جام زهر در ماه عسل
برنامه «ماه عسل» احسان علیخانی جنجالهای زیادی درست کرده، از خواستگاری تحمیلی در برنامه زنده برای بچههای بهزیستی و مصاحبه با «پزر عروس» گرفته تا دستمزد چند ده میلیونی برای نشان دادن بدبختی. طرفداران برنامه میگویند ماه عسل گوشههای نادیدهای از جامعه را نشان میدهد اما منتقدانش معتقدند این برنامه با احساسات مخاطب بازی میکند و به اسم عسل جام زهر به کامش میریزد تا پیامی نادرست درباره بدبختی و خوشبختی بدهد.
داستایفسکی جملهای دارد با این مضمون که «رنج یگانه علت آگاهی است.» اما داستایفسکی از کدام رنج صحبت میکند؟ کاش میتوانستیم از داستایفسکی بپرسیم کدام روایت از رنج ما را به آگاهی میرساند؟ و یا اصلاً هر روایتی از رنج لزوماً ربطی به رسیدن و یا نرسیدن به آگاهی دارد یا نه؟ و یا شاید در این میان روایت و یا روایتهایی از رنج ما را بیشتر از آن که به آگاهی برسانند، به نوعی به عدم آگاهی و عدم شناخت از چیستی و چرایی آن رنج میرسانند. به این ترتیب شاید بتوانیم جمله داستایفسکی را اینبار اینگونه کامل کنیم: [روایت و یا روایت هایی از] رنج یگانه علت آگاهی و در مواردی ناآگاهی است.
برنامه ماه عسل چند سالی است در ماه رمضان از تلویزیون پخش میشود، در هفتمین قسمت این برنامه، تعدادی از بچههای بهزیستی (کودکانفراری، کودکانطلاق، کودکانکار، کودکانبیسرپرست و… ) مهمان این برنامه بودند. بچههایی که در بهزیستی بزرگ شده بودند، وقتی به سن ۱۸ سالگی میرسند، مجبور میشوند از بهزیستی بروند. آنها توسط فردی که به آن «آقا جون» میگفتند، تحت سرپرستی و حمایت قرار میگیرند. احسان علیخانی، مجری برنامه، درباره موفقیت بچهها بعد از جدایی از بهزیستی صحبت میکند. او از میهمانانش داستان زندگیشان را میپرسد؛ چه شد که وارد بهزیستی شدند و حالا بیرون از بهزیستی چه میکنند؟ چگونه تحصیل کردند و چگونه صاحب شغل شدند و اکنون خانواده تشکیل دادند و تبدیل به فردی موفق شدهاند.
علیخانی پس از شنیدن داستان زندگی میهمانان، کار خود را شروع میکند، او روایتی میسازد که در آن رنج و مشکلات زندگی، به راحتی قابل حل شدن هستند. او در روایت خود با مثالهایی که از زندگی بچهها میزند، گذر از کوره آتش را اتفاقی شدنی ترسیم میکند. مجری میگوید این بچهها پس از گذر از مشکلات، امروز به بار نشستهاند و شروع به میوه دادن کردهاند. آنها امروز در جامعه خود تبدیل به انسانهایی بزرگ و موفق شدهاند. در پایان این برنامه علیخانی در جایگاه دانای کل نسخه خود برای مخاطبان برنامهاش را رو میکند؛ او می گوید اگر با خدا باشیم، رنجها و سختیها چیزی برای گفتن نخواهند داشت. ما میتوانیم از رنجها با تواناییهای خود و با اتکا به لطف خداوند عبور کنیم. واقعیتی که مجری میخواهد، گویا در پایان برنامه برای مخاطبان ساخته میشود، که اگر رنج و سختی در زندگی اجتماعی و روزمره ما وجود دارد، با تلاش و کوشش حل میشود.
