با رویکرد پوزیتیویستی و غیرتاریخی (که رویکرد من نیست) درباره سازمان برنامه و بودجه هستیم. یعنی دانشی تولید میشود. اغلب نیز متاسفانه در زبان انگلیسی هستند. اما بعد از آن خبری از آنها نیست. از زمانی که عباسمیرزا پرسش تاریخی را مطرح میکند و دغدغه ما چرایی عقب ماندگی است، تا لحظه حال نتوانستهایم دانشی را سازمان دهیم که بدون آنکه دایم دیگران را به بدفهمی متهم کند، شرایط را توصیف کند. اینجا آن مطالعه توصیفی و تحلیلی که مد نظر من است، به دغدغه ما بدل نمیشود. محقق ما یک جامعهشناسی توصیفی و تحلیلی از شدنهای تاریخی که از قضا تحت تاثیر دیسکورس توسعه بوده، ارایه نکرده است. ما چیزی به اسم جامعهشناسی دولت نداریم، با این حساب چطور میشود درباره جامعهشناسی توسعه حرف زد؟ منظور من از جامعهشناسی دولت، جامعهشناسی سیاسی نیست. ما نیازمند نظریه دولت (state theory) هستیم تا بتوانیم دو کلمه حرف جدی راجع به توسعه، تجویزی یا غیرتجویزی بزنیم.
نیازمند تحلیل قوا هستیم
به این معنا بحث توسعه در نظام دانش نیز نابهنگام است. اما یک امکان برای ما به وجود میآورد و بحث من معطوف به آن است. با طرح این نوع از مساله میخواهم تلنگری به نظام دانش وارد کنم. یعنی اگر میل به توسعه دارد، باید به این بیندیشد که این میل را به سوال تبدیل کند؟ من وقتی مباحث دکتر سریعالقلم یا دکتر کاتوزیان یا دیگرانی که در این حوزه کار میکنند، را میخوانم میبینم که ایشان فقط به من میگویند توسعه چیزی است که در این زمان تاریخی معین در اروپا اتفاق افتاده است، استانداردهایش اینها هستند و با در نظر داشتن این شاخصها میبینم که این را در جامعه خودمان نداریم. ایشان میگویند ما جامعه استبدادزده هستیم و… با چنین بحثهایی به جایی نمیرسیم. ما نیازمند تحلیل قوای سیاسی یا اجتماعی هستیم و تحلیلی که به ما بگوید تناسب قوا در یک لحظه مشخص تاریخی به چه نوعی از توسعه یا عدم توسعه انجامیده است. ما اگر نتوانیم چنین تحلیلی را تولید کنیم، بحث راجع به توسعه در سطح باقی میماند.
ما الان تنها توهم مهندسانه توسعه را داریم، یعنی توهم مهندسانه دستبرد در فضا، طبیعت، حیات اجتماعی و فرهنگ؛ بدون اینکه آینهای (نظام دانشی) مقابلش داشته باشد که به آن نشان دهد چقدر چهرهاش کریه است. ما در این کراهت زندگی میکنیم.
توهم مهندسانه توسعه داریم
در ابتدا راجع به امر واقع و سپس راجع به گزارش امر واقع سخن گفتم. از این بحث میخواهم به این نتیجه برسم که وقتی گزارشی عالمانه نسبت به امر واقع وجود ندارد، امر واقع به آن شرایطی منجر میشود که شاهد آن هستیم. بحث من البته شخص مهندسها نیست، بلکه به قول توکلی طرقی، مهندسی اندیشی و مهندسانه نگاه کردن به حیات اجتماعی است. این امر هر جا اتفاق افتاده فاجعهآمیز بوده است. اما در جاهایی که این رویکرد اتفاق افتاده، وقتی با تولید دانش اجتماعی که با توصیف قوا همراه بوده و امکان نقد را فراهم آورده، از درجه آن فاجعه کم شده است. در آن زمان است که اشکالی از توسعه فراهم شدهاند که ضمن آنکه فاجعهآمیز بودهاند، دستاوردهایی برای حیات هم داشتهاند. ما الان تنها توهم مهندسانه توسعه را داریم، یعنی توهم مهندسانه دستبرد در فضا، طبیعت، حیات اجتماعی و فرهنگ؛ بدون اینکه آینهای (نظام دانشی) مقابلش داشته باشد که به آن نشان دهد چقدر چهرهاش کریه است. ما در این کراهت زندگی میکنیم. تا وقتی که ما نظام دانش نداشته باشیم و به سمت آن نیز حرکت نکنیم، نمیتوانیم آینهای درست کنیم و نشان دهیم که چه فاجعهای در حال وقوع است و چه راهکارهایی برای آن میتواند وجود داشته باشد.