در برنامهای دیگر (قسمت دهم) که به موضوع اعتیاد اختصاص دارد، مهمان برنامه زنی است که همسر و فرزندش دچار اعتیاد هستند. مجری از او میخواهد که از رنجهای زندگیش بگوید. همسری که سالهاست به او بی اعتنا است و پسرش که برای گرفتن پول با چاقو او را تهدید کرده است. او میگوید از همسرش قطع امید کرده ولی برای پسرش کارهای بسیار زیادی انجام داده تا بتواند ترک کند، ولی پسر پس از ده بار ترک باز به اعتیاد رو آورده است. مادر مقصر اصلی را ابتدا پسر خود میداند که راه پدرش را دنبال کرده و سپس مقصر دیگر را خود میداند که شاید به درستی نتوانسته است فرزندش را تربیت کند.
باز گویا خبری از مشکلات و بلاهای زندگی همچون فقر نیست؛ این بار هم این افراد هستند که در وضعیت خود مقصرند، یا با کوشش و تلاش خود موفق شدهاند. پسر فارغ از وضعیت اجتماعی، به اعتیاد رو آورده است و مقصر شناخته میشود که به تجربه پدر خود بی اعتنا بوده است. در ادامه پسر و سپس پدر وارد استودیو برنامه میشوند. مجری شروع به اعتراف گرفتن از پسر میکند که به ما بگو چرا وقتی وضعیت پدر خود را دیدی، باز به اعتیاد رو آوردی؟ پسر هرچه میگوید، علیخانی در جواب میگوید نه تو تجربه پدرت را دیده بودی. پسر در آخر [مطابق با کلیشههای سریالهای تلویزیونی] از کرده خود پشیمان و شرمنده میشود. سپس مجری از پدر میپرسد: پس از گذشت این سالها که در رنج فرو رفته بودی، چه کسی را مقصر این وضعیت میدانی؟ و پدر بدون هیچ مکثی میگوید مقصر اصلی خودش است که به اعتیاد روی آورده است.
در بخش دیگری از برنامه این شب دو مهمان دیگر حضور دارند که آنها نیز اگرچه سالها معتاد بودهاند، ولی در نهایت توانستهاند با پشتکار خود و لطف الهی، اعتیاد را شکست دهند و پیروز شوند. این بازنمایی تلاش فردی و غلبه بر رنج از سوی فرد از یک سو، و پاکی جامعه که گویا هیچ نقشی در مصبیت و رنجهای اجتماعی ما ندارد از سوی دیگر، مدام در برنامههای مختلف ماه عسل و از سوی مجری برنامه، احسان علیخانی، به سطح زبان میآید تا با تکرار به نحوی دوزاری مخاطب بیفتد که بله انگار در جامعه همه چیز خوب است، و اگر رنج و سختی وجود دارد، با تلاش فرد و لطف الهی سرانجام حل میشود. برای تائید این گزاره، جملات علیخانی در بخش پایانی چهاردهمین برنامه ماه عسل قابل توجه است: «بهتر است خودمان تلاش کنیم و فردا را برای خود بسازیم، به جای آنکه به انتظار شانس و فرصت باشیم، فرصتها را خود به وجود آوریم و با خواست خدا به سراغ آنها برویم.»
علیخانی به جای تاکید بر روی رنج، سختی و مشکلات مختلف اجتماعی و اقتصادی که هر روز گریبان مردم را گرفته است، بر فداکاری و تلاش افراد در حل مصائب زندگی تاکید میکند. مجری برنامه که با مهارتهای زبانی خود که گویا خوب فرا گرفته است، نه تنها پای دولتمردان را به کارزار رنج و مشکلات هر روزه مردم باز نمیکند، بلکه رنج و سختی های زندگی را امری طبیعی و آزمایش الهی میداند که فرد باید با نیروی خود و توکل به پروردگار از پس آنها برآید.
مجری برنامه با شگردی رمزآلود ساز و کارهای تولید و بازتولید رنج در جامعه را برای مخاطبان خود پنهان میسازد و رنج را به امری بدیهی تقلیل میدهد که چه بخواهیم و چه نخواهیم در زندگی با آن روبرو میشویم و باید با اتکا به نیرو و تواناییهای خود آنها را پشت سر بگذاریم. به این ترتیب مجری برنامه از منبع رنج و اعمال سیستماتیک آن در جامعه چیزی نمیگوید و آن را به یک امر بدیهی و طبیعی تقلیل میدهد و گهگاه چند قدم نیز به جلو بر میدارد و رنج را به نوعی یک پدیده زیباشناختی-الاهیاتی معرفی میکند که مواجهه با آن و سپس گذر از آن، درس زندگی و در نهایت برای فرد تجربه ارزشمندی است.(شاید بی خود نیست که برنامه ماه عسل در ماه رمضان پخش میشود. ماه امتحان صبر و تحمل سختی است و زمان مناسب برای پیش کشیدن صحبت از رنج و دلایل آن)
برنامه ماه عسل به سیاق دیگر برنامههای تلویزیونی میکوشد با ساخت روایتهای خود، واقعیت را با چهره ای دیگر و آن طور که خود می خواهد به نمایش بگذارد و این طبیعی است. روایت ماه عسل این است؛ وضع فعلی خوب است و اگر رنجی وجود دارد باید یا بر آن پیروز شد و یا با آن کنار آمد. در واقع این ساخت روایت از رنج و بازگو کردن آن، به نوعی نه تنها به آگاهی [درست] از وضعیت موجود ختم نمیشود، بلکه به عدم آگاهی و عدم پرسش از چیستی و چرایی منبع رنج و اعمال آن به صور مختلف هم چون فقر، نابرابری، بیعدالتی و… در جامعه ختم میشود. رسانه ملی آگاهی جعلی از وضع موجود و واقعیت جامعه برای مخاطبان خود میسازد که در آن پاک بودن جامعه، به پاک بودن ما نیاز دارد و اگر جامعه در زشتی و سیاهی فرو رفته است، بی شک دستهای ما در این امر آلوده است.
به این ترتیب اگر داستایفسکی رنج و مواجهه با آن را به نوعی یگانه علت آگاهی میداند، می توان روایتی از رنج را ارائه داد که نه تنها به آگاهی از وضعیت و ساز و کار های حقیقی آن ختم نمیشود، بلکه فرد را به نوعی جاهل نسبت به وضعبت خود و بیشتر مطیع و غرق در وضعیتی میکند که در آن هر روز رنج از نو تولید میشود و به تدریج به امری دمدستی تبدیل میشود که ما باید با آن بسازیم و در کنار آن زندگی کنیم و از چرایی بازتولید آن پرسشی نکنیم و به نوعی خوشحال و شاکر باشیم که در مقایسه با افرادی دیگر هم چون بچههای بهزیستی و یا پدر و فرزندی که سالها دچار اعتیاد بودن، کمتر با رنج دست و پنجه نرم کردهایم.
کلکسیون فقر و فلاکت ماه عسل، که هرچه به شبهای قدر نزدیکتر میشود غمانگیزتر میشود، مخاطب تلویزیون را میشناسد، از زیر و بم زندگیش خبر دارد و به درستی میداند که چه نسخهای باید برای او بپیچد؛ التیام دردهای او با طنزهای نود قسمتی تنها ساعاتی میپاید، اما ماه عسل میتواند برای روزها و ماهها التیامبخش رنجها باشد؛ تکهای از رنج ِ بیشتر که هر روز پیش روی آنهایی باشد که سخت روزگار میگذرانند؛ تا بیش از پیش خود را مقصر بشمارند، و همزمان بدانند که بدتر از این هم هست. علیخانی همزمان که آنها را با تاریکی مطلقی که میتوانست قسمت آنها باشد آشنا میکند، نور ِ موفقیت را هم بر آنان میتاباند تا صبح روز بعد بتوانند دوباره بلند شوند، با رنج بسازند و کار کنند.
ایده جالبی بود اما نکته مهم به خود سوژه ها و مکانیسم سلطه بر می گردد. نمی دانم پخش برنامه زنده است یا مرده! اما به هر حال این خود سوژه های رنج هستند که می توانند در برابر علیخانی از فقر سیستماتیک یا حتی کم کردن جمعی رنج سیستماتیک سخن بگویند یا حداقل به بی رحمی خودشان بر بچه اشان (که بازتابی است از بی رحمی عمومی جامعه) بپردازند. آنها خود سیادت صدا و سیما را می پذیرند بالاجبار یا مصلحت گونه و این واقعیتی است که بیشتر بدان می توان پرداخت یا حداقل همان سوژه ها را از آن آنگاه کرد. در اینجا وظیفه ژورنالیسم می تواند بسیار هیجان انگیز باشد اگر با این افراد گفتگوهای جدیدی را در حوزه عمومی شکل دهد که شاید تشت رسوایی صدا و سیما با صدایی پرطنین تر به گوش حوزه عمومی برسد
راستش هر جور این متن رو میخونم نمیتونم با نویسنده همعقیده بشم.فقط با بخشی که اشاره میکنه به عدم پرداختن ماه عسل به ریشه رنجها و چرایی آنها همنظر هستم. هرچند که عقیده دارم مجری برنامه این رو میدونه و بعضی مواقع به وجود مشکل زیرساختی و سیستمی اشاره کرده اما میخواد بگه که حداقل اگه دستمون نمیرسه یه کار بزرگ انجام بدیم؛ حداقل از خودمون شروع کنیم و با کارهای کوچیک خودمون دست به دست هم یه کامیونیتی تشکیل بدیم و حداقل با کارهای کوچیک خودمون به ایدهآل جامعه نزدیک بشیم.
البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اینکه نمیتونم همعقیده بشم با نویسنده، روایت اشتباه وی از داستان اون پسر و پدر(به اعتقاد نویسنده) معتاده. چون اون مرد معتاد، پدرِ پسر نیست و فردیست که در حال ترک مواد مخدر هست و ارتباط پدر-فرزندی نداره! و این روایت اشتباه نمیذاره بدون پیشداوری به متن توجه کنم و باز دچار این قضاوت میشم که به دلیل تنفر یا بد حالی یا هر چیزی؛ نویسنده به دیدن برنامه علاقه نداره و یا اصلا برنامه رو پیگیری نمیکنه. و امان از دست این جهتگیریهای شناختی ذهن خراب من!
صحیح ، صحیح ، صحیح
این موضوع که برنامه ی علی خانی نزدیک به ریشه های موضوعات هم نمیشود کاملا صحیح است.این که در نقش دانای کل نسخه های خداباور و معادباور همه گانی می پیچد صحیح است.اما یک سوال مهم در اینجا وجو دارد.صدا وسیما کی در جهت غیر از منافع خویش تحلیل و ریشه یابی نموده است؟ایا با مدیریت بسته ای که در این سازمان وجود دارد اصلا توان ساخت چنین برنامه ای هست؟
هدف از این پرسش ها چیست؟اشاره یه این نکته که تحلیلمان در مورد این برنامه و شخصیت علی خانی دایی جا ناپلونی نشود.منظور این که ماه عسل را برنامه ای حساب شده با هدفی مشخص در دستور کار پروپاگاندای نظام ندانیم.
علی خانی تهیه کننده ی این برنامه است و خارج از این برنامه شخصیت نسبتا شفافی دارد.انسانی است به دنبال شهرت موفقیت پول که گاهی برنامه های خلاقانه ای می سازد گاهی هم به کپی شو های غربی رو می اورد.اما گمان نمیکنم به دنبال هدف ابقای نظام یا توجیح آن باشد.
چه بسا اگر کفه ی ترازو به سمت تخریب چهره ی حاکمیت بود و توانایی چنین کاری را داشت حتما برای رسیدن به موفقیت بیشتر فروگذار نمیکرد.در واقع میخواهم بگویم جبر است که برنامه را به اینجا کشانده است.
اما اینجا کجاست؟
کسی منکر وضعیت نابهنجار و بقول نگانده فشار سیستماتیک وارد بر جامعه نیست.اما در چنین شرایطی و خفقانی که وجود دارد فکر میکنم فعلی که امیرخانی انجام میدهد یعنی انگیزه دهی فرد به فرد به جای اگاهی عمومی (فارغ از نتیجه) خوش نیت آنه ترین فعل ممکن باشد.هر چند که نتیجه آن اگاهی غلط جامعه باشد.
علی خانی مقصر نیست.سیستم بزرگتری وجود دارد که همه مارا به این مسیر میبرد.شاید باید انتقاد اصلی بر آن باشد